حذفیات «روایت رهبری» آیت الله خامنه‌ای

حسین باستانی

کتاب “روایت رهبری”، از جدیدترین پروژه های انتشاراتی دفتر آیت الله خامنه ای در مورد زندگی، دیدگاه ها و چگونگی انتخاب او به جانشینی آیت الله خمینی است. از این کتاب ۶۲۰ صفحه ای، سال پیش رونمایی شد ولی در آستانه ۱۴ خرداد امسال، سالگرد انتخاب آقای خامنه ای از سوی مجلس خبرگان، خبرگزاری های ایران به تبلیغ گسترده آن پرداخته اند.

کتاب “روایت رهبری” را، موسسه پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی یا همان دفتر حفظ و نشرآثار رهبر ایران منتشر کرده. نویسنده کتاب، یاسر جبرائیلی است که در اخبار رسانه های رسمی، با عناوینی همچون “جانشین دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مرکز ارزیابی اجرایی سیاست‌های کلی نظام” یا “رئیس مرکز ارزیابی و نظارت دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام” معرفی می شود.

نویسنده در مقدمه کتاب خود نوشته که در تهیه آن از “اسناد دست اولی نظیر مذاکرات مجلس خبرگان رهبری در سال های ۱۳۶۴ و ۱۳۶۸ استفاده شده که پیش از این منتشر نشده”. همچنین، از دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای تشکر کرده که او را “شایسته پرداختن به چنین موضوعی دانسته و از هیچ حمایتی در فرایند انجام تحقیقات دریغ نکرده”. آقای جبرائیلی در ادامه، از “صاحب نظران متعددی که با دقت کتاب را خوانده و ساعت های متمادی را برای مباحثه در باره محتوا وقت گذاشتند تا به غنا و دقت اثر کمک کنند” تشکر کرده که نشان می دهد کتاب وی، درواقع یک پروژه گروهی با کارفرمایی دفتر آقای خامنه ای بوده.

البته علی‌رغم امکانات گسترده ای که ظاهرا در تولید “روایت رهبری” مورد استفاده قرار گرفته، این کتاب عملا به تکرار مجموعه مطالب یا ادعاهایی پرداخته که پیشتر در منابع رسمی و غیرسمی منتشر شده اند. درنتیجه، معلوم نیست “اسناد دست اولی” که تهیه کنندگان می گویند به آنها دست یافته اند، به طور مشخص چه نکات جدیدی را به روایت های قبلی اضافه می کنند. با همه اینها اما بازخوانی کتاب، احتمالا نوعی مطالعه موردی آموزنده برای آشنایی با حال و هوای پروژه های کلانی خواهد بود که نهادهای حکومتی ایران، برای تعریف تاریخ به شیوه مطلوب خود اجرا می کنند.

لازم به ذکر است که نوشته پیشِ رو، از فهرست کردن اشتباهاتِ -چه بسا سهویِ- متن کتاب خودداری کرده و صرفا، به یادآوری نمونه هایی از “حذف وقایع کلیدی” در روایت های کتاب از سال های ۶۳ تا ۶۸ می پردازد.

در بخشی دیگر از کتاب “روایت رهبری”، ذیل تیتر “استقبال علما و مراجع”، پیام های مراجع تقلید در واکنش به انتخاب آقای خامنه ای نقل شده که گویی نشان از اذعان به صلاحیت های علمی او دارند.

در صفحات۵۱۱ تا ۵۱۳ کتاب، در همین ارتباط از جمله پیام های سه مرجع تقلید اصلی مقیم ایران یعنی آقایان حسینعلی منتظری، محمدرضا گلپایگانی و شهاب الدین مرعشی نجفی به آقای خامنه ای نقل شده و متن هایی که به نقل از آنها نوشته شده هم درست است. فقط یک ایراد کوچک دارد: بخش آغازین هر سه پیام حذف شده که از قضا، مهمترین قسمت پیام ها بوده است. به این علت مشخص که هیچ یک از این مراجع، در پیام های خود به رهبر جدید او را “آیت الله” خطاب نمی کنند و برای او لفظ “حجت الاسلام و المسلمین” را به کار می برند.

استفاده از عنوان “حجت الاسلام والمسلمین” برای رهبر جدید در حالی صورت می‌گیرد که نه تنها آیت الله منتظری، که از دیرباز به آیت الله خمینی نزدیک بود، که آقایان گلپایگانی و مرعشی نجفی هم رهبر سابق را با لفظ “آیت الله” خطاب می‌کردند. به عنوان نمونه، ۱۰ روز قبل از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی، روزنامه های ایران خبر تلگرام مشترک آیت الله گلپایگانی و آیت الله مرعشی نجفی خطاب به رهبر وقت به مناسبت “عمل جراحی موفقیت آمیز” وی را منتشر کرده اند که در آن، از خطاب “آیت‌الله آقای خمینی” استفاده شد.

قابل توجه است که پس از انتخاب آقای خامنه ای به رهبری، حامیان او برای گرفتن پیام از سه مرجع اصلی و همچنین از محمدعلی اراکی (که هنوزاعلام مرجعیت نکرده بود و سپس به عنوان مرجع اصلی نظام معرفی شد) مجموعه ای از اقدامات پشت پرده را در دستور کار قرار می دهند که برای اطلاع از آنها می توان بهه این مطلب مراجعه کرد.

کتاب “روایت رهبری” برای دفاع از جانشینی آقای خامنه ای، به ذکر نقل قول های دیگری نیز پرداخته که حقیقت دارند ولی گمراه کننده اند. مثلا در صفحه ۲۹۰، اظهارات ۲ آذر ۷۶ زهرا مصطفوی دختر آیت الله خمینی نقل شده که گفته: “من مدت‌ها قبل از برکناری قائم مقام رهبری شخصاً از محضر امام درباره ی رهبری پرسیدم و ایشان از آیت الله خامنه ای نام بردند. پرسیدم که آیا شرط مرجعیت و اعلمیت در رهبری لازم نیست و ایشان نفی کردند و از مراتب علمی ایشان پرسیدم صریحاً فرمودند که ایشان اجتهادی که برای ولی فقیه لازم است را دارد.”

در صورتی که اگر قرار بر استناد به شهادت خانم مصطفوی باشد، وی اظهار نظر دیگری هم در مورد جانشینی رهبر دارد که ازقضا معروف تر است. زهرا مصطفوی مشخصا پس از رد صلاحیت اکبر هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، با انتشار نامه‌ای سرگشاده به آیت الله خامنه‌ای در اول خرداد ۹۲ تاکید می کند که پدرش علاوه بر علی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی را هم مناسب جانشینی خود می دانسته: “همان روزی که تأیید امام بر رهبری حضرتعالی را از زبان ایشان شنیدم و همواره آن نظریه را در مواقع لازم بیان کرده ام، تأیید صلاحیت برادر آقای هاشمی را هم شنیدم، زیرا امام بعد از نام جنابعالی نام ایشان را هم ذکر کردند.”

البته نویسنده “روایت رهبری”، حق دارد به هر دلیل یکی از نقل قول ها را بیشتر از نقل قول دیگر بپسندد، ولی بازگو کردن یکی به عنوان سند و پنهان نگه داشتن دیگری، طبیعتا نشانه ای از “روش” تاریخ نویسی کتاب اوست.

صفحات ۲۸۸ و ۲۸۹ همین کتاب، به نقل اظهاراتی از آقای خامنه ای پرداخته اند که ظاهرا قرار است اثبات کنند آیت الله خمینی تنها و تنها به یک نفر به عنوان جانشین خود نظر داشته. منبع اظهارات نیز، “مرکز اسناد دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای” (دفتر خود آقای خامنه ای) است، ولی “مستنداتی” که کتاب به این منظور ارائه کرده، دارای تناقضاتی بزرگ هستند که ظاهرا از نظر نویسنده مهم نبوده اند.

به نوشته کتاب، در مهرماه ۶۷ یعنی شش ماه قبل از برکناری آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری، سران سه قوه (آقایان خامنه ای، اردبیلی، رفسنجانی)، نخست وزیر وقت (میرحسین موسوی) و احمد خمینی در جلسه ای با آیت الله خمینی راجع به رهبر آینده تبادل نظر می کنند و گفتگوی زیر میان علی خامنه ای و آقای خمینی در می گیرد: “من به ایشان [رهبر وقت] گفتم: ‘آقا! ما در این مجموعه ی دوستان کس دیگری غیر از ایشان نداریم’؛ ایشان گفتند: ‘نه، این جور نیست! شما رهبر بشوید’؛ همین جور: ‘شما رهبر بشوید’. من اصلاً این حرف را جدی نگرفتم؛ واقعا جدی نگرفتم، هیچ؛ سکوت کردم. جلسه هم سکوت شد، چند لحظه ای گذشت. من روبروی امام نشسته بودم، حاج احمد آقا این طرف من نشسته بود. ایشان [خطاب به من] گفت: ‘بله، چطور شما می گویید کسی نیست؟ شما هستید، آقای موسوی اردبیلی هست’؛ دوباره امام گفت: ‘نخیر، ایشان رهبر بشوند’؛ شاید هم اسم آوردند و مشخص کردند آقای خامنه ای.” (مشابه این اظهارات در مورد نظر مثبت آیت الله خمینی به رهبر آقای خامنه ای را، اکبر هاشمی رفسنجانی بعدا در جلسه ۱۴ خرداد خبرگان هم عنوان می کند، اگرچه در اظهارات او، اثری از اینکه آقای خمینی با رهبری افراد دیگر مخالفت کرده نیست).

در ادامه نقل قول “روایت رهبری” از آقای خامنه ای آمده: “اندکی قبل از فوت امام -همان روز و شب- صحبت شورای رهبری جدی شد. افرادی هم که جمع شده بودند، اسم من را به عنوان یک فرد می آورند اما به این شکلی که بعداً پیش آمد اصلا به ذهن ما خطور نمی کرد.” بدون اینکه توضیح داده شود اگر آیت الله خمینی به این صراحت گفته تنها یک نفر مشخص رهبر بشود، چرا “صحبت شورای رهبری جدی شده”، و چرا از علی خامنه ای صرفا به عنوان عضوی از اعضای این شورا نام برده می شده.

در صفحه ۴۸۰ کتاب، به بخشی از مشروح مذاکرات مجلس خبرگان در ۱۴ خرداد ۶۸ اشاره می شود که در آن برای “فردی بودن رهبر” تا هنگام برگزاری رفراندوم قانون اساسی رای گیری می شود. در همین صفحه از کتاب یادآوری شده: “چهار عضو از پنج عضو هیات رئیسه (آقایان مشکینی، هاشمی، امینی، و طاهری خرم آبادی) و نیز آیت الله خامنه ای قیام نکردند؛ یعنی با رهبری فردی مخالفت کردند. با این وجود، اکثریت خبرگان با قیام خود به رهبری فردی رأی دادند.” در اینجا، ابهام افزایش می یابد چون مشخص نیست اگر آیت الله خمینی تاکید داشته که آقای خامنه ای و فقط او به تنهایی رهبر بشود، به چه علت “چهار عضو از پنج عضو هیات رئیسه” به شمول اکبر هاشمی رفسنجانی، خلاف تاکید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران رای داده اند.

موضوع دیگری که کتاب لازم ندیده در مورد آن توضیح بدهد، نحوه قبولاندن رهبری آقای خامنه ای به مجلس خبرگان، بر مبنای خاطراتی شفاهی است که هاشمی رفسنجانی و افرادی دیگر نقل می کنند؛ آن هم بلافصله پس از رونمایی رسمی از وصیتنامه آیت الله خمینی که تاکید دارد: “بعض نسبت‌های بی واقعیت به من داده می شود وممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض می کنم آنچه به من نسبت داده شده یا می شود مورد تصدیق نیست، مگر آنکه صدای من یا خط وامضای من باشد با تصدیق کارشناسان، یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم.”

چنانکه در صفحه ۴۸۲ کتاب آمده، اکبر هاشمی رفسنجانی پیش از نقل خاطره در مورد تمایل آیت الله خمینی به رهبری آقای خامنه ای می گوید: “البته امام در این صحبتشان، [در] این سندی که امروز خواندیم [وصیت نامه]، گفتند چیزهایی را قبول کنید از من که یا نوشته باشم یا در رادیو گفته باشم. این، آن نیست…. در رادیو ایشان نگفتند.” هاشمی اما اضافه می کند که برای آنچه می خواهد نقل کند، “چهار پنج” شاهد در جمع وجود دارد.

برای اطلاع بیشتر از روایت های شفاهی منجر به رهبری آقای خامنه ای، این مطلب را ببینید.

این پرسش کلیدی، تاکنون بی پاسخ مانده که اگر قرار بود سرنوشت مهم ترین موضوع پس از درگذشت آیت الله خمینی یعنی انتخاب جانشین بر مبنای نقل قول شفاهی از او صورت بگیرد، دلیل تاکید مشخص او در وصیتنامه بر عدم اعتبار چنین نقل قول هایی چه بوده.

پاسخگویی به ابهاماتی از این قبیل، البته وظیفه تمام مدافعان آیت الله خامنه ای که در مورد او چیزی می نویسند نیست. ولی کتاب “روایت رهبری” نه یک نوشته معمولی، که پروژه بزرگ دفتر رهبری است که به تاکید نویسنده آن، با مشارکت “صاحب نظران متعدد که با دقت کتاب را خوانده و ساعت های متمادی را برای مباحثه در باره محتوا وقت گذاشته اند” تهیه شده. درنتیجه قابل تامل است که در پروژه ای با این ابعاد، حتی کوچکترین تلاشی برای ارائه نوعی توضیح -هرچه باشد- در مورد چنین ابهاماتی صورت نگرفته است.

سانسور اطلاعات مربوط به سپاه

بخش هایی از کتاب “روایت رهبری” (عمدتا، مطالب عنوان شده زیر عنوان “جنگ، مهم ترین مساله دوران ریاست جمهوری”) به جنگ ایران وعراق و نقش آقای خامنه ای در آن اختصاص دارد. در همین ارتباط، نقشی که برای علی خامنه ای توصیف شده به گونه ای است که گویی او از رهبران اصلی جنگ بوده است. کتاب در این خصوص، به ویژه به سفر آقای خامنه ای به جبهه در مقطع درگیری های پس از پذیرش قطعنامه، و سخنان او در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ رسول الله اشاره کرده است. ولی ترجیح داده از میان صحبت های او به تاریخ ۱۰ مرداد ۶۷، قسمت هایی را نقل کند که به انتقاداتش از میرحسین موسوی اختصاص دارند و نه عباراتی که توضیح دهنده نقش او در جنگ هستند.

به عنوان مثال، نویسنده کتاب در حکایت خود از جلسه ۱۰ مرداد ۶۷، لازم ندیده پاسخ آقای خامنه ای به انتقادات برخی حاضران از حضور کم وی در جبهه ها را بازگو کند. انتقادی که به روایت نشریه “رمز عبور” در اردیبهشت ۹۵، رئیس جمهور وقت در واکنش به آن می گوید: “تا دو سال قبل از این، تا همین آخر هم، یعنی امام به من بارها این را گفتند؛ گفتند: وقتی که تو مسافرت می‌کنی، تو و آقای هاشمی، تا وقتی هواپیمای شما در تهران می‌نشیند و من می‌فهمم، قلب من می‌لرزد؛ بارها این را گفتند. خب ما نمی‌خواستیم بلرزانیم قلب امام را…حالا بنده بلند بشوم بیایم جبهه تا شما از من راضی بشوید، به خاطر آمدن جبهه، امام ناراضی بشود؟” (استدلالی که حتی به گفته آقای خامنه ای متوجه او و هاشمی رفسنجانی توامان می شده، در حالی که هاشمی برخلاف او در جبهه ها حضور مستمر داشته).

البته در صفحه کتاب۳۶۵، به طور غیرمستقیم به میزان حضور آقای خامنه ای در جبهه اشاره می شود: “در دوران ریاست جمهوری به دلیل مخالفت امام با حضور آیت الله خامنه ای در جبهه های جنگ، ایشان به برخی حضورها و بازدیدهای محدود اکتفا کردند اما در مقطع پایانی جنگ و پس از قبول قطعنامه ۵۹۸، وضعیت وخیم جبهه ها و ناراحتی و ناامیدی حاکم بر جمع رزمندگان به دلیل پذیرش قعطنامه، ایشان را ناگزیر کرد پس از کسب موافقت امام برای تبیین دلایل پذیرش قعطنامه و ترسیم مسیر آینده جنگ حق و باطل، به جبهه ها رهسپار شوند.”

نویسنده کتاب، به علاوه ضروری ندانسته که در نقل اظهارات مرداد ۶۷ آقای خامنه ای در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله، به سلب مسئولیت وی از خود در مورد جنگ و سرنوشت آن اشاره کند. اظهاراتی که به روایت “رمز عبور”، رئیس جمهور وقت در بخشی از آن می گوید: “قضایای جنگ… مسئولیتش با من نیست، حالا هم نبوده، دیروز هم نبوده. عرض کنم که از سال ۶۲ به این طرف، بنده هیچ گونه مسئولیتی در جنگ ندارم”. او در این سخنرانی، البته تقریبا در مورد نقش خود در جنگ از بُعد نظامی درست می گوید، ولی از این هم فراتر می رود و در پاسخ به گلایه فرمانده وقت لشکر محمد رسول الله از بودجه جنگ، دراین مورد هم از خود سلب مسئولیت می کند: “این سؤالی که آقای کوثری اخیراً کردند که چرا سیاست‌های دولت این نیست؟ خب این مسئولش دولت است نه من. ممکن است بگویید خُب مگر دولت زیر نظر رئیس‌جمهور نیست؟ نه، جوابش نه است.”

این در حالی است که در صفحات ۳۶۳ و ۳۶۴ کتاب یادآوری شده: “آیت الله خامنه ای در دوره ریاست جمهوری، رئیس شورای عالی پشتیبانی جنگ نیز بودند. این شورا به دلیل شرایط خاص جنگ در سال ۱۳۶۵ و به منظور به کارگیری هر چه بهتر امکانات کشور در خدمت جنگ و انجام اقدامات موثر در بسیج نیروها و امکانات برای رفع نیازمندی های جبهه های جنگ تشکیل شد. امام خمینی در پاسخ به استعلام ایشان در نوزده بهمن ۱۳۶۶ مصوبات این شورا را تا پایان جنگ لازم الاجرا اعلام کردند.” کتاب در توضیح فعالیت های شورای عالی پشتیبانی جنگ در سال ۶۶ می افزاید: “در همین سال که جبهه ها با کمبود نیرو مواجه بودند، سپاه پیشنهاد مدونی به شورای عالی پشتیبانی جنگ ارائه کرد که حضرت امام حکم جهاد صادر کنند و افرادی بین شانزده سال یا هجده سال تا چهل سال، همه بیایند جنگ و آموزش ببینند و ۱۵۰۰ گردان تشکیل شود؛ اما حضرت آیت الله خامنه ای با این پیشنهاد مخالفت کردند. ایشان پس از پایان جنگ، در این باره گفتند: در شورای عالی پشتیبانی بنده مخالف بودم؛ من تنها کسی بودم که با این فکر مخالفت می کردم؛ گفتم من مخالفم، دلایلی هم داشتم. البته برادر عزیزمان آقای هاشمی صددرصد مدافع بود.” (به نقل از در جلسه پرسش و پاسخ در جمع فرماندهان لشکر المهدی، ۱۴ مرداد ۶۷)

البته با وجود اذعان این بخش از “روایت رهبری” به مسئولیت آقای خامنه ای در فعالیت های پشتیبانی جنگ، تهیه کنندگان در جایی که به موضوع قبول قطعنامه ۵۹۸ می‌پردازند، این اعتراف را فراموش می کنند. نتیجتا، در صفحه ۲۶۱ کتاب اعلام می شود: “در ماه های پایانی جنگ، مسئولین نظام اعم از ارتش و سپاه که خبرگان و متخصصان جنگ بودند، به حضرت امام اعلام کردند که به این زودی ها هیچ پیروزی ای به دست نخواهند آورد. نخست وزیر وقت از قول وزیران اقتصاد و بودجه، وضع مالی کشور را زیر صفر اعلام کرد. مسئولین سیاسی گفتند از آنجا که مردم فهمیده اند پیروزی سریعی به دست نمی آید، شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است.” کتاب، سپس از قول آیت الله خامنه ای می افزاید: “قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسئولین آن روز امور اقتصادی کشور، مقابل روی او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمی کِشد و نمی تواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت.”

اهمیت این بخش از کتاب در آن است که با وجود اشاره ای کلی به موضع “ارتش و سپاه” در مورد مشکلات ادامه جنگ، نقش اصلی در پذیرش قطعنامه را متوجه “نخست وزیر” و “وزیران اقتصاد و بودجه” می داند و توضیحی را از آقای خامنه ای نقل می کند که بر مبنای آن، گویی تنها دلیل کوتاه ختم جنگ “فهرست مشکلاتی بوده که مسئولین آن روز امور اقتصادی کشور” پیش روی آیت الله خمینی قرار داده اند. آنچه در این روایت، عملا سانسور می شود، مهمترین عامل کوتاه آمدن آقای خمینی از ادامه جنگ، یعنی جمع بندی فرماندهان سپاه است که در نامه ۲۵ تیر ۶۷ رهبر وقت به مسئولان کشور برای اعلام پذیرش قطعنامه، به صراحت مورد تاکید قرار می گیرد.

آیت الله خمینی در این نامه، البته اشاراتی کوتاه به گزارش مسئولان دولتی می کند که در این حد است: “آقای نخست وزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کرده اند، مسئولان جنگ می گویند تنها سلاح هایی را که در شکست های اخیر از دست داده ایم به اندازه تمام بودجه ای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود. مسئولان سیاسی می گویند از آن جا که مردم فهمیده اند پیروزی سریعی به دست نمی آید شوق رفتن به جبهه در آن ها کم شده است.”

ولی رهبر وقت، پیش از اشاره به نقش مسئولان سیاسی و اقتصادی، توصیفاتی مفصل از گزارش سپاه ارائه می کند که لحن متفاوتی دارد. آقای خمینی در این بخش، با “تکان دهنده” دانستن مطالبات فرمانده وقت سپاه برای ادامه جنگ می نویسد: “فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال دیگر ما هیچ پیروزی نداریم. ممکن است در صورت داشتن وسایلی که در طول پنج سال به دست می‌آوریم قدرت عملیات انهدامی و یا مقابله به مثل را داشته باشیم و بعد از پایان سال ۷۱ اگر ما دارای ۳۵۰ تیپ پیاده و ۲۵۰۰ تانک و ۳۰۰۰ توپ و ۳۰۰ هواپیمای جنگی و ۳۰۰ هلیکوپتر باشیم و قدرت ساخت مقدار قابل توجهی از سلاحهای لیزری و اتمی که از ضرورت‌های جنگ در آن موقع است، داشته باشیم، می‌توان گفت به امید خدا بتوانیم عملیات آفندی داشته باشیم. وی می‌گوید قابل ذکر است که باید توسعه نیروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نیم افزایش پیدا کند، او آورده است البته امریکا را هم باید از خلیج فارس بیرون کنیم والا موفق نخواهیم بود.” آیت الله خمینی می افزاید که محسن رضایی، “با ذکر این مطالب می‌گوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست”.

برای اطلاع بیشتر از نقش فرماندهی سپاه در پایان جنگ، این مستند را ببینید.

قابل توجه است که نویسنده کتاب علی رغم حذف کلّی نامه محسن رضایی از روایت پایان جنگ، در جاهایی که به نفع آقای رضایی بوده روایت های انحصاری او را به عنوان مستندات مسلّم تاریخی معرفی کرده است.

به عنوان نمونه، نویسنده با اشاراتی گذرا به سرگذشت مخالفان محسن رضایی در سپاه در در زمان جنگ، ادعایی عجیب را از دلیل مخالفت ها مطرح می کند. در صفحه ۱۹۰ کتاب روایت رهبری، پیشینه اختلافات چنین توضیح داده می شود که: “سیدمهدی هاشمی… تلاش کرد تا زیر نظر خود سازمانی از نیروهای مسلح در لنجان سفلی تاسیس کند. در اندک زمانی توانست با ایجاد چنین سازمانی، عملا در مقابل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایستادگی کند…. حوالی نیمه دی ماه ۱۳۶۲، پس از آنکه امام در جریان قضایای اصفهان قرار گرفتند، فرمانده وقت اطلاعات سپاه اصفهان با نظر امام قصد عزیمت به اصفهان نمود تا به این غائله پایان دهد.”

در صفحه ۱۹۱، روایت کتاب به این صورت ادامه می یابد: “سردار محسن رضایی فرمانده وقت سپاه می گوید این جریان اساساً به این دلیل که قصد داشتند فردی همسو با خود را به عنوان فرمانده سپاه منصوب کنند، دست به توطئه هایی علیه فرماندهی زدند که از جمله آن، دامن زدن به ناآرامی و تحصن علیه فرماندهی جنگ در پادگان ولیعصر تهران به سرکردگی افرادی چون اکبر گنجی و عمادالدین باقی بود که یک پایشان در بیت آیت الله منتظری بود و نزد سید هادی هاشمی تردد داشتند. پروژه های تخریب سردار رضایی تا جایی پیش رفت که منجر به ممنوعیت ملاقات های فرمانده سپاه با آیت الله منتظری شد.”

کتاب در اینجا، مهم ندانسته که زمان ناآرامی های پادگاه ولیعصر تهران را که پاییز ۶۳ بوده -و اساسا ربطی به درگیری های زمستان۶۲ در لنجان اصفهان نداشته- ذکر کند. مهمتر آنکه گویی نویسنده، در خصوص اعتراضات سال ۶۳ سپاهیان به محسن رضایی، حتی اسم رهبران اصلی معترضان یعنی حسن بهمنی فرمانده وقت عملیات تیپ ۱۰ سیدالشهدای تهران (که بعدها به لشکر سیدالشهدا تبدیل شد) و کاظم نجفی رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا را هم نشنیده و نتیجتا از زبان سرلشکر رضایی همه چیز را به “توطئه” اکبرگنجی و عمادالدین باقی تقلیل می دهد.

یکی از منابع در دسترس در مورد اعتراضات سال ۶۳، کتاب “مردان رستگار” در مورد زندگی کاظم رستگار است. این کتاب، در تشریح ریشه اعتراضات سال ۶۳ توضیح می دهد که چگونه پس از عملیات خیبر، تعدادی از پیش کسوتان سپاه تهران در لشکر ١٠ سیدالشهدا، در جمعبندی از علل شکست عملیات، فرماندهی وقت سپاه را در این شکست مقصر می دانند، برای انتقال نظراتشان به رهبر وقت با احمد احمد خمینی دیدار می کنند، و به توصیه احمد به ملاقات آیت‌الله منتظری می روند. ملاقاتی که نتیجه آن، تدوین دیدگاه های معترضان در جزوه ای ۹۰ صفحه ای می شود که در بخش هایی از آن، انتقادات زیر به محسن رضایی و همراهانش وجود دارد: “با شعار این‌که توکل برای پیروزی کافی است، شدیدا تدبیر و تعقل را از صحنه بیرون کرده‌اند… به دلیل این‌که جواب تبلیغات خارجیان را می‌دهیم و برای حفظ روحیه مردم، دروغ‌های بزرگی را در رده‌های مختلف اجرایی می‌گویند که نه تنها نتیجه عکس می‌دهد بلکه مردم را گیج کرده و در ذهن آن‌ها سوال ایجاد می‌کند.”

امضاکنندگان این نامه، که فرماندهان و چهره های معروفی همچون کاظم رستگار، حسن بهمنی، محمد ابوترابی، بهرام میثمی، منصور کوچک‌محسنی، تقی محقق، حسین اسکندرلو، احمد غلامی، عباس نجف‌آبادی و قاسم گلریز هستند و بسیاری از آنها بعدا در جنگ کشته می شوند، با تاکید بر لزوم تغییر محسن رضایی فرمانده و محسن رفیقدوست وزیر سپاه می نویسند: “قوه قضاییه در جنگ فعالیت اصولی و مستمر ندارد، به همین دلیل ضعیفان حسابرسی دقیق می‌شوند اما فرماندهان رده بالا حسابرسی نمی‌شوند… مانند قارچ از زمین انواع قرارگاه به بهانه اداره جنگ سبز می‌شوند…مسئولان و فرمانده کل سپاه از هر طریق کوشش می‌کنند ولایت خود را اثبات کنند… هرکس ولایت فرمانده کل سپاه را قبول نداشته باشد منزوی و سرکوب می‌شود… هر چه سریع‌تر باید فرمانده و وزیر سپاه تعویض شوند، زیرا خودشان عامل اصلی ضعف‌ها و نارسایی‌ها هستند.”

در چنین حال و هوایی است که محسن رضایی در چند نوبت مورد اعتراض شدید اعضای سپاه تهران و به ویژه حسن بهمنی و کاظم رستگار قرار می گیرد که یکی از این اعتراضات در پایگاه ولیعصر است. محمدعلی آقا میرزایی از نویسندگان جنگ و مولف کتاب “رستگاری در جزیره”، در مصاحبه ای با شماره ۲۳ خرداد ۹۷ رونامه جوان وابسته به سپاه، در پاسخ به این سوال که “قضیه مشهور صبحگاه پادگان ولیعصر چه بود؟” می گوید: “محسن رضایی بعد از عملیات بزرگ طبق معمول در پادگان ولیعصر حاضر می‌شد و گزارشی از روند کلی کار در صبحگاه ارائه می‌داد. آن روز هم داشت همین کار را می‌کرد که ناگهان شهید رستگار اعتراض می‌کند و بحث نشنیده شدن حرف‌هایشان در عملیات خیبر یا سایر موارد را گوشزد می‌کند. بعد جو به هم می‌ریزد و هر کسی حرفی می‌زند. محسن رضایی می‌خواهد با تویوتای فرماندهی برود که جلوی خیابان منتهی به دژبانی راهش را سد می‌کنند. بیشتر از نیم ساعت هم همانجا نگهش می‌دارند.” البته در جریان اعتراضات پاییز ۶۳، اکبر گنجی هم جزو معترضان است که حداقل در یکی از جلسات علیه محسن رضایی سخنرانی تندی می کند، ولی تقلیل دادن اعتراضات فرماندهان سپاه تهران به اقدامات دو عضو معمولی سپاه یعنی اکبر گنجی و عمادالدین باقی، معنایی جز تحریف کلی تاریخ جنگ ندارد.

توضیح آنکه اعتراضات سال ۶۳، در نهایت با درخواست ملاقات معترضان با آیت الله خمینی، جلوگیری از این ملاقات از سوی آقای خامنه ای (که تضعیف فرماندهان را به مصلحت نمی داند)، و مخالفت آقای خمینی با خواست معترضان برای تغییر محسن رضایی و محسن رفیقدوست پایان می یابد. درنتیجه، حسن بهمنی و کاظم رستگار که حاضر به کنار آمدن با سیاست های فرماندهان نیستند و سرپیچی از دستور آقای خمینی را هم جایز نمی دانند، با وجود آنکه جزو فرماندهان هستند، در عملیات بدر به عنوان بسیجی ساده به میدان می روند و کشته می‌شوند (ماجرای اعتراضات سال ۶۳ به فرماندهی سپاه، از مهمترین بخش های تاریخ جنگ است که پرداختن به آن، به مطلبی جداگانه نیاز دارد).

تهیه کنندگان “روایت رهبری”، اعتراضات معروف سپاه تهران به فرماندهی سپاه (در سال ۶۳) را در تحریفی عجیب به حامیان مهدی هاشمی در سپاهِ “لنجان سفلی” (در سال ۶۲) نسبت داده اند

تاریخ به “اقتضای نیاز” دفتر رهبری

بخش مهمی از کتاب “روایت رهبری”، به بازنشر اتهامات قبلی نهادهای حکومتی علیه منتقدان آقای خامنه ای، بدون یادآوری روایت طرف مقابل یا حتی اضافه کردن نکته جدیدی به اتهامات قبلی اختصاص دارد.

تهیه کنندگان کتاب در این مسیر، حتی مشکلی با رجوع به “اعترافات زندان” تحت عنوان مستندات تاریخی نداشته اند. رویه ای که به عنوان نمونه، علیه آیت الله منتظری و با استناد به اعترافات زندان مهدی هاشمی از نزدیکان دفتر آقای منتظری صورت گرفته، که در شهریور ۶۵ دستگیر و در مهر ۶۶ اعدام شد.

استناد به اعترافات زندان در این کتاب، به مراحلی می رسد که به نقل از اعترافات مهدی هاشمی و هادی هاشمی (داماد آقای منتظری) اعلام می شود این دو، به دنبال برقراری ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بوده اند تا از آنجا نتیجه گیری شود آیت الله منتظری در انتقاداتش از اعدام و شکنجه در زندان ها، تحت نفوذ آن سازمان بوده است. در صفحه ۱۸۵ کتاب آمده: “آن گونه که سید مهدی هاشمی روایت می کند… او و برادرش سید هادی تصمیم به ارتباط با منافقین می گیرند. این تصمیم، ریشه در این تحلیل داشته که آینده کشور در دست منافقین است و باید با آنان مرتبط شد. سید مهدی می گوید: یکی از اهدافی که آقا هادی تعقیب می کرد در رابطه با بیت آقای منتظری…. همین بود که یک چراغ سبزی به منافقین داده بشود که مثلا در تحولات آینده و اینها، مثلا چراغ سبز کار ساز باشد.”

تهیه کنندگان کتاب طبیعتا ضروری هم ندیده اند که روایت طرف دیگر ماجرا و به ویژه شخص آقای منتظری از نحوه اعتراف گیری از مهدی هاشمی را بازگو کنند. آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود تاکید می کند: “هر کس پایش به زندان و شکنجه کشیده شده باشد می داند که در بازجویی ها چه خبر است و بازجویی با چه شیوه ها و فشارهای روحی و روانی تلاش می کنند متهم را به اقرار و اعتراف بکشانند.” آقای منتظری در همین ارتباط، به واسطه از “چند نفر از افراد اطلاعات که از رده های بالای آنها بودند” نقل می کند که “در آن جریانات ما را مجبور کردند که به دروغ شهادت بدهیم که خانه فلانی در اختیار منافقین است و منافقین به فلانی خط می دهند”، و در جای دیگر، نقل قول یک هم سلولی مهدی هاشمی از او را یادآور می شود: “به او گفتم آخر این حرف های بی اساس چیست که شما در مصاحبه خود گفته ای؟ گفت… ری شهری آمد به من [هاشمی] گفت مگر تو امام را قبول نداری؟ گفتم چرا. گفت من از طرف امام برایت پیغام آورده ام که شما این حرف ها را بزنید مصلحت نظام است است و بعد ما شما را آزاد می کنیم.”

دست اندرکاران “روایت رهبری”، البته ممکن است به هر علت معتقد باشند که وزیر اطلاعات وقت و بازجویانش راستگو بوده اند و آیت الله منتظری خلاف گفته است. ولی اینکه در روایت خود از پرونده ای که به این مرجع تقلید مرتبط بوده، صرفا ادعاهای وزارت اطلاعات از “اعترافات” زندانیان را حقیقت بدانند، یادآور رویه آشنایی است. مشخصا، همان رویه ای که سخنگویان دستگاه های اطلاعاتی ایران، در دهه های گذشته در مورد زندانیان بیشمار با گرایش های گوناگون، از دستگیرشدگان پرونده قتل های زنجیره ای گرفته تا متهمان “ترور دانشمندان هسته ای” انجام داده اند.

نویسنده کتاب، به روشی مشابه به نقد مخالفت آیت الله منتظری با اعدام های تابستان ۶۷ نیز پرداخته است. به عنوان نمونه، در صفحات ۲۲۱ و ۲۲۲ کتاب، برای رد مخالفت او با اعدام ها ار ادبیاتی در این حد استفاده کرده: “آیت الله منتظری نامه ای به تاریخ نهم مرداد ماه ۶۷ به محضر حضرت امام خمینی نوشت و به حکم ایشان در رابطه با اعدام منافقینی که بر موضع خود پا فشاری می کنند، اعتراض کرد. نامه آیت الله منتظری، استدلال هایی سست و پیش داوری های غلطی داشت که به هیچ وجه از یک عالم دینی که بنا بود رهبری یک کشور تدبیر امور را به عهده بگیرد، انتظار نمی رفت.” در ادامه نیز، نویسنده با پرهیز ار انتشار استدلال های آقای منتظری، برداشت شخصی خود از این استدلال ها را در چند جمله بیان می کند.

برای اطلاع بیشتر از مواضع آیت الله منتظری در مورد اعدام های ۶۷، این فایل را گوش کنید.

واقعیت آن است که آیت الله منتظری در دو نامه مفصل به تاریخ ۹ و ۱۳ مرداد (که متن آنها در کتاب خاطرات وی در دسترس است) و سپس در دیداری به تاریخ ۲۴ مرداد با چهار نفر از مسئولان قضایی و امنیتی اعدام های تابستان ۶۷ (که فایل صوتی آن در مرداد ۹۵ منتشر شد) به طور مبسوط استدلال های خود را در مخالفت با این اعدام ها توضیح داده و نهادهای حکومتی مختلف نیز در واکنش، ادعای مفصلی را در قالب کتاب های مختلف منتشر کرده اند. درنتیجه، قابل فهم نیست چرا با گذشت بیش از سه دهه از اعدام های ۶۷، کتابی که دفتر رهبری برای دفاع از مواضع آیت الله خامنه ای و تخطئه منتقدانش همچون آقای منتظری منتشر می کند، هنوز حتی از انتشار متن نامه های انتقادی او (ولو به صورت ضمیمه یا پیوست) پرهیز دارد.

در اشاره ای به این رویه تاریخ نگاری حکومتی، و از جمله کتاب های “رنجنامه” احمد خمینی و “خاطرات سیاسی” محمدی ری‌شهری، آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود که در سال ۷۹ منتشر شده می گوید: “در هیچ جای دنیا چنین چیزی سراغ ندارید که بیایند دو تا کتاب علیه کسی بنویسند و منتشر کنند و همه روزنامه ها را وادارند رنجنامه را چاپ کنند و در تیراژ زیاد تکثیر کنند، دفتر تبلیغات بر حسب آنچه نقل شد صد هزار نسخه چاپ کند، کمیته انقلاب جدا چاپ کند و هر چه می خواهند در روزنامه های کشور بنویسند و آن فرد مورد اتهام حتی یک کلمه نتواند بگوید اینها دروغ است و هیچ جریده ای جرات نکند نامی از او ببرد و اگر کسی یک چیزی هم بنویسد قاچاق باشد و مورد تعقیب قرار گیرد.”

وی در بخش دیگری از خاطرات خود، با اشاره به خاطره ای مشخص می گوید: “در بهمن ۷۱ حدود هزار نفر به فرماندهی آقای روح الله حسینیان شبانه آمدند اینجا، بیش از ۵ ساعت منطقه و خانه ما را محاصره کردند، همه چیز را غارت کردند، هستی ما را غارت کردند، رعب و وحشت در همه محله ایجاد کردند. هنوز هم که هنوز است وسایلی که از اینجا برده اند نداده اند، و آن کسی هم که فرمانده این عملیات بوده به جای اینکه به عنوان ظالم با او مخالفت کنند روز به روز به او مقام و قدرت می دهند.”

قابل توجه است که روح الله حسینیان، رئیس فعلی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” است که در بخش های متعدد کتاب “روایت رهبری”، به عنوان یکی از منابع اولیه کتاب و ادعاهای آن مورد استناد قرار گرفته.

کتاب خاطرات آیت الله منتظری را در اینجا بخوانید.

همین رویه، در بخش های دیگر کتاب نیز با تکرار ادعاهای قبلی منابع حکومتی علیه نخست وزیر دوران جنگ مورد استفاده قرار گرفته است.

به عنوان نمونه در صفحات ۳۵۸ و ۳۵۹ کتاب آمده: “در شهریور ۶۷، مهندس موسوی به بهانه اینکه اختلافاتی با مجلس – نه با رئیس جمهور- بر سر انتخاب وزرا دارد، یا در سیاست خارجی فعالیت هایی می شود که دولت از آن بی خبر است، نامه استعفایی خطاب به رئیس جمهور نوشت. حضرت آیت الله خامنه ای با اینکه نخست وزیر مد نظرشان فرد دیگری بود، از نظر حضرت امام (قدس سره) تبعیت کرده و مهندس موسوی را معرفی کرده بودند؛ حتی درباره تعیین وزیران، با رأی هیات سه نفره منصوب امام، تقریباً در تمامی موارد نظر مهندس موسوی بر نظر رئیس جمهور غلبه یافته بود، اما اینک مهندس موسوی به این دلیل که درباره تعیین وزیران با مجلس اختلاف نظر دارد، استعفا می‌دهد.”

البته در دو خط از متن استعفانامه میرحسین موسوی (به تاریخ ۱۴ شهریور ۱۳۶۷)، گلایه هایی درج شده که اندکی به ادعای کتاب، مبنی بر اینکه دلیل نخست استعفا “اختلافات با مجلس و نه با رئیس جمهور بر سر انتخاب وزرا” بوده، شباهت دارند. مشخصا در آنجاها که نخست وزیر وقت از “تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون” و فقدان “قدرت پاسخگویی در مقابل اعضای هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهایی که بدون اطلاع دولت، ولی به نام دولت، صورت می‌گیرد” گلایه می کند.

ولی سایر بخش های استعفانامه، از نوعی هستند که بازخوانی آنها، دلیل سانسور شدن متن نامه در کتاب “روایت رهبری” را توضیح می دهد: “امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه‌هایی به عنوان کشورهای مختلف نوشته می‌شود بی‌آن که دولت از آن‌ها خبری داشته باشد. این‌جانب به عنوان نخست وزیر از این نامه‌ها جز در موارد استثنایی و آن هم به طور اتفاقی بی خبرم… آقای [محمدجواد] لاریجانی در جایی می‌گوید از پنج کانال با امریکا تماس گرفته می‌شود و بنده به عنوان رییس هیات وزیران، از این کانال‌ها اطلاعی ندارم. همه جا صحبت از سیاست‌های خارجی دولت جمهوری اسلامی است بدون آن که دولت از این سیاست‌ها که در همه جای کشور و جهان بیان می‌شود، خبر داشته باشد.”

بخش های دیگرِ نامه آقای موسوی، که کتاب کماکان لزومی به بازگو کردنشان ندیده، به شرح زیر هستند: “عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت می‌گیرد، شما بهتر می‌دانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آن‌ها برای کشور چه قدر بوده است. بعد از آن که هواپیمایی ربوده می‌شود، از آن باخبر می‌شویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابان‌های لبنان گشوده می‌شود و صدای آن در همه جا می‌پیچد، متوجه قضیه می‌شویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، این‎جانب از این امر آگاه می‌شوم. متاسفانه و علی رغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات می‌تواند هر لحظه و هر ساعت به نام دولت صورت گیرد.”

نمونه ای دیگر، صفحه ۳۵۵ “روایت رهبری” است که در توضیح اختلافات میرحسین موسوی با رئیس جمهور وقت در سال ۱۳۶۴ آورده: “آقای موسوی گرایشات فکری چپ داشت و سیاست های متفاوتی را دنبال می کرد که مدنظر آیت الله خامنه ای نبود…. به گونه ای که ایشان تصمیم گرفتند در دومین دوره ریاست جمهوری، فرد دیگری را به عنوان نخست وزیر معرفی کنند… با این وجود، برخی نظامی ها نزد امام ابراز کردند که پیشرفت در جبهه های جنگ منوط به نخست وزیری دوباره ی مهندس موسوی است. امام خمینی به جهت مصلحت جنگ این نظر را پذیرفتند و به آیت الله خامنه ای حکم کردند که مهندس موسوی را به عنوان نخست وزیر معرفی کند. آیت الله خامنه ای در اطاعت از حکم امام و علی رغم نظر مخالف خود، وی را به مجلس معرفی کردند. آیت الله خامنه ای با وجود انتقادهای بسیاری که به نخست وزیر داشتند، آن را به عرصه عمومی نکشاندند.”

تهیه کنندگان کتاب “روایت رهبری”، در اینجا هم تشخیص داده اند توضیح ندهند که آقای خامنه ای، چگونه دو ماه تمام در مقابل نظر آیت الله خمینی مقاومت کرد و نه اینکه -به شیوه ادعایی کتاب- به “اطاعت” ساده از رهبر پرداخته باشد. بازگو کردن “بخش هایی” از داستان این مقاومت، در یادآوری حجم حذفیات “روایت رهبری” از تاریخچه روابط رهبر و رئیس جمهور ایران در زمان جنگ مفید خواهد بود:

به روایت خاطرات ۱۳۶۴ اکبر هاشمی رفسنجانی، او نخستین بار در ۱۷ مرداد مطلع می شود آیت الله خمینی با تصمیم رئیس جمهور وقت برای تغییر میرحسین موسوی مخالفت کرده و سه روز بعد آقای خامنه ای از او می خواهد میانجیگری کند تا بلکه “امام به نحوی گفته خودشان را که ابقای آقای میرحسین موسوی را به مصلحت دانسته‌اند، جبران نمایند”. میانجی گری هاشمی در ۲۱ مرداد به جلسه ای با حضور احمد خمینی می انجامد که در آن اعلام می کند: “نظر امام این است که تعویض مهندس موسوی مصلحت نیست.” در کتاب خاطرات علی اکبر ناطق نوری آمده در این مرحله آقای خامنه ای خواستار حکم حکومتی می شود: “برای حضرت امام نامه‌ای نوشتند که اگر حضرت عالی تشخیص می‌دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید… امام هم ‌فرمودند من حکم نمی‌کنم، من حرف خودم را می‌زنم.”

مطابق خاطرات ۲۳ مرداد اکبر هاشمی رفسنجانی، در شامگاه این روز در جلسه ای بی نتیجه در حضور آیت الله خمینی “اختلاف نظر بین آقایان خامنه‌ای و مهندس موسوی” مورد بررسی قرار می گیرد که علی خامنه ای در آن شرکت نمی کند: “شب میهمان احمدآقا بودیم. امام هم در جلسه شرکت کردند. آقای خامنه‌ای به خاطر آمدن والدین‌شان نیامدند.” آقای رفسنجانی در ۲ شهریور از تلاش ناکام جدیدی برای میانجی‌گری خبر می دهد: “امام همان حرف قبلی خودشان را تکرار فرمودند که تغییر دولت را صلاح نمی‌دانند و حاضر هم نیستند در این خصوص امر صادر کنند.” هاشمی در این جلسه هشدار می دهد که اگر مساله حل نشود ” فتنه پیش خواهد آمد” و با جواب تند آیت الله خمینی مواجه می شود: “گفتند برای خود آقای خامنه‌ای ضرر دارد.” علی اکبر ناطق نوری نیز در کتاب خاطرات خود، از نگرانی هاشمی از کوتاه نیامدن رئیس جمهور خبر می دهد: “گفتند اگر این گونه باشد، آقای خامنه‌ای خیلی آسیب می‌بیند.”

به روایت ناطق نوری، او در ۲۵ شهریور به همراه سه مخالف دیگر میرحسین موسوی (محمدرضا مهدوی کنی، احمد جنتی و محمد یزدی) از آقای خمینی می خواهند با خواست رئیس جمهور برای صدور “حکم” موافقت کند و جواب می گیرند: “به عنوان یک شهروند، اعلام می‌کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است.” آقای خمینی در ۵ مهر هم، در پاسخ به نمایندگانی از مجلس که نظر او را خواسته اند علنا اعلام می کند: “آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق می‌دانم و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمی‌دانم. ولی حق انتخاب با جناب آقای رییس‌جمهور و مجلس شورای اسلامی محترم است.” علی خامنه ای به این صورت در مقابل کار انجام شده قرار می گیرد و در ۱۸ مهر میرحسین موسوی را به مجلس معرفی می کند، هرچند در جلسه معرفی هم به بیان انتقادات غیرمستقیم به نخست وزیر خود می پردازد. نتیجه آنکه به روایت خاطرات ۲۰ مهر هاشمی رفسنجانی: “حاج احمد آقا آمد و گفت امام از اظهارات پریروز آقای خامنه‌ای ناراحت شده‌اند و معلول شیطنت اطرافیان ایشان می‌دانند و می‌خواهند به ایشان در این خصوص پیغام بدهند.”

البته در نهایت، تاکید بر این واقعیت ضروری خواهد بود که آقای خامنه ای، به عنوان یک رئیس جمهور کاملا حق داشته زیر بار حکم حکومتی غیر رسمی آیت الله خمینی نرود. ولی سانسور اتفاقاتی در این حد از اهمیت در انتشارات دفتر رهبری، از “جنس” تاریخ نگاری رسمی در نهادهای حکومتی ایران حکایت دارد، که انگار اولویت اصلی آن ملاحظات سیاسی نظام در زمان انتشارهر روایت تاریخی است.

یعنی، همان رویه ای که در ابتدای کتاب “روایت رهبری” نیز، با تاکید بر تولید متن های تاریخی “به اقتضای نیاز و شرایط”، مورد اشاره ناشر کتاب یعنی “موسسه پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی” قرار گرفته است: “این موسسه می کوشد به حول و قوه الهی، در آینده نیز به اقتضای نیاز و شرایط، زمینه‌ انتشار بخش‌های دیگری از این روایت‌های مستند تاریخی را فراهم کند.”

منبع: بی‌بی‌سی فارسی

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. در یک حکومت استبدادی دینی چه فرقی میکند که کی رهبر باشد. همانطور که در این ۴۱ سال اخیر دیدیم، هیچ فرقی بین، خمینی، خلخالی، خاتمی، خامنه‌ای … نیست. آخوند (چه عمامه ای، چه کت شلواری) مثل فیل است زنده و مرده آش صد تومان است.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

گسترش درگیری‌های نظامی میان نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی با اسرائیل پس از حملات هفتم اکتبر حماس، خاورمیانه را در وضعیتی خطیر قرار داده است. با کشته شدن حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و پیش

ادامه »

یکی از شبه‌استدلالهایی که طرفداران جمهوری اسلامی (مانند رضا نصری) مدعی استاندارد دوگانه غرب درباره به فروش تسلیحات جنگی به کشورهای دیگر صورت بندی

ادامه »

سخنان اخیر رضا پهلوی در محفل « شورای آمریکایی- اسرائیلی» در شهر واشنگتن حقیقتا تاسف بار و شرم آور بود.

ادامه »