الواحِ هویت | ۴

قدرت و هویت
بخواهیم یا نخواهیم قدرت نقشی مهم در هویت بازی می‌کند. اگر صفویه نبود ایران شیعی هم نبود. تغییر نظام دینی ایران از سنت به تشیع به آسانی و دلخواه انجام نشد. به ضرب شمشیر و زور دولت بود و اعمال قدرت. قدرت رضاشاه اگر نبود ایران به این آسانی -با سهل‌گیری می‌گویم آسانی- روند توسعه شهری و آموزشی و نظامی و حمل و نقل و بهداشت و امثال آن را شروع نمی‌کرد و برای دولت‌های بعدی و ملت سرمایه نمی‌شد. اگر جنگ اول جهانی نبود شاید رضاشاه اصلا روی کار نمی‌آمد. همانطور که کشورهای عراق و سوریه و اردن و لبنان و دیگران از تجزیه عثمانی شکل نمی‌گرفتند. و اگر تنازع قدرت‌های جهانی در جریان جنگ سرد و ضرورت مهار کمونیسم بعد از جنگ دوم نبود مذهب نقشی در حد انقلاب در ایران و دیگر نقاط جهان پیدا نمی‌کرد. و قدرت ولایی بعد از انقلاب اگر نبود ایران می‌توانست توسعه دوره پهلوی را به خوبی و به سرعت پیش ببرد و از دیگر کشورهای همسایه عقب نماند و دچار تورم خانمان‌سوز نشود. جابجایی‌های جبری اجتماعی بعد از انقلاب تغییرات بزرگی در هویت ایرانی و فکر تاریخ ایرانیان ایجاد کرده است و مهاجراندگان از وطن فرصتی نامنتظر برای آشنایی با جهان بیرون به دست آورده‌اند که خواسته یا ناخواسته سرمایه‌ای برای امروز و آینده ایران است. گرچه فرصت‌های بزرگی از وطن به این خاطر دریغ شده است.

قدرت ولایت برای اولین بار در دوره معاصر به مردم ما نشان داد که مجلس چقدر اهمیت دارد. رسانه‌ها چقدر مهم‌اند. انتخابات چه نقش بنیادینی دارد و قوه قضا اگر در دست سیاست بچرخد چه فجایعی را رقم خواهد زد. نخبگان رانده شدند و اقتصاد و سیاست و فرهنگ وطن به ضرب و زور جهتی را پیش گرفت که در آن آینده روشن نیست و امروز گرفتار صدها بلیه اجتماعی و معیشتی است.

امروز بزرگترین سوال پیشاروی ایرانیان آن است که قدرت چگونه ایجاد می‌شود و چرا مردم آگاه و ناراضی نمی‌توانند قدرت پیدا کنند و چرا قدرت حاکم با همه ضعف‌هایش هنوز می‌تواند مانع قدرت‌یابی جامعه شود؟

انقلاب تولید قدرت بزرگی بود که نهایتا به دست طبقه روحانی افتاد. اما مردم را نیز به خاطر ایده‌های مردمگرایانه انقلاب به منتقدان بزرگ دولت تبدیل کرد و عمیق‌ترین شکاف‌ها را میان دولت و ملت پدید آورد. انقلاب درس‌ها و عبرت‌های بزرگی برای روشنفکران و نخبگان چپ و راست و مذهبی و سکولار داشت اما مهم‌تر از همه مردم را از حاشیه‌نشینی وارد متن دعواهای سیاسی کرد. بنابرین حساسیت سیاسی ایشان نیز ارتقا یافت و جامعه یک گام بزرگ به سوی حاکمیت ملی نزدیک‌تر شد. جامعه ایران زیر ضرب قدرت مطلقه توتالیتر که از قدرت شاهان پیشین هم بیشتر بود دریافت که تنها راه صلح و آرامش در جامعه پشت کردن به هر نوع قدرت مطلقه است و اگر این قدرت توتالیتر هم باشد هرگز تغییر نخواهد کرد. این درکی آینده‌ساز است ولی آسان و ارزان به دست نیامده است و تغییرات بزرگی را در فرهنگ عمومی و هویت سیاسی رقم زده و خواهد زد. آنها از نظر ذهنی از حاکمیت ولایی جدا شده‌اند اما برای تحقق این جدایی سرگردان‌اند. امروز بزرگترین سوال پیشاروی ایرانیان آن است که قدرت چگونه ایجاد می‌شود و چرا مردم آگاه و ناراضی نمی‌توانند قدرت پیدا کنند و چرا قدرت حاکم با همه ضعف‌هایش هنوز می‌تواند مانع قدرت‌یابی جامعه شود؟

هویت و تغییر
پایداری سنت بخش مهمی از هویت است. کندی و آهستگی تغییر بخش اساسی شناسایی است. تغییر سریع نه ممکن است نه مطلوب. بعضی چیزها هرگز تغییر نمی‌کنند یا آنقدر دیر و تدریجی تغییر می‌کنند که به نظر می‌آید ثابت بوده‌اند. بنابرین جامعه نیازمند سیاست تغییر است تا بداند دقیقا چه چیزی باید تغییر کند و به چه میزانی و با چه آهنگی. سیاست‌های دفعی و چرخش‌های ناگهانی و قوانین یکشبه خاصه در جوامع قرن نوزدهم و بیستم که دستخوش تغییرات سریع بوده‌اند آشفتگی‌های فراوانی در همه سطوح نظری و عملی و رفتاری و انتظاری و مدیریتی ایجاد کرده است. بشریت به صورت عام و انسان ایرانی به صورت خاص نیازمند بازیابی ارزش‌های محافظه‌کاری است تا به تصور باطل تن ندهد که از هر تغییری باید استقبال کرد چون نمودار رشد و پیشرفت و ترقی ست. آهستگی -به تعبیر بهیقی- بنیاد اخلاق محافظه‌کار ایرانی است.
با اینهمه، نتوان گفت که این میل عظیم به تغییر که در جامعه ما نفس می‌زند بیهوده است. ولی می‌توان گفت که نیازمند جهت‌دهی یا تصحیح رویکرد و هدف است. تغییر نظریه نیاز دارد و بدون آن گرفتار تقلید می‌شود یا عمل‌زدگی محض خواهد بود و به ظواهری بسنده می‌کند که تغییر را تقلیل می‌دهد.

.

تغییرات بزرگی در دوره معاصر رخ داده است. مثلا در نگاه به زنان و بازتعریف جایگاه اجتماعی آنان. در این تغییر کدام عوامل موثر بوده‌اند؟ این می‌تواند راهنمایی باشد برای تغییراتی که از این پس می‌خواهیم رخ دهد. برخی تغییرات هم ناتمام مانده است یا رها شده یا در حد توان فردی انجام شده است. این‌ها هم عبرت‌هایی برای نظریه تغییر دارد. چرا ناتمام ماند؟ چرا از توان فرد به جامعه گذر نکرد؟ و اگر کرد چه زمانی و با چه مراحلی؟ به همین ترتیب، فرد و جامعه هر نوع تغییری را هم نمی‌پذیرند و در تاریخ معاصر نمونه‌های متعددی از مقاومت در برابر تغییر داشته‌ایم و هم امروز نیز در جامعه ایرانی آن را آشکارا می‌بینیم. این مقاومت‌ها از کجا ناشی شده است؟ در چه مواردی رو به آینده داشته است و در چه مواردی می‌خواسته تغییرات ایجادشده را برعکس کند و به وضع پیش از آن بازگردد؟ کجا موفق شده است تغییری را پیش ببرد و چگونه؟ و کجا تغییر به تعویق افتاده است و چرا؟

و نهایتا این که چه تغییراتی مطلوب و ممکن است؟ مطلوبیت صرف کافی نیست. ممکن بودن آن در یک دوره مشخص زمانی هم مهم است. حتی اگر تغییری باید از نسل ما به نسل بعدی منتقل شود باید امکان این انتقال دیده شده باشد و گرنه تغییر ناتمام می‌ماند. و تعدد تغییرات ناتمام طبعا هویت فرد و جامعه را آشفته خواهد کرد.

تغییر پایه‌ای ناممکن است
در دوره معاصر خاصه در قرن بیستم ایده‌هایی پیدا شدند که بسیار مورد اقبال قرار گرفتند. اینکه چطور به چنان اقبالی دست یافتند که توانستند مدعی شوند که همه چیز را باید نابود کرد و از نو ساخت الان مورد بحث من نیست ولی ادعای بزرگ آنها «تغییر- از- پایه» بود که توهمی ویرانگر از کار درآمد. چیزی را در حیات انسانی نمی‌توان از پایه تغییر داد و چنین تصوری تنها به تحمیل اندیشه‌های یک گروه کوچک بر کثیری از مردم می‌انجامد. و ناشی از بدفهمی جامعه انسانی و مکانیکی دیدن آن و ساده‌انگاری درباره عرف و پیچیدگی‌های درخت حیات است و البته غروری ناشی از توهم دانستن. توهمی که ایمان به علم جدید به وجود آورد. از زمان فراگیر شدن این توهم ایده یکدست کردن جوامع و مهندسی کردن آن به اراده انسانی از بین نرفته است و هنوز هم بسیاری خاصه از هموطنان ما از بحث‌های تغییر پایه‌ای دفاع می‌کنند.

تغییرها تدریجی‌اند و هرگز در جهان هیچ تغییر پایه‌ای صورت نگرفته است که کسانی از پیش مدعی دانستن آن شده باشند و اراده معطوف به تغییر آنان به چنان تغییر پایه‌ای منجر شده باشد

تغییرها تدریجی‌اند و هرگز در جهان هیچ تغییر پایه‌ای صورت نگرفته است که کسانی از پیش مدعی دانستن آن شده باشند و اراده معطوف به تغییر آنان به چنان تغییر پایه‌ای منجر شده باشد. اینها فوق طاقت بشری است. همه تغییرهای پایه‌ای ناخودآگاه و در طول زمان اتفاق افتاده است. فرهنگ ما نیز هرگز و هیچ جا طرفدار تغییر پایه‌ای نبوده است. مشکل این دیدگاه خودویرانگری است. بیرون ریختن هر آنچه که داریم به هوای اینکه باید تغییر پایه‌ای انجام دهیم. گرچه حافظ بزرگ آرزو می‌کرد که عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی. اما این دستور کار او یا هیچ محفلی از نخبگان همطراز او نبوده است. طعنه‌ای است برای گام برداشتن در بهبود کار جهان. بشریت و تاریخ خود ما تنها و تنها با انباشت تجربه‌های نسلی چیزی آموخته و جلو رفته است. از نو آغاز کردن چنان که در قرن بیستم تمنای آن عالم‌گیر شد خطای مهلک است و به بزرگترین جنگ‌ها و مصائب بشری انجامید. ما همین‌ایم که هستیم و جهان با همه زشت و زیبایش چیزی است که به ما به ارث رسیده و از ما به دیگران خواهد رسید. تغییر پایه‌ای و انقلابی و بفرموده رهبر و حزب و مانیفست و امثال آن طلب روزی ننهاده است. سرعت ویرانگر رشد فرد و جامعه است. هر سیبی باید بر درخت بماند تا سرخ شود. آنچه می‌توان کرد کار کردن و انباشتن و تجربه کردن و انتقال تجارب و احترام به دستاوردهای نسلی و فروتنی در قبال گذشته و آینده است. تمنای تغییر یک شبه جهان و ایران و فرهنگ به چیزی بیش از آن نمی‌رسد که به تجربه پس از انقلاب ۵۷ دیده‌ایم.

الواحِ هویت | ۳

مهمترین کار ما این است که بدانیم به زنجیره‌ای طولانی از آدم‌ها و تجربه‌ها و دانش‌ها و خطرکردن‌های ایشان وابسته‌ایم. این زنجیره هم ما را تغذیه می‌کند هم محدود می‌کند. درک محدودیت‌هامان نقطه آغاز هر گونه تغییر است. تغییر‌هایی آرام و آهسته و کند و تدریجی اما پایدار و پیوسته. تنها پایداری است که سازنده تغییر است.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
تذکر این نکته نیز دربایست است که خطا گرفتن بر تاریخ کار آسانی است اما خود از خطاهای ویرانگر است. مفهوم اینکه نمی‌توان به تغییر از پایه و بنیان ایمان داشت این است که نمی‌توان مردمان گذشته را نیز برای خطاهای ایشان ملامت کرد. همیشه می‌توان چالش کرد و این یا آن نظر و نظریه و گرایش و رویکرد و مکتب و کتاب نسل پیشین و نسل‌های قدیم‌تر را نقد و بحث کرد و خطاهای آن را از دید امروزین ما نشان داد. اما خطا شمردن حرکت یک دوره و یک مردم و یک جنبش و یک عمل گروهی بزرگ و آگاهانه از فهم تاریخ رشد آدمی دور است. آدم و جامعه آدمی با آزمون و خطا رشد می‌کند. خطا گرفتن برای کسی روا ست که خود نیاز به آزمون نداشته باشد و خطا نکند. اما چون همه خطا می‌کنیم روا نیست که بر روش و کار مردمان پیشین انگشت بگذاریم و بر همه کار و بار و آثار ایشان قلم خطا بکشیم. از این منظر، همه ادعاهایی که بر این مبنا استوارند که هیچ کس نفهمید و ندانست و همه خطا کردند تمامی باطل‌اند. فهم و دانستن نیز امری تدریجی است. و اگر ما می‌توانیم امروز به فهم تازه‌ای برسیم به خاطر آن است که دیگرانی آن خطاها که باید کرده می‌شد تا به این فهم نو برسیم کرده‌اند. نمونه‌وار، اگر بگوییم کسی معنای آزادی را نفهمیده یا معنای قانون را نشناخته پس برای همین کجراهه رفتیم سخنی ناروا گفته‌ایم. فهم آزادی از تاریخ آن جدا نیست. فهم قانون هم چنین است. و هیچ مرحله‌ای را که گذرانده‌ایم نمی‌توان حذف کرد و معتقد شد چرا به مرحله بعدی فهم جهش نکرده‌ایم. انصاف و فروتنی یعنی درک محدودیت‌های دانش و تجربه ما در همه زمان‌ها. و ناچار از خطای پیشنیان چشم پوشیدن و از ملامت ایشان برخاستن و تنها به تصحیح آن خطا بر اساس دانش و تجربه تازه پرداختن. کاری که نسل بعدی هم خواه‌ناخواه با نتایچ کار و بار و آثار ما خواهد کرد. و این زنجیره‌ای پایان‌ناپذیر است.

هویت و ذکر و نسیان
همه چیز در هویت گرداگرد ذکر شکل می‌گیرد. بدون ذکر هویتی نیست. پیوندی نیست. هویت همان است که مدام به آن متذکریم و به آن جهت می‌یابیم. این است که خداوند که هویت‌بخش اعلی است می‌گوید فراوان ذکر کنید و‌گرنه خود را فراموش خواهید کرد.

بهترین چهره‌های ما همان کسانی‌اند که ما را به یاد سنت می‌اندازند. تصویر سنت ما می‌شوند.

سنت سرچشمه ذکر است. تاریخ و تجربه رودخانه‌های ذکر. بدون تاریخ بدون تجربه بدون پیوستگی سنت و یادها هویتی نیست. دانش هم ذکر است. به یاد داشتن است. به یاد آوردن است. توان احضار یادها برای حل مساله است. دانش هویت نیز چنین است. بدون قدرت احضار یادها، بدون ذکر مدام، هویت در کتم عدم است. از اینجا ست که بهترین چهره‌های ما همان کسانی‌اند که ما را به یاد سنت می‌اندازند. تصویر سنت ما می‌شوند. به سنت به شیوه‌ای آگاه-ناآگاه تعلق دارند. چیزی از پیوندهای ما دغدغه‌های ما و اضطراب ما در برابر تازه‌ها و تحمیل‌های نو می‌گویند. سنت تعلق است. و آن کس که از تعلق ما حکایتی دارد کم یا زیاد میان ما عزیز است. یادآور ما به ما ست. آینه است. آینه‌ای که دوست می‌داریم در آن چهره خود را ببینیم و از دیدن آن از هراس تنهایی و جداافتادگی دور شویم. از بیگانگی با خود به آشنایی و یگانگی با خود بازآییم. نقش شاعران در میان ما چنین است. از رودکی و حافظ تا سپهری و فروغ.

هویت و تکرار
ذکر تکرار است. هویت هم تکرار است. کارهایی است که به تکرار و به دلخواه انجام می‌دهیم. ورزش می‌کنیم. باغبانی می‌کنیم. در ساعات معینی از روز و هفته به کارهای معینی مشغول می‌شویم. به پاتوق دوستان‌مان می‌رویم. به دیدار خویشان‌مان می‌رویم. مهمانی داریم. مهمانی می‌رویم. روضه داریم. پارتی داریم. یوگا می‌کنیم. نماز می‌خوانیم.

هویت دوستانی است که به تکرار آنها را می‌بینیم. ساعت‌هایی است که به تکرار مشغول کار و فعالیت معینی می‌شویم

هویت دوستانی است که به تکرار آنها را می‌بینیم. ساعت‌هایی است که به تکرار مشغول کار و فعالیت معینی می‌شویم. از تکرار آن کار و فعالیت و هنر خسته نمی‌شویم. اصلا بدون آن تکرار شکل نمی‌گیریم. معنی نداریم. هویت پیدا نمی‌کنیم.
در هویت جمعی هم تکرار نقش اساسی دارد. برای همین نوروز هویت ما ست. چون هر ساله آن را تکرار می‌کنیم. به دلخواه و دلپذیری و شادی. و همه جشن‌های دیگری که مردمی است و در روزهای معینی از سال به صورت ملی یا محلی تکرار می‌شود از همین شمار است. محرم و عاشورا هم چنین است. نذری دادن در روزهای خاص مذهبی هم. و برخی تکرارها جماعت‌هایی را از جماعت‌های دیگر متمایز می‌کند. مثل عید غدیر که بخشی از هویت شیعه است اما برای اهل سنت عید نیست. اما در مقابل عید فطر با آنکه مشترک است برای اهل سنت با مراسم پر طول و تفصیلی همراه است که در میان شیعیان کم‌تر دیده می‌شود.

در معماری هم اصل بر تکرار است. هر سبکی از معماری عناصر و نشانه ها و رنگ ها و فرم های معینی را تکرار می کند. آشنایی با نظام تکرارها در معماری آشنایی با هویتی است که در آن معماری پیکرینگی یافته است. چنین است موسیقی. نقاشی. هنر به نحو عام. و وقتی با نظام تکرارهای متفاوتی روبرو می شویم با هویتی تازه روبرو شده ایم.

چرخه تکرارها بخشی بنیادین از هویت است. برای همین است که دشمنان هویت تلاش می‌کنند مبانی تکرار را تخریب کنند. مثلا با نوروز بجنگند.

چرخه تکرارها بخشی بنیادین از هویت است. برای همین است که دشمنان هویت تلاش می‌کنند مبانی تکرار را تخریب کنند. مثلا با نوروز بجنگند. با اندیشه ملی و تعلق به وطن بجنگند. با سنت بجنگند. با هر آنچه بستگی قلبی و آیینی مردم است ستیز کنند تا آیین معین و فعالیت معینی را که دشمن می‌دارند در میان جمع و جماعت و جامعه متوقف کنند یا دست کم در آن تردید ایجاد کنند. وقتی تکرار با تزلزل و تردید روبرو شد هویت متزلزل شده است.

هویت همچون نظام تداعی‌ها
آن ذکر مدام و این تکرار دلخواه در واقع در نظمی شکل می‌گیرد و هویدا می‌شود که به تداعی وابسته است. چیزی ما را یاد چیزی دیگر می‌اندازد. تذکر به امری واقعه‌ای دیگر را همزمان تداعی می‌کند. ذهن ما نظم تداعی‌ها ست. حافظه ما نظام تداعی‌ها ست. وقتی به چیزی عطف توجه کنیم همانندان آن نیز پیدا می‌شود. حبه انگوری که از خوشه انگوری شسته به دهان می‌گذاریم یاد روزی شیرین در نوجوانی را به یادمان می‌آورد که انگور از شاخه چیده و نشسته خورده‌ایم. یا به یاد خوشه‌هایی که کودک بودیم و دست‌مان به آن نمی‌رسید می‌افتیم. حیاط خانه یا باغچه پدربزرگ را به یاد می‌آوریم یا سفری که در آن به انگورستانی رفته بودیم و خاطره‌ها پشت سر هم تداعی می‌شوند از تلخ و شیرین و دور و نزدیک و دلپذیر و دلگزا. از سخن سخن شکافد و از یاد یاد و از ذکر تداعی‌ها. تداعی‌ها بیهوده نیستند. تصادقی اتفاق نمی‌افتند. چیزی در ذهن ما باید جا گرفته باشد تا به یاد آید. تداعی شود. به آن متذکر شویم. و زنجیره تداعی‌های ما گویای هویت ما ست. نظام آشنای چیزها ست. رف حافظه است. طبقات خاطره است. پرونده‌های کدگذاری شده است. تا وقتی به یاد می‌آوریم و یادهای ما نظم و نظامی طبیعی و دلخواه دارند و می‌توانیم سرخوشانه از این شاخه به آن شاخه بپریم غرق در هویت‌ایم. مثل پرنده‌ای که غرق در جنگل است. تداعی‌های ما شناسنامه روح و جان ما ست. نشانه‌هایی است که با آن جهان را می‌شناسیم. روایت ما ست از جهان. میراث ما ست. معرفت ما ست. و ما را به تداعی هامان می‌شناسند. در شعر. در موسیقی. در معماری. و در هر فن و هنری آنچه ما به تداعی آن کمک می‌کنیم شناسنامه ما می‌شود.

ادامه دارد…

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

2 پاسخ

  1. با سلام وخسته نباشید از کادر زیتون متاسفانه فونت ها خیلی ریز هست فکر کنم اکثر خوانندگان شما از طیف بالای شصت سال باشند
    با دشواری مواجه هستیم بنده هم نیمه دوم دهه هشتاد هستم اگر مقدور است لطفا مطالب تان چون وزین و آگاهی دهنده میباشد
    حیف نتوانیم مطالعه نماییم

    1. با سلام و احترام
      من هم این مشکل را داشتم ولی با زوم خود بروزر (browsee) مشکلم حل شد.یعنی زوم کروم را بر روی ۱۲۰ درصد گذاشتم و مطالعه را حت انجام دادم.البته پرواضح است که مطالعه جدا از فهمیدن است.مطالعه راحت انجام گرفت ولی هیچی نفهمیدم!

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »