هویت و زبان | ۲

مهدی جامی

ظاهر و باطن زبان

در فکر ایرانی ظاهر راه شناخت باطن است. بدون باطن ظاهر ارزشی ندارد. بدون تماس با باطن شناخت کامل نیست. معرفتی به دست نمی‌آید. ایرانی شیفته رمزها ست. ادبیات و اخلاق و حکمت‌اش رمز در رمز است. تو این را دروغ و فسانه مدان. از آن هر چه اندر خورد با خرد دگر با ره رمز معنی برد. آسمان ایرانی، زمان و زمین و دین ایرانی، سرنوشت ایرانی، شعر و موسیقی ایرانی، قرآن ایرانی، معماری ایرانی و تاریخ ایرانی رمزناک است. جهان از چشم او پر است از رمزها و نشانه‌ها و آیه‌ها. ستاره با او حرف می‌زند. نور با او حرف می‌زند. آینه با او حرف می‌زند. بهار طوری و زمستان طوری دیگر با او حرف می‌زند. پرنده‌ای که صبحدمان می‌بیند به او چیزی می‌گوید. خواب و بیداری‌اش از رمز سرشار است. و این را شعر او و عالم خیال او و حکمت‌های جاودانه‌اش گواه است. هر شکستی رمزی است. هر فتحی نشانه‌ای است. با عالم در سخن است. برگ درختان سبز در نظر هوشیارش هر ورق دفتری است در معرفت کردگار در معرفت طبیعت در معرفت جهان. او در انتظار است که جهان با او سخن بگوید تاریخ با او سخن بگوید. و از اینجا ست که از غرق شدن در شعر حافظ لذتی می‌برد که هیچ مردم دیگری چنین لذتی با شعر خود ندارد. کاشف رمزها ست. گوش‌اش به زبان غیب است. و کارش شنیدن از لسان‌الغیب.

وزن کلمات

تمدن ایرانی در میان دو تمدن هند و چینی از یک سو و مصر و یونانی از سوی دیگر، تمدن امر مجرد است. هر قدر آن تمدن‌ها مجسمه دارند این شعر دارد. خدایان چین و هند و یونان و مصر همه صورت دارند و خدایان ایرانی بی‌صورت ‌اند. جهان ایرانی از این منظر در کلمات خلاصه شده است. و کلمه مظهر دانایی است.

از چشم ایرانی، نهایت دانایی معرفت به وزن کلمات است. و نادانی نشناختن بار کلمات. آنکه هرز می‌رود هرز سخن می‌گوید. زبان دارد اما نطق ندارد. چیزی که ارزیدنی باشد نمی‌گوید. حرف‌اش باد هوا ست. قول نیست. سخن نیست. لقلقه زبان است. به سخن‌اش اعتمادی نیست. معنای حرف‌اش را نمی‌فهمد. یعنی نسنجیده سخن می‌گوید. یا از روی فریب. قول الزور است. قول الحق نیست. قولا سدیدا نیست. هر قولی قول نیست. نمی‌داند کلمه ارج دارد. نمی‌توانی هر طور خواستی آن را خرج کنی. بر هر کلمه مراقبی هست: مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ. و من آن نی ‌ام که این قیمتی در لفظ دری را به پای خوکان بریزم.

با این اشاره می‌توان این نکته را بهتر دریافت که چرا ایرانیان می‌توانستند قرآن را طور دیگری بفهمند و بخوانند. می‌توانستند چون تمدن و فرهنگ ایشان بر پایه سخن بود. و اسلام معجزه خود را سخن می‌دانست. قرآن و خدای قرآن و زبان قرآن چیزی بود که ایرانیان بخوبی می‌توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. هم مشکل بت‌پرستی نداشتند هم بهترین زمینه درک امر مجرد در میان ایشان فراهم بود. و  نه تنها کلمات فارسی در قرآن وارد شده است که ایرانیان قصه‌های مشترک هم با قرآن داشتند. ابراهیم نمونه آشکار آن است. و تاریخی دراز با یهودیان که در تورات هم داستان آن به صور گوناگون از جمله در ذکر شاهان ماد و هخامنشی باقی مانده است.

درآمیختگی اسلام و ایران

در دوران معاصر شماری از متفکران میان اسلام و ایران جدایی دیده یا انداخته‌اند. اما این جدایی ساختگی است. واقعیت این است که اسلام و ایران چنان در این ۱۴۰۰ سال در هم پیچیده‌اند که نمی‌توان آنها را از هم جدا ساخت. نمادهای ایرانی از شیر و آهو و خورشید تا چلیپا بعد از اسلام تداوم یافتند، میان قصه‌های جمشید و سلیمان مقارنه و همسانی برقرار شد، چنان‌که فردوس و بهشت ایرانی هم با جنت قرآنی یکی شد. موسیقی ایرانی بعد از اسلام حیات دوباره‌ای یافت. معماری ایرانی با معماری اسلامی عجین شد. فلسفه ایرانی با فلسفه قرآنی در آمیخت. حتی شریعت‌های پیشااسلامی در شریعت اسلامی وارد شد و زبان فارسی در کنار عربی نشست و با آن آمیخته شد. و از این آمیزش رنگ تازه‌ای از اسلام پیدا شد. رنگ تازه‌ای از حکمت ایران پیدا شد. این را می‌توان «اسلام ایرانی» دانست یا «ایران اسلامی». با رنگ‌های خاص خود. با روایت‌های خاص خود. با پیامبران شعر و حکمت ایرانی. با اولیا و اقطاب و عارفان ایرانی. مسجد اسلام بر آتشکده عتیق ایران ساخته شد. و از اینجا ست که فردوسی و نظامی و سهروردی و مولانا و عین القضات پیدا آمدند. سعدی پیدا آمد. و همه سلسله زرینی که به ایشان ختم شد. و نهایتا به حافظ رسید که خداوندگار اسلام ایرانی است. کسانی که میان دو دنیای پیش‌اسلامی و پسااسلامی فاصله نمی‌دیدند و هر دو را میراث یگانه خود می‌شماردند.

بلبل ز شاخِ سرو به گلبانگِ پهلوی
می‌خوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی

هویت و ادب فارسی

بدون آن شعوبیگری و احتجاج و تنافس با عرب و زبان عربی و الگو قرار دادن قرآن، ادب فارسی نمی‌توانست به این صورت که هست شکل بگیرد. ادب فارسی به این ترتیب در سایه این تنافس و در سایه‌سار قرآن شکل گرفت. تا نسخه پارسی قرآن را به دست دهد. این است که کار مولانا را قرآن به زبان پهلوی توصیف کرده‌اند. و چنین هم هست. از اینجا ست که می‌بینیم اگر ادب فارسی را صرفا به زبان و شعر به معنای صوری آن تقلیل دهیم گوهر آن را ندیده‌ایم. و از همین است که صرف سرودن شعر شاعر را به مقام پیامبری قوم نمی‌رساند. باید ریشه‌های تاریخی در کار باشد که شاعری زبان خرد و حکمت خلق شود. شعر فارسی صرفا عروض نیست. صرفا قافیه اندیشی نیست. صرفا صورت نیست. چیزی ژرف‌تر و انسانی‌تر و متکی به جمع و جمعیت و تاریخ سوانح ‌احوال قوم در آن هست که آن را چنین نافذ و ماندگار می‌سازد. لق لق زبان نیست. اراده به شعر گفتن نیست. سخن‌آرایی و نظم نیست. پیوستن است به یک تلاش جمعی پانصدساله و تداوم آن برای رویارویی با آنچه هویت قوم را دست‌آموز خود می‌خواسته است. سرکشی است. زنده کردن حکمت خسروانی است. شادی و ابتهاج الهی است. بازآفرینی متنی مقدس است که یک بار به زبان عرب نازل شده است و این بار به زبان فارسی نازل می‌شود. نشاندن جمشید است در کنار سلیمان. همسانی ابراهیم است با سیاوش. برابر ساختن حماسه و اساطیرالاولین است با عرفان. جانشین کردن مهر به خداوند است به جای قهر او. صورت ایرانی دادن است به خدای توراتی-اسرائیلی عرب.

رمز شعر فارسی در زنده بودن آن است. زنده است یعنی معاصر ما ست. با ما نفس می‌کشد. یا ما با این شعر تنفس می‌کنیم. حرف می‌زنیم. عشق می‌ورزیم. حال می‌کنیم. به آن پناه می‌بریم. از آن شاهد می‌آوریم. آن را زمزمه می‌کنیم. آن را با ترانه و آواز می‌خوانیم. درست در آن سوی سرزمین‌های «ایران فرهنگی» شعر این معنا و این معانی را ندارد. این نقش‌ها را ندارد. بخشی از هویت تعریف نمی‌شود. شعر است و شعر خوبی هم هست. اما کسی آن را در ترانه‌های مردمی و همه‌گیر نمی‌شنود. بشنود هم از آن نمی‌آموزد. به آن مثل نمی‌زند. با آن زندگی نمی‌کند. ما با شعر فارسی زندگی می‌کنیم. فرنگان رابطه‌ای با شعر خود ندارند. شعر می‌خوانند اما عادت عمومی نیست. شاعران بر اذهان مسلط نیستند. سخن‌شان بسیار کمتر از سخن پیامبران شعر فارسی ضرب‌المثل شده و یاد می‌شود. ارجاع به متون همیشه نشانه فصاحت است. اما در میان ما تنها فصاحت نیست. حکمت و ادب آموختن است. این شعرها به ما راه نشان می‌دهند. به ما جهت می‌بخشند. تعالی ما را نمایندگی می‌کنند. آینه ما هستند. شعر برای همین در میان ما زنده است. و این شعری است که زندگی است. ما از آن جدایی نداریم و شعر از ما جدایی ندارد. جهان ما شاعرانه است. پیامبرانه است. هویت است. هنر صرف نیست. چیزی بالاتر از هنر است. شاعران ما به خاطر آن که خداوندگاران زبان ‌اند حرمت نیافته‌اند. هنرشان تحسین ما را بر می‌انگیزد اما دنیایی که از آن می‌گویند فراتر از هنرهای زبانی است. عصاره اندیشه قوم است. عصاره قرن‌ها تامل و پافشاری بر یافته‌هایی است که از آن به «خرد جاودان» تعبیر می‌کنیم. شاعری که از این خرد بی‌بهره باشد در چشم ما آن حرمت را ندارد ولو آنکه در زبان و بیان هنری ممتاز باشد. امتیاز در سنت شعری ما پیامبرانه بودن است. و این در نقد مولوی بر خاقانی آشکار است: منطق‌الطیران خاقانی صدا ست، منطق‌الطیر سلیمانی کجا ست؟

این ادب جهانگرد و جهانگیر پارسی

در قرن دوم هجری بازرگانی یهودی در خُتن‌ نامه‌ای به برادرش می‌نویسد که از محتوای آن پیدا ست از نخبگان جامعه خود بوده و با بزرگان سیاست و تجارت آن ناحیه آشنایی و دادوستد داشته است و از جمله یکصدهزار سکه برای عملیات نظامی حاکم منطقه در کاشغر اهدا کرده است.[۱]

این بازرگان به زبان پارسی سخن می‌گفته و پیدا ست که از ایران به آن ناحیه چین مهاجرت کرده بوده است. در آن روزگار چند گروه می‌توانسته‌اند اقطار و اقالیم عالم را بپیمایند. یک گروه همین بازرگانان بوده‌اند. گروه‌های دیگر صوفیان و سربازان و زائران بوده‌اند. و در کنار آنان هنرمندان از نوازنده و خواننده تا معمار و کاشیکار و نیز اهل علم و دانشجویان و استادان ایشان. و البته ملاحان و کاروا‌‌ن‌سالارها. در قرن هفتم این دنیای پر رفت و آمد بهترین بازتاب خود را در گلستان سعدی نشان می‌دهد که خود از جهانگردان دوران بوده و هم به درس رفته و هم به جنگ و به کار گل هم پرداخته است و از لیبی تا کاشغر را در نوردیده؛ یکی از پرشمارترین یادکردها از احوال کاروان و کاروانسراها و کاروانیان هم در آثار او آمده است.

شماری از کسانی که به بحث ایران فرهنگی پرداخته‌اند بدرستی به این حکایت گلستان سعدی ارجاع داده‌اند:[۲]

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخن‌های پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست؟ گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و بُرد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.

این ترکستان و هندوستان و اسکندریه و دریای مغرب و چین و روم و حلب و یمن و پارس در واقع حوزه دنیای شناخته آن روزگاران است که امروز تنها قاره آمریکا به آن افزوده شده است. بازرگان و کاروان واسطه‌های نقل و انتقال فرهنگ بوده‌اند. نه فقط آبگینه و پارچه و کاسه و دیبا یا گوگرد و فولاد بلکه موسیقی و استادکار و معمار و شاعر و صنعتکار و صوفی و حتی ورزشکاران هم همراه کاروان بازرگانان حرکت می‌کرده‌اند. آمیختگی‌ها و آشنایی‌ها ناشی از سفر و مردان اهل خطر بوده است.

در مقایسه می‌توان اشاره کرد که خاستگاه توجه اروپا به فرهنگ ایران و دیگر جاها نیز در دوران جدید شکل‌گیری یک فرهنگ بازرگانی است که فرنگان به دلایل اقتصادی برای کار ارزان، مواد خام و بازار فروش با کشتی به دور و بر دنیا سفرهای دریایی خود را آغاز‌کردند.

از زمان سعدی با وجود ایلغار مغول فرهنگ ایرانی تداوم یافت و فرهنگ ایران درست در همین دوره به اوج خود رسیده بود و رشد آن با ظهور سعدی و مولوی و حافظ به کمال رسید. از این دوران پایه فرهنگ ایران سعدی بوده است و فردوسی و حافظ که همه میراث پیش از خود را یکجا فشرده کرده و الماس غزل فارسی را در این فشردگی خلق کرده است و نهایتا مولوی که او نیز تجربه عظیم عرفانی ایران را یکجا در مثنوی معنوی خود بسط داده و به میراث گذاشته است. دنیای ایرانی-پارسی چندین قرن است با این آثار آمیخته و هدایت‌شده و در سایه‌سار آن زیسته و هویت یافته است. حتی غلبه فرهنگ شیعی-صفوی هم نتوانست این میراث را کنار بزند -که به هر تقدیر میراث اهل سنت ایران بود- و تنها لایه نازکی بر آن افزود و از آن چیزی نکاست. اگر هم می‌خواست و فرضا توانایی‌اش را هم داشت، به دلیل رقابت دربارهای هند و عثمانی بر سر این میراث نمی‌توانست آن را نادیده بگیرد و یکسره به رقبایش واگذارد.

آغاز دوران صفوی را از یک منظر می‌توان گسست از سنت قدیم در نظر گرفت چنانکه اتفاق مشابهی در آسیای صغیر در جریان بود و نیز در هند. دورانی که تقریبا هزار سال عمر کرده بود جای خود را به نیروها و اندیشه‌ها و گرایش‌های تازه می‌داد. در ایران این تحول به روی کار آمدن شیعه انجامید و تحول بزرگی در قدرت و دربار و ادبیات و گروه‌های نخبگان ایجاد کرد. در عثمانی نه تنها به غلبه اسلام بر مسیحیت بیزانس انجامید بلکه در ارکان مسیحیت هم زلزله انداخت و مقدمه رنسانس شد. در هند هم این دوره را اوج دوران فکر اسلامی می‌بینیم اما نوعی خاص از اسلام که به اندیشه درآمیزی با دیگر ادیان گرایش دارد. از این منظر این دوران در بخش بزرگی از جهان آن روز دوران دین‌های جدید و گرایش‌های دینی جدید است و به عبارتی دوران دین‌سازی از سویی و ملت و دولت‌سازی از سوی دیگر است. هر دین و گرایش دینی دستیار دولت و ملتی بوده است.

ادب فارسی اما سرمایه هر سه سرزمین و گرایش‌های تازه آن بود. به مساله زبانی این پایگان فرهنگی-زبانی بر می‌گردم اما از نظر هویتی و فرهنگی باید گفت به دلیل اینکه این آثار ذهنیت جهان ایرانی-پارسی (یا ایرانی-هندی-ترکی) را ساخته است به انسان زیسته در سرزمین‌های پارسی (حتی اگر ایرانی نبوده) وجهه نظر بلندی بخشیده است چرا که خود را در یک امپراتوری معنوی و فکری می‌دیده است؛ گرچه من شخصا تعبیر «امپراتوری» را نمی‌پسندم و «شاهنشاهی» را رساتر می‌بینم. فرهنگ پارسی مثل سیاست‌اش شاهنشاهی بوده است. به آن معنا که که مرکب از چهل‌تکه‌ای همپیوند است. واحدی از بسیاران، بافته شده به جادوی تلفیق و همزیستی. صورت عالی این فرهنگ همبسته و پیوسته و «کثرت وحدت یافته» را در شعر حافظ باید دید که آینه فرهنگ ایران است چنان‌که از قرن هشتم به بعد می‌شناسیم.

ادب فارسی بنابرین جلوه‌گاه فکر و روش و منش ایرانی است. به یک عبارت، همین فکر و روش و منش تا هر جا رفته است آنجا نشانه‌ای از ایران معنوی هست. مرز است. مرزی میان ابداع زندگی به سبک ایرانی و ابداعات دیگران. در عمل همپوشانی‌های بسیار هم در این مرزها اتفاق افتاده است. نمونه اعلای آن را باید در هند دوران مغول جست که مقارن با عهد صفوی است و نمونه دیگرش را در عثمانی همان دوران. داراشکوه مثال برجسته این دوره است. کسی که مظهر تلفیق است.[۳]

ادب فارسی و حکمت مبتنی بر شعر و تصوف آن تداوم این فرهنگ را در گذر زمان تضمین کرده است و به آن هویت بخشیده است. اما این ادب درونمایه‌ای داشته است که در گذر صفوی از عهد قدیم به عهد جدید و تغییر سنت‌ها و ابداع سنت‌های جدید یاریگر بوده است. بخش مهمی از این درونمایه مبتنی بر فتوت و عیاری و جوانمردی است که از قضا با روح عصر که برآمدن «مردم» و ظهور آنها در تذکره‌ها و تاریخ‌ها و صحنه اجتماعی است سازگار است. در مسیر این فرهنگ است که امام علی نیز که مشترک میان شیعه و سنی است و از قدیم او را مثال عالی فتوت و جوانمردی می‌دانستند (چنان‌که در مثنوی مولوی یاد شده) به مظهر دوران تبدیل می‌شود.

هویت فارسی-ترکی؛ پیوند دولت و دوات

اولین باری که قدم به شهر سمرقند گذاشتم مسحور آمیزش دو نگاه و منظر ترک و تاجیک شدم که در این شهر به گونه‌ای جدایی‌ناپذیر به هم گره خورده است. سمرقند معماری واحدی از دو روح ترک و تاجیک است. ناچار در هر ستونی و گنبدی و دروازه‌ای و طاقی و در رنگ رنگ کاشی‌ها و آجرها و نقش‌ها و کتیبه‌ها و سنگ‌های تراشیده و مانند آن موجی از هر دو می‌بینی. نگینی است که از هر سوی آن رنگی دیگر پیدا ست. مظهری از کمال یگانگی دو فرهنگ که به ظاهر بیگانه بوده‌اند.

معماری هویت متجسد است. هویت است که در قالب بنا پیکرینگی و جسمیت یافته است. وضع سمرقند در تقریبا همه فرهنگ‌شهرهای ایرانی دیده می‌شود. هر جا که مردم این قلمرو با مردمان دیگر آمیخته‌اند و ایشان را پذیرفته‌اند در معماری نشان و یادگاری از آن باقی است. قدیم‌ترین این یادگارها در تخت جمشید ثبت است. که موزه فرهنگ‌های همجوار است و جشنواره همزیستی مردمان.

هویت ایرانی در هزاره اخیر آن‌ قطعا با دو هویت عربی و ترکی آمیخته است. هویت‌های دیگری هم از گوشه و کنار وارد این قلمرو شده‌اند. مردمانی آن را نمایندگی می‌کرده‌اند و بتدریج شاخه‌ای از درخت پربار فرهنگ و سنت و هویت ایران را ساخته‌اند. اما عربی و ترکی سهم عظیمی در تقریبا همه سویه‌های هویت این سرزمین پیدا کرده‌اند.

قدم اول عرب‌ها وارد ایران شدند. شهرها را در طول یک دوره صدساله یکی پس از دیگری فتح کردند و به امیری و سرداری رسیدند و ناچار باید با مردم محلی می‌زیستند. نفوذ عرب‌ها بتدریج صورت گرفت اما پیوسته و متداوم بود و طی چند قرن به ثمر رسید که در داستان تحول زبان و ادبیات فارسی خاصه در شعر گفته شده و باز باید گفته شود. ترکان در قرون بعد رسیدند. و بتدریج حکومت‌های وسیعی تشکیل دادند و در اغلب اوقات قدرت سیاسی و نظامی را در دست داشتند.

در طول این هزاره، هر جا ایرانیان خود به شاهی و امیری نرسیده بودند، دبیر و وزیر امیران عرب و شاهان ترک بودند. یعنی اگر شمشیر دست عرب و ترک بود که پشتوانه بغداد را داشتند، دوات و قلم در دست ایرانیان فارسی‌زبان بود که پشتوانه فرهنگ سیاسی و تجربه حکمرانی خود را داشتند.[۴] این دو ویژگی هم در زبان فارسی و هم در معماری ایرانی بازتاب یافته است. یعنی زبان ما با عربی به طور اساسی و با ترکی به صورت جانبی آمیخته است و معماری ایرانی هم عناصر عربی و اسلامی و ایرانی و ترکی را نشان می‌دهد. در موسیقی هم چنین است. موسیقی شرق ایران از ترک و چینی و هندی بهره یافته و موسیقی غرب ایران با عربی و ترکی آمیخته است و ترکیبی زیبا و آشنا از نغمه‌هایی ساخته است که رنگ‌های تاریخ ایران و ایرانیان را در خود نشان می‌دهد. ترکیب ایرانی و عرب و ترک نیز در اینجا به معنای تفکیک نژادی نیست. ایرانیان قرن‌ها ست از عرب و ترک و تاجیک و بلوچ و کرد و لر و دیگر اقوام ترکیب یافته‌اند. بلکه اشاره به تاریخ این هم آمیختگی است.

این درآمیختگی امروز دیگر به یگانگی رسیده است و تقسیم کار تاریخی بین دولتداری و دیوانسالاری یا شمشیر و قلم یا دولت و دوات در دوران معاصر پایان یافته است. گرچه در دوران قاجار نیز غلبه ترکان بر دولت آشکار است اما دبیری و وزیری بتدریج عمومیت می‌یابد و در دوره پیش از قاجار عنصر قومی حکمرانی هم تغییر می‌کند. در دوران بعد از انقلاب گرچه غلبه قومی به غلبه صنف روحانی تحول می‌یابد اما دولت و دوات بین زبان/نژادهای ایرانی تقسیم نشده است.

ادامه دارد …

منابع و پانوشت‌ها

[۱] See: ZHANG Zhan, “The Second Jewish-Persian Letter, ca. 790,” https://www.academia.edu/35836844/ZHANG_Zhan_The_Second_Jewish-Persian_Letter_ca._790_in_Hansen_2017.pdf

[۲]  مثلا مهدی فرهانی منفرد در مقدمه شماره ویژه‌ای از مجله کتاب ماه تاریخ و جغرافیا که به این موضوع پرداخته است: «ایران فرهنگی، چشم انداز فردا»، شماره ۱۴۸ (شهریور ۱۳۸۹)، ص ۴.

[۳] بنگرید به: داریوش شایگان، «محمد داراشکوه، بنیانگذار عرفان تطبیقی»، بخارا، شماره ۶۸-۶۹ (آذر-اسفند ۱۳۸۷)، قابل دسترسی در سایت بخارا:
https://bukharamag.com/1388.07.2619.html

[۴]  در این زمینه برای نمونه بنگرید به: شاهرخ مسکوب، هویت ایرانی و زبان فارسی، تهران: فرزان روز، ۱۳۷۸، صص ۲۹-۳۰.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »