روز دانشجو؛ بوی باروت و خشم در خیابان انقلاب 


زیتون-یلدا امیری: اضطراب به درد دامن می‌زند و درد، دلهره را مثل خون داخل قلب در تمام بدن پخش می‌کند، درست مثل سوز سرمای روز ۱۶ آذر ۱۴۰۱ در خیابان انقلاب که سلول به سلول بدن را لحظه به لحظه فتح می‌کرد.

وسط خیابان انقلاب بودم، موتور سوارها وارد پیاده‎رو شدند. گوشه ورودی سینما فلسطین پناه می‌گیرم. زن و مرد مسنی به سرعت آمدند و کنارم ایستادند. یکی از موتورسوارها سر اسلحه شلیک ساچمه را به سوی ما گرفت، خانم مسن فریاد زد: «تو رو خدا نزن.» صدای شلیک آمد و همزمان صدای ناله زن و مرد همراهش.

۸۱ روز پس از کشته شدن مهسا امینی در بازداشتگاه وزرا، همچنان اعتراصات ادامه دارد. صدها نفر کشته شده‌اند و باز مردم خشمگین به خیابان می‌آیند، خشم مردم و بوی باروت حاکمیت، فاجعه بر فاجعه می‌افزاید.

پیرمردی روبروی لباس شخصی‌ها ایستاده و فریاد می‌زند: «زن و بچه مردم را لت و پار کردید.» زنی در میان جمعیت ضجه می‌زند. موتورها با سوارانی که لباس شخصی بر تن دارند باز وارد پیاده‌رو می‌شوند. مردم فرار می کنند و بعضی زیر دست و پا می‌مانند.

سر خیابان دانشگاه، دو طرف، فوج فوج ماموران با لباس شخصی و نظامی ایستاده‌اند؛ با باتوم و لباس‌های سیاه رنگ و اسلحه‌هایی که ساچمه شلیک می‌کنند؛ ساچمه‌هایی که اگر به چشم و صورت نخورد، به خاطر پوشش ضخیم زمستانی خطرناک نیست، اما باز هم بدن را سیاه و کبود می‌کند.

هوا بوی باروت و گاز فلفل می‌دهد، گلوله‌های گاز اشک آور از همه طرف شلیک می‌شود، جمعیت اکثرا جوانند.

گروهی موتورسوار امنیتی از خط ویژه به سوی آزادی می‌روند و در مسیر شیشه‌های ایستگاه‌های بی آر‌تی را می‌شکنند.

سر خیابان وصال سه مرد درشت هیکل که نقاب زده بودند، دنبال پسر جوانی کردند و بالاخره به او رسیدند. سه باتوم همزمان بالا می‌رفت و بر تن مرد لاغر اندام فرو می‌آمد، اما پسر جوان نه داد زد، نه ناله کرد، سکوت محض.

هجوم مردم، امنیتی‌ها را فراری داد. مردم پسر جوان را بلند کردند و پرسیدند چه کار کرده بودی؟ با حرکات دست پاسخ داد. کر و لال بود.

پیرزنی وسط پیاده‌رو نشست و روی زمین استفراغ کرد. بوی باروت و گاز فلفل مردم را عقب می‌راند آنهایی که سیگار روشن در دست دارند به صورت بقیه فوت می‌کنند.

ماشین‌های زره‌پوش ضدشورش از خط ویژه اتوبوس به سمت میدان آزادی می‌روند، مردم با دیدن ماشین‌ها فریاد زدند: «بی شرف، بی شرف»

صف نیروهای امنیتی کنار دانشگاه همه جوان هستند، کمتر از ۲۰ سال، سرباز صفر. جلوی پایشان گاز اشک‌آور می‌زنند. اشک از چشمانشان سرازیر است، اما اجازه حرکت ندارند.

آخرین سرباز صورتش سرخ شده بود و چشمانش باز نمی‌شد. سیگار به دست جلو می‌روم و می‌گویم؛ صورتت را جلو بیاور تا دود را به چشمت فوت کنم، صورتش را جلو آورد، پک محکمی زدم و فوت کردم و … رفتم.

دو زن مسن کنارم آمدند و گفتند نکن خانم، به اینها رحم نکن. اشک گاز اشک‌آور با اشکی که قلبم را می‌فشرد، همراه شد، گفتم: «اینها سربازند، بچه‌های خود ما هستند.»

گفته می‌شود که سربازی در خونین‌ترین روزهای جنگ جهانی دوم به معشوقش نوشت: «باید بدانی که وسط بوی گوگرد و باروت، در این روزها که همه‌ راه‌ها بسته است و نمی‌توانم صدایت را بشنوم یا چیزی برایت بفرستم، در این جنگ که نفس‌های آخرش را می‌کشد، هر لحظه به یاد تو بودم. این فقط یک جنگ نیست عزیزم. این تقابل به تمام معنای خیر و شر است. دوستان‌ما بیهوده کشته نشده‌اند و من بیهوده از تو دور نیستم.»

اما اینجا نوجوان سربازانی هستند که نه طرفدار شر هستند و نه می‌توانند برای خیر یا حتی برای نجات جان خود، پست‌ها را ترک کنند و مردم جان به لب رسیده تُردی پوست صورت و شفافی چشمانشان را نمی‌بینند. مردمی که سال‌ها خشم خورده‌اند و اکنون طوفانشان جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. کلمه بیشرف برای حضرت آقا گویا نیست و کفایت نمیکند . باید متفکران جهان همفکری کنند برای شناخت موجودی به نام آخوند که چند قرن در کشور ما چریده است . باید در این امر تسریع شود چون دیری نمیگذرد که جز نامی از انان باقی نمیماند . نامی منحوس !

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »