شاید مضحکترین و از یک حیث دراماتیکترین صحنه جنگ اسرائیل و ایران، نقش رهبری خودخوانده و پایان شرمگینانه نقش ایشان است. شاید برای از بین بردن یک استبداد سرسخت، دست به دامن قدرتهای خارجی شدن، به ظاهر موجه باشد.در این رابطه چند نکته را به عرض میرسانم.
۱- در طول تاریخ ایران وقتی یک مردم دچار ضعف میشوند، و در برابر مظالم توانایی تغییر وضعیت موجود را نمییابند، سه موضع اتخاذ میکنند. بخشی از جامعه به دنیای درون پناه میبرند و با فراخ کردن دنیای دورنی، پناهگاهی برای تسکین آلام و رنجهای خود میجویند. برخی منتظر مینشینند تا دستی از خارج بیرون بیاید و آنها را نجات دهد. و بخش سومی، به مصداق حالی خوش باش و دم غنیمت شمار، به قول غزالی به اباحهگری روی میآورند. یعنی بیتفاوت شدن در برابر رنجها و فشارهایی که بر آنها وارد میشود، به نوعی بیخیال شدن در برابر وضع موجود.
۲- درخواست کمک از دولتهای خارجی جز این نیست که درخواست کنند جامعه خود را ناتوان و ضعیف فرض میکند. البته در طول تاریخ دو جماعت بودند که مردم را ناتوان و ضعیف میپنداشتند. یکی روحانیونی که به رابطه انقیادی و تقلیدی صرف معتقد بودند. دوم طبقه آریستوکراسی و یا همان اشرافسالاران که جامعه را در حد رعیت میپنداشتند. پادشاهان و درباریان همواره در کانون طبقه اشراف قرار داشتند، و بقیه مثل زالو گرد این کانونِ مرکزیِ قدرتِ آریستوکراسی حلقه میزدند. این طبقه به طور غریزی مرددم را رعیت میپندارد. طبقه آریستوکراتها در گذشته اگرچه متکی بر زمین بودند، و تقریباً از میان رفتهاند، لیکن فرهنگ آریستوکراسی در دوران جدید تداوم پیدا کرده است. این همان موضوعی است که در کتاب مدیریت آریستوکراتیک شرح دادهام. لذا نباید فریب الفاظ مدرنی که آریستوکراتها در ادبیات خود به ظاهر به کار میگیرند، خورد. رجوع آنها به عامل خارجی بر اساس همان نگرش رعیتپنداری جامعه است. این توضیح لازم است که اگر جامعه نمیتواند وضعیت خود را تغییر دهد، نه به دلیل ناتوانی، بلکه به دلایل دیگری است که فعلا بحث آن در اینجا نیست.
۳- حالا فرض کنیم که رجوع کردن به دولتهای خارجی درست باشد، اما کدام عقل سلیم مجاز میشمارد که برای سرنگونی یک نظام دست به دامن جنایتکارترین و وحشیترین دولت شوید؟
۴- حالا فرض کنیم که رجوع کردن به دولت خارجی جنایتکار هم درست باشد، چگونه انسان شرم نمیکند، دست به دامن دولتی شود که به کشورش حمله نظامی میکند، آوار بر سر مردم میریزد، ۱۰ میلیون جمعیت را از این شهر به آن شهر آواره و سرگردان میکند، زیر ساختهای اقتصادی را نابود کند؟ آیا با همین جواز، مجاز میدانید که مجاهدین خلق در اوج جنگ ایران و عراق دست به دامن رژیم صدام حسین شد؟ چگونه مردمی میتوانند به اپوزسیونی و رهبرانی اعتماد کند که با دشمنان این سرزمین همدست و همداستان شدهاند؟
۵- حالا فرض کنیم که رجوع کردن به دولت خارجی جنایتکاری که به میهن حمله کرده، و مردمش را آواره کرده است درست باشد، در حالی که نیک میدانیم دولت اسرائیل به غیر از حکمرانان جمهوری اسلامی دو امر دیگر در سر میپروارند. نخست اینکه اسرائیل هرگز موافق ایران نیرومند و بزرگ نیست، تحت هیچ رژیمی. دوم اینکه اسرائیل دنبال تجزیه ایران است، در قدم نخست قصد دارد تا با تجزیه بعضی از استانها، ایران بزرگ را تضعیف کند. همکاری با چنین دولتی با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی شرمگینانهترین اقدامی است که یک نیروی سیاسی میتوانست انجام دهد.
۶- اگر به تمام تحلیلهایی که طرفداران حمله نظامی و پادشاهیخواهان از چند سال پیش، تا پیش از حمله اسرائیل مراجعه کنید، وقتی در برابر این پرسش که چگونه راضی میشوید که یک کشور خارجی به کشورتان حمله نظامی کند، جملگی استدلال میکردند، مرادمان حمله به مراکز نظامی بود. اگر امروز این تصاویری که زیر بمباران هواپیماهای اسرائیلی ویران شدند، یکسال قبل نشان میداید، باز میتوانستند، از حمله نظامی اسرائیل دفاع کنند؟ قطعاً از شرم نمیتوانستند سربلند کند. میتوان به فهرست بلندی از حملات نظامی اسرائیل اشاره کرد که اهداف غیرنظامی را زیر بمباران قرار دادند. یک فقره حمله به زندان اوین تعداد بیش از ۸۰ نفر از زندانی تا ملاقات کننده و تا مددکار اجتماعی را به قتل رساند، از حمله به بیمارستان گرفته تا مرکز هلال احمر، تا تأسیسات نفتی تا مناطق مسکونی، تازه این فقط ۱۲ روز جنگ بود، اگر این جنگ به شش ماه طول میکشید، چگونه همان توجیهات را میتوانند تکرار کنند؟ واقعاً شرمگینانه است!!!
تا اینجا آنچه که گفتیم وجه تراژدیک رهبری خودخوانده و هوادارن نظام پادشاهی بود. اما وجه مضحک آن این است که:
1- بر اساس کدام شناخت، کدام تحلیل از جامعه ایران، ایشان تصور کردند، با حمله نظامی اسرائیل یا آمریکا، مردم ایران در خیابان قیام میکنند و در سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نقش تسریع کننده را ایفا خواهند کرد؟ ایشان و هوادارنشان یا دچار توهم هستند و یا خام اندیشی مفرط.
2- وقتی یک نفر در مقام رهبری تا این حد با جامعه خود بیگانه و متوهم باشد، نه در مقام رهبری، بلکه در مقام یک کنشگر ساده و مدعی، چه صلاحیتی برای ابراز وجود میتواند داشته باشد؟
3- مایل نیستم یک حرفی بزنم که پوئنی به نفع وضع موجود باشد، اما واقعیت را آنچنان که هست باید گفت، واقعیت این است که بخشی از جامعه که کم هم نبودند، نه به طرفداری از جمهوری اسلامی، بلکه چون جمهوری اسلامی را نوک پیکان دفاع از تجاوز اسرائیل میپنداشتند، به سمت جمهوری اسلامی متمایل شدند. حالا این علاوه بر متحد شدن بخش بزرگی از نیروهای ملی و دانشگاهی به سمت دفاع از تمامیت ایران در برابر تجاوز اسرائیل بود. به عبارتی، نه تنها یک قدم جامعه به سمت براندازی و پاسخ به درخواست ایشان و اسرائیل قدم برنداشت، بلکه نتیجه کاملاً معکوس آن را در این مدت شاهد بودیم.
4- اگر ایشان انتظار قیام از مردم داشتند، چرا به ترامپ و نتانیاهو نفرمودند، چرا حکم به تخلیه تهران میدهید؟ مگر ما نگفتیم بعد از حمله مردم توی خیابانها بریزند و انقلاب کنند، در یک شهر خالی از سکنه، کی باید علیه کی انقلاب کند؟
5- اگر ایشان معتقدند اکثریت مردم ایران و یا تمام مردم ایران او را صدا میزنند، و مقام رهبری خود را هم -خودخواسته- از یکی دو سال قبل تثبیت کردهاند، چرا در این مدت – یا در زمان دیگر- مردم را به قیام علیه جمهوری اسلامی دعوت نکردند و نمیکنند؟ این چه مردمی است و چه پیروانی است که فرمان رهبر خود را اصلاً و مطلقاً اجابت نمیکنند؟
6- حالا نمیگوییم همه مردم و نمیگوییم اکثر مردم، صدهزار نفر مریدان و پیروان سرسخت که در تهران لابد دارید، خوب همین صد هزار نفر اگر پایه باشند و فرمان بدهد مستمراً در خیابان حضور پیدا کنند، تردیدی نکنید که در عرض چند ماه نظام را فلج میکنند، و حتی تا سرنگونی میتوانند پیش بروند، پس کجاست لااقل آن صدهزار نفری که پایه پیروی از فرمایشان همایونی باشند؟
چرا رهبری خودخوانده ضدسرمایه اجتماعی است؟
اجازه بدهید یک حقیقتی را بازگویم، ایشان برخلاف پندار هوادارانش، و برخلاف پندار منتقدینش که بعضا او را سرمایه اجتماعی و سیاسی میپندارند، ضدسرمایه اجتماعی هستند. رک و صریح بگویم، آفت اپوزسیون هستند، و آفت هر نوع تحولی در کشور هستند. در فرصت خواهم نوشت که در سال ۱۴۰۱ در حالی که جامعه ایران کاملاً جامعه جنبشی بود و انتظار میرفت که فواصل جنبشهای اجتماعی و سیاسی بعد از جنبش ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۱ کمتر و کمتر شود، از آن زمان که ایشان وارد میدان شد، و داعیه رهبری داشت و آن نشست مفتضح در دانشگاه جرج تاون، خاک مرده روی جامعه پاشاند، که انگیزه جنبش را در جامعه از بین بردند.
در فرصت خواهم نوشت که دلایل خموشی جامعه جنبشی بعد از ۱۴۰۱ چی بود و کجا بود. و خواهم نوشت که اتحاد سلیبریتیها و پادشاهیخواهان و تقلیل شعار زن، زندگی و آزادی، به روزمرگی اسباب ابتذال سیاست و از بین رفتن انگیزه جنبشی در جامعه گردید. اما تا همین اندازه بگویم، این جریان نامبارک، از زمانی که پا به عرصه سیاست نهاد، و کوشش داشت تا در نقش رهبری ظاهر شود، موجب تلاشی و تفرقه در اپوزسیون شد، و همین امر کافی است که مدعی شویم، چرا ایشان نه تنها سرمایه اجتماعی و سیاسی نیست، بلکه ضدسرمایه اجتماعی و سیاسی است.
نیروهای ملی و وطن دوست نمیتوانند او را بپذیرند، چه رسد در نقش رهبری. حالا خودم را مثال میزنم که فکر میکنم شاید – البته شاید- یک نیروی ملی محسوب شوم، نه اینکه ایشان را نپذیرم، بفرما بسمالله شما از سال ۱۳۸۸ یعنی در سن پنجاه سالی در صحنه سیاست ظاهر شدید، نمیپرسیم تا آن زمان کجا بودید، اما بفرمایید در یک رابطه برابر با سایر نیروهای سیاسی حضور داشته باشد. قدمتان روی چشم. و حتی به عنوان یک رأی در شورای رهبری حضور داشته باشید، این هم قدمتان روی چشم. اما وقتی ایشان به جز رهبری رضایت نمیدهند، و این کافی نیست، ایشان با اطرافیانشان قرار است تمام گذشته را انکار کنند، کسانی مانند اینجانب را که در انقلاب ۵۷ حضور داشت، همه را از دم تخطئه و فتنهگر بخواند، و مابقی مسائل و مصائبی که نیروهای ملی را مورد تهاجم قرار میدهند. خوب وقتی ایشان و اطرافیانش به اینجانب میگویند فتنهگر و به سایر نیروهای ملی میگویند فتنهگر، و وجود آنها را – که وجود حقیقی جامعه علمی و سیاسی ایران هستند- انکار میکنند، توقع دارند که من و امثال ما وجود آنها را بپذیرند؟ آیا این منطق ما غلط است که میگوییم، ایشان موجب تفرقه و تلاشی اپوزسیون شد است، و به همین دلیل ضدسرمایه اجتماعی است؟ اگر اشتباه میگوییم، بفرمایند به دور از فحشهای ناموسی پاسخهای مستدل بدهند، و بگویند به این دلیل و آن دلیل استدلال شما غلط است.
گفته میشود که مردم او را صدا میکنند، شعار رضاشاه روحت شاد را سر میدهند، در نتیجه تنها نیروی اپوزسیونی است که در افکار عمومی حضور دارد، مردم فرد دیگری را صدا نمیزنند در نتیجه او صلاحیت رهبری را دارد. این استدلال به چند دلیل بدترین مغالطه است، که من عجالتاً نام آن را مغالطه نفوذ و یا مغالطه مشروعیت مینامم. حالا دلایل ما چیست:
الف) در جای دیگر هم توضیح دادهام که اینجانب صراحتاً اعتراف میکنم و میپذیریم که الان در هر کوی و برزن و محل که با مردم مواجه میشویم، اکثریت آنها حسرت رژیم پیشین را میخورند. اما این همه حقیقت است؟ مطلقاً خیر. چرا؟ چون اولاً در طول تاریخ سابقه زیادی وجود دارد که ایرانیان از فرط فشار و مظالمی که بر آنها وارد میشود، به هر دری پناه میبرند که خود را از وضع موجود نجات دهند. حسرت رژیم پیشین، عکسالعمل به وضع موجود است، به هیچ وجه نمیتوان آن را ریشهدار و عمیق تلقی کرد. دوم اینکه، این اکثریتی که میگوییم، نزدیک به همه آنها از اقشار عامی و کم سواد و بیاطلاع هستند. طرفداری آنها بسیار سطحی و عکسالعلمی است. نخبگانی هم که از آنان پیروی میکنند، یا منافع جدی پیدا کردهاند، و یا اینقدر سطحی هستند، که “قیاس” قوه شناخت آنها را زائل کرده است. بنا به تجربه اینجانب، با هرکدام از اینها صحبت کردهام، بلافاصله کمتر از پنج دقیقه نمیگذرد که از رأی خود برمیگردند. سوم اینکه، هیچ تردیدی نکنید که در صبح فردای تغییر وضع موجود، ایشان و طرفداران سرسختش، در برابر موج عظیم نیرویهای ملی و دانشگاهی، و در برابر اندیشههای سیاسی و راهحلها، مثل کف زیر آب فرو میروند.
ب) طرفداران ایشان معتقدند که مردم در راهپیماییها با شعار “رضا شاه روحت شاد”، نام او را صدا میزنند. درست است، همواره در اغلب اجتماعاتی که اینجانب در تمام این سالها از ۸۸ تا کنون حضور داشتم، به جز جنبش ۱۴۰۱، یک اقلیت چند نفری مصمم سعی دارند با شعار رضا شاه روحت شاد، تعدادی از جمعیت را، و لو به تعداد انگشتان دو دست با خود همراه کنند، و سپس از راه تبلیغات تمام آن راهپیمایی را به نفع خود مصادره کنند. اما شگفتی اینجاست، چرا در جنبش ۱۴۰۴ حتی یکبار، تأکید میکنم حتی یکبار دیده نشد، که جمعیتهایی که از هر نقطه ایران به جنبش در آمدهاند، و به خصوص در دانشگاهها یکبار او را صدا کنند؟ به طوری که نویسندهای در همان زمان یادداشتی با این عنوان نوشت “رضاشاه روحت شاد دود شد و به آسمان رفت”.
ج) اینکه در میان نیروهای ملی یک چهره ملی وجود ندارد که مورد وفاق همه باشد، یکی به این دلیل است جمهوری اسلامی از روز اول سعی کرد تا از راه اعترافگیری و تبلیغات و اتهامات، هیچ بدیل موجهی را بعد از خود باقی نگذارد. همه را تخریب کرد. این روش با این هدف صورت گرفت، که اگرچه اعتبار خود را روز به روز در افکار عمومی از دست میهد، لیکن اعتباری هم برای کسی باقی نماند. یکی از شگردهای دیگر که زمان رژیم پیشین همین شگرد بکار گرفته میشد، این بود که با اپوزسیونی که هم جنس خود بود، مدار قهر ایجاد کند. در زمان رژیم پیشین با بزرگنمایی کردن حزب توده، مدار قهر با این حزب بسته شد. پس از انقلاب مدار قهر با دو جریان سلطنتطلب و مجاهدین بسته شد. این، یک روش تقریباً موفق برای جلوگیری از بدیلسازی است. به عبارتی سلطنتطلبان و رهبرشان از دو جهت مانع شکلگیری یک بدیل موفق شدند، یکی از راه نظام، که با آنها مدار بسته قهر ایجاد کرد، و دوم از راه خودشان که پیشتر اشاره کردم اسباب تفرقه میان اپوزسیون شدهاند.
د) پادشاهیخواهان شخصمحور هستند، لیکن جمهوریخواهان شخصمحور نیستند. اینکه پادشاهایخواهان موفق شدند تا بدیل مورد نظر خودشان را مطرح کنند، نیازی به توضیح پیچیدهای نیست. به غیر از شخصمحوری، رهبری خودخوانده وارث نظام پیشین بود، و از این نظر انتخاب ایشان برای رهبری نیازی به کوشش جدیای نداشت، مانند فرزندی میماند که از پیش ساخته شده بود. مغالطه بزرگی که انجام میشود این است که وقتی در یک جمعیت بزرگ، تعداد چند ده نفر رهبری خودخوانده را صدا میزنند، گمان برده میشود کس دیگری نیست که صدا بزنند. پس چون او را صدا میزنند نتیجه میگیرند، فقط اوست که وجود دارد و فقط اوست که مشروعیت دارد. این بدترین مغالطهای است که موجب سوء تفاهم پادشاهیخواهان شده است. این امر که چهره شاخصی در میان جمهوریخواهان وجود ندارد که تمام نیروهای ملی و جمهوریخواه را همبسته و اینتگرتد کند، و در میان پادشاهیخواهان یک چهره شاخص وجود دارد که آنان را همبسته میکند، هیچ دلیل علمی، سیاسی و موجهی وجود ندارد که آن “ناوجود” دلیلی بر اثبات این وجود و یا مشروعیت آن میشود. مثال میزنم، فرض کنیم در یک شهر با یک جمعیت یک میلیونی، یک اقلیت هزارنفری وجود دارند، که از یک قومیت خاص، یا یک نژآد خاص و یا یک مذهب خاص هستند. این اقلیت هزارنفر یک پیشوا دارند که مورد ستایش و تقدیس آنان است. بقیه فاقد چنین پیشوایی هستند، در گروهبندیهای مختلف و متکثر تقسیم شدهاند، که ممکن است بنا به قاعده فرهنگی که ما وارد عصر پایان مرجعیت شدهایم، گرد هیچ مرجعیتی جمع نشدهاند. اما در یک دموکراسی انتخاباتی میتوانند انتخاب واقعی خود را در کمال صلح و آزادی و آرامش داشته باشند. میخواهم اینجور بگویم که وجود آن پیشوا در شهر، هیچ دلیلی بر مشروعیت ایشان در میان گرایشهای مختلف فکری و سیاسی بدست نمیدهد. مضاف بر اینکه میدانیم وجود آن پیشوا یکی از عوامل تجزیه و تشتت در شهر است.
ه) در آخرین استدلال فرض کنیم در همان شهر فرضی، تمام مردم نسبت به حاکم شهر معترض باشند و مدام تظاهرات خیابانی براه بیاندازند. آن هزار نفر و یا چندهزارنفر، در جمعیتهای معترضین در سراسر شهر پخش شدهاند، و مدام شعار روحت شاد نثار رهبرشان میکنند، فیلمها و ویدئوهایی که در شبکههای اجتماعی و رسانهها پخش میشوند، چنین وانمود میکند که در کل مردم شهر و یا اکثریت مردم آن شهر – اصلاً عدد هم نگوییم- تنها آن پیشواست که بدیل مشروع برای حکمرانی در آن شهر است؟ توجه کنید اصلاً کاری به عدد نداریم، آیا این استدلال تا چه اندازه میتواند موجه و منطقی باشد؟ هیچ، مطلقاً هیچ. به عکس، وقتی مشاهده میکنیم که آن پیشوا اسباب تفرقه وتشتت میان نیروهای معترض شده است، نه تنها یک سرمایه اجتماعی و سیاسی میان معترضین نیست، بلکه به ضدسرمایه اجتماعی تبدیل شده است.
در انتهای اینکه، بله ایشان در دعوت از دولتهای متجاوز به ایران، و رایزنی با نئوکانهای جنگطلب در آمریکا یک سرمایه بزرگی بودند، اما با تجاوز اسرائیل به ایران همین سرمایه هم بر باد رفت.
6 پاسخ
عقده پهلوی ستیزی دردی ایست بی درمان جونکه در DNA پهلوی ستیزان موجود است
دکتر احمد فعال در نقدی چند بعدی، پایان کار آقای رضا پهلوی، رهبر خود خوانده را نشان می دهد.
آقای رضا پهلوی را موساد به پاریس برده بود تا از آنجا ایشان را بعد از سرنگونی رژیم به ایران ببرد. در تقلیدی احمقانه می خواستند یادآور پرواز آقای خمینی از پاریس به ایران باشند و اینکه ایشان حال از همان پاریس دارند به ایران می روند تا به عنوان وارث پدرش، تاج را از وارث خمینی پس بگیرد. البته همانگونه که قبلا گفته ام، موساد ( وقتی می گوییم موساد، بخوانید، موساد + سیا + ام آی ۶ انگلستان.) اگر چه در ترور کردن استاد است و در رابطه با ایران، این دولت نژاد پرست تروریست، با ترورهایی که انجام داد، به پیروزی تاکتیکی خیره کننده ای دست یافت، ولی فعال شدن وجدان تاریخی ایرانیان و نیز موشکهای ایرانی، شکست استراتژیکی عظیمی خورد و در آخر کار دست به دامن ترامپ شد تا آتش بس را اعلام بکند.
در رابطه با نتایج جنگ ۱۲ روزه سخنها بسیار است. ولی یکی از اولین نتایج آن، سوخته شدن مهره و عروسکی به نام رضا پهلوی است که منتظر بود تا زمانی که اسرائیل از کشته ها هموطنان ما پشته ساخت و زیر ساختهای وطن را ویران، ایشان از هواپیما بروی بدنهای خون آلود قدم زده تا چند روزی و قبل از آنکه ایران بطور کامل تجزیه شود خود را شاه ببیند.
اب تا چند وقت دیگر به بحرانی جدی تبدیل می شود، خاک کشور ۵۰ سانتیمتر ۵۰ سانتیمتر نشست می کند ( که برای یک میلیمتر نشست در کشورهای دیگر ستاد بحران تشکیل می شود )، مردم گاز مازوت تنفس می کند، دوستانی مثل شما و دکتر سروش در امریکا نشسته و بزرگترین نگراتی تان این است که مبادا رضا پهلوی مدیریت دوران گذار را بر عهده بگیرد! آیا شما واقعا امیدوار هستید که گروهی دزد با مدارک قلابی از دانشگاه های تقلبی همچنان بهتر هستند تا رضا پهلوی؟ خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه که روشنفکر و فیلسوف کشور متوجه نیست کجای تاریخ ایستاده و ناخواسته چه خیانتی می کند.
درود بر شما جناب آقای احمد فعال، نوشتار شما را از صدر تا ذیل خواندم
و لذت بردم، و پذیرفتم که (مو) لای دَرزِ هیچکدام از استدلال هایتان، نمی رود بسیار خُب فرض کنیم فردا روزی، نظام مقددددددس جمهوری اسلامی، فروپاشید یعنی با پشتوانه ۱۰۰٪ مردمی
و بدون دخالت هرگونه کشور بیگانه!
حضرتعالی وَ هَم کِسوتان مُحترم میهن خواهتان،چگونه می خواهید حاکمیت مُطلق و قانونی و انسانیِ مردم را به کُرسی بنشانید؟
آیا
۱- تا کنون مانیفست مدغنی که ابتدا موردِ پذیرش هم کسوتان ملّی گرای واقعی خودتان و نه مجاهدین و کمونیست های وابسته به دُوَلِ شرقی( فراموش نشود منظور من، ایرنیان کمونیست غیر وابسته نیست) و محترم باشد را ارائه کرده اید؟
۲- آیا شما با داشتن چنین پُشتوانه عظیمِ مردمی ای که خودتان هم نمیدانید چند نفرهستند،
بجز مراجعه به آراء مردم،راه دیگری برای مردمی بودنِ خودتان دارید؟
۳- اگر بله، فرض کنید این رَهبَرِ خود خواندهِ به قول شما، مُتَوَهِم هم بخواهد به عنوان یک فَردِ ایرانی، و دارای یک رای در میان همه آن رای ها، در یک انتخابات آزادِ تحت نظر سازمان های مُستَقِل بین المللی شرکت کند؟
آیا به او اجازه رای دادن می دهید؟
۴- اگر بله، چه باک که طرفداران این رَهبرِ خود خوانده، یک نفر باشد آن هم خودش و خودش؟
۵ مُشکل عموم ما مردم ایران، از جُمله خودِ مَن، این است که چون من هیچ حَرفی برای گفتن ندارم، و نمیتوانم پایگاه مردمی داشته باشم.
بنابر این هیچ کس دیگری هم، حق ندارد پایگاه مردمی داشته باشد.
من به عنوان یک ایرانی،از حضرتعالی و همه پیشکسوتان نور چشمی،
استدعا می کنم به روشنگری امیدوارانه مردم ادامه بدهید و البته هَمزَمان اجازه بفرمایید، در زمان مناسب “صندوق رای” ، ترازوی میزانِ مَحبوبیّتِ سیاسیون ما باشد.
با پوزش اگر این نوشتار کمی به درازا کشید.
بدرود
“نخست اینکه اسرائیل هرگز موافق ایران نیرومند و بزرگ نیست، تحت هیچ رژیمی. دوم اینکه اسرائیل دنبال تجزیه ایران است، در قدم نخست قصد دارد تا با تجزیه بعضی از استانها، ایران بزرگ را تضعیف کند.”
نویسنده این گزاره را مفروض میداند در حالی که هیچ شواهدی برای آن ارائه نمیکند.
همیشه حق را به خودتان می دهید. هر کشوری تهدید شود حق دارد طرف تهدید کننده را خاموش کند بخصوص که اقدامات عملی واقعی هم برای تهدیداتش انجام دهد. پس اولا بهتر است خفه شوید. ثانیا ما در مورد رژیمی حرف می زنیم که برای خاموش کردن اعتراض های مردم با مواد شیمیایی تضعیف شده به مدارس دخترانه حمله کرد. من نمی دونم شما چرا نمی فهمید. من برای راحت شدن از است این رژیم اجنبی و ادم کش با شیطان همدست می شوم بقیه که جای خود دارند.