روایت فاطمه محمدی نوکیش مسیحی
«در بازجوییها به صراحت به من و خانوادهام به خصوص مادرم خیلی توهین میکردند.به طرز…
۰۲ آبان ۱۴۰۲
«در بازجوییها به صراحت به من و خانوادهام به خصوص مادرم خیلی توهین میکردند.به طرز…
شش سال زندان گرفتم در دادگاه بدوی. میارزید. به احساس تعلق به یک جمع بزرگ…
تحت تاثیر جوها و احساسات و عصبانیتها در احکام صادره و حتی اعدام دختران سیزده…
دست دخترم را گرفتم با نامهای در دست به دفتر ریاستجمهوری وقت [خاتمی] رفتیم. مرا…
روزهایی از من میخواستند بگویم همسرم جاسوس است و خودم هم برای سازمانهای جاسوسی کار…
اولین شلاقی که به من زدند طوری بود که من را کول گرفتند و داخل…
حتی خفه شو برای من قشنگ بود. چون صدایی به گوش من میرسید.حتی اگر صدا…
برای رفتن به توالت باید کاغذ را از دریچه بیرون میگذاشتم تا هروقت دیدند در…
تمام لباسهایم حتی جورابم را هم گرفتند، داخل سلول چیزی نبود جز یک پتو پر…
روز اول که برای بازجویی رفتم به تخت بسته شدم. دست و پایم را کشیدند.…