قلمرو هویت | ۳

مهدی جامی

خویشتن ما؛ خودشناسی
این مساله مساله‌ها، این مساله عتیق و جاودانی یعنی شناخت خود و خودشناسی هر چه به دست آورد از مقوله هویت است. خودشناسی هویت‌بخش است. هویت شناخت خود است. خود فردی و خانوادگی و اخلاقی و تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و وطنی یا ملی و دیگر لایه‌ها و گونه‌های هویت.
خودت را بشناس! یعنی هویت پیدا کن. هویت خودت را بشناس و آشکار کن و به آن ملتزم باش. مقلد نباش. خود با تقلید به دست نمی‌آید. کبک کبک است و کلاغ کلاغ. هر چند هر دو پرنده باشند. به این موضوع باز می‌گردیم

قلمروهای شناور هویت
هویت نسبتی با مملکت دارد اما مملکت خودش مرزهای شناوری دارد. گاهی یک خانه و گاهی محله است و گاهی شهری محصور پشت دیوارهای ستبر قلعه‌ای و گاه ائتلاف چند شهر است و گاه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود آنقدر که می‌تواند امپراتوری باشد. شاهنشاهی باشد. شاهان مختلف داشته باشد که به یک شاه شاهان وفادارند. و تاریخ ایران تا بوده چنین بوده است. چل‌تکه‌ای از ممالک محروسه گرد یک مرکز. مرکز مرکزها.
حاصل همه بازتعریف‌های هویت روایت واحد نیست بلکه روایت‌‌های چندگانه و شناوری است که همدوش هم حضور داشته و برای غلبه بر دیگر روایت‌ها نبرد کرده است.
آیا این شناوری به ما اجازه می‌دهد اصلا هویتی داشته باشیم؟ اگر هویت داریم چطور می‌توان به شناوری آن قائل بود و اگر شناور است چگونه می‌تواند هویتی پایدار به ما ببخشد؟
شناوری هویت دست کم در دو سطح اتفاق می‌افتد. همزمانی و درزمانی. شناوری «درزمانی» آسیبی به پایداری هویت نمی‌زند زیرا طول پایداری درک و استنباط معینی از هویت معمولا بیش از عمر یک نسل است. یعنی در نگاه تاریخی می‌توان این شناوری را ملاحظه کرد اما در طول عمر یک یا چند نسل پایداری غلبه دارد. بنابرین آن تطور و شناوری مانع این پایداری نیست. درواقع، مساله شناوری به هویت محدود نیست. همه معرفت‌ها و معارف و دانش‌های بشری از یک منظر شناور است و از منظری دیگر پایدار. کسی که در دوران مکانیکی دیدن عالم حضور دارد نمی‌تواند از آن تن بزند به این پندار که ممکن است تطور بعدی درک تازه‌ای از عالم به ما بدهد. هر کسی دوران خود را زندگی می‌کند. همانطور که یک پزشک باید با بهترین امکانات دوره خود به معالجه بپردازد و نمی‌تواند آن را برای اختراعات و اکتشافات تازه به تاخیر بیندازد. حتی رشد خود آدمی نیز بین سال‌های مختلف زندگی شناور است اما آنقدر ثبات دارد که بتوان بر اساس آن رفتار کرد و معذور بود از یافته‌های بعدی فرد و جامعه (نمونه انقلاب ایران از این شمار است و نمی‌توان انقلابیون را به خاطر یافته‌های بعدی ملامت کرد). بدون تجربه یک درک معین امکان گذر از آن هم فراهم نمی‌شود. در دانش و معرفت و هویت جهش بی‌معنی است. رشد مستلزم زمان است و بلوغ فکری و داده‌های علمی و محدود به سقف دانش هر دوره.
اما صورت دیگری از شناوری همزمان اتفاق می‌افتد و از این هم گریزی نیست. این شناوری به خاطر تنوع عقاید و گرایش‌ها و اهداف افراد و گروه‌ها در یک جامعه معین است. بنابرین اگر در یک دوره انقلابیگری هویت عام است در این هویت عام می‌توان راست بود یا چپ بود یا مذهبی و غیرمذهبی بود و یا به کار مسلحانه اعتقاد داشت یا نداشت و مانند اینها. بنابرین روایت‌های هویت شناوری و پایداری خاص خود را دارند. ولی اگر کسی به خاطر شناوری هویت یا معارف بشری از اقدام و داوری و تصمیم‌گیری و بیان دستاوردهای علمی خود پرهیز کند طبعا مسیری خلاف طبیعت بشری و رشد متعارف طی کرده است. هر کسی در هر دوره‌ای آنچه را با صمیمیت دریافته است می‌تواند استوار و پایدار بشمارد و بر اساس آن حرکت کند.

.

هویت‌های من، هویت‌های ما
هویت من چیست؟ همان که بیشتر اوقات با آن مشغول‌ام. همان که گرد او خانه کرده‌ام. گرد او پیچیده‌ام. مدام از او سخن می‌گویم. با او سخن می‌گویم. از او می‌آغازم و به او ختم می‌کنم. شبکه‌ای از هویت‌های من و تو و او هویت‌های ما را می‌سازد. یعنی هویت ما همانی است که بیشترینه ما از آن سخن می‌گوییم. با آن خوش‌ایم. به آن نزدیک می‌شویم. خود را با آن تعریف می‌کنیم. کعبه ما ست. قبله ما ست. آب است و ماهی آن ماییم. از آن سیر نمی‌شویم. دست نمی‌شوییم. معرف ما ست. هویت ما ست.
هویت من چیست؟ چرا دایما به چیزی مشغول‌ام؟ رمز این درآمیختگی چیست؟ نشانه‌هایش کدام است؟
من به چیزی مشغول می‌شوم که آن را نیک می‌شناسم. یا اشتیاقی به شناختن آن دارم. نمی‌دانم چرا اما از این اشتیاق خبر دارم. به آن علم حضوری دارم. دلم این را می‌گوید و می‌خواهد. به فیزیک علاقه‌مندم. به کوه علاقه‌مندم. به آواز یا ساز علاقه‌مندم. وسوسه کار با ابزارهای فنی دارم. یا وسوسه نوشتن دارم. ریاضی مرا راضی می‌کند. تعجب می‌کنم چرا همه همکلاسی‌هایم از ریاضی گریزان‌اند. یا به بدن و کار آن علاقه دارم.
ما هویت خود را در چیزی می‌یابیم که آن را اساسی می‌بینیم. هیچ کس هویت‌اش را با چیزهای بیهوده تعریف نمی‌کند. هویت قدرت ما ست. قدرت ما در آشنایی با چیزها. با پدیده‌ها. قدرت کشف است. قدرت نامگذاری است. قدرت بردباری است. جایی است که پای می‌افشریم. می‌ایستیم تا به دست آوریم. هویت ما در بردباری ما ست.
هویت تکرار می‌شود. چیزی نیست که از آن بگریزیم. چیزی است مثل نقطه‌پرگاری که ما دایره‌وار گرد آن می‌رویم و می‌آییم. دور می‌زنیم. زمین ما ست و ماه این زمین ماییم. خورشید ما ست و ما زمینی که گرد آن در حرکت‌ایم. هویت بدون تکرار برخورد است و فراموش شدن. اما اگر در برخوردهای بختانه خود چشمی آشنا یافتیم صورتی گویا یافتیم چیزی بود که با ما ماند رنگی از هویت ما با آن بوده است.
هویت گزینش است. من از میان همه چیزها و پدیده‌ها و برخوردهای بیگانه آنچه را با آن یگانه توانم شد بر می‌گزینم. خود را با این گزینش‌ها تعریف می‌کنم. با شهری که برگزیده‌ام. دوستانی که برگزیده‌ام. کاری که انتخاب کرده‌ام. خانه‌ای که به نحوی خاص آن را آراسته‌ام. و غذایی که به من لذت می‌بخشد. اقلیمی که برای من مثال بهشت است. من در همه این گزینش‌ها پراکنده‌ام. پراکنده‌های خود را از اینجا و آنجا گرد هم می‌آورم تا خود را پیدا کنم. تماشا کنم. بازشناسم.
دوستان و تجربه‌ها و آثار و کارهایی که دوست داشته‌ایم جزو هویت ما می‌شود. همیشه از آنها و آن دوران یاد می‌کنیم. بر ما تاثیر هویت بخش گذاشته‌اند. بخشی از دل ما آنجا مانده بخشی از وجود ما آنجا تربیت شده و بالیده است.

فرد و جمع هر دو با تکرار و تذکر هویت خود را نشان می‌دهند. بازار کتاب و ادبیات و هنر گویای هویت جمعی و فردی است.

فرد و جمع هر دو با تکرار و تذکر هویت خود را نشان می‌دهند. بازار کتاب و ادبیات و هنر گویای هویت جمعی و فردی است. ناشری که فقط کتاب‌های کودک نشر می‌کند یا فقط کتاب‌های فلسفی یا فقط تاریخی از هویت فردی خود چیزی می‌گوید و نویسندگانی که با او کار می‌کنند چیزی از هویت جمع خود با ما می‌گویند. سینمایی که به مضامین خاصی علاقه دارد از هویتی پرده بر می‌دارد که دارد آن را ثبت می‌کند. کانونی که مرکز جمع خاصی است از وکلا یا پزشکان یا تجار یا نویسندگان و دیگران نشانی از هویت جمعی با خود دارد. هویت امری است گره خورده با محورها و اصل‌ها و انجمن‌ها.
اگر شمار کتاب‌ها و فیلم‌ها و انجمن‌ها و نوع و مضمون فعالیت‌های آنان را در هر دوره از این منظر مطالعه کنیم پربسامدترین فعالیت‌ها و موضوعات آنها مسائل هویتی آن دوره را نشان می‌دهد.

هویت و صمیمیت
هیچ شناختی بدون صمیمیت ممکن نیست. باید دل داده باشی تا دریابی. تا توان طی مسیر پیدا کنی. تا بر شداید صبر کنی. صمیمیت بزرگ‌ترین نعمت است در آموزش. در کشف. در حل مساله. در راهیابی. در عشق. در ایمان. در کار. در تولید. در خدمت. در صلح. در جنگ. در همه صورت‌های زندگی آدمی. تنها صمیمت است که رهرو را به مطلوب می‌رساند. چشم او را باز می‌کند. حقیقتی را بر او آشکار می‌کند که می‌جوید.
هویت صمیمی‌ترین یافته آدمی است. ناچار از راه صمیمیت به آن می‌توان رسید و بس. کس نمی‌تواند با تقلید و تظاهر و با نمایش و با فضل فروشی به هویت دست یابد. هویت نازنینی است که تنها به حلقه دوستی و صمیمیت پا می‌گذارد. از هر راه دیگر رفتی می‌گریزد. دور می‌شود. پنهان می‌شود. روی می‌پوشاند. گمراه می‌کند. دست تو را از گنجینه خود دور می‌سازد. تو می‌مانی بی‌خود و بی‌جهت و سرگردان. قانع شده به توشه‌ای فقیرانه. یا مستی فراموشی. یا بدمستی کینه‌جویی.
تمام گمراهی‌ها از همین جا آغاز می‌شود. از پشت کردن به صمیمیت. از پشت کردن به هویت. از روی نهان کردن خویشتن من و تو و ما در حجاب ناشناخت و بی‌معرفتی.
صمیمیت همان اخلاص است. راستی با خویشتن و جهان. بی‌غش. بی‌دروغ. بدون اخلاص زندگی بازی پرهیاهویی است که معمولا به ناکامی و شکست می‌رسد. اخلاص است که اصل پیروزی است. کامیابی است. فتح مبین است. انا فتحنا لک فتحا مبینا. کسی به هویت نمی‌رسد إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ. اخلاص ستون هویت است.
هویت جستن پرتوی از نور الهی است. چه علم بجویی چه خود بجویی چه هویت بجویی همه پرتوی از وجود اعلی ست. از رفیق اعلی است. و با رفیق فقط صمیمیت است و راستی. هویت رفیق است.

صمیمیت و معرفت
معرفت از صمیمیت حاصل می‌شود. اما صمیمیت بدون معرفت کفایت نمی‌کند. یعنی که معرفت و صمیمیت دست در دست هم‌اند. معرفت بی‌صمیمیت رهزنی است یا دست کم ناقص است. صمیمیت بی‌معرفت سادگی است و عامیانگی و محدود است. آن که معرفت می‌جوید باید صمیمیت بورزد. صنعت کردن گمراهی است. صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت عشق‌اش به روی دل در معنی فراز کرد. و آن که صمیمیت دارد باید در معرفت بکوشد. و اگر کس نه معرفت داشت نه صمیمیت مصداق این سخن آسمانی و خرد جاودانی است:
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند

حقیقت در راستی است. در کنار راستی ایستادن است و بر آن ایستادگی کردن است. حقیقت راستی است. نه کل آن به کف می‌آید و نه این ممکن است. اما هر کس بهره‌ای از آن یافت تنها از طریق راستی می‌تواند از آن سخن بگوید. تنها از راه راستی می‌تواند اصلا به آن برسد. با خود یگانه بودن و زندگی بی‌دروغ داشتن مقدمه حقیقت و منتهای حقیقت است. و صمیمیت نشانه آن است.

حلقه صمیمیت
صمیمیت حلقه‌ای دارد زنجیره‌ای از معانی دارد یا همنشینان و رفیقانی دارد که هر یک وجهی از آن را نشان می‌دهند:
● راستی و خویشتن‌داری و تعهد به دفاع از راستی
● دروغ‌ستیزی و پرهیز از فریبکاری
● فروتنی و پرهیز از هر نوع تکبر و خودفروشی و خودنمایی
● بی‌ادعایی در عین دانش و تلاش برای جامعیت علمی
● یاریگری و دستگیری کوشندگان و سالکان دیگر
● آدمیگری و نوعدوستی
● خیرخواهی بدون چشمداشت
● جوانمردی و گذشت
● سادگی در مشی و سبک زندگی
● طبیعی بودن، طبیعت‌گرایی و طبیعت‌دوستی
● بی‌آزاری و پرهیز از هر نوع آزار عامدانه

و آنگاه که راستی نبود و و آزادی از دروغ نبود و صمیمیت در کار نبود و حلقه راستی مفقود بود گزندها آشکار می‌شود:
هنر خوار شد جادُوی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز

بنابرین در یافتن هویت راهی جز صمیمیت نیست. فرد هویت خود را با صمیمیت و صداقت با خویشتن می‌تواند یافت. با گوش دادن به خویش. با کشف بی‌دروغ خویش. و برای جمع نیز راه همین است. باهمستانی که فرد در آن با صمیمیت رشد می‌کند و خودشناسی و خودیابی پیشه کرده است در جمع خود چونان اخوان‌الصفا رفتار خواهد کرد. مشترکات‌اش بیشینه خواهد بود. زودتر از جنگ و نزاع به صلح و دوستی می‌آید. کینه‌ها را ادامه نمی‌دهد. یاری‌گر است و با انسان و طبیعت در آشتی است نه دشمنی.

ادامه دارد…

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »