ذبحِ دوم خرداد؛ مقصر کیست؟ گوسفند یا قصاب؟ 

محمدرضا سرداری

سعید حجاریان از نظریه‌پردازان برجسته دوره اصلاحات، در توئیتی نوشته است:« دوم خرداد، بزرگترین فرصت برای توسعه همه‌جانبه ایران بود اما، از سوی اقتدارگرایان ذبح شد. فرصت ها چون ابر می‌گذرند!»

جمهوری نیم‌بند حاصله از انقلاب ۵۷، تنها دو بار توانست جلوه‌ای از جمهوریت را به نمایش بگذارد و تاریخ ساز شود. نخستین بار آن بیست و پنج سال پیش در دوم خرداد بود. روزی که بسیاری از ما را روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کرد. شاید اگر دوم خرداد نبود؛ خیلی از ما سرنوشت دیگری داشتیم؛ در حرفه دیگری حضور داشتیم یا در مکان دیگری زندگی می‌کردیم.

«دوم خرداد» خطایی که حماسه شد
رویداد«دوم خرداد» که «سید علی خامنه ای» آن را «حماسه تاریخی» خواند و اصلاح طلبان پس از آن دوم خرداد را «حماسه دوم خرداد» خواندند و آن را چون چماق بر سر رقیب خود کوفتند، یک «نه» بزرگ به جمهوری اسلامی بود. در دوره‌ای که محمد خاتمی نامزد ریاست‌جمهوری شد، رسانه ها در ایران محدود به صدا و سیما و چند روزنامه دولتی چون اطلاعات، کیهان، همشهری و ایران و یا مطبوعات وفاداربه نظام چون سلام، جهان اسلام، ابرار، رسالت، عصر ما و … بود. معدود ماهنامه یا فصلنامه‌هایی چون ایران فردا، کیان، آدینه، گفت و گو و … نیز حضور داشتند که صدای نویسندگان چپ و لیبرال بودند و تنها برخی از آنان وارد موضوعات سیاسی می‌شدند. نه از اینترنت خبری بود، نه از گوشی‌های همراه. اطلاع‌رسانی کاملا با هدایت حکومت صورت می گرفت و تنها رادیوی بی‌بی‌سی و صدای آمریکا بود که هر از گاهی اخباری مغایر منتشر می‌کردند. با این حال آن رسانه ها نیز به مسائل داخلی و اختلافات سیاسی میان جناح های درون حکومت توجهی نداشتند و به تبلیغ علیه نظام به‌ویژه در مسائلی چون دادگاه میکونوس، انفجارهای ظهران عربستان و در مجموع به فعالیت های تروریستی برون مرزی جمهوری اسلامی سرگرم بودند.

وقتی که هاشمی از روی بند افتاد

از این رو تنها بخش محدودی از جامعه از فعالیت های زیر پوستی انتخاباتی خبر داشت. اساسا سیاست حاکم برگزاری انتخاباتی تشریفاتی بود. همان‌گونه که هاشمی رفسنجانی در خاطراتش ذکر کرده، اگر سید علی خامنه ای شرط هاشمی رفسنجانی را می پذیرفت و به نامزد شدن حسن حبیبی رضایت می داد؛ شاید کار به آن‌جاها نمی کشید و جمهوری اسلامی همچنان در مدار بسته خویش حرکت می کرد.
البته هاشمی در خاطراتش به این موضوع اشاره نکرده که موضع خامنه ای در برابر نامزدی حسن حبیبی چه بوده است اما بعدها روشن شد که او تمایلی به ادامه حکومت‌داری با هاشمی نداشت و از این نمی خواست گزینه مورد نظر او رئیس جمهور شود. همین اختلاف باعث شد تا جناح کارگزاران سازندگی که به خاطر حضور در دولت، رانت سیاسی قابل توجهی داشتند، به سمت ائتلاف «نیروهای پیرو خط امام» سوق یابند. زمان برای بند بازی سیاسی هاشمی دیگر پایان یافته بود و نمی توانست وسط بازی کند.
در آن روزگار دست علی خامنه ای پیش ملت باز نشده بود. شاید بتوان گفت هنوز حرمتی نزد جامعه داشتند و کسی از اندرون آنان خبری نداشت. اما رفته رفته با مطرح شدن نامزدی علی اکبر ناطق نوری، نشانه هایی از حمایت نهادهای وابسته به خامنه ای از جمله سپاه، ائمه جمعه، سازمان تبلیغات اسلامی و از همه مهمتر صدا و سیما پدیدار شد.
خامنه ای و اذنابش می خواستند ضمن حفظ ظاهر انتخابات، نامزدی که توان رقابت با «ناطق» را دارد وارد گود نشود. از این رو هم با نامزدی حبیبی مخالفت کردند وهم با نامزدی میرحسین موسوی. وقتی جمعی از چپ‌های «پیرو خط امام» به سراغ خاتمی رفتند، چندان حسابی هم روی وی باز نکرده بودند. در واقع فقط می خواستند با نامزدی خاتمی خودی نشان دهند و به عنوان یک نیروی اپوزیسیون قانونی در دولت آینده سرمایه ای برای خویش دست و پا کنند. از این رو خاتمی گزینه بی خطر برای خامنه ای به حساب می رفت و البته شاید هیزم خشکی برای گرم کردن تنور انتخابات.

مردم چه می خواستند؟
اما مردم همه را غافلگیر کردند. از خود خاتمی و حواریونش تا مخالفان قسم‌خورده اش در داخل و خارج از کشور. خاتمی چهره چندان آشنایی برای عموم نبود. تنها هنرمندان و اهل فرهنگ خاتمی را به یاد داشتند..وقتی که نامزدی او اعلام شد، برخی از اهالی هنر و فرهنگ از نامزدی خاتمی حمایت کردند و این حمایت بازتاب خوبی در جامعه داشت. اما آنچه که او را بیشتر به جامعه شناساند، مخالفانش بودند. پروژه هایی که برای تخریب او سازماندهی شد، خروار خروار رای را به سبد او می ریخت در حالی که هیچ کس تا فردای روز انتخابات انتظار آن را نداشت. خاتمی به دست نظام تبدیل به نمادی بر ضد نظام شد. در حالی که گویی بسیاری نمی دانستند خاتمی عزیزکرده بیت روح الله خمینی است. هر چه به روز انتخابات نزدیکتر می شدیم، مردم بیشتری از بغض نظام به سمت خاتمی می رفتند. بوی خطر یک هفته مانده به انتخابات به مشام خامنه ای و اذنابش رسیده بود. به سرعت دست به کار شدند. به علی محمد بشارتی وزیر کشور دستورات لازم داده شد. اما یک اشکال وجود داشت. برخی از استانداران از جمله اسحاق جهانگیری و احمد خرم از حامیان خاتمی بودند. هاشمی هم که چاره ای جز حمایت نامحسوس از خاتمی نداشت، چون بسیاری از همکاران و حتی فرزندانش در ستادهای خاتمی بودند. از این رو ناگزیر وارد بازی شد و فضا را به سود خاتمی عوض کرد. جلوی تقلب/کودتای انتخاباتی را گرفت و خاتمی با بیست میلیون رای رئیس جمهور شد.

خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود

شعار خاتمی ایجاد جامعه مدنی بود اما عنوان اصلاحات بعدها روی آن سوار شد؛ اصلاحاتی که از ابتدا هیچ تعریفی نداشت و روشن نبود چه چیزی قرار است اصلاح شود و مرز این اصلاحات کجاست؟ با استقرار دولت خاتمی، چند نشریه و روزنامه مجوز انتشار گرفتند و برای نخستین بار فضای اطلاع رسانی در ایران تحول قابل ملاحظه ای به خود دید. افزایش نشریات باعث شد تا نسل جدیدی از روزنامه نگاران جوان پا در عرصه اطلاع رسانی بگذارند. فضای سیاسی در دانشگاه ها پر رنگ شد. برخی مدیران جدید در وزارت کشور و وزارت ارشاد با جذب دانش آموختگانی که سابقه عضویت در دفتر تحکیم وحدت داشتند، کوشیدند تا ناوگان پوسیده دولت را نوسازی کنند. با حضور چهره های جوان و تحول خواه، کانون ها و اجتماعات و نهادهای صنفی و مدنی برای فعالیت با موانع کمتری روبرو می شدند و به تدریج گسترش یافتند. همچنین قانون شوراها پس از ۲۰ سال اجرا شد و برای نخستین بار شهرداران از سوی اعضای شورای شهر منتخب مردم منصوب می شدند. دستاوردهای دولت خاتمی در زمینه بین المللی و اقتصادی نیز قابل توجه بود. خاتمی به چهره ای جذاب برای سیاستمداران کشورهای همسایه و دولت های غربی تبدیل شد. شعار خاتمی در سیاست خارجی تنش زدایی بود. از این رو تا حدودی توانست تنش های مهم دولت های غربی و همسایگان را با ایران حل کند. سفرای اروپایی که به خاطر ترور میکونوس ایران را ترک کرده بودند یکی یکی بازگشتند. حتی رابطه ایران و آمریکا نیز تحت تاثیر روی کار آمدن خاتمی قرار گرفت و پیش از روی کار آمدن جرج دبیلو بوش حتی امیدهایی به مذاکره نیز وجود داشت. تنش زدایی با جهان البته توانست فرصت های اقتصادی نیز فراهم آورد. گزارش های رسمی نشان می دهد که شاخص فساد در دولت خاتمی در مقایسه با سایر دولت ها کمترین میزان را داشته است.
اما خامنه ای و یارانش ضمن نادیده گرفتن این دستاوردها، بیکار نیز ننشسته بودند و در چهار ضربه کاری بساط خاتمی جمع کردند. به اعتراف شخص خاتمی آنها برایش هر ۹ روز یک بحران ایجاد می کردند. ابتدا پروژه بازداشت و محاکمه شهرداران تهران را کلید زدند و تا شهردار وقت تهران نیز که مهمترین اسپانسر خاتمی بود، پیش رفتند. هدف این بود که خاتمی نتواند از توان مدیران هاشمی در دولت خویش استفاده کند. پروژه بعدی کشتن روشنفکران و دو چهره سیاسی اپوزیسیون بود. هدف آن بود تا دولت خاتمی در حوزه امنیتی کاملا بی ید و اختیار شود و در کار انجام شده قرار گیرد. برخی معتقد بودن که قتل های زنجیره ای قرار بود حتی برخی چهره های نزدیک به خاتمی نیز شامل شود. در همان روزها شایعه به قتل رسیدن برخی حامیان خاتمی نیز پخش شد. گام بعدی حمله به کوی دانشگاه بود. در آن واقعه سپاه رسما تهدید به کودتا کرد و علاوه بر سردار قالیباف، سردار قاسم سلیمانی هم که بعدها محبوب دل بسیاری از اصلاح طلبان شد، امضا کننده بیانیه سرگشاده ای بود که به باور بهزاد نبوی اعلان کودتا به دولت بود. اما ضربه کاری و آخر به‌دست سعید عسگر نواخته شد. ضربه ای که تیتر روزنامه «صبح امروز» به خوبی آن را توصیف کرد. «شلیک به مغز اصلاحات».

بسیاری سعید حجاریان را معمار و طراح بسیاری از تحولات آن دوره می دانستند. به‌ویژه  پس از راه اندازی روزنامه صبح امروز و افشاگری درباره سیستم امنیتی جمهوری اسلامی، حساسیت ها به سعید حجاریان که خود روزی از طراحان دستگاه امنیتی نظام بود، بیشتر شد. برخی حتی می گفتند این یک درگیری یا تسویه حساب اطلاعاتی و امنیتی است که جلوه رسانه ای به خود گرفته است. هر چه بود با ترور سعید حجاریان و توقیف فله ای مطبوعات، علی خامنه ای و اذنابش موفق شدند تا بساط اصلاحات را جمع کنند.

کاسبان اصلاحات ادامه می دهند

محمد خاتمی تا حدودی توانست از پس سه ضربه ای که پیش از آن خورده بود بر آید و حتی ضربه ای هم نثار حریف کند،اما پس از زدن حجاریان و جمع کردن مطبوعات دیگر نتوانست کمر راست کند. همان روزها بود که تصمیم گرفت تا عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشد و دنبال کار خویش برود؛ اما کاسبان اصلاحات دست از سرش برنداشتند. بسیاری که از کنار دولت اصلاحات به پست و رانت سیاسی رسیده بودند، دورش حلقه زدند تا او را وادار به ماندن کنند. نهایتا سید خندان با چشمانی گریان حضور دوباره خویش را اعلام کرد در حالی که می دانست خامنه ای و اذنابش او را فقط تدارکاتچی می خواهند و بس. خامنه ای نه در مقام حرف بلکه با وتو کردن طرح اصلاح قانون مطبوعات و دو لایحه افزایش اختیارات ریاست جمهوری و اصلاح قانون انتخابات، با خاتمی و مجلس اصلاح طلبان تسویه حساب کرد تا بفهماند که جز تدارکاتچی ماندن راه دیگری ندارند. البته برای کاسبان اصلاحات بهتر همان بود که خاتمی تدارکاتچی باشد. فضای آرام و بدون تنش بهتر می توانست منافع آنان را تامین کند. مردم هم در دومین دوره از انتخابات شوراها پاسخ دادند. در انتخاباتی که گفته شد آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی بوده، تنها ۱۰ درصد در پایتخت و زیر ۳۰ درصد در شهرهای بزرگ شرکت کردند.

نه بزرگ، این بار به اصلاح طلبان
پس از آن انتخابات بود که حاکمیت پی برد کلاه اصلاح طلبان دیگر پشمی ندارد. شورای نگهبانی که چهار سال پیش خیلی از چهره های اصلاح طلب را تایید صلاحیت کرده بود، دیگر اجازه نداد تا نامزد انتخابات شوند. آنان رفته رفته همه موقعیت های خویش را از دست دادند و حتی نتوانستند از حق انتخاب شدن خویش در مجلس ششم دفاع کنند و سرانجام ریاست جمهوری را نیز به مهره خامنه ای در انتخابات باختند.
آن چه که سعید حجاریان در توئیت خویش نگفته یا نخواسته بگوید، چگونه مایوس شدن جماعتی است که با رای خویش خاتمی را برگزیدند. ما هنوز هم به درستی نمی دانیم که چند درصد از آن جمعیت که خاتمی را برگزیدند طرفدار نظام بودند اما می توانیم تخمین بزنیم چه بسیار بودند که از بغض نظام پای صندوق رفتند تا کسی را برگزینند که متفاوت می اندیشید. اما مایوس شدند چون بسیاری پای حرف خویش نیستادند و شعارهای خویش را به مصلحت نظام فروختند.
سعید حجاریان نیز با این که از جان خویش برای اصلاحات مایه گذاشت، از ضارب خویش گذشت در حالی که ضاربش مامور معذور بود؛ همچنانکه قاتلان داریوش و پروانه فروهر و دیگر روشنفکران مامور بودند. اما منافع کاسبان اصلاحات و مصلحت نظامی که خاتمی همچنان به آن عشق می ورزد، پرونده این دو جنایت بزرگ را نیز دفن کرد.
حال باید قضاوت کرد آنانی که از جنایات گذشتند مقصرند یا آنانی که سلاخی کردند…

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

2 پاسخ

  1. مقاله ی نسبتا خوبی ست. اما در تمامی نوشته های این سایت یک خط قرمز یا یک خلط سرخ هست و آن اسلام است! در تمامی جهان وقتی یک سیستمی سرکار است که با یک ایدئولوژی کار میکند آن ایدئولوژی را مورد بررسی قرار میدهند و بر آن ارج مینهند یا محکوم میکنند. اما در این سایت و سایت های دیگر از این حکومت اسلامی فقط از این و آن به عنوان شخص و فرد انتقاد میشود. در حالی که تمامی کارها، همه ی اقدامات همه ی قتلها قتلهای اسلامی ست. همه اش طبق فتوا ست، با بسم الله الرحمن الرحیم است، با شعار الله اکبر است. این نویسندگان غافل از این هستند، یا خودشان را به نادانی می زنند که اصل ماجرا اسلام و سنت و تشیع است، همان ضدیتی و همان چیزی که در بطن جامعه در حال طپش و ضربان است. مردم اینک نه تنها از این نظام بلکه از این اسلام و نه تنها از این اسلام بلکه از اسلام بریده اند. مردم ایران امروز در حال بررسی چگونگی ورود اسلام به ایران و غنیمت گیری زنان و دختران ایرانی توسط برادران مسلمان اصلاحطلبان هستند. من به عنوان دکترای جامعه شناس اعلام میکنم که امروز در جهان جامعه ای سکولارتر و لائیکتر از جامعه ی ایران وجود ندارد. اگر روحانیت و مداحان و طلاب باور ندارند خب بیایند در یک رفراندوم شرکت کنند. این بهترین راه است. عدم امنیت هر کس لباس روحانی بر تن داشته باشد در سراسر ایران جندش آور است!! اگر انتقادی سازنده نشود و تشخص درد درست داده نشود و چاره ای اندیشیده نشود و آن سد شکسته شود آن « کار» آغاز شود هیچکس نمی تواند جلوش را گرفت! در غیر این صورت واقعا برای ایران فردائی وحشتناک در انتظار است. اگر کسانی هنوز در حتا همین نظام وجود دارند که خواهان زندگی ای در صلح و آرامش برای آینده ایرانند باید روحانیت و مداحان و اسلامیون را از کار برکنار کنند و با کمک همین مردم یک حکومت سکولار و لائیک سر کار آورند. بدانند که این مردم با همه تو سریخوریشان مردمی بسیار نجیب هم هستند و نجیب یعنی هوشیار و هوشمند. بنا بر این واقعا با این پشتوانه میشود کارهائی مهمی انجام داد. من به عنوان یک آگاه از وضعیت ایران و حضور در میدان مردمِ کوچه و بازار مطمئنم که اگر یک ائتلاف بین همهی نیروهای باورمند به دموکراسی، لائیسیته و سکولاریسم، چپ و راست غیر مذهبی، لیبرال و رادیکال بازهم غیر مذهبی و مشروطه طلبان به غیر از مجاهدین و تجزیه طلبان و فدرالیستها تشکیل شود و این تشکل استوار باشد و نه مثل بسیاری دیگر آبکی، حتما امکان یک دگرگونی اساسی وجود دارد. باز هم به عنوان یک حاضر دربسیاری از قشرهای جامعه اگر مجاهدین و تجزیه طلبان و فدالیستها را منها میکنم، به عنوان دشمنی شخصی نیست، بلکه به خاطر جایگاه بسیار مورد تنفر آنها ست در جامعه. من خودم تبریزی رشتی هستم. و در ۴ شهر تهران تبریز و رشت و آستارا رفت و آمد دارم بنا بر این، این را میدانم که این سه گرو باعث ترساندن مردم و این یعنی عقیم شدن عدم موفقیت آن است. چرا که هر سه گروه در نگاه مردم عبور از جوی خون است. اینرا حکومت اسلامی میداند و اتفالقا به آن دامن هم می زند! من تند نوشتم آما آیا کسی آنرا خواهد خواند.

  2. تبیین خواسته های رهبر، که حتی در تناقض آشکار با یار گرمابه و گلستان او ، یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی بود و هست ، بسیار مهم تر از تاباندن نور به نقاط تاریک جریانات و حوادث روی داده به دوم خرداد است ، آقای رهبر چه می خواهد ؟ شاید بگویید این که کاملا معلوم است ، او میخواهد قدر قدرت باشد و این جایگاه را حاضر نیست سر سوزنی با کسی شریک بشود ، این را می دانم و خود او هم این را همیشه فریاد می کند ، اما این قدرت مطلقه قرار است چه چیزی به ارمغان بیاورد؟ آیا ایشان می خواهد به جمع مال و ثروت بپردازد؟ آیا خیلی مذهبی و دگم است و میخواهد یک حکومت مذهبی آخوندی را حسابی جا بی اندازد؟ آیا میخواهد رهبری را در خانواده اش موروثی کند؟ آیا دیوانه است و نیاز به کمکهای پزشکی و روانشناسی دارد؟ این برای من معلوم نیست و فکر می کنم جز خودش از نیت او کسی بدرستی مطلع نباشد! چون او عادت ندارد جز دروغ و دو پهلو حرف زدن و به موازین نوین حاکمیتی، مثل پاسخ دادن به پرسشگران تن در دهد و در این سی و چند سال گذشته نیز حتی یکبار هم این کار را نکرده! می توان در هر موردی نسبت به نیت واقعی او حدس و گمان را بکار گرفت و برای هر حدس و گمان، دلایل زیادی له یا علیه آن اقامه نمود، اما هیچ چیز باندازه پاسخی که خودش به آن بدهد قابل اطمینان نیست، او چه می خواهد که مغایر با خواسته مردم است؟ آیا خواسته او آنقدر بزرگ است که ۸۵ میلیون انسان در مقابل این خواسته, کوچک و حقیر است؟ فرض کنیم کسی کودکی ، از یک خانواده را گروگان گرفته و در مقابلش ، مثلا طلب مبلغ بزرگی پول می کند، یا پدر آن بچه کاره ای هست و مثلا از او میخواهد که چند زندانی آزاد بشوند تا او کودک را صحیح و سالم به آن شخص بازگرداند، یا…….الا آخر خواسته ها زیاد است در مثل، اما باید بگوید که چه میخواهد! وضعیت امروز مردم ایران مثل آن کودک به گروگان رفته است که گروگانگیر هیچوقت نمی خواهد خواسته اش را از این گروگان گیری بگوید و این جای تعجب دارد! بنظر من این آغا از سلامت روان برخوردار نیست و در آخرین باری که او را در تلویزیون دیدم ، قیافه اش طوری بود که دارد از این بیماری تلف می شود و بوی الرحمن گرفته است!

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »