از منظر اکادمیک هیچ «فاکت ناب» یا «واقعیت بیواسطه» در تحلیل، فهم و تاویل رخدادها و انقلابها وجود ندارد. بلکه پیشفهمها (Pre-understanding یا Presumption) و افقهای انتظاری بازیگران و ناظران نقش تعیینکننده در فهم و تاویل وقایع دارند. بنابراین هیچ رخداد در خیزشها و انقلابها بدون پیش فهم پیشینی (a priory) و معنای نمادین وجود ندارد. برای مثال، یک عمل اعتراضی برای گروهی «قیام آزادیخواهانه» است و برای دیگری «آشوب و اغتشاش» تلقی میشود. هر پیشفهم، مانند عدسیای تاویلی عمل میکند که وقایع را رنگآمیزی کرده و جهت معنایی آن را تعیین میکند. در همین راستا، تاویل رابطه میان “خیزش انقلابی” و “حاکمیت”ی که از آن بر می آید برای نسل امروز نیز “فاکت ناب” نیست بلکه نوعی تاویل از رخدادهایی است که با واسطه روایت میشود.
رابطه میان “خیزش انقلابی سال ۵۷ ” و “حاکمیت” برخاسته از آن
رابطه میان “خیزش انقلابی” و “حاکمیت”ی که پس از انقلاب بر سر کار میآید یک رابطه پویا، پیچیده و چندلایه است و نمیتوان آن را بهسادگی اجتناب ناپذیر، خطی، مکانیکی یا علی-معلولی دانست. این رابطه بیشتر دیالکتیکی، تصادفی- تاویلی، و چندمرحلهای است که عوامل مختلف سیاسی، اجتماعی، روانشناختی، و ایدئولوژیک در آن نقش دارند. از منظر فلسفه علوم اجتماعی، “حتمیت”، “قطعیت” و “عمومیت” در توصیف و توضیح مناسبات اجتماعی و روابط انسانی به دلایل گوناگون نظری و تجربی قابل تایید نیست. این دلایل را میتوان در چهار دسته معرفتشناسانه، هستیشناسانه، انسانشناسانه و جامعهشناسانه بررسی کرد:
از منظر معرفتشناسی، غیرقابل پیشبینی بودن رفتار انسانی یکی از مهمترین چالشهای پیش روی تحلیلهای علّی در علوم اجتماعی است. برخلاف علوم طبیعی که با قوانین عام و قطعی سروکار دارند، علوم اجتماعی با پدیدههایی مواجه است که متأثر از اراده آزاد، نیت و آگاهی انسانهاست. این ویژگیها رفتار انسانی را پیچیده و پیشبینیناپذیر میکند. همچنین، تکثر تأویلی در مناسبات اجتماعی موجب میشود که هر پدیده معانی متنوع و گاه متناقضی داشته باشد. برای مثال، مفهوم عدالت یا آزادی در نظامهای فکری مختلف معانی متفاوتی به خود میگیرد و هیچ حقیقت مطلق و یگانهای در این عرصه وجود ندارد.
از منظر هستیشناسانه، جهان اجتماعی برخلاف جهان طبیعی، پویا، پیچیده و چندلایه است. پدیدههای اجتماعی به دلیل تأثیرپذیری از عوامل تاریخی، فرهنگی و سیاسی در حال دگرگونی مستمرند. علاوه بر این، رابطه ساختار و عاملیت نیز در علوم اجتماعی بهعنوان یکی از محورهای اساسی مطرح است. انسانها بهعنوان کنشگرانی آگاه و خلاق میتوانند ساختارهای اجتماعی را تغییر دهند و همین امر امکان قطعیت در پیشبینی تحولات اجتماعی را دشوار میکند. به عبارت دیگر، انسان در برابر نیروهای ساختاری منفعل نیست، بلکه با اراده و خلاقیت خود میتواند مسیر تحولات را تغییر دهد.
از منظر انسانشناسانه، تنوع هویتی و فرهنگی انسانها نیز از جمله عواملی است که تحلیلهای سادهانگارانه را به چالش میکشد. انسان موجودی پیچیده و چندبعدی است که رفتار او تحت تأثیر عوامل زیستی، روانی، فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد. افزون بر این، خلاقیت و اراده انسانی میتواند از الگوهای رفتاری متعارف سرپیچی کند یا آنها را بازتعریف کند.
از منظر جامعهشناسانه نیز مناسبات اجتماعی بهشدت وابسته به زمینههای تاریخی و جغرافیایی هستند. آنچه در یک دوره یا مکان خاص معنا و کارکرد دارد، ممکن است در شرایط دیگر بیمعنا یا حتی متناقض جلوه کند. برای مثال، مفهوم قدرت در جوامع دموکراتیک با جوامع استبدادی تفاوت اساسی دارد. همچنین، روابط انسانی در شبکهای از تعاملات پیچیده شکل میگیرد که پیشبینی پیامدهای آنها را دشوار میکند
از منظر تحلیلی و فلسفی، سوال درباره اینکه آیا “رژیم ولایی” محصول “محتوم” و “بلافصل” خیزش سال ۵۷ است، نیازمند بررسی روابط پیچیده، چندلایه و دیالکتیکی بین انقلاب و حکومتی است که پس از آن به وجود آمد. این سوال به طور کلی در چارچوب فلسفه علوم اجتماعی قابل بررسی است و به ویژه میتوان آن را از منظرهای مختلف نظری تحلیل کرد:
۱. دیدگاه علی-معلولی (Deterministic View)
در این دیدگاه، تحولاتی که در انقلاب ۵۷ شکل گرفتند، به طور اجتنابناپذیر منجر به شکلگیری رژیم ولایی میشوند. به عبارت دیگر، انقلاب به عنوان یک زنجیره علل و نتایج پیشبینیپذیر در نظر گرفته میشود که در آن ساختار و گفتمان خیزش انقلابی، مستقیماً و بطور اجتناب ناپذیری بر ساختار قدرت پس از انقلاب تأثیر میگذارد. در این چارچوب، ساختار و ترکیب نیروهای مشارکت کننده در خیزش انقلابی بهمن سال ۵۷، نظیر نیروهای مذهبی و روحانیون، به وضوح تعیینکننده نوع حکومتی است که پس از انقلاب به وجود میآید.
نقد: این دیدگاه سادهسازی بیش از حد است و بسیاری از پیچیدگیهای اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک را نادیده میگیرد. بسیاری از انقلابها، از جمله انقلاب ایران، به نتایج غیرمنتظرهای منتهی شدهاند که به سادگی قابل پیشبینی نبودند.
۲. دیدگاه دیالکتیکی (Dialectical View)
در این دیدگاه، رابطه میان جنبش انقلابی و رژیم جدید یک فرآیند دیالکتیکی است که در آن نیروها و ایدئولوژیها از طریق همکاری، رقابت یا کشمکش به هم میپیوندند. در این چارچوب، حاکمیت جدید ممکن است از گفتمان نخستین جنبش فاصله گرفته یا حتی به ضد آن تبدیل شود.
مثال: در انقلاب ایران ۵۷، جنبش انقلابی ترکیبی از خواستههای آزادیخواهانه، عدالتمحور، و ضد استبدادی بود، اما پس از انقلاب، رژیم ولایی با استفاده از ابزارهای گفتمان ولایی و سرکوب، ساختاری جدید و متمرکز بر ولایت فقیه شکل داد که با خواستههای بخش عمده ای از نیروهای مشارکت کننده در خیزش انقلابی بهمن ۵۷ در تضاد بود.
نقد دیدگاه دیالکتیکی: این دیدگاه به خوبی پیچیدگیهای تاریخ و تحولات اجتماعی را نشان میدهد، اما تحلیل آن در پیشبینی دقیق آینده دشوار است و ممکن است تحلیلهای ضدونقیضی بهدنبال داشته باشد.
۳. دیدگاه اتفاقی-تصادفی و تاویلی (Contingent and Interpretive View)
این دیدگاه معتقد است که نتایج انقلابها بیشتر تحت تأثیر شرایط تاریخی، اقتصادی، و اجتماعی خاص و همچنین شخصیتها و کنشگران سیاسی است. به عبارت دیگر، تاریخ به طور تصادفی شکل میگیرد و تفاسیر مختلف از ایدئولوژیها و گفتمانها ممکن است مسیر انقلابها را تغییر دهند.
مثال: پس از بهمن سال ۵۷ ایران، بسیاری از رهبران انقلابی تفاسیر جدیدی از گفتمان انقلاب ارائه کردند که منجر به تغییرات غیرمنتظرهای شد. ابتدئا مفهوم “ولایت فقیه” در قانون اساسی مطرح شده؛ حال آنکه در نخستین پیش نویس قانون اساسی از آن خبری نبود. سپس مفهوم “ولایت مطلقه فقیه” در قانون اساسی گنجانده شده این هم گامی دیگر برای انحصار و تمرکز قدرت در نزد رهبر حکومت بود.
نقد: این دیدگاه توجه زیادی به پیچیدگیها و تأثیر شرایط منحصربهفرد تاریخی دارد، اما ممکن است در تعمیم نتایج و پیشبینی دقیق روندها مشکل داشته باشد.
۴. دیدگاههای ترکیبی (Hybrid Perspectives)
برای رفع ضعفهای دیدگاههای فوق، برخی نظریهپردازان به ترکیب چند عامل ساختاری، فردی و گفتمانی پرداختهاند. در این رویکرد، نه تنها ساختارهای اقتصادی و اجتماعی بلکه شخصیتها و کنشگران سیاسی نیز در تحلیلها گنجانده میشوند.
مثال: چارلز تیلی و تدا اسکاچپول بر این باورند که انقلابها نتیجه تقاطع چندین عامل ساختاری و فرصتی هستند که در شرایط خاص شکل میگیرند و بازیگران از آن استفاده می کنند.
نقد دیدگاههای ترکیبی: دیدگاههای ترکیبی میتوانند به تحلیلهای دقیقتری منجر شوند و پیچیدگیهای تحولات اجتماعی را بهتر درک کنند، اما همچنان نمیتوانند روندهای آینده را با دقت پیشبینی کنند.
نتیجهگیری:
رابطه بین “خیزش انقلابی” و “رژیم ولایی” محصول یک فرآیند پیچیده و چندوجهی است که در آن دیدگاههای مختلف، از جمله دیالکتیکی و تصادفی-تاویلی، میتوانند به ارائه توضیحات متفاوت و مکمل بپردازند. از این رو، نمیتوان این رابطه را به سادگی با مفهوم “حتمیت” یا ” قطعیت” توصیف کرد، بلکه آن را باید در بستر پیچیدگیهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و انسانی در نظر گرفت که قابلیت پیشبینی دقیق را ندارند