الواحِ هویت | ۳

روایت‌های هویت
آدمی داستان است. هر آدمی تاریخی دارد. هر جامعه‌ای. هر خانواده‌ای. محله‌ای. شهری. صنفی. کانونی. حزبی. مدرسه‌ای. دانشگاهی. حوزه‌ای. بنایی. میدانی. مرزی. کشوری. هر نوع آفرینش هنری. هر نوع دخالتی که آدمی در طبیعت می‌کند. هر نوع دخالتی که در جامعه می‌کند. آدمی داستان در داستان است. و روایت‌های کلان داستان داستان‌های ما. بدون روایت نه فرهنگی هست نه تاریخی نه کوششی نه رویایی نه آینده‌ای و نه گذشته‌ای. بدون روایت زیستن مرگ است. مرگ پایان روایت است. زوال آن است. تا روایت هست زندگی هست. تکاپو هست. امید هست. آینده هست. بدعت و ابتکار و آینده هست.
آدمی با روایت زندگی می‌کند. روایت هزارتو و هزارخانه است. ملل و نحل است. تکثیر دانه است. یک است و بسیار است. پیوستن و گسستن است. آمیخته زندگی و زوال است. خوف و رجا ست. رسیدن است و بازرفتن است. روایت کرانه ندارد. مادری است که مثل طبیعت مدام می‌زاید. روایت از روایت زاده می‌شود. و زنجیره روایت‌ها در هر زنجیره و در کلیت آن هویت است. هویت می‌سازد.

.

بدون روایت هویتی نیست. من داستانی دارم. قهرمان آن‌ام. این داستان قهرمان‌های دیگری هم دارد. تصوری یا روایتی از تاریخ خود و خانواده و محله و زادگاه و شهر و منطقه و کشور و جهان خود دارم. ممکن است از فرزندان آدم و حوا خود را حساب کنم یا تکاملی از نوعی میمون. فرازمینی‌ها. یا آمیب. یا هر چیز دیگری. با زاده شدن، ما میراث بر روایت‌ها می‌شویم. در خانواده‌ای مذهبی یا غیرمذهبی یا مسلمان و غیرمسلمان در ایام جنگ یا صلح در فقر یا رفاه در شهر یا در روستا در متن یا در حاشیه و صدها و هزارها برش دیگر که هر کدام برای خود روایتی دارند. ما حامل روایت‌هایی هستیم که در آن زاده می‌شویم.
اینکه چقدر می‌دانیم سرسوزن ذوق و هوشی داریم یا نداریم و به خود و داشته‌های جسم و جان خود اعتماد داریم یا نداریم و مهر مادر و پدر دیده‌ایم یا ندیده‌ایم و باز ده‌ها و صدها لایه دیگر ما را و روایت‌های ما را شکل می‌دهد. مهم نیست چقدر می‌دانیم. مهم نیست دانستگی‌های ما و ندانستگی‌های ما چقدر است. اما همیشه نیازمند روایتی هستیم که از مجموع داشته‌ها و تربیت‌ها و دانسته و ندانسته‌های ما شکل می‌گیرد. روایت ما را می‌سازد و پیش می‌برد. روایت هویت ما ست و هویت ما را می‌سازد. هویت و روایت در هم تنیده‌اند. در طول زمان ما تنها این روایت‌ها را کم و زیاد می‌کنیم. اصلاح می‌کنیم. پالایش می‌کنیم. یا نمی‌کنیم. رو می‌کنیم یا رو بر می‌گردانیم. برای هر کدام دلیلی داریم روایتی داریم. آن روایت منطق زندگی ما را می‌سازد. صادق هدایت باشیم یا محمدعلی فروغی. قمرالملوک وزیری باشیم یا کلنل وزیری. فردین یا بهروز وثوقی. تختی یا خادم. حجازی یا دایی. مصاحب یا مصدق. خمینی یا شاه. قاجار یا پهلوی. آخوند یا روشنفکر. روشنفکر چپ یا مسلمان. زن شهری یا روستایی. باسواد یا بی‌سواد. کشاورز یا پزشک. مهندس یا موزیسین. معمار یا نویسنده. ما واقعیت را همیشه از منظر روایت خود یا روایت مسلط دوره خود می‌بینیم. کسی از بند زمانه نتواند رست. و هر زمانه روایتی دارد. کودتا. انقلاب. مبارزه. جنگ. زندان. تحریم. اعدام. استعمار. استثمار. قطحی. خشکسالی. ترسالی. غمخواری یا شادخواری. بهشتی یا دوزخی. پیشرفت یا درجازدن. رفتن یا ماندن. به اختیار رفتن یا به ناگزیر تن به گریز دادن. ما روایتی هستیم که زندگی می‌کنیم.

ارزش هر روایت به بلاغت آن است. به چگونگی آن است. چیستی آن مرتبه دوم می‌ایستد. اصل مساله در بلاغت است. در قوام یافتگی آن است. هنری شدن آن. هویتی که به زبان بلیغ بیان نشده باشد خام است. هویت داستان کامل است. بهترین داستان است. جمع معانی است در عالی‌ترین بیان. بیان از اینجا ست که بنیاد هویت می‌شود. هر قدر بیان منسجم‌تر و پرداخته‌تر و سنجیده‌تر و ژرف‌تر و دلنشین‌تر به همان نسبت پخته‌تر و ریشه‌دارتر و ماندگارتر. ارج و ارزش شاعران در فرهنگ ایران از همین است. هویت بدون شعر بدون داستان بدون اسطوره بدون قصه بدون روایت هویت نمی‌شود. جان آدمی در گرو داستان آدمی است. و داستان زدن چندان که دل مردمان را برباید و در سینه ایشان جای گیرد از هنرهای بزرگ هویت است. و طبیعی است که نه هر کو ورقی خواند معانی داند. گفتن یک قصه خوب همه هویت است. کار هویت است. قصه‌ای که با آن زندگی می‌کنیم. و از آن زندگی می‌گیریم. قصه هویت همه روایت است. شناخت روایت‌ها شناخت هویت و وضعیت آن.

هویت و سنت

سنت باغ‌موزه هویت است و هویت میوه سنت. بدون سنت هویتی وجود ندارد. آدمی هر چه هست از تاریخ و سنت دارد. از پدرومادر و اجداد و خاندان و تبار و دین و زبان و جماعت و جامعه و همه اینها بدون سنت و تاریخ به وجود نمی‌آمدند. آدمی مسافری در جهان بازمانده از سنت‌ها ست. و بسته به اینکه در کدام جغرافیا و تاریخ چشم به این جهان گشوده است از سنت آن قلمرو تغذیه می‌شود و هویت می‌یابد. هیچ کس با تمام سنت روبرو نمی‌شود و نمی‌تواند شد. هر کس بهره‌ای از آن دارد که هویت او را شکل می‌دهد. سنت منبع هویت است.

سنت منبع هویت است. شناخت هویت شناخت سنت است. هر قدر سنت را بیشتر بشناسی هویت خود را بهتر دریافته‌ای.

شناخت هویت شناخت سنت است. هر قدر سنت را بیشتر بشناسی هویت خود را بهتر دریافته‌ای. هویت خود را بهتر و منسجم تر و هموارتر و بی دغدغه‌تر و مطمئن‌تر ساخته‌ای. ریشه‌های هویت‌ات را در سنت یافته‌ای. می‌دانی رگ برگ‌هایت از کدام چشمه نزدیک یا از کدامیک از عمیق‌ترین آبها روشن است.

آیا می‌شود سنت‌ها را به هم آمیخت؟ می‌شود هم ایرانی بود هم فرنگی؟ می‌شود سنت روسی را با سنت عربی آمیخت؟ می‌شود سنت یونانی را با سنت عربی یکی کرد؟ می‌شود سنت نروژی را با سنت هندی و کره‌ای یگانه کرد و آشتی داد؟ می‌شود سنت قرآنی را با سنت مانوی درآمیخت؟ می‌شود زرتشت را با محمد به پیامبری و پیشوایی برگزید؟ سنت‌ها کجا با هم ناسازگارند و کجا با هم سازگار می‌افتند؟

پاسخ ساده‌ای ندارد! هر آمیختگی بین سنت‌های انسانی در تئوری ممکن است. اما در عمل البته افتاد مشکل‌ها. آمیختن سنت‌ها زمان می‌برد. و تجربه و تاریخ نشان می‌دهد که این زمان فراتر از عمر یک نسل است. چند نسل باید با رویکرد آمیزش با دیگر سنت‌ها از پی هم آمده باشند تا آرام آرام این آمیختگی به بار بنشیند و بیگانه یگانه گردد و دیگری به دوست تبدیل شود و بدعت و امر نو به جامه سنتی تازه درآید. این آمیختگی ها همیشه با مقاومت همراه است و این مقاومت بحق است. مقاومت نشانه بیگانگی امر تازه است. و زمان آشنایی سنت‌ها با یکدیگر خیلی کند می‌گذرد. دوران آمیختگی اسلام با فرهنگ محلی و باستانی ایران یک نیم هزاره طول کشید.

اصولا در دوران‌های قدیم این آمیختگی‌ها سال‌ها و قرن‌ها طول می‌کشید چون دامنه ارتباط‌ها گسترده نبود و سرعت ارتباط هم زیاد نبود. یعنی هم پراکندگی جغرافیایی بود و هم پراکندگی زمانی. اما در دویست سال اخیر هر چه گذشته سرعت و گستردگی ارتباطات بیشتر شده است. ناچار آمیختگی‌ها از ورای زمان و جغرافیا گذر می‌کنند ولی هاضمه بشری هنوز به همان قاعده عهود عتیق رفتار می‌کند. آدمی نیازمند دسترسی و دریافت و آشنایی و انس و قبول و درونی‌سازی تازه‌ها ست. و اگر دسترسی و دریافت سرعت بپذیرد انس و آشنایی سرعت‌پذیر نیست. مهلتی بایست تا خون شیر شد. و وقتی هم انس و آشنایی پیش آمد باز تضمینی نیست که پذیرش هم پیش آید. سنت با شیر مادر اندرونی شده است. ابداع سنت و آمیزش سنت‌ها کار دیگری است. در برابر آن مقاومت هست. بیگانگی هست. تردید هست. پس زدن هست. پیش کشیدن هست. تقلید هست. تنفر هست. شیفتگی هست. جدایی هست. و آنقدر این مسیر ناهمواری و افت و خیز دارد که پایان‌اش روشن نیست چه باشد. اما هر چه هست سرعت به هیچ روی با آن تناسبی ندارد. سرعت آفت سنت است. سنت همه آهستگی است. و السلام علیکم بما صبرتم. سلامت با صبر است. و این یعنی تحمل زمان. دل دادن به زمان. تسلیم زمان بودن. از زمان سرکشی نکردن. به قاعده زمان رفتار کردن. برای هر چیزی صبری و زمانی در نظر داشتن. از زمان نمی‌توان آنسو پرید. نمی‌توان جهش کرد. این از طاقت بشری بیرون است. و مدعیان بسیار آن در قرن بیستم همه ناکام ماندند یا با هزینه‌های گران به دستاوردهایی رسیدند که نمی‌ارزید.

الواحِ هویت | ۲

آمیختگی سنت‌ها صبر و زمان و پیگیری نسلی می‌طلبد. کار یک تن و دو تن و اراده این جمع و آن جمع نیست. و بسیاری از آمیزش‌ها شکست خورده‌اند و می‌خورند. چه ارمغان فکر فرانسوی برای ایرانی باشد چه ارمغان سنت سلفی برای عصر جدید باشد. از هر دو سوی تاریخ دیروز و امروز آمیختگی و مدعیان آن در کارند. اما توفیق نصیب هر کس به میدان آمد نیست. اما و هزار اما که اگر آمیختگی سنت‌ها ممکن باشد ولو به طول زمان و صبر، تعویض آنها ناممکن است. نمی‌توان از سنت خودی چشم پوشید و آن را با سنت فرنگی یا عربی تعویض کرد. این امر محال است. و این وسوسه بسیاری از روشنفکران در دوران ما بوده است. که از خود تهی شوند و به مدرنیته فرنگی درآیند. مدرنیته‌ای که خود ادامه سنت فرنگی بوده است. سنتی که فرنگی خود نیز خواسته و می‌خواهد جهانی‌اش کند. اما از هر دو سو ناممکن است. نه تخلیه خود از سنت ممکن است و نه پذیرش سنت فرنگی که جامه مدرنیته پوشیده است.

سنت و طبیعت
انسانِ سنت در کمال خود پهلوان بود. عیار بود. آزاده جوانمرد بود. در تن آباد و در دل شاد. انسانی که تا بود زنده بود. تا دم آخر زندگی می‌کرد. پایبند اصول طبیعت بود. قوای نفسانی و روحانی‌اش فعال بود. مرزی نداشت که آنجا متوقف شود. درخت وجودش مدام می‌بالید و به خورشید نزدیک‌تر می‌شد. هرگز نمی‌گفت از من گذشته است. گذشتن برایش مرگ بود. و تا آن لحظه که از جهان بگذرد به شادخواری می‌گذراند و به راستی و نیکوکاری و تربیت خویش. در بستر مرگ هم سوال می‌کرد. تا مساله‌ای را که در ذهن دارد بداند و از جهان بگذرد. در واقع فکر نمی‌کرد این بستر مرگ است. مرگ برایش در میدان همان‌قدر نزدیک بود که در بستر. از مرگ جدا نبود اما از زندگی هم روی بر نمی‌گرداند. ناچار تا وقت داشت و عمر داشت می‌کاشت و می‌خورد و مهمان می‌پذیرفت و در هیچ چیز بازنشستگی نداشت. ملال نداشت. با آسمان و زمین پیوند داشت. همیشه آماده مرگ بود اما همیشه آماده زندگی هم بود. در پیری هم می‌توانست جوانی کند. عاشق شود. به میدان برود. پیاده به زیارت برود. از هر کس که می‌تواند حمایت کند. نان گرم و خوب را دوست داشته باشد. زیبایی‌ها را بستاید. مرگ برایش پایان نبود. زمان عبور از پل دنیا به زندگی دیگر بود. پس چیزی جز زندگی نمی‌دید. همه قوایش را احضار می‌کرد. انبان‌اش پر از تجربه بود. و با تجربه به دانایی می‌رسید. و دانایی دل او را از تشویش دور می‌ساخت. آهستگی می‌آموخت. بردبار بود. خستگی نمی‌شناخت.
هویت انسان امروز در گرو آن است که به سنت بازگردد. به طبیعت. به آن خضری که در همه آدمیان جلوه دارد.

داشتن دو سنت نجات‌بخش است

ایرانیان بعد از اسلام خوشبخت بوده‌اند که به دو سنت دسترسی داشته‌اند: سنت قدیم ایرانی و خسروانی با همه سایه‌روشن‌هایش و سنت جدید اسلامی و عربی و قرآنی. از یک منظر، تاریخ فرهنگ و هویت ایرانی میان این دو سنت و گزینه‌هایی که دسترسی به هر دو برای ایرانیان ایجاد می‌کرده خلاصه می‌شود. در خرده‌فرهنگ‌ها و گزینه‌ها و دسترسی‌های دیگر دامنه این تنوع و کثرت بیشتر می‌شده و انواع تازه‌ای از شیوه‌های مختلف قلمه‌زنی میان آنها به وجود می‌آورده است. همه اینها به ایرانیان عزت فرهنگی می‌بخشیده زیرا همواره توان انتخاب داشته‌اند. بین ملل و نحل مختلف و پیوندها و انشعابات آنها.

هر جامعه‌ای به میزان گزینه‌هایی که در سنت دارد و در اختیار اعضای خود می‌گذارد زنده است و تکاپو دارد. جامعه بسته‌تر یعنی سنت‌ها دامنه کمتری دارند و تنوع و تمایزی ندارند. جامعه بازتر یعنی سنت‌ها می‌توانند طیف وسیعی از تنوع و تمایز ایجاد کنند. و یکی از رمزهای شکوه ایران آن است که همواره دست کم به دو سنت دسترسی داشته است و بنابرین شهرباشان و اعضای آزاده‌تری تربیت می‌کرده است.

سنت‌ها استدلال‌های مختلف و متضادی در اختیار فرد می‌گذارند. و فردی که می‌خواهد انتخاب کند اولا امکان انتخاب دارد و ثانیا امکان شنیدن و مقایسه استدلال‌ها را دارا ست. و این او را آزاد و آزاده می‌سازد. برای نمونه روزه گرفتن در سنت ایران قدیم مکروه است چون بدن را ضعیف می‌کند و فرد را از کار و تکاپو می‌اندازد. و روزه گرفتن در سنت اسلامی ممدوح است و بر فرد عموما واجب حتی اگر ضعیف باشد. یعنی جامعه از او انتظار دارد روزه بگیرد حتی اگر خودش بداند توان ندارد. این نمونه آشکارا به فرد امکان می‌دهد دو نوع رفتار و استدلال و حکم مذهبی را در برابر هم بگذارد و اگر دل و جرات کافی داشت طرفی را برگزیند که با امر متعارف جامعه در تضاد است. چنین است شرابخواری و شادخواری. و ده‌ها سنت اختلافی دیگر که فرهنگ و ادب ایران آن را نیک می‌شناسد.

ادب ایران یکی از بارزترین وجوه‌اش همین آشتی دادن سنت‌ها ست. و خداوند همه شاعران حافظ نمونه تمام عیار آن.

ادب ایران یکی از بارزترین وجوه‌اش همین آشتی دادن سنت‌ها ست. و خداوند همه شاعران حافظ نمونه تمام عیار آن. در این آشتی‌ها عرفان و تصوف و اهل اباحه و زندیقان و عیاران و جوانمردان و امثال ایشان نیز دخالت داشته‌اند. و همه آنها امکان‌های انتخاب مشی و مرام را بیشتر و بیشتر می‌کرده‌اند و بر تنوع جامعه می‌افزوده‌اند. این تنوع اسباب حیات جامعه ایرانی بوده است.

سنتِ جامد مرگ است. یکدست‌سازی سنت غیرانسانی است. سنت واحد برده‌ساز است. حکومت مطلقه است. ولایت مطلقه است. مرگ فرد است. نابودی حیات اجتماعی است. بنابرین بر خلاف تصور و باور فقها و متشرعه حتی خداوند هم سنت واحد اراده نکرده است. امت واحد پدید نیاورده است. وحدت نظر برای جامعه قائل نیست. با کافر و مشرک و منافق هم حرف می‌زند. با مجوس و نصرانی و کلیمی هم سخن می‌گوید. جامعه انسانی را به گونه شعوب و قبائل رنگارنگ ساخته است. لتعارفوا. بدون این معرفت و عرفان و شناخت دوسویه جامعه حیاتی ندارد. یعنی جسدی است در دست مرده‌شوی ولایت مطلقه. ولایتی که خداوند هم برای خود نخواسته است!

سنت و هجرت

مهاجران به طور طبیعی با دو سنت خودی و میزبان روبرو می‌شوند. مهاجران قدرت انتخاب بیشتری دارند اگر بتوانند آن را درست به کار گیرند. آنها همیشه می‌توانند از سنت خودی به سنت میزبان و برعکس رفت و آمد کنند. در دو دنیا زندگی کنند. و تجربه انسانی عمیق‌تری پیدا کنند.

همه آدم‌ها در معرض سنت‌های دوگانه و چندگانه هستند. حتی اگر در یک محل زندگی کرده باشند وقتی به محل دیگر می‌روند درجه‌ای از تفاوت را درک می‌کنند. وقتی ازدواج می‌کنند با فرهنگ تازه و سنت‌های خانوادگی تازه‌ای در خانواده همسر خود روبرو می‌شوند. وقتی از خانه به مدرسه می‌روند یا از مدرسه‌ای به مدرسه دیگر می‌روند یا از شهری به شهر دیگر در کشور خود می‌روند این تفاوت سنت‌ها را در می‌یابند.

تفاوت سنت‌ها گاه پل زدنی است. و گاه به درک شکاف‌های پرناشدنی و پل نازدنی می‌رسد. مهاجر به وطن بر می‌گردد. زوج‌ها از هم طلاق می‌گیرند. شغل را عوض می‌کنی. شهر زندگی‌ات را تغییر می‌دهی. به همان کافه‌ای نمی‌روی که همیشه می‌رفتی.

بخشی از این نقل و انتقال‌ها که حرکت رود و رودک ما به یک برکه و خروج از آن است نیاز طبیعی بشری است برای حرکت و نوشدن و نودیدن. زندگی حرکت رود و رودک ما از یک برکه به برکه دیگر است.

هویت و دسترسی
آدمی همیشه برای آنچه دور از دسترس است حرمت دارد برای آدمی که دور از دسترس است استاد است مقام عالی دارد شاه است سلیمان است ثروت افسانه‌ای دارد شهرت بسیار دارد زیبایی مسحورکننده دارد پیامبر است به معراج می‌رود سخن‌اش بس شیرین است الهام بخش است سی سال شاهنامه گفته است سی سال لغت‌نامه نوشته است رستم است تهمینه است رودابه است شیرین است یا خسروی است که به گرد پایش نتوان رسید مرشدی است که به مقام او کی توان دست یافت آن حالات مافوق طاقت است این مولانا یکه و یگانه است آن حافظ آه آن حافظ رند که دفتر تاریخ ما ست هیجانات ما ست. حافظ دور نزدیک است مولانا دور دور است. وه این زن چه زیبا می‌رقصد چه عالی می‌خواند چه هوشربا می‌نوازد این مرد چه آهنگ دلنشینی ساخته است مثل‌اش دیگر پیدا نمی‌شود… آدمی ستایشگر هر آن چیزی است که دور است و مقصد عالی است و بالاتر از آن تصور نتوان کرد … خدایی بر روی زمین خدایی در زندگی من. دوری که بدو نزدیک توان شد راه توان یافت معشوق سرسخت و تندخو ست ولی رام شدن او آرزو ست.

تنوع طبیعت جامعه است

هر فردی با استعدادی به دنیا می‌آید. یکی به کارهای فنی می‌گراید، یکی به نواختن سازی علاقه دارد، دیگری استعداد پزشکی دارد، آن دیگری اهل شعر و ادبیات است، یکی مدیر خوبی است، دیگری اهل بازار و کسب و کار است. یکی معمار خوبی است، آن یکی جنگاور و به طبع نظامی است، یکی خطیب خوبی است، دیگری از صحنه و رویارویی با جمعیت گریزان است و به کارهای فردی گرایش دارد. یکی خط خوبی دارد دیگری آواز خوبی می‌خواند. همه هنرها و مهارت‌ها و فنون در آدم‌ها توزیع شده است. جامعه به همه این هنرها و فنون و حرفه‌ها و استعدادهایش نیاز دارد. هر کسی گوشه کاری از جامعه را می‌گیرد. هر کسی بخشی از وجود منتشر بشری است. بشریت صاحب همه هنرها ست که در افراد بشری توزیع شده است. هر کدام بخشی از ما و نیازها و تمناها و آرزوهای ما را نمایندگی می‌کنند. الگوهای ما می‌شوند. سنت و سابقه می‌سازند. پیشگامان ما می‌شوند.

اما اگر این نکته به نظر بدیهی می‌آید که جامعه به تنوع حرفه‌ها و هنرهای مردمان خود نیازمند است و این طبیعت جامعه است، نوبت به عقاید و گرایش‌ها که می‌رسد ظاهرا تنگ‌چشمی ظهور می‌کند. آن کثرت طبیعی در تنوع حرفه‌ها ناگهان‌گویی قرار است به وحدتی در عقاید و گرایش‌ها و سلیقه‌ها ختم شود. انگار جامعه بدنی است از اندام های مختلف اما فقط می‌تواند یک قلب و یک روح داشته باشد. در واقع از قدیم‌ترین ایام جامعه به بدن تشبیه شده است. در اسطوره‌های ایرانی یک انسان غول‌آسا مثل کیومرث سرمنشا جامعه انسانی است. این نگرش جامعه را در حوزه عقاید واحد می‌بیند و می‌خواهد. اما جامعه همانقدر که در حوزه اجزا و اعضای خود متنوع است در حوزه عقاید و گرایش‌ها نیز متنوع است. درست است که یک وحدت کلی که همان هویت جمعی باشد در همه اعضا رسوخ دارد و آنها را به هم پیوند می‌دهد اما این وحدت در اجزای خود صاحب کثرت است و پذیرش این کثرت نیز بخشی از طبیعت جامعه است. اما طبیعتی است که باید از راه خرد به آن راه برد. اگر کودکی به نقاشی یا موسیقی یا شناخت جانوران و امور فنی و مانند آن علاقه دارد طبیعی تلقی می‌شود اما عقاید و گرایش‌های او از نظر پنهان می‌ماند. ولی روشن است که هر کس بر اساس تجارب و استعدادهای خود و گوهری که در وجودش هست جهان را می‌بیند و ناچار از منظری معین که گوهر وجودی او ممکن می‌سازد جهان و جامعه و فردیت خود را می‌یابد و می‌بیند. معمولا خلق و خوی کودکان و نوجوانان را هم خواه‌ناخواه می‌پذیریم. یکی گوشه‌نشین است و دیگری شلوغ و پر سر و صدا. یکی خوش‌بیان است و دیگری کم‌حرف. یکی از کنار مادر دور نمی‌شود و دیگری از خانه دور می‌شود تا محله را کشف کند. اما همین کودک و نوجوان وقتی گرایش‌های بلوغ فکری خود را آشکار می‌کند کم‌تر با پذیرش روبرو می‌شود. گویی اینجا دیگر طبیعت تعطیل می‌شود و سنت حاکمیت می‌یابد. جامعه از همه افراد با هر نوع استعداد و روحیه‌ای انتظارات واحدی دارد. اگر این انتظارات به معنای تربیت به آداب اجتماعی باشد تا حد معینی قابل قبول است گرچه اینجا هم ممکن نیست از همه آدم‌ها یک رفتار انتظار داشته باشیم و آدم‌ها نمی‌توانند طبیعت خود را در مقابل سنت کاملا رها کنند و تسلیم سنت‌های خانوادگی و محلی و اجتماعی شوند. اما اگر خانواده و جامعه در مقابل عقاید و تجارب و خرد مکتسب ناشی از آنها در فرد مقاومت کند گرایش به استبداد نشان داده است. ظاهری نسبتا واحد را حاکم کرده ولی افراد را دوشخصیتی می‌کند. و بتدریج توان مخالفت و نقد و اعراض و رفض و نوآوری را از ایشان می‌ستاند. یا چنین مخالفت و اعراضی را با تنبیه و مجازات جواب می‌دهد.

جامعه همان‌قدر که به حرفه‌های مختلف اعضای خود نیازمند است به توانایی‌های متنوع خرد نقاد ایشان هم نیازمند است. تنها از خردهای منتقد و مخالف می‌توان آموخت. اصل لتعارفوا در اینجا مصداق دارد. شبکه نیازهای طبیعی فرد و جامعه را حرفه‌ها و هنرها و مهارت‌ها پاسخ می‌دهد و شبکه استعلایی رشد را توان مخالفت و تصحیح و تعدیل افراد جامعه می‌سازد. طبیب روح و جان و عقل و اعتقاد همانقدر ضروری است که طبیب بدن و درد و نقص آن. معمار فکر و زندگی و هویت آدمی همانقدر ارجمند است که معمار خانه و بازار و بیمارستان او. یکی طبیعت او را رونق می‌بخشد و دیگری سنت او را احیا می‌کند و زنده می‌دارد.

هویت و تجدد
سنت و تجدد دست در آغوش یکدیگرند و رقصی دایمی و چرخشی ازلی و ابدی دارند. نخستین تجدد در تاریخ آدمی کشف آتش بود. زندگی را دگرگون کرد. خانه‌سازی را دگرگون کرد. مذهب را دگرگون کرد. غذای آدمی و سبک زندگی آدمی را دگرگون کرد. بعد کشف‌های دیگر آمد. آهن را شناخت و نرم کردن آن با آتش را. ساختن سلاح و ظروف را. کشف خاصیت اجسام در مقابل آتش را. شیشه را. کیمیا را. بعد چرخ آمد. خط آمد. و هر کدام زندگی بشر را وسعت داد. فرصت‌های تازه‌ایجاد کرد و تهدیدهای تازه.
زندگی بشری مدام در معرض پایداری‌های سنت بوده و تجددی آمده و آن را ناپایدار ساخته است. تجددی که ادامه سنت بوده، ادامه کشف‌های آدمی بوده، و همزمان آن را دگرگون ساخته و بخش‌های ناساز سنت را به موزه و خاطره و حافظه سپرده است. هر مرحله‌ای از زندگی بشری حاصل سنتی است که با تجددی دیگر شده است.
آخرین مرحله تجدد اما یک بعد محلی داشته است و بعدی دیگر در جهانی که با آن تجدد روبرو شده است. مثل آن است که نخست هوشنگ آتش را کشف کرد و قومی که او به آن تعلق داشت متجدد شد و بعد اقوام دیگر این کشف را دریافتند و اخذ کردند و به نوبه خود متحول شدند. اما آخرین مرحله تجدد به تدریج به جایی رسید که تکلیف‌های مالایطاق بر عهده بشر گذاشت. دولت‌هایی درست کرد که دست به تغییر فرهنگ و جامعه و جمعیت زدند. به جنگ‌های بزرگ جهانی دامن زدند. تمنای ساختن انسان طراز نوین داشتند. تمنای از بین بردن انسان‌های مادون طراز نوین را در سر پروردند و فرهنگ برده‌داری و لینچ کردن را آغاز کردند تا به استعمار و هولوکاست رسیدند و اکنون به نابودی زمین و دریا و اقلیم و محیط زیست.
این تجدد آخرین بزرگترین فرصت‌ها و کشف‌ها و اختراعات و فناوری‌ها را به همراه آورده است و همزمان بزرگترین تهدیدها را ایجاد کرده است. ادعای جهان‌گیری و گلوبالیسم دارد. نهادهای جهانی ساخته است. نیروهای نظامی برترین قدرت‌ها کران تا کران جهان را در بر گرفته‌اند و در جنگ‌هایی بسیار دور از خانه خود شرکت کرده‌اند.

هویت آدمی امروز ساخته این دوران تازه تجدد است و همزمان دستخوش نابسامانی‌های بسیاری که از آن ناشی شده است. بدون شناخت دو سوی این فرصت و تهدید، و بدون مهار این دو سویه، تجدد امروز چه بسا به نابودی تمدن ختم شود. همانطور که ۸۰ سال پیش و ۱۰۰ سال پیش به آستانه نابودی رسید. همانطور که تا پیش از پایان جنگ سرد در آستانه زمستان هسته‌ای بود. و هنوز هم هست. و همانطور که درگیر مهاجرت‌های بی‌مهار است و درگیر جنگ‌ها و مداخله‌ها و اپیدمی‌های جهان‌گیر و ریزگردهای منطقه‌ای و بحران‌های عالم‌گیر‌های بازار سرمایه. از این منظر، ما برای اولین بار در تاریخ نیازمند مهار تجدد و دست‌کم کنترل سرعت تغییرات هستیم و نیازمند کشف دوباره راز بقا در سنت. پیش از این که در گرداب آزمندی و جهانخواری تجدد جدید و سرعت سرگیجه‌آور آن همه چیز را از دست بدهیم. سرعتی که بیش از همه هویت ما را تهدید می‌کند.

ادامه دارد …

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »