نواندیشی دینی و چرخشی تعارض‌آمیز در باب قاسم سلیمانی

آمیار احمدی

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در روزهای دهه‌ی میانی دی ماه خبرها و تحلیل‌های مملو از مطالب متعارض و متضاد در مورد جان باختن قاسم سلیمانی را در فضای بین‌المللی شاهد بودیم و هستیم، اما او هر چه و هر کس که بود، با مرگش شکاف‌های عمیق معرفتی، روش‌شناختی و راهبردی را در نوع نگاه جامعه روشنفکران ایرانی به مؤلفه‌های دینی، ملی و انسانی نمایان ساخت. در این کوره راههای نظریه پراکنی اما، شاید تعجب‌آورترین اظهار نظر و موضع‌گیری را بتوان منتسب به جریان نواندیشی دینی و به صورت خاص آقای دکتر عبدالکریم سروش و دکتر سروش دباغ دانست.

عبدالکریم سروش با بارگذاری دو بیت از اشعار حافظ و نهادن اسم قاسم به جای حافظ، اذهان عموم مخاطبین خویش را به سوی احساس تجلیل از اخلاص و بزرگمردی قاسم سلیمانی معطوف به خود نمود.

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق/ چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
«قاسم» از دولت عشق تو سلیمانی شد / یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست

این ابیات بسیاری از نواندیشان دینی و کسانی که دل در گرو محبت و تفکر عبدالکریم سروش دارند را بر آن داشت که از در توجیه یا تأویل درآیند و به مصرع آخر شعر توجه بیشتری نشان دهند. طیف وسیعی از دوستداران دکتر سروش مصراع آخر این ابیات را حمل بر کنایه او به قاسم سلیمانی و خالی بودن دستانش در مواجهه با معشوق خود می‌دانند و از سوی دیگر منتقدین و تعدادی از دوستدارانش، ذکر این ابیات را نشان مدح و ثنای دکتر سروش بر قاسم سلیمانی می‌انگارند. باری، فارغ از نظریات دوستان یا منتقدین ایشان باید گفت که اگر مضمون این ابیات در مدح و ثنای قاسم سلیمانی باشد قطعاً با آثار گذشته دکتر سروش در مورد نقد حاکمیت روحانیون و فقها و همچنین استبداد دینی حاکم بر ایران سخت ناهمخوان و متعارض می‌باشد. اما ایشان با انتشار نوشته‌ای تحت عنوان (حدیثی با حاکمان)، آب پاکی را روی دست مخاطبان ریخت و شد آنچه که نباید می‌شد.

باری، در این نوبت بر آنم که صرفاً به نقد مجموعه استدلال‌های آقای سروش دباغ و بیان نکاتی در باب نقصان استدلال‌های ایشان بپردازم و در مقاله بعدی به نقد مطالب اخیر عبدالکریم سروش خواهم پرداخت.

آقای دکتر سروش دباغ، یکی از داعیان نواندیشی دینی در سالهای اخیر، در مقدمه فایل صوتی خویش تحت عنوان (شرح احوال و آراء شمس تبریزی) در حدود نیم ساعت و سپس در مقاله خویش تحت عنوان (جور دیگر باید دید، قاسم سلیمانی را چگونه داوری کنیم)به بررسی و بیان نکاتی در رابطه با قاسم سلیمانی می‌پردازد. در فایل صوتی مذکور، سروش دباغ با اظهار ناراحتی و دل آزردگی از کشته شدن قاسم سلیمانی استدلال‌های خویش را بر سه پایه بنا می‌کند.
۱. حفظ مرزها از دست دشمنان ایران خصوصاً داعشیان
۲. آرامش ظاهری در سیما و بشاشت چهره قاسم سلیمانی
۳. جسارت و سبکباری و حریت او در میدان‌های نبرد

در نقد استدلال‌های فوق می‌توان به صورت موردی به پاسخ پرداخت.

اولاً اگر به تاریخ ورود سپاه قدس ایران به سوریه بنگریم متوجه خواهیم شد که اساساً پس از شکل‌گیری ارتش آزاد سوریه و بحث بهار عربی و ترس از فروپاشی نظام مستبد بشار اسد این دخالت نظامی شروع شد. به قول آقای دباغ داعش در سالهای ۲۰۱۴ به بعد شکل گرفت که دو سال و نیم قبل از آن نیروهای سپاه قدس و قاسم سلیمانی برای پشتیبانی از بشار اسد و نابود کردن انقلابیون به سوریه ورود نمودند. بسیار ساده‌انگارانه می‌نماید که فکر کنیم آقای قاسم سلیمانی برای رضای خدا یا حفظ تمامیت ارضی یا حس ناسیونالیستی و یا از سر دردمندی برای انسانیت به مبارزه با داعش پرداخت. آیا کسی که برای پشتیبانی از دیکتاتوری همچون بشار اسد به کشوری دیگر پا می‌گذارد تا انسانیت و اخلاق و عدالت بمیرد اما هم‌پیمان و هم‌مذهب او نمیرد سزاوار تقدیر و ستایش است؟

دکتر دباغ در فایل مذکور مدعی ذوابعاد دیدن موضوع است و نقد تندی را به جهت هم‌نظر نبودن با اپوزیسیون به آنها وارد می‌کند. گویا دکتر دباغ نمی‌خواهند جنبه‌های تاریک زندگانی چنین فردی را از جمله برهم زدن نظم اجتماعی و سیاسی در سوریه، عراق، بحرین، اقلیم کردستان و همچنین خفه کردن بهار عربی و فروپاشاندن قیام‌های مردمی را به وضوح بنگرند. ذو ابعاد از نظر سروش دباغ یعنی خرسند بودن از آوارگی، مرگ، فقر، ویرانی، عقب‌ماندگی و هزاران آفت جانکاه برای ملت‌های دیگر به شرط ایمن ماندن مرزهای ایران؟! دیدن ابعاد مختلف عملکرد او یعنی تجلیل از یک نظامی اطلاعاتی که بشار اسد در حال سقوط را نجات داد و برای تشکیل هلال شیعی به قیمت جان و مال انسانهای کشورهای دیگر تلاش نمود؟ در مقاله‌ای که به قلم آقای یوسفی اشکوری در سایت زیتون منتشر شده نیز به همین امر پرداخته شده که گویا اظهار نظر کنندگان از یاد برده‌اند که قاسم سلیمانی سرباز دموکراسی و حقوق بشر و دفاع از جان انسان‌ها نبود و صرفاً سرباز صفر ولایت بود. آقای دکتر دباغ در سخنان خود سؤالی را مطرح می‌کند که گویا به دنبال پاسخ است، اما پر واضح است که پاسخ او در توتالیتر بودن جمهوری اسلامی و تفکر صدور اسلام ناب محمدی و تشکیل هلال شیعی نهفته است.

با مثالی می‌توان مفهوم مقابله قاسم سلیمانی و سپاه قدس را در برابر داعش (با این فرض که داعش برساخته و یا تقویت‌شده‌ی جمهوری اسلامی نباشد!) متوجه شد. فرض کنیم دزدی (سپاه قدس) به خانه‌ایی جهت ربودن اموال صاحب‌خانه می‌رود و پس از جمع‌آوری وسایل متوجه می‌شود که دزد دیگری ( داعش) هم به سراغ خانه آمده است و او نیز از این خوان بی‌دریغ سهم‌الارث می‌خواهد، اگر احیاناً دزد اول (سپاه قدس) بزند و دزد دوم (داعش) را از بین ببرد، تشکر و تقدیر از خدمات، مقاومت، پایمردی و سبکباری دزد اول چه اندازه مضحک و تمسخرآمیز است، به همان اندازه تلاش قاسم سلیمانی و سپاه قدس نیز برای از بین بردن داعش مضحک و بی‌پایه و اساس است. اصولاً سلیمانی و نظام ولایی او هیچ مشکلی با ایده انسان کشی، آواره نمودن انسانها به خاطر ایدئولوژی ندارند و تنها مشکل آنها با بازیگر این ایده می‌باشد. اما، در میانه‌ی دعوای دو دزد ایدئولوژی، یکی برای اسلام ناب محمدی از جنس شیعی و دیگری برای برپایی اسلام ناب محمدی از جنس سنی سلفی، طرفداری از یکی و تخریب دیگری شاید از سوی عامه جامعه دور از انتظار و غیر قابل فهم نباشد اما قطعاً از سوی داعیه‌داران نواندیشی دینی نمی‌تواند هیچ جایگاهی داشته باشد. اینجاست که تعارض و تناقض اساسی در آراء و اندیشه‌های نواندیشانه در تقابل با ساحت عمل پدیدار می‌گردد و نحله نواندیشی دینی که عمری دل در گرو آزاد کردن اندیشه‌ها از عصبیت و قالبهای خشک و محدود مذهبی داشت امروز به ذکر اخلاص و صفای همین داعش صفتان همت می‌گمارد! (این مطالب بر فرض صحت نقش سلیمانی در مبارزه با داعش است. برای آگاهی بیشتر از این موضوع بنگرید به؛ آیا قاسم سلیمانی نقش ویژه در فروپاشی داعش داشت؟ علی افشاری، منتشر شده در دویچه‌وله فارسی)

ادعای دوم جناب دباغ! مبتنی بر آرامش ظاهری و بشاشت قاسم سلیمانی برای اثبات بعد شخصیتی قابل تقدیر سلیمانی به مراتب از ادعای اول ایشان سست‌تر و غیر قابل ‌قبول‌تر است. به فرض داشتن سیما و چهره‌ایی آرام و بشاش در آقای سلیمانی، مگر سیمای اسامه بن لادن پر از آرامش نبود؟ آیا اسامه کمتر از قاسم سلیمانی با ابهت و صلابت و زیبا سخن می‌گفت؟ آیا کاریزمای شخصیتی اسامه را می‌توان انکار نمود؟ پس با این حساب باید نحله نواندیشی دینی مرثیه و تقدیرنامه‌هایی را نیز برای بن‌لادن تنظیم و منتشر نماید! قطعاً نواندیشی دینی با طرز تفکر و نحوه مواجهه با جهان پیرامون سروکار دارد و نه آرامش ظاهری و چهره‌ی افراد. اما آقای دباغ را چه شده که چنین استدلالی را برای اثبات مردانگی قاسم سلیمانی اقامه می‌کند! یا ایشان با نحوه تفکر و تمامیت‌خواهی و جنایت‌های مذهبی سردار سلیمانی موافق هستند یا مخالف، اینجا دیگر حوزه نظر نیست که بگوییم خاکستری، بلکه حوزه عمل است و مرتبط با جان و مال انسانها پس خاکستری بودن در اینجا مغلطه‌ایی بیش نیست که در قسمت‌های بعد به آن اشاره خواهم کرد.

استدلال سوم جناب دباغ برای اثبات قابل ستایش بودن قاسم سلیمانی، اشاره به حریت و جسارت و سبکباری ایشان است در میدان‌های نبرد، که باز هم نمونه‌های متعددی را می‌توان برای نقض این استدلال برشمرد. از جمله، در گروه داعش و طالبان و القاعده می‌توان صدها نمونه از جان برکف بودن و انتحار و سبکباری را مشاهده نمود، آیا باید برای آنان نیز مرثیه شهادت سرود؟ حریت و جسارت داعش و القاعده بر مدار متاع بهشتی و حوری است و حریت و جسارت داعشیان شیعی (همچون سرداران سپاه) بر مدار اهل بیت و ذوب شدن در ولایت فقیه. در اینجا نیز دکتر دباغ دچار خطای محرز شده و قالب‌ها را جایگزین محتوا نموده و بر مبنای قالب‌ها دست به قضاوت می‌زند.

دکتر سروش دباغ، در نوشته اخیر خود نیز که در سایت زیتون منتشر شد، با تشویق به پرهیز از سیاه و سفید دیدن انسان‌ها و وقایع می‌کوشد که با یک مقدمه صحیح و بدیهی یک نتیجه‌گیری ناثواب را ارائه دهد. او با یک مغلطه زیرکانه، مقدمه‌ایی را در جهت اینکه باید انسان‌ها و رفتارهایشان را در یک طیف دید و نه صرفاً سیاه سیاه یا سفید سفید، از این مقدمه نتیجه می‌گیرد که چون ما باید مسائل را خاکستری بنگریم، پس قاسم سلیمانی هم خاکستری بود و حاوی جنبه‌های مثبت و منفی. قسمت اول نوشته ایشان را می‌توان پذیرفت و آموختنی دانست، اما در قسمت نتیجه‌گیری مقاله به هیچ روی بیان نمی‌کنند که کدام جنبه مثبت؟ اصولاً ماصدقی برای این سفید یا خاکستری بودن از او بیان نمی‌کند و صرفاً به ادعایی بسنده می‌نماید. حال بیایید فرض بگیریم که قاسم سلیمانی یک نقاط سفیدی هم داشت، در مقام قضاوت سیاسی و با بینش دینی اگر بخواهیم قضاوت کنیم، آیا حجمی از آوارگی و بدبختی که به خاورمیانه و کشورهای منطقه تحمیل کرد با سفیدی‌های در ابهام او قابل قیاس است؟ آیا ابوبکر بغدادی و هیتلر هیچ نقطه‌ی سفیدی در زندگانی خویش نداشتند؟ آیا می‌توان به دلیل این نقاط سفید گفت که ابوبکر بغدادی و استالین را باید خاکستری دید و از مجاهدت‌های آنها تجلیل به عمل آورد؟! به نظر می‌رسد اینگونه تحلیل‌های آقای دباغ بیشتر مبتنی بر خوش آیند و بد آیندهای فردی می‌باشد تا مبتنی بر فکت و داده‌های واقعی و قابل دفاع.

سابقه حضور فعال و فرماندهی بیش از ۲۰ سال سپاه قدس و شاخه برون‌مرزی عملیات جمهوری اسلامی هر انسان منصفی را بر آن می‌دارد که از خود بپرسد در چنین نظام خودکامه و فاسدی چه کسانی می‌توانند به این درجه از شهرت و قهرمانیت و درجه نظامی راه یابند؟ اصولاً فرماندهی چنین مجموعه تروریستی که سابقه ده‌ها مورد ترور مخالفین و کشتار وسیع در خارج از کشور را بر عهده داشته است سخت با سفید بودن و کارنامه روشن داشتن در تعارض می‌باشد. طبق فرمایش دکتر عبدالکریم سروش در مقالات و فایل‌های صوتی و تصویری گذشته، فقها با بنیان نهادن استبداد دینی و نظامی برخواسته از بغض و کینه ایدئولوژیک و تحت لوای ولایت امر مسلمین جهان!! مگر می‌شود سفید زیست و به چنین مرتبه‌ایی دست یافت؟ مگر از یاد برده‌ایم که شاخه خارج از کشور وزارت اطلاعات و سپاه بودند که با همکاری جنایتکاران حزب‌الله (مصاحبه پرویز دستمالچی) اقدام به ترور اپوزیسیون و روشنفکران ایرانی نمودند؟ فاجعه میکونوس و وین را همین حضرات شاخه خارج مطابق رأی دادگاه آلمان بر عهده داشتند، آن‌هم ترور چه کسی را؟ دکتر عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، در چه زمانی؟ دقیقاً شش ماه بعد از فرستادن نامه‌ی ترک مخاصمه و آغاز گفتگو توسط ایشان به سران حکومت. دقیقاً در هنگامی که دکتر قاسملو توصیه به آرامش و دیپلماسی و گفتگو می‌نماید، او را در کشور ثالث ترور کردن کار همین سپاهیان اسلام نبود؟ حال سخن گفتن از خاکستری دیدن امور توسط نواندیش دینی ما بسی جای تعجب و ابهام دارد. آنچنان تاریخ این نظام پر است از تزویر و ریا که نمی‌توان پذیرفت، سلیمانی که خود از تقویت‌کنندگان طالبان بود ( و گویا طالبان نیز برای کشته شدنش بیانه عزا صادر نمود)، خدای ناکرده با اندیشه نارواداری و جزم‌اندیش داعش و طالبان مشکلی داشت، تنها می‌توان گفت که جنگ ایدئولوژی‌های افراطی را قاسم سلیمانی به خوبی مدیریت کرد و تلاش‌های او تا حد زیادی در پراکندن تشییع ولایی خامنه‌ایی موفق بود.

نواندیشان دینی که عمری را در تقبیح استبداد فقهی و دینی جمهوری اسلامی سپری کرده و با نظریه دین‌داری حداقلی و سکولاریسم سیاسی، هر آنچه را که فقها و علما در تأیید اسلام سیاسی و ولایی رشته بودند پنبه کردند، نامه‌های ناصحانه‌ای از سر دردمندی و دلسوزی برای اصلاح ملک و ملت به خامنه‌ای نوشتند، چگونه می‌توان فهمید که چرا بایستی بر نوکران و سینه‌چاکان و جان فدایان همین نظام مستبد ولایی مرثیه بخواند؟ قاسم سلیمانی که جان و مال و ناموس خویش را در راه ولایت داد تا جانش برود اما خط غم بر گوشه‌ی چشمان ولایت فقیه و مقتدایش ننشیند شایسته و سزاوار ستایش و مدح است؟ این تناقض نظری در دیدگاه‌های آقای دکتر دباغ جای بسی تأمل و پاسخ‌گویی و احیاناً عرض تقصیر است.

به نظر می‌رسد، جوسازی رسانه‌ایی و قهرمان‌پروری چند سال اخیر جمهوری اسلامی از قاسم سلیمانی و همچنین دوری از وطن داعیه‌داران نواندیشی دینی و در حاشیه امن زیستن آنها تأثیر زیادی را بر اتخاذ این موضع داشته تا از یاد ببرند که، قاسم سلیمانی سرباز ولایت بود نه جانباز راه انسانیت و اخلاق و شرف. او همچون خادم و حامی یک نظام سرکوبگر و برای سرکوب ندای آزادی و عدالت در کشورهای هم‌جوار، جنگ ایدئولوژیک خویش را به خانه همسایه کشاند تا ملت‌های دیگر آواره و سرگردان و خانه‌خراب شوند اما خاطر ولایت‌فقیه مکدر نگردد و اگر در داخل نیز مانند آبان ماه احساس خطری می‌کرد عزم خود را برای جمع کردن ۴۸ ساعته و کشتاری بی‌سابقه جزم کرد. به اذعان سایت BBC القاب مختلفی از جمله (شبح فرمانده)، (فرمانده مرموز) و (فرمانده ساکت) به قاسم سلیمانی در درون و خارج از ایران داده شده که این القاب بیانگر شخصیت بسیار مرموز و ناشناخته این سرباز صفر ولایت است، و در این میان تعجب‌آورتر از همه این است که چگونه با این عدم دسترسی به دیتای کافی و شناخت لازم چگونه افرادی که خود را به عنوان داعیه‌داران روشنفکری دینی در ایران می‌شناسانند بی‌مهابا به اظهار نظرهایی اینچنین دست می‌زنند و خود را در برابر اظهارات خویش مسئول نمی‌دانند. متأسفانه جناب دباغ با توهم ناسیونالیسم و تمامیت ارضی و صرفاً برای حفظ مرزهای تعیین‌شده، حاضر شدند تا با مرثیه‌خوانی برای قاسم سلیمانی و دیگر جنایتکاران همراهش، نواندیشی دینی را به نفع جلب نظرات عوام، لکه‌دار کنند و تناقضی را در این نهال پرثمر به جای بگذارند که به زعم بنده تا سالهای سال بر پیشانی طرفداران این جریان بماند و یحتمل خوف خشکاندن آن را به ذهن‌ها متبادر نماید.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

33 پاسخ

  1. من از سال۱۳۷۲با جناب سروش و آثارش آشناشدم.و مدام نظراتشون رو دنبال میکردم.و جهان تازه ای به روی من گشود آرای ایشان انصافا.
    اما دو اظهار نظر اخیر ایشان ، یکی در باب خمینی و دوم سلیمانی.به کل من را متحیر کرد.به نظرم میرسد که ایشان. مورد تهدیدی چیزی واقع شده اند که اینگونه سخن می گویند.

  2. سلام
    دکتر جان یه کمی دیگه انتقاد کن که سلیمانی و سپاه جلوی صدام وایسادن
    ،آفرین
    آدم خوبا:ترامپ،نتانیاهو،بن سلمان،ابوبکر بغدادادی،جبهه النصره،بمب شیمیایی و خوشه ای
    راستی یه فبلمی میذاشتین پشت بندش که سلیمانی سربرید ،دختر ایزدی فروخت،جگر آدم خورد یا از سربازاش

  3. بنده هم علی رغم آنکه بسیار وامدار از اندیشه های دکتر سروش بوده و در کثیری موارد با دکتر دباغ ، همدل و هم رای هستم ، اما موضع گیری این دو بزرگوار در خصوص قاسم سلیمانی را بر طریق صواب نیافته و جز بر حیرتم نیافزود .
    اگر چه سمت و سوی منظر من در برخی موارد با افق نگاه ناقد محترم همپوشانی ندارد ، اما تصور می کنم که آقای احمدی نقدی نیک خواهانه ، منصفانه و قابل تامل نوشته اند و در نگارش آن ، نهایت آداب دانی را رعایت نموده اند .

  4. صحبت های آقایی به نام علی تبریزی را جدی نگیرید. در پایین مقاله فرج دباغ از زیتون عمیقا خواستار شده بود که به سبک نظام اسلامی نظریات مخالفان دباغ رو سانسور بکنه.

  5. آقای علی تبریزی،
    خود می دانید که چه می‌گویید دوست عزیز!
    مشخص نیست که این نوشته شما مدح است یا دم.
    ابتدای نوشته تان ایشان را پر مدعا می خوانید و در انتها به ایشان لقب عالم و متفکر منحصر به فرد عطا می فرمایید.
    نقد دیگران اگر همراه با رعایت احترام باشد نه تنها دیکتاتوری نیست که اتفاقا راه درست اندیشه ورزی و تفکر است.

  6. از خواندن مطلب ناقد پر مدعا بر آقای دکتر سروشی که در پر مدعائی همتا ندارد! و ملاحظه بسیاری کامنت نویس هائی که آنها هم در پر مدعائی به سروش اقتدا کرده اند! یاد فرمایش استاد جهاندیده و سائر در آفاق و انفس، مرحوم دکتر شایگان افتادم و “هویت چهل تکه” اش.
    دوستان چقدر زور میگوئید؟ دکتر سروش یک عالم و متفکر تقریبا منحصر به فرد است. یعنی در کل دنیا مانندش از نظر ارائه نظرات و نقد و حرف های بین تمدنی ، از میراث شرق و غرب کم پیدا میشود. و البته انکه دیکته ننوشته غلط ندارد. دکتر عبدالکریم سروش، هزار تا دیکته نوشته. و اگر صد تا غلط هم داشته باشد، نمره اش میشود ۱۸.
    او که نگفته مقلد من باشید. لا اقل او میتواند حرف درست یا غلط خودش را بزند.
    کمی آزاد اندیش باشید و دیکتاتوری، نکنید.
    دوست ندارید، خوب نقد کنید. نقد خوب است!

  7. البته تا انجا که در خاطر من هست جناب سروش همیشه با قدرت بوده اند نه بر قدرت – ایشان بیشتر طرد شده قدرت هستند تا مخالف استبداد و دین عصر حجری ملایان

  8. آفرین بر شما باد صاحب قلم، انصافا سخن از دل ما گفتی جانا.
    ای کاش دکتر سروش و فرزند گرامی شان هم این متن را به دقت مطالعه می کردندو پاسخ گوی ملت بودند.

  9. اتفاقا نویسنده در مقام استدلال هستند ولی این آقای دباغ است که حتی یک استدلال هم برای سخنان خویش ارائه نمی کند. آخه سیما و چهره آرام شد استدلال؟؟

  10. عجب !
    مفهوم ایران دوستی از جنس و معیار قاسم سلیمانی را نفهمیده بودیم که با کامنت شفیعی بهش پی بردیم که چگونه کسی اوتوماتیک محبوب دلها می شود . اما آیکیو ده برابرِ همان مقدار متوهم تو هم اتوماتیک منفور دلها میشود. شما برو آقاتو مجاب کن که اجازه بده اونایی که ازش متنفرند بیان تو خیابون تنفرشون را از سلیمانی و سلیمانی ها داد بزنن متوجه اتوماتیک ما هم می شی.

  11. نگارنده عزیز که آنگونه باستقبال بهار عربی میروندوزیزبیرقش سینه میزنند وجریان خلاف آنرا مردود میدانند بهتر است یک نگاهی به صحبتهای تکاندهنده ژنرال چهارستاره آمریکا آقای وسلی کلارک بیاندازند تاشاید صحبتهایشان را پس بگیرند.

  12. آقای شیخ السلامی

    دوست نکته سنج شما بر نکته ظریفی‌ انگشت گذاشته است. بهم رسیدن اندیشمندان دینی و روحانیت حاکم هم علت معرفتی دارد و هم علت روانشناختی. تعهد به فقه، یعنی‌ عمل به احکام اسلام دو گروه را در ریشه بهم بیوند میزند. فراموش نکنیم که اکثر آقایان مقلد آقای خمینی بودند. تفاوتها بین دو گروه در اینکه یک مسلمان شیعه در زندگی روزمره چگونه باید عمل کند که رستگار شود بسیار اندک است. فکر می‌کنید اگر دختر یکی‌ از آقایان به پدر خود بگوید که من از امروز حجاب را رعایت نمیکنم جواب آنها این خواهد بود که “خود دانی دخترم”! تردید نکنید که اکثر آنها در ضمیر خود اعتقاد رسخ دارند که تنها راه رستگاری عمل به احکام اسلام است و هر آنکه چنین نکند رستگار نمی‌شود حتا اگر اخلاقی‌ زیست کند. چندی پیش یکی‌ از این بزرگواران در همین سایت نوشت “جوامع بی‌ بند و بار غربی”. برای نمونه شما میتوانید الی‌ مشا الله زن عقد کنی‌ و طلاق دهی‌ و همزمان چهار زن عقدی داشته باشی‌ بدون اینکه کسی‌ معترض شما شود، اما اگر فقط با یک خانم بدون عقد ارتباط داشته باشی‌ در آنصورت “زن باره” خوانده میشوی.

    علت روانشناختی: هیچ یک از آقایان، برای نمونه بنی صدر، پیمان و سروش، تا بحال به طور صریح و روشن علت پیروی خود از آقای خمینی را گزارش نکرده ا‌ند، گرچه ما همه میدانیم که آقای خمینی هم در سال ۴۲ و هم در جزوه “ولایت فقیه” به روشنی گفت و نوشت که دنبال چه حکومتی است. چرا؟ زیرا کسی‌ که سالیان دراز با این اندیشه خو گرفته که تنها راه نجات ایران برگشت به صدر اسلام است قادر نخواهد بود که یکباره از عقاید “درونی‌ شده” خود دست بردارد، این البته شامل همه انسانها میشود، برای نمونه نگاه کنید به قربانیان “رفیق” استالین که حتا در میدان اعدام هم باور نمی‌کردند که به دستور رفیق اعدام میشوند، بلکه میگفتند که “انشا الله گربه است”.

    بعد از اعتراضات آبان سید محمد خاتمی از رهبر جمهوری اسلامی برای برقراری نظم تشکر نمود و ضمنا به مخالفین اخطار داد که مبادا به رژیمی‌ جز جمهوری اسلامی فکر کنند. من ندیدم که یکی‌ از اندیشمندان دینی مقیم اروپا و امریکا از گفته های سید محمد خاتمی احتراز جوید، این اگر بهم رسیدن اندیشمندان دینی و روحانیت حاکم نیست پس چیست؟

  13. در پاسخ به کامنت ۱۸ آقا یا خانم شفیعی !
    شما حتما این ضرب المثل را شنیده اید که راه جهنم را هم با حسن نیت سنگفرش کردهاند. حتا اگر بپذیریم که سلیمانی حسب گفته شما ” فردی سلیم النفس، وطن پرست، انسان دوست و بسیاری از فضایل دیگر بود”
    آنچه او انجام میداد همانا هدایت به جهنم ولایت فقیه بیشتر نبود.

  14. عجیب است که حتی در جامعه روشنفکری نیز کماکان استبداد رای حاکم است و افکار مخالف را به تندی و بشدت منکوب و تخریب میکنند ، دکتر سروش در مقام یه متفکر آزادانه و با تشخیص و برداشت خویش نظرشان را بیان کرده اند شما چرا اینگونه بی مهابا و با شدت برخورد و تخطئه میکنید مگر نباید به استقلال رای و نظر دیگران بها و اعتبار داد ، شماهایی که هنوز در مسند قدرت نیستید اینچنین برخورد میکنید وای به روزی که بر صریر قدرت تکیه بزنید.

  15. علم رسمی سر به سر قیل است و قال
    نه از او کیفیتی حاصل نه حال

    بسیار جالب اینکه در بحث قاسم سلیمانی سروشین اندکی به حقیقت راه یافتند ولی دیگر دوستان گویا خط قرمزشان ماتکرهوا است و هرچه را که نپسندند اگر کسی بر زبان راند محکوم به نقد و شکست است حتی اگر مرشدشان سروش باشد.
    قصد ورود به مطالب این سیاهه را ندارم که ناگفته ضعفش پیداست ولی جالب تر از جالب نیت خوانی های عجیب آن است آنجا که هر گونه نیت پاک و الهی سلیمانی را نفی می کند.گویا نگارنده علام الغیوب است یا بر اریکه ی لن ترانی تکیه زده است?

  16. تحلیل انتقادی سیاست خارجی ایران را باید از تحلیل شخصیت یک فرد جدا کرد. بله سیاست ایران در سوریه از ابتدا اشتباه بود، اما سلیمانی تصمیم گیر سیاست خارجی ایران نبوده است. سلیمانی به عنوان یک شخص فردی سلیم النفس، وطن پرست، انسان دوست و بسیاری از فضایل دیگر بود و اتوماتیک محبوب قلبها شد. تخطئه سلیمانی به خاطر اینکه ما با سیاست ایران در سوریه مخالفیم اوج یک نگاه ایدئولوژیک را نشان می دهد و حاکی از عدم توانایی در تفکیک مسایل متفاوت از همدیگر است.

  17. در زمانی که ارتش آزاد سوریه و رهبران سیاسی و نظامی سکولار اون ارتش هنگام نزدیک شدن و فتح دمشق از آقای اوبامای دمکرات درخواست کردند تا با اعلام منطقه پرواز ممنوع ،امکان سرنگوتی و برکناریهر چه سریعتر بشار اسد رو به دست ارتش آزاد و سکولار سوریه فراهم کنه ، ایشون از انجام این درخواست خودداری کرد و درنتیجه اجازه داد تا نیروی هوایی سوریه با کمک روس لا و نیز نیروهای ایرانی عرصه رو بر ارتش آزاد و سکولار سوریه تنگ کرده و به دلبل قطع پشتیبانی نظامی و سایر کمک های لازم سرانجام این ارتش مضمحل شد و زمینه برای ظهور قدرت های دینی نیابتی که نتیجه جز نابودی و ویرانی سوریه و بعدها عداق رو در پی داشت فراهم شد.امثال قاسم سلیمانی از عوامل و مهره های نابودسازی و ویرانی خاور میانه توسط سرمایه داری بودند.او نه یک فرمانده مقتدر نظامی،بلکه یک پادو و سرباز صفر مقام عظمای ولایت بود که در سرمستی ناشی از استبداد دینی ،در اساس ،هم چون مقتدا و رهبرش بازیچه استعمار و سرمیه داری شدند تا با ویرانی و مرگ پراکنی ، زمینه و امکانات تولید و ایجاد ارزش افزوده رو که نیاز بنیادین بقای سرمایه داریست فراهم کنند.بدا به حال شون . ای کاش این سرباز صفر به جای ولایت پذیری از این چنین مقتدای حقیری ، کارل مارکس رو دوشنگ راه برمی گزید تا در جهل مرکب جان سپار نشه.

  18. سالها پیش رفیقی شفیق که حساسیتها و احتیاطهای مرا در سخن گفتن زیر نطر داشت ، روزی به من گفت فلانی ، تعهد تو را به حقیقت ، درک میکنم . اما بعنوان دوست حرفی میزنم و دیگر تکرار نخواهم کرد . گفت ” این اندیشمندان دینی ( اصطلاحی که خودم بکار میبرم ) و مرتجعین حاکم در نهایت در نقطه ای بهم میرسند . یا زیر چتر ولایت و یا در ساخت و ساز یک امپراتوری مذهبی ( نوع شیعی آن ) . اینها نه تعهدی به حقیقت دارند و نه آزادیخواه هستند . ” حالا وقتی فقط وقایع یکماه اخیر ایران را رصد میکنم و برخورد آنها را در هر واقعه ای در همین صفحات ” زیتون ” می بینم ، درستی و حقانیت نظر آن دوست بزرگوار که عمرش دراز باد را ، تجربه میکنم .

  19. سلام -البته این که نویسنده می گویید صرفا از کسی برای حفظ مرزها نباید تقدیر کرد جای تعجب هست ولی در مورد سلیمانی مساله این هست که ایشان اصلا از مرزهای ایران محافظت نمی کرد

  20. سلام
    آقای آمیار احمدی! جواب خود را باید در مطلع همان غزل می خواندید و خود را بیش نمی آزردید.
    حافظ در دفاع از دکتر سروش فرموده است:
    مَطَلب طاعت و پیمان درست از منِ مست
    که به پیمانه کشی شهره شدم روز اَلَست
    ***
    شما کجا و شناخت دکتر سروش کجا
    ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

  21. هسته مرکزی رژیم حاکم بر ایران از روز اول از معممینی تشکیل میشد که حول آقای خمینی جمع شده بودند. برنامه و نگرانی اصلی این هسته از همان روز ها حذف تدریجی فیزیکی یا سیاسی تمام گروههای دیگر شریک در انقلاب بود تا خود روزی تمامی قدرت را به دست گیرد. بدین ترتیب شخصیت هایی چون آقایان بازرگان و بنی صدر و جریانهای مربوطه چون روشنفکران اسلامی، نهضت آزادی، لیبرالها، ملی گرایان و غیره یک به یک و با استراتژی دقیق و شیطانی حذف شدند. تکلیف سازمان های چپ همچون مجاهدین، فدائیان، حزب توده و سایر سازمانهای کوچکتر هم که از اول روشن بود و معلوم بود که در این رژیم دوام زیادی نخواهند داشت. آنها هم بعضی با اشتباهات رهبران خود و بعضی به بهانه های دیگر حذف شدند. مرحله نهائی اعدام های فله ای باقیمانده زندانیان در سال ۶۷ بود که نوعی نسل کشی سیاسی محسوب می‌شود. و بالخره کار سخت جانانی را که از همه آن مهلکه ها جان به در برده بودند قتل های زنجیره ای تمام کرد…

    این برهوت سیاسی به عمد ایجاد شد تا زمینه «رایش هزار ساله حکومت اسلامی» فراهم شود. تا به قول خودشان کار اداره کشور را در روز موعود به دست امام زمانشان بسپارند. کلمه رایش را به عمد به کار می‌برم چون رژیم فعلی از نظر من نمونه کامل یک رژیم فاشیستی است. با معایبی اضافی.

    بعد ها به تدریج وجدان‌های بیدار و روشنفکری که نمی‌توانستند مجموعه ارزش ها عقاید و روشهای جزمی، ارتجاعی و استبدادی «رایش» را بپذیرند یک به یک سرپیچی کردند و نواندیشان اسلامی نام گرفتند. همه آنها نیز به نوبت و به طرق مختلف تحت اذیت و آزار قرار گرفتند و بالاخره برخی از آنها مجبور به مهاجرت شدند.

    حال، در این برهوت سیاسی، گروههای سیاسی همه قلع و قمع شده اند، و سرانشان اگر اعدام نشده باشند دیگر پیرانی شکسته بیش نیستند و از آن گروهها که به بیراهه نرفتند نیروی زیادی نمانده است که بتوان به آن امید بست. و امروزه  امید ما به این نو اندیشان است که تحولی در فضای فکری و سیاسی ایران بوجود آورند و باعث تحولی اجتماعی شوند. از آنان انتظار آن می‌رود که با توجه به تجربه گذشته خود یعنی تحمل سانسور، زندان، و بعضاً شکنجه در حکومت اسلامی دشمنان خط اول این رفتار ها و سایر رفتار ها و عقاید غیر انسانی رژیم شوند و خوشبختانه اکثر آنان اینچنین اند.

    ترور جنایتکارانه و احمقانه آقای سلیمانی توسط آقای ترامپ البته شنیع و محکوم است. اما این ترور، که به قولی بزرگترین هدیه آقای ترامپ به آقای خامنه ای در آن بن بست کور اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک بود، صف بندی هایی را روشن کرد که گمان آن نمی‌رفت.

    آنان که صریحاً مخالف سیاست های منطقه ای آقای خامنه ای و جنایت های نماینده، سرباز صفر، سفیر، وزیر خارجه و خلاصه مرد همه کاره او در منطقه بودند قلم به دست شدند و در مدح «آرش» زمان که «شهید» شده بود و جانش را در راه «میهن» گذاشته بود چه چیز ها که ننوشتند. در این تب و تاب در واقع به یاد و خاطره او اهانت کردند چه او با این کلمات هیچ انس و نزدیکی نداشت و به نظر خود برای ارزش هایی بس «والاتر» می جنگید.

    بعضی دیگر به طریق نمایان در راهپیمائی ها شرکت کردند یا در صف نماز میت ایستادند و خلاصه  در مرام شهید پروری که تخصص این رژیم است سنگ تمام گذاشتند.
     و بهانه آنها برای این رفتار عجیب و غریب  به نمایش گذاشتن وحدت ملی در مقابل تجاوز بیگانه بود.

    گویی در عمق ذهن این نو اندیشان جزئی از رویاهای جوانی شان که حکومت اسلامی واقعاً موجود بر باد داده است هنوز زنده و مدفون مانده است و منتظر کوچکترین جرقه ایست تا دوباره روشن ‌شود و تمام وجودشان را مشتعل کند ! و اگر چنین باشد باید گفت خطر بزرگی ما را تهدید می‌کند. همان خطری که جوانان سال ۵۷ را از شریعتی گرایی به خمینی گرایی و سپس به رفتار حزب اللهی و بالاخره بعضی را به بازجویی و شکنجه در زندانها و در بهترین حالت به جنگجویی متحول کرد.

    این اولین بار نیست که آقای دکتر سروش، که دیگر در کشور نیست و میتواند از آزادیش اسفاده کند و زبان مردم در بند شود، خوانندگانش را مایوس می‌کند. او هر بار سر بزنگاه با آن نثر فاخر و در عین حال فخر فروشانه اش که خوشبختانه یا متاسفانه حتی یک دهم جمعیت این کشور هم نمی‌توانند بخوانند و بفهمند ما را از نو اندیشی مذهبی مایوس می‌کند و اینبار نیز آقای سلیمانی را که قبلاً رژیم «آسمانی» کرده بود به سدره المنتهی رساند.
    و فرزند دلبندش آقای سروش دباغ هم طبیعتاً زود تر از پدر شروع کرده بود.

    پیام من به این نو اندیشان دینی این است که متاسفانه امروز به دلایلی که نوشتم فضای سیاسی ایران خالی است چون رژیم همه جریانهای سیاسی را نابود کرده است. اگر امیدی باشد به شماست. کاری نکنید که مردم عادی جامعه که به تبلیغات تلویزیونهای خارجی پناه برده اند در یاس از آینده آرزومند بازگشت به گذشته شوند. همان گذشته ای که، در اثر تبلیغات مداوم همان تلویزیونها ،در ذهن بسیاری از جوانان به صورت رویایی بهشت برین تجلی می‌کند.

  22. ناصر جان،
    اما کشتار های دیگه چه اونا که موفق از آب در اومد مثل کشتن رییس یک شبکه ماهواره ای در ترکیه و مثلا همین آخری مدیر کانال جعبه سیاه، ربایش زم ، ترور کلاهی دردهلند، بمبتگذاری بانکوک و بمب گذاری در دهلی، انفجار کنار اتوبوس توریستهای اسرائیلی در بلغارستان ،دستگیری ۲ کادر رسمی سپاه قدس با ۱۰۰ کیلو مواد منفجره در کنیا و موارد فراوان دیگه و تلاش های ناموفق برای کشتار و ترورها در اروپا از بلژیک و آلمان و فرانسه و سوئد تا… و خیلی موارد ترور دیگه همش در زمان همین فرد بود.
    از همشون پر کار تر بود در ترور

  23. رشادت‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حاج قاسم برای حفظ انقلاب اسلامی و ترویج دین شیعه بوده و هست
    این هیچ ربطی به ملی بودن و ملی گرأی، ملت ایرانی ندارد.
    چقدر سخت است که این تفاوت را بفهمیم؟

  24. باعث تأسفه. وقتی کسی مثل عبدالکریم سروش که حداقل ۵۰ سال با اندیشه, پژوهش, نقد, شک و یقین, زندگی کرده اینطور عجولانه, احساسی و بدونِ کمترین تحقیقی دربارۀ سلیمانی, شروع به ستایش و تطهیرِ آنچنانی می کند دیگر وای به حالِ مردم عادی.

  25. بسیار ارادت داشتم به سروش ها و با این موضع گیری اخیر این ظن در من تقویت شد که سیل تاریخی که بالاخره روزی بنیان جاعشیان را میکند, این دست روشنفکران سنگین مغز رو هم با خود به اعماق اقیانوس تاریخ خواهد برد.

    در این شب سیاهم گمگشت راه مقصود.

  26. یک سوم را که خواندم متوجه شدم براهین ایشان کاملا منطقی است و با کمال میل تا پایان نوشته مطالعه رو ادامه دادم. گویی منگ شده ایم و قدرت تمییز خیر و شر را از دست داده ایم.

  27. با سلام. این آقایان نه جنگشان جنگ است، و نه صلح هشان صلح. الان شده مد روز که برای اینکه فعال مدنی و روشنفکر شناخته شوی باید روزی چهار تا فحش خواهر و مادر به ترامپت بدهی و دو تا به ناتان یابو. درست است که این دو تا منفور هستند ولی فحاشی به آنان دلیل روشنفکری نیست. طرفداری از بن لادن، چه گوارا و حاج قاسم هم دلیل روشنفکری نیست. ولی خوب روشنفکر چپ زده ما همین است که هست. میرود تو غرب زندگی میکند ولی از غرب متنفر است. از نظام جمهوری اسلامی متنفر است ولی چاکر رهبر آن است.از خشونت سپاه انتقاد میکند ولی از رییس آن تمجید.
    عجایب خلقتی دیدم در این دشت که جاندار در پی بی جان می گشت

  28. پس هنوزم اون ورا هستند کسانی که درست بیاندیشند و از سر صدق بنویسند!!!
    آفرین

  29. با اینکه بنده ارادت خاصی هم به ایشان و هم به دکتر سروش دارم و در شناخت بهتر دین، خود را وام دار این دو بزرگوار می دانم ولی به گمانم نه تنها ایشان بلکه بیشترِ اصلاح طلبان یک اشتباه استراتژیک کردند و فکر کردند اگر خود را همراه این موج کنند حکومت از در آشتی وارد می شود و گفتمان ملی را آغاز خواهد کرد!
    امیدوارم من اشتباه کرده باشم و آنها(اصلاح طلبان) درست پیش بینی کرده باشند

  30. یک سوم را که خواندم فهمیدم دارم وقتم را تلف میکنم و ادامه ندادم. بیان منطقی آقای دباغ پاسخ منطقی می طلبد. نویسنده محترم باید برای وقت مردم ارزش قائل شود و هر چیزی را قلمی نفرماید.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

گسترش درگیری‌های نظامی میان نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی با اسرائیل پس از حملات هفتم اکتبر حماس، خاورمیانه را در وضعیتی خطیر قرار داده است. با کشته شدن حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و پیش

ادامه »

یکی از شبه‌استدلالهایی که طرفداران جمهوری اسلامی (مانند رضا نصری) مدعی استاندارد دوگانه غرب درباره به فروش تسلیحات جنگی به کشورهای دیگر صورت بندی

ادامه »

سخنان اخیر رضا پهلوی در محفل « شورای آمریکایی- اسرائیلی» در شهر واشنگتن حقیقتا تاسف بار و شرم آور بود.

ادامه »