جنایت و مکافات

روایت فاطمه محمدی نوکیش مسیحی

«در بازجویی‌ها به صراحت به من و خانواده‌ام به خصوص مادرم خیلی توهین میکردند.به طرز وحشتناکی تحقیر میکردند. به کلیسا میگفتند قمارخانه، میگفتند این کتاب انجیل چی هست که میخوانی؟ برو قرآن بخوان.به خصوصی‌ترین زوایای زندگی من ورود میکردند.»

سروناز احمدی، فعال مدنی

شش سال زندان گرفتم در دادگاه بدوی. می‌ارزید. به احساس تعلق به یک جمع بزرگ قدرتمند که در تلاش است سرنوشتش را دست خودش بگیرد، می‌ارزید.

‏از نامه منتظری به خمینی، ۵ مهر ۱۳۶۰

تحت تاثیر جوها و احساسات و عصبانیت‌ها در احکام صادره و حتی اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحت کننده و وحشتناک است

‏سیما صاحبی همسر جعفرپوینده

دست دخترم را گرفتم با نامه‌‌ای در دست به دفتر ریاست‌جمهوری وقت [خاتمی] رفتیم. مرا راه ندادند و فقط نامه مرا گرفتند. بعد از سه روز، زنگ زدند که ما جسدی را پیدا کردیم که با خصوصیات همسر شما شباهت

‏روایت نازنین زاغری از انفرادی

روزهایی از من می‌خواستند بگویم همسرم جاسوس است و خودم هم برای سازمان‌های جاسوسی کار می‌کنم، اما من نمی‌پذیرفتم و وضعیتم بدتر می‌شد. یکبار آنقدر گریه کردم که غش کردم و از روی صندلی افتادم

‏روایت محمدعلی عمویی از زندان جمهوری اسلامی

اولین شلاقی که به من زدند طوری بود که من را کول گرفتند و داخل سلول آوردند. با قیچی پوست دو‌کف پای من را بریدند، خون زیر پوست دلمه شده بود. این را آدم می‌تواند توصیف کند ولی انفرادی را

‏روایت رسول بداغی از انفرادی

حتی خفه شو برای من قشنگ بود. چون صدایی به گوش من می‌رسید.حتی اگر صدا از کسی باشد که قصد جان تو را کرده یا دشمن تو است. می‌گفتم ما وطنمان را دوست داریم، ولی جواب او این بود که

‏روایت آتنا دائمی از سلول انفرادی

برای رفتن به توالت باید کاغذ را از دریچه بیرون می‌گذاشتم تا هروقت دیدند در را باز کنند. بارها پیش می‌آمد که ساعت‌ها آمدنشان طول می‌کشید. می‌گفتند حق ندارید در بزنید. شب‌ها آب نمی‌خوردم، چون می‌گفتند شب‌ها در را باز

‏روایت غنچه قوامی از انفرادی قرچک

تمام لباس‌هایم حتی جورابم را هم گرفتند، داخل سلول چیزی نبود جز یک پتو پر از استفراغ خشک شده، توالت ایرانی کف همان سلول بود و جای خواب کنار آن. آنقدر سردم بود که کیسه نایلون نان را برداشتم و

‏روایت صدیقه مرادی از زندان سال ۶۰

روز اول که برای بازجویی رفتم به تخت بسته شدم. دست و پایم را کشیدند. خیلی درد داشت. ضربه‌های کابل را کف پایم میزدند.از حال رفتم با پارچ آب رویم ریختن اما درد کشیدن آدم زیر بازجویی قابل تحملتر از

‏روایت هما کلهری از خاوران سال۶۰

«خاوران به لعنت‌آباد معروف بود.از اهالی خراسان که آدرس می‌پرسیدی، می‌گفتند لعنت‌آباد را می‌گویی؟بعدها که اعدام‌ها زیاد شد فقط در اوین یک کلمه می‌گفتند، خاوران، این واژه همراه با ساک لباس‌های آن عزیز اعدام شده معانی زیادی داشت از جمله

‏روایت زهرا ذهتابچی از انفرادی

۱۴ ماه در انفرادی بودم و در این ۱۴ ماه هربار می‌خواستم به دستشویی بروم باید چشم بند میزدم و هم موقع رفتن به دستشویی و هم موقع برگشت به سلول بازجویی بدنی می‌شدم. هرچه می‌گفتم در سلول و دستشویی

‏روایت زهرا ذهتابچی از انفرادی

۱۴ماه در انفرادی بودم و در این ۱۴ ماه هربار میخواستم به دستشویی بروم باید چشم بند میزدم و هم موقع رفتن به دستشویی و هم موقع برگشت به سلول بازجویی بدنی میشدم. هرچه میگفتم در سلول و دستشویی فردی

‏روایت ضیا نبوی از زندان

می‌گفت بشین پاشو برو. سرت را بگذار روی دیوار و پاهایت را بده عقب و باید اینطوری بروی. همانطور از پشت محکم لگد میزد یا پس گردنی می‌زد. آن‌روز تمام بازجویی‌ها را ایستاده نوشتم. کل پنج شش ساعت بازجویی را

‏روایت سعید مدنی از انفرادی

‏در زندان سخترین زمان‌ها، عصر‌های جمعه است.صدای گریه می‌شنوی و التماس‌هایی که افراد به زندانبان می‌کردند و میگفتند به بازجو بگو هرچه بخواهد اعتراف می‌کنم. بسیاری از فعالین اجتماعی به طور طبیعی مستعد افسردگی نیستند اما آنجا دچار آن می‌شوند.

‏روایت اکرم نقابی مادر سعید زینالی از زندان

یکی کتف من را میپیچاند و لگد به صندلی میزد.آن یکی به سر و بدنم ضربه میزد. میخواستم بگویم من کاری نکرده‌ام دادخواه بچه‌ام هستم.گفت هم خودت حرامزاده‌ایی هم سعیدت حرامزاده است.

‏روایت ستوده دباغ از بازداشت همسرش علیرضا ارادتی

دخترم را گریان می‌بینم. می‌پرسم چه شده؟ بازجو می‌گوید پدرش را زده‌ایم … بعدا هم بیشتر می زنیم!…این نوع مسلمانی را من تا به حال ندیده‌ بودم. دروغ می‌گویند و نماز می‌خوانند. هرگز نمی‌بخشمت بازجو!

‏روایت مهدی محمدی‌فر از زندان

برای گرفتن اعتراف اجباری در انفرادی نگهداری شده و چند روز در سلولی بوده که تخت و پتو نداشته و بسیار کثیف و پر از سوسک و موش بوده است.در زندان مورد شکنجه جنسی شدید قرار گرفته و به دلیل

‏روایت آتش، خاله نیکا شاکرمی، از قتل نیکا

پیکر نیکا را وقتی در سردخانه تحویل‌مان دادند، دندان‌هایش خرد شده بود، نیکا بی‌دندان به خاک سپرده شد. جوجو بی‌دندان به خاک سپرده شد، یعنی چقدر درد کشیده است؟

‏روایت سعید امامی از قتل سیرجانی

در زندان به سعیدی سیرجانی، یکی از خوراکی‌های مورد علاقه‌اش یعنی ارده داده شد و به دلیل آن که این ماده غذایی باعث قبض شدن معده و یبوست می‌شود، بازجویان به جای شیاف ملین، به او شیافی ساخته شده از

‏روایت قتل معصومه مصدق از زبان شمس‌الواعظین

او را بر روی صندلی نشاندند و استفاده از ضربات چاقو فقط برای ترساندن او به کار رفته است.از پشت با فشار زیاد و محکم شال را دور دهانش گرفتند و چند کارد به او زدند تا ساکت شود علت مرگ

‏قتل مجید شریف به روایت مهشید شریف

بردیم توی انباری. مقاومت. بیهوش. درازکش. آمپول. جوراب. داخل تاکسی. سمت چپ عقب. عادی. در همان مسیر. نیش ترمز کنار پیاده‌رو. دست روی قلبش. کفش و جورابش را هم پایش کرده بودیم. *رادیو فردا

‏روایت برادر ابراهیم زال‌زاده

انسان با یک انسان دیگر چنین کاری نمی‌کند. شما یک خودکار یا یک مداد بردارید ۱۷ بار روی کاغذ بزنید خسته می‌شود؛ ۱۷ ضربه روی قفسه سینه برادرم زده بودند و بعد شاهرگ او را بریده بودند؛ به قول معروف،

‏روایت عایشه مفاخری از قتل ملا محمد ربیعی

گفت دخترم را بیاور حرف بزنیم. گفتم تو سالم بودی رفتی بیرون. گفت خیلی حالم بد است. تلفن قطع شد.تا نه و نیم شب تمام کرمانشاه را گشتیم. تا عاقبت دو خیابان پشت خانه ما جنازه‌‌اش پیدا شد. بالای سر

‏روایت ارس حاجی زاده از قتل کارون

با کارون بازی می‌کردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش می‌خواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که می‌بوسیدم، سینه‌اش بود. همان‌جا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه بود به اسم فف. من و کارون می‌خواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی

‏روایت مهدی محمدی‌فر از زندان 

برای گرفتن اعتراف اجباری در انفرادی نگهداری شده و چند روز در سلولی بوده که تخت و پتو نداشته و بسیار کثیف و پر از سوسک و موش بوده است.در زندان مورد شکنجه جنسی شدید قرار گرفته و به دلیل

‏روایتی از شکنجه محسن روح‌الامینی 

موقعی که مأموران بازداشتگاه کهریزک مرا زدند، من خیلی تب بالایی داشتم. محسن در آن شب لباسش را در آورد که مرا باد بزند من تازه آنجا بود که فهمیدم به خاطر اینکه زخم‌های پشت کمرش همه عفونت کرده، سرپا