امام حسین، ابن تیمیه و محمد اقبال

محمّد مسعود نوروزی

چکیده

ابن تیمیه، متکلم و فقیه برجسته اهل سنت که حدود ۷ قرن بعد از امام حسین می‌زیست، به‌واسطه نقدهای گسترده‌ و تحلیل متفاوتش از قیام امام حسین (ع)، همواره محل مناقشه بوده است. این مقاله با تکیه بر متون اصلی ابن‌تیمیه همچون «منهاج السنه النبویه» و «الرد على المنطقیین»، به تحلیل انتقادی دیدگاه او دربارۀ قیام کربلا می‌پردازد. در کنار این تحلیل، با توجه به کتاب «تجدیدبنای اندیشۀ دینی در اسلام» محمد اقبال، ابعاد معرفت‌شناختی و اصلاح‌گرایانه ابن‌تیمیه نیز برجسته می‌شود تا رویکردی منصفانه و تحلیلی به اندیشه او شکل گیرد. همچنین به نظرات اقبال درباره امام حسین هم اشاره خواهد شد. مقاله نتیجه می‌گیرد که هرچند ابن‌تیمیه در نقد خرافات اهل غلو و دفاع از توحید سهم مهمی داشته، اما در تحلیل واقعه عاشورا و شخصیت امام حسین (ع) دچار تحریف ایدئولوژیک و تعصب‌آلود شده است.

۱.مقدمه

ابن‌تیمیه (۶۶۱–۷۲۸ ق) یکی از پر تالیف‌ترین و باسوادترین چهره‌های تاریخ تفکر اسلامی است که میراث او در حوزه‌های مختلف فقه، کلام، تفسیر و نقد فلسفه اثرگذار بوده است و به دلیل منحصر بفرد بودن اعتقاداتش و نیز پرهیز از همکاری با اصحاب قدرت، مورد فشارهای سیاسی بسیاری و زجر و تبعید و زندان قرار گرفته است. اما این همه، نباید مانع از نقد منصفانۀ از اندیشه‌اش شود. ما در اینجا از دو زاویه به این‌تیمیه پردازیم: یکی مساله خرافات علیه توحید و دیگری مساله امام حسین در کربلا. در قرون اخیر، نگاه او به مسئله قیام کربلا به‌ویژه مورد توجه پژوهش‌های انتقادی قرار گرفته است. مثلاً دکتر نبیل حسین – از شاگردان حسین مدرسی طباطبایی در دانشگاه پرینستون- در کتاب «مخالفت با امام: میراث ناصبی‌ها در ادبیات اسلامی» و فصل «ابن‌تیمیه و حسین بن علی»، ابن‌تیمیه را به شدت نقد کرده است. از سوی دیگر، محمد اقبال سیالکوتی، در کتاب «تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام»، موضعی مثبت نسبت به ابن‌تیمیه اتخاذ می‌کند که فهم چرایی‌اش با توجه به دفاع اقبال از واقعه عاشورا، در بدو امر دشوار می‌نماید.

۲.دیدگاه ابن‌تیمیه درباره امام حسین (ع)

در آثار اصلی ابن‌تیمیه، نگاه او به امام حسین و واقعه کربلا تحت تأثیر شدید رفتار شیعیان و اسماعیلیان و قرمطیان دوران خودش است. ابن‌تیمیه نقد تشیع و دفاع از بنی‌امیه را سرلوحۀ کار خود قرار داده است. لُب کلام دیدگاه‌های او را در این باره می‌توان در موارد زیر دید:

• نقد قیام حسین: ابن‌تیمیه قیام حسین بن علی را نتیجه «رأی فاسد» و تصمیمی غلط می‌داند و نتیجه می‌گیرد که شرّ حاصل از آن، بیش از هر نفعی بود.
• تبرئه یزید: او عملاً، یزید را از هرگونه دخالت در قتل امام حسین مبرّا می‌داند و ادعا می‌کند که یزید از مرگ حسین اندوهگین شد.
• مقصر دانستن شیعیان کوفه: به اعتقاد او، شیعیان کوفه با فریب امام حسین و سپس رها کردن او، مسئول اصلی فاجعه عاشورا هستند.
• دفاع تلویحی از بنی‌امیه: ابن تیمیه تلاش دارد وجهه سیاسی بنی‌امیه و بنی‌مروان را از اتهامات تاریخی تطهیر کند و دشمنی با بنی‌امیه را ناشی از بدعت‌های شیعیان می‌داند. در واقع، اصلِ حفظ وحدت امنیتِ جامعه و حاکمیت، بر اصول کرامت انسان و آزادی و شوری، در نگاه ابن‌تیمیه اولویت دارد. این نگاه، مختص ابن‌تیمیه نیست و در میان همه محافظه‌کاران با هر مذهبی قابل مشاهده است.
نبیل، به عنوان منتقد، در این‌باره می‌نویسد که ابن‌تیمیه، هوشمندانه به دلیل آگاهی از جایگاه والای اهل‌بیت در سخنان رسول خدا و نیز حساسیت شدیدی که نسبت به دشمنی با آنان وجود دارد، همچنان تلاش می‌کند رفتار سیاسی یزید و امویان را با استفاده از استدلال‌های بلاغی و عقلی توجیه کند (نبیل حسین، ص۷–۱۰). اشاره نبیل بحث تکفیر ناصبی‌ها طبق سخن رسول خداست. قاتلان و دشمنان خونی اهل‌ بیت، تحت عنوان «ناصبی‌ها» نامیده می‌شوند و مستحق لعنت الهی اند. این تعریف ناصبی‌هاست: «النواصب هم الذین نصبوا العداوه لأهل البیت»:
نواصب کسانی‌اند که دشمنی با اهل بیت را آشکارا اعمال کرده‌اند. در واقع، ابن‌تیمیه تلاش می‌کند یزید و بنی‌امیه و بنی‌مروان را از اتهام «ناصبی بودن» مبرا کند.زیرا اگر یزید ناصبی محسوب شود، لعنش جایز است. اما این تنها ابن‌تیمیه حنبلی مسلک نیست که چنین دیدگاهی دارد، بلکه «برخی» دیگر از علمای اهل‌سنت نیز چنین نگاهی به تاریخ اسلام دارند و به دفاع از یزید بن معاویه به عنوان دومین خلیفه اموی پرداخته‌اند و یا حداقل لعن او را نفی می‌کنند. شایان ذکر است که از دیدگاه قرآن «لعن» ظالمان و حقیقت‌پوشان و متجاوزان به حقوق مردم روا و مجاز است. از جمله می‌گوید: « کسانی که حقایق کتاب را می‌پوشانند و در مسیر اصلاح حرکت نمی‌کنند و به سوی خدا بازنمی‌گردند و حقیقت‌پوشی می‌کنند و در همین حال کفر می‌میرند، لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر آنان است» (سوره بقره، آیه ۶۱). همچنین بارها «دروغ‌گویان» (سوره آل‌عمران، آیه۶۱) و «ظالمان» (سوره اعراف، آیه ۴۴) مورد «لعنت» خدا قرار گرفته‌اند. لذا مساله ابن‌تیمیه و برخی روحانیون اهل‌سنت، این بوده است که آیا «یزید» ستمگر بوده است یا نه؟ مساله، مشارکت داشتن یا نداشتن یزید در قتل حسین بن علی است که اگر خبر نداشته یا تمایل قلبی نداشته یا دستور این کار را نداده و عبیدالله سرخود این جنایت را مرتکب شده، یزید ستمگر نیست و مستحق لعن نمی‌باشد. بر همین اساس، شماری از علمای اهل‌سنت ضمن محکوم کردن قتل امام حسین، تلاش می‌کنند دامن یزید فرزند معاویه را از این خباثت پاک کنند و اتهام را صرفا متوجه عبیدالله بن زیاد و عمربن سعد و شمر بن ذی‌الجوشن کنند. لذا متفکر بزرگی مانند امام محمد غزالی(متوفی ۵۰۵ ق) صاحب کتاب «احیاء علوم الدین» (عربی) و «کیمیای سعادت» (فارسی)، معتقد بود که لعن یزید جایز نیست چون دستور مستقیم قتل حسین (ع) ثابت نشده است! همچنین عبدالمغیث الحربی (متوفی۵۸۳ق) روحانی حنبلی اهل بغداد، گام را از این نیز فراتر گذاشت و کتاب «فضائل یزید» را بر اساس مشتی احادیث بافته شده توسط دستگاه خلافت نوشت و لعن یزید را حرام اعلام کرد. دیگر مفتی حنبلی، عبدالغنی مقدسی (متوفی ۶۰۰ ق) در دمشق بود که رسما فتوا داد که محبت به یزید جایز و حمله به او ناروا است!

لُب دلایل آنها را می‌توان در چند مورد خلاصه کرد: نبود مدرک قطعی درباره نقش مستقیم یزید در قتل. نگرانی از افتادن به لعن افراد دیگر به‌واسطه گمان و روایت‌های غیرقطعی. نگاه کلامی اهل‌سنت که لعن افراد خاص—حتی اگر فاسق باشند—را روا نمی‌داند مگر با نصّ صریح از قرآن یا پیامبر. اما آیا هیچ‌گونه نفع شخصی یا سوءگیری ایدئولوژیک در این فتواها نیست؟ حداقل می‌توان احتمال آنها را منتفی ندانست. در نهایت نوبت به ابن‌تیمیه به عنوان یکی از روحانیون تاثیرگذارحنبلی می‌رسد. ابن‌تیمیه قیام امام حسین (ع) را «تصمیمی نادرست» و «موجب شر بیشتر» می‌داند، و از یزید در برابر اتهام‌ها (مثل دستور قتل و فسق) دفاع می‌کند. او – در یک فرافکنی عجیب- ریشه دشمنی با یزید را در فرهنگ خرافی شیعی و افسانه‌پردازی‌های غُلّات می‌داند و تلاش می‌کند یزید را قربانی دروغ‌پردازی تاریخی نشان دهد. مسئولیت شهادت امام حسین را بر گردن شیعیان کوفه می‌اندازد، آنان را خائن و فریبکار معرفی می‌کند و نقش خلیفه و فرماندهان اموی را نادیده می‌گیرد. ابن تیمیه قیام امام حسین را بی‌نتیجه، غیرعقلانی و مخالف با توصیه‌های پیامبر (ص) به «اطاعت مطلق از حاکم» می‌داند؛ حتی در جایی می‌گوید که اگر حسین در خانه می‌ماند، این همه شرور پیش نمی‌آمد.

ولی در مقابل، باید اشاره کنم که با استناد به منابع تاریخی و تحلیل منطقی، می‌توان نشان داد که امام حسین تحت تهدید مستقیم بوده و قیام او واکنشی به خطر جان، شرافت انسانی و تحریف اصل دین و سنّت سیاسی پیامبر بود. ابن تیمیه، برخلاف تحلیل‌هایی که درباره دیگر صحابه (مانند عثمان) انجام داده، نسبت به شهادت امام حسین سکوتی معنا‌دار دارد؛ سکوتی که نشانه پیش‌داوری ایدئولوژیک او در تحلیل تاریخ است. او استدلال می‌کند سربازان اموی‌ای که حسین را کشتند، ممکن است بر اساس روایاتی از پیامبر (ص)، که دستور به «جنگ با فتنه‌گران» داده بود، قتل او را وظیفه دینی خود می‌دانستند و ارجاع می‌دهد به روایات کتاب « العواصم من القواصم» ابوبکر بن العربی(متوفی ۵۴۳ق) از روحانیون مالکی مذهب. آیا جنگ علی با پیمان‌شکنان جمل، وظیفۀ دینی بود ولی جنگ یزید با پیمان‌شکنان عاشورا وظیقۀ دینی نبود؟ آیا شکستن وجدت و امنیت جامعه جایز است؟ در نهایت، ابن تیمیه با آسمان و ریسمان بافتن، از یزید دفاع مفصل کلامی و فقهی کرد و دشمنی با او را ناشی از افسانه‌پردازی‌های امامیه و اسماعیلیه دانست.

طبق تحلیل ابن‌تیمیه، امام حسین شق عصای مسلمین کرده، یعنی پیمان شکسته و با خروجش بر خلیفه الله! وحدت و امنیت جامعه را بر هم زده است! اگرچه، در مقابل، برخی از عالمان بزرگ اهل‌سنت مانند ابن‌جوزی (م. ۵۹۷ ق؛ حنبلی) یا ابن حجر عسقلانی (متوفی ۷۷۳ ق؛ شافعی) چنین نظراتی را رد کردند. اما به طور کلی باید گفت که حسین، پیمانی با یزید نبسته بود و سنت رسول خدا و خلفای راشد چنین بود که یک فرد حق داشت که با حاکم بیعت کند و یا بیعت نکند و به زندگی خودش بپردازد. اما یزید می‌گفت حتما باید حسین بیعت کند. پس چگونه ممکن است کسی که نوه پیامبر را کشت، بر اهل مدینه تاخت و خانه کعبه را سوزاند، لعن نشود؟ یزید نه‌تنها ظالم، بلکه فاسق و فاجر بود و باید از او تبری جست. قتل حسین در کربلا و آن‌چه بر او رفت، از دردناک‌ترین فجایع در تاریخ اسلام است و یزید نیز مستلزم مواخذه است. اگر هم شیوه‌های خرافی و نادرستی در بزرگداشت شعائر حسینی در میان شیعیان رواج یافته است، نباید مانع از فهم درست اصل ماجرا شود.

اما با این موضع منفی ابن‌تیمیه نسبت به امام حسین، این سوال مطرح می‌شود که چرا اقبال با وجود دفاع ایدئولوژیکش از حسین بن علی و نفی رادیکال یزید، از ابن تیمیه در موضوعاتی تقدیر می‌کند؟ برای درک این موضوع، ابتدا بهتر است نگاهی به دیدگاه‌های اقبال درباره ابن‌تیمیه و امام حسین بپردازیم.

۳. ارزیابی محمّد اقبال از ابن‌تیمیه

علامه محمد اقبال سیالکوتی با وجود تفاوت مواضع عمیق با ابن‌تیمیه درباره «اهل‌بیت» و «بنی‌امیه»، او را در برخی جنبه‌های معرفتی مورد تحسین قرار می‌دهد:

یکی از جنبه نگاه و روش تجربی و استقرایی است. اقبال در فصل «روح فرهنگ اسلامی» از کتاب «تجدید بنای اندیشۀ دینی در اسلام»، با اشاره به کتاب « الرد علی المنطقیین» ابن‌تیمیه، روش استقرایی و تجربه‌گرایی او را ستایش می‌کند. اقبال با این ارجاع، تلاش دارد نشان دهد که سنت اسلامی نیز دارای رویکردی تجربی در شناخت بوده است (اقبال، ۱۳۸۷، ص۲۹۶). ابن‌تیمیه بر این نظر بود که علوم طبیعی (مانند فیزیک) در مرتبه‌ای برتر از علوم نظری قرار دارند. او با این دیدگاه، به‌گونه‌ای آشکار به نقد و رد سلسله ‌مراتب فلسفی مکتب مشاء پرداخت؛ مکتبی که، به پیروی از ارسطو، فلسفه را به سه بخش الهی، ریاضی و طبیعی تقسیم کرده و فلسفه الهی را برترین دانسته بود. در واقع اقبال در اینجا می‌خواهد به یکی از دلایل رکود تمدن مسلمانان یعنی ذهن‌گرایی و عدم توجه به مشاهده و آزمایش اشاره کند و از طریق ابن‌تیمیه می‌خواهد نشان دهد که رگه‌های استقرای تجربی در میان مسلمانان نیز سابقه داشته و صرفا کشفی یوروسنتریک نیست. ابن‌تیمیه بر اهمیت و کارآمدی طبیعت‌گرایی تأکید می‌ورزید و آن را از حیث سودمندی، بر فلسفه الهی برتری می‌داد. ابن تیمیه تلاش می‌کند نشان دهد که برخلاف فلسفه الهی که بیشتر مبتنی بر فرضیات ذهنی و استدلالات انتزاعی است، علوم طبیعی از قابلیت تجربی، عینی و سازنده‌تری برخوردارند. اقبال راه گیشرفت جهان اسلام را توجه بیشتر به علوم تجربی و مشاهده و آزمایش می‌داند.

دومین جنبه تمجید اقبال از ابن‌تیمیه، نقد خرافات و صوفی‌گری غالیانه در جهان اسلام و در دوران پس از حمله مغولان بود که نوعی رخوت و بی‌حالی در میان جامعه پدید آورده بود. واقعیت این بود که بعد از شکست سخت ایرانیان و مسلمانان از چنگیز خان، نوعی احساس سرخوردگی و تقدیرگرایی و ضعف روحی در جامعه پدید آمده بود و بسیاری از نخبگان را به سوی صوفیگری انفعالی سوق داده بود. این مسیر، باعث تشدید عقب‌ماندگی مسلمانان می‌شد. اقبال در فصل «اصل حرکت در اسلام»، مجدداً از ابن تیمیه به‌عنوان یکی از نخستین منتقدان خرافات صوفیانه و منادی توحید خالص یاد می‌کند (همان، صص۳۶۳). ابن تیمیه به درستی، تقدیس گول‌زنندۀ خرافات برخی فقهای گذشته را رد می‌کند و آن را خلاف اسلام می‌داند.

سومین جنبه، رد اصول قیاس و اجماع فقهای اربعه، توسط ابن‌تیمیه است که اقبال آن را از نوآوری‌های مهم در تفکر دینی می‌داند (همان، صص۳۶۳–۳۶۴). ابن‌تیمیه گفت که محدود شدن نظرات نهایی به چهار مکتب فقهی خلاف اصل اجتهاد آزاد است و راه را برای نوآوری در جهان اسلام می‌بندد. گاهی اوقات، یک موضوع بدون سند قرآنی یا سند معتبر حدیثی، تبدیل به یک حکم الهی شده و وقتی دلیل آن پرسیده می‌شود، پاسخ این است که علمای قدیم و جدید بر این حکم اجماع دارند! اقبال معتقد است که برای تجیدید بنای اندیشه دینی برای انسان امروز، باید احکام فرسوده‌ای که فاقد ریشه محکم در نص هستند و فقط دلیلشان اجماع گذشتگان است کنار گذاشته شوند. این روشی بوده که ابن‌تیمه نیز آن را اعلام کرده و این مورد پسند پروژه اقبال بوده است. اکنون به سراغ نظر اقبال درباره امام حسین و یزید برویم که تماماً با ابن‌تیمیه در تضاد است.

۴. ارزیابی محمد اقبال درباره امام حسین

اقبال در فصل «خود انسانی: آزادی و جاودانگی‌اش» صریحاً نظام بنی‌امیه را محکوم می‌کند: «باید توجه داشت که ماتریالیسم عملی حکمرانان فرصت‌طلب و ابن‌الوقت بنی‌امیه در دمشق، نیازمند دستاویزی بود که با آن بر زشتکاری‌ها و اعمال قبیحشان در کربلا سرپوش بگذارد و فرزندان معاویه را در برابر یک شورش عمومی حفظ کند. … امویان که مسلمین را کشتند و آن را به مشیت و قسمت الهی نسبت دادند، دروغگو و دشمن خدا هستند» (تجدیدبنای اندیشۀ دینی، ص۲۳۴). لذا جبرگراییِ بنی‌امیه و پرهیز آنها از آزادی سیاسی، به‌مثابه ابزار توجیه ظلم سیاسی، به نام حکومت دینی بوده است.

اقبال در آثار فارسی و اردو خود، امام حسین را مظهر آزادگی و آزادی، و یزید را مظهر استبداد دینی می‌داند. نکته مهم این است که اقبال بحث واقعۀ عاشورا را در سیاق تنگ‌نظرانۀ اختلافات فرقه‌ای نمی‌بیند و آن را در قالب دو «دین آزادی» و «دین استبداد» خوانش می‌کند. همان خوانشی که بعدها، متفکر فرانسوی، هنری برگسون، آن را در کتاب «دو سرچشمه دین و اخلاق» مفصل‌بندی کرد. اقبال در اشعار خود در رثای شهدای کربلا، موضع خود را آشکارا مخالف با دیدگاه ابن‌تیمیه اعلام می‌کند. علامه اقبال در قطعۀ «حریت اسلامی و راز حادثۀ کربلا»، صراحتاً، «یزید» را در کنار و معادل «فرعون» می‌نشاند ولی «شَـبـیـر» (امام حسین) را در کنار «موسی» قرار می‌دهد. او معتقد است که این دوگانگی‌های قدرتمند، از دل حیات برمی‌خیزند؛ در حیات بشری همیشه دو نیروی آزادی و استبداد، در برابر هم قرار داشته‌اند. اقبال شخصیت بلندمرتبۀ حسین در میان امّت را همچون سیاره کیوان -بالاترین اجرام آسمانی – می‌داند که اهمیتش مانند آیه محکم «قل هو الله احد» در میان سایر آیات قرآن است؛ حق زنده می‌ماند، زیرا پشتوانه‌اش نیروی حسینی (شَبیری) است. حسین نماد آن نیروی تاریخی است که در برابر ظلم ایستاد و از جان گذشت. اما باطل یزیدی، هرچند قدرتمند باشد، پایانش نابودی و حسرت است. یزیدها شاید چند صباحی قدرت داشته باشند، اما در تاریخ با رسوایی به یاد می‌مانند. وقتی خلافت معاویه و یزید، از تعالیم قرآن (شوری و حق نقد و گفتگو) جدا شد، در دهانِ آزادی، زهر مرگ ریخته شد:

«در میان امّت، آن کیوان جناب / همچو حرف قل هو الله در کتاب

موسی و فرعون و شَبیر و یزید / این دو قُوَّت، از حیات آید پدید

زندۀ حق از قُوّت شَبیری است / باطل آخر، داغ حسرت میری است

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت / حریت را زهر اندر کام ریخت».

اقبال معتقد است که حسین نماد آزادی‌خواهی است و اساساً ایمان و عشقِ به حقیقت، بدون آزادی معنا ندارد. جان عشق، با آزادی آرام می‌گیرد و ساربان شتر عشق، آزادی است، یعنی «آزاد بودن» هم جانِ عشق است و هم هدایت‌گر آن. اگر کسی عاشق حقیقت است، باید چون حسین، مدافع آزادی باشد. همان حسینی که پیامبر اسلام، بر شانه‌اش می‌نشاند و چون مَرکبی نیکو، آن امیرزاده را حمل می‌کند:

«عشق را آرام جان، حریّت است/ ناقه‌اش را ساربان، حریّت است

آن امام عاشقان پور بتول / سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله، پدر / معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزادۀ خیرالملل / دوشِ ختم المرسلین نعم الجمل

سرخ رو عشق غیور از خون او / شوخی این مصرع از مضمون او».

سرِ بریدۀ حسین بلند شد و مانند ابری که به سوی «خانه خدا» گام‌ بر می‌دارد، بر خاک استبداد زدۀ کربلا بارید و در دل خرابه‌ها، بذر گل لاله (خون شهید) کاشت و رفت. حاصل کار، این شد که خون حسین تا پایان تاریخ، «استبداد» را بی‌اعتبار کرد. اگر هدفش صرفاً کسب قدرت سیاسی بود، این‌چنین با خانواده و کودکان و جمعی اندک، به سفری پرخطر نمی‌رفت. حسین می‌خواست سنّت شورا و آزادی و گفتگوی پیامبر را -که حاکمیت تلاش می‌کرد محوش کنند- حفظ کند:

«خاست آن سَر جلوۀ خیرالامم / چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت / لاله در ویرانه ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد / موج خون او، چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون غلتیده است / پس بنای لاالـه گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتُـعد / دوستان او به یزدان هم عدد

سِرّ ابراهیم و اسماعیل بود / یعنی آن اجمال را تفصیل بود

تیغ بهر عزّت دین است و بس/ مقصد او حفظ آئین است و بس

ماسوی الله را مسلمان بنده نیست / پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد / ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغِ لا، چون از میان بیرون کشید / از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش الّا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت».

​در تحلیل اقبال از علت اصلی حرکت امام حسین، نکتۀ عجیب این جاست که، سنّت به مهنای شعائر، توسط دستگاه قدرت با دقت اجرا و رعایت می‌شده است: نماز جماعت با شکوه برگزار می‌شده، شُرطه‌ها حجاب زنان را کنترل می‌کردند و شاربان خمر را تازیانه می‌زدند و اتفاقا قاریان خوش صوت قرآن‌ها می‌خواندند و قرآنها کتابت می‌شد، اما اقبال معتقد است که این حسین است که با قیامش، سنت رسول یعنی روح و معنای قرآن را دوباره به ما تعلیم ‌داده است:

«رمز قرآن از حسین آموختیم / ز آتش او شعله ها اندوختیم

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز / تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان / اشک ما بر خاک پاک او رسان».

نتیجه‌گیری

ابن تیمیه بی‌تردید یکی از برجسته‌ترین عالمان سنی است که در پالایش عقاید اسلامی از خرافات، نقد ذهن‌گرایی، و گسترش منطق تجربی سهم داشته است. اما همین متفکر، در تحلیل مسئله امام حسین و واقعه کربلا، متأثر از پیش‌داوری‌های محدود فقهی-فرقه‌ای است. ابن‌تیمیه، که به درستی دغدغۀ توحید دارد، اما این مفهوم را در چارچوب روش خشک ظاهری خود می‌بیند و گویا «قالب» برایش مهم‌تر از روح و معناست. در واقع شاید رفتارهای غیرعقلی برخی فرقه‌های غالی شیعه و یا واکنش‌های احساسی اخباریون یا عوام شیعه، او را به ضدیت با کلیت حرکت حسین بن علی واداشته است و تحلیلی جانبدارانه ارائه کرده است. متاسفانه روش او در این زمینه، مبتنی بر تبرئه بنی‌امیه، مقصر دانستن طرفداران امام حسین، و تقلیل شأن قیام حسینی به خطای فردی است. اما اقبال با نگاهی دقیق و منصفانه، توانسته است میان نقاط قوّت فکری ابن‌تیمیه (مانند توحیدگرایی و نقد خرافات و بی‌عملی) و ضعف‌های ایدئولوژیک او (در مواجهه با حرکت امام حسین) تمایز قائل شود؛ تمایزی که برای هر تحلیل‌گری که از شیوۀ عالمانه پیروی می‌کند ضروری است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. مقاله تحلیلی و بسیار علمی که به موضوع حسین بن علی ع از زاویه ای نو پرداخته است. دست دکتر مسعود نوروزی درد نکند. و متشکر از سایت زیتون که مقالات اندیشه ای و تفکر برانگیز را منتشر می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خطابم با دستگاه قضای جمهوری اسلامی ایران است؛ نهادی که باید به هر طریق قادر باشد این رضایت و شادمانی را برای جامعه مدنی ایران رقم بزند! ده‌سالگی اسارت آزاده‌ی شریف، مصطفی تاج‌زاده، مصادف است

ادامه »

شاید مضحک‌ترین و از یک حیث دراماتیک‌ترین صحنه جنگ اسرائیل و ایران، نقش رهبری خودخوانده و پایان شرمگینانه نقش ایشان است. شاید برای از

ادامه »

«آمریکا یه ظاهر داره، این چیزی که هارت و پورت می‌کنه. یه باطن داره، باطنش رو ما می‌شناسیم. هیچ غلطی

ادامه »