جرات کنیم فاجعه را بفهمیم

یوسف اباذری / مقصود فراستخواه

توضیح: شما خواننده‌ی یکی از نوشته‌های میهمانِ سایت زیتون هستید. این مطلب گزارشی از   دو سخنرانی  در یک نشست به مناسبت «تشکیل اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی علوم اجتماعی سراسر کشور» است که   توسط «روزنامه‌ی اعتماد» تولید و در تاریخ «۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵» منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا» می‌توانید بیابید.ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در مراجع اصلی دنبال کنید.

***

 

IMG_4729من ابتدا باید مفروضات خود را با شما در میان بگذارم، شما نیز می‌توانید با نقد خود کلیه بنیان‌های بحث مرا به چالش بکشید. تصور من از دانشگاه این است که دانشگاه یک نهاد اجتماعی و فرهنگی از نوع دانشی است. فلسفه وجودی دانشگاه، تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی است، این را از تاریخیت دانشگاه نیز می‌توان فهمید. اما دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی می‌خواهد این تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی را از طریق علم‌ورزی، علم‌آموزی و دانش‌پژوهی پیجویی کند. فرض من این است که اگر دانشگاه در منطق دولت یا در منطق اقتصادی، ثروت و منفعت ادغام شود هویت ذاتی که فرهنگی – اجتماعی است از او سلب می‌شود یعنی سرشت ساختی- کارکردی خود را از دست می‌دهد. چهار موجودیت دولت، بازار، جامعه و دانشگاه – به تعبیر فوکو یا هر شخص دیگری- هر یک تکنیکی دارند. تکنیک دولت، قدرت است و این تکنیک وقتی مشروعیت پیدا می‌کند که قانونمند باشد، توافقی و منطقه‌ای شود و در آن گردش، پرسش، فضای عمومی و… وجود داشته باشد. تکنیک بازار، منفعت است و وقتی مشروعیت دارد که در آن رقابت، رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی باشد و بازتوزیع امکان‌پذیر شود. تکنیک جامعه نیز Self یعنی خود است، یعنی جامعه می‌خواهد کنش متقابل نمادین و خود را ابراز کند. اما تکنیک دانشگاه علم آموزی، پیجویی حقیقت علمی، پرسشگری و تامل است. مشروعیت دانشگاه نیز با مسوولیت اجتماعی آن حاصل می‌شود. دانش دانشگاه باید تاثیری برای رفاه اجتماعی داشته باشد، باید در تحول اجتماعی، خود را به اشتراک بگذارد، سهمی در توسعه و رفاه بشر و در پایداری زیست بوم داشته باشد و سهم خود را در پاسخگویی و فهم سفارش‌های خاموش اجتماعی مشخص کند. دانشگاهی که نتواند سفارش‌های خاموش اجتماعی را در پایان نامه‌های دکترا و در کلاس و درس خود متاملانه بفهمد و از طریق علم ورزی و علم آموزی آنها را پی‌جویی کند، به اعتقاد من از نظر فلسفه وجودی پدیداری دانشگاه مورد خدشه قرار می‌گیرد.

وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایه‌داری دانشگاهی
دو سنت غیر قابل تفکیک در دانشگاه وجود دارد؛ یکی عقلگرایی است که می‌گوید دانشگاه باید بتواند اکتشاف کند و ژرفانگر باشد اما سنت دیگر اومانیزم است که می‌تواند با تعهدات فرهنگی و اجتماعی دانشگاه در سطح محلی، ملی، منطقه‌ای و جهانی دنبال شود. پس فرض اصلی من بر این قرار می‌گیرد که رسالت مرکزی دانشگاه اجتماعی‌سازی علم و نه تجاری‌سازی آن است و من احساس می‌کنم این توجه در جامعه ما کم است. ما خیلی درگیر مفهوم تجاری‌سازی شده‌ایم در حالی که وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایه‌داری دانشگاهی، کارآفرینی اجتماعی است نه کارآفرینی اقتصادی به معنای اخص کلمه. به نظر من بزرگ‌ترین دامی که با غلبه اقتصاد نئوکلاسیک بر سر راه دانشگاه گسترده شده تله‌ای است که سایه ملاک‌های صرفا اقتصادی و مدیریت نوین دولتی را روی دانشگاه انداخته و این خیلی مضحکه است که مدیریت نوین دولتی نیز همین موضوع را به شکل دیگری دنبال می‌کند و نتیجه آن نیز مک‌دونالدی شدن دانشگاه است که پرسشگری دانشجو، شک و تردید او درباره جهان، انسان، مناسبات، وضعیت موجود، آینده، عالم و آدم و هر تعبیر به عنوان امر امکانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مسوولیت دانشگاه آزادسازی دانش و عمومی‌سازی آن است، اثربخشی اجتماعی دانش و دموکراتیزه کردن علم به عنوان یک دارایی مهم انسانی و عمومی است. اینکه دانش از انحصار گروه‌های خاص خارج شود، اینکه دموکراتیزم دانش به عنوان مرکز زدایی از دانش اتفاق بیفتد، اینکه همه ذی‌نفعان اجتماعی به دانش دسترسی داشته باشند و بتوانند دانش را برای تقلیل مرارت‌ها و بهبود زیست اجتماعی خود به کار بگیرند. عدالت شناختی بزرگ‌ترین رسالت دانشگاه است. ما به جای علوم اجتماعی ابزاری به علوم اجتماعی تحول خواه نیاز داریم. موجودیت منطقه و آینده کشور ما به علوم اجتماعی رهایی بخش نیاز دارد و دانشجویان از آنجا که علقه‌های کمتری دارند بهتر می‌توانند مطالبات خاموش اجتماعی و این منطق را که مشروعیت معنایی دارد، دنبال کنند.

شش سرمشق غالب در هشت دهه فعالیت دانشگاه
در هشت دهه فعالیت دانشگاه در ایران، شش سرمشق بر دانشگاه سایه انداخته است؛ در دهه اول تا دهه ٣٠ شمسی، مدرنیزاسیون دولتی سرمشق غالب بود و نخبه گرایی دانشگاهی، یک نوع الگوی ناپلئونی فرانسه بر دانشگاه ما سایه‌انداز بود. در این دوره دانشگاه تا حد زیادی با متن جامعه بیگانه است. در دوره دوم، دهه ۴٠ و ۵٠ شمسی، سرمشق غالب تکنوکراسی دولتی است و الگوی آنگلوساکسونی جای الگوی فرانسوی را می‌گیرد. در این مرحله، دانشگاه به ماشینی برای تولید نیروی انسانی متخصص برای تشکیلات دولتی تقلیل یافته است. دوره سوم، آستانه انقلاب است که پارادایم سیاست زدگی و دیگری شدن دولت بر دانشگاه غالب شده است. در این دوره دانشگاه در سیاست ادغام شده است. در دهه ۶٠ شمسی، نوعی تغییر استراتژیک -نسبت به قبل از انقلاب- جای غربی‌سازی را می‌گیرد، پارادایم انقلاب فرهنگی غالب شده و دانشگاه در دولت ادغام می‌شود. در دهه ٧٠ توده‌گرایی و یک نوع تقاضای اجتماعی مبهم و قابل تصرف بر روی دانشگاه بر سیطره کمیت سایه انداخته است و در این میان، ظاهرا برنده، گروه‌های حاشیه‌ای جغرافیایی بودند که به دانشگاه راه یافتند، گروه‌های درآمدی و گروه‌های جنسیتی به دانشگاه آمدند اما در نهایت، دود این اقدام در چشم خود آنها رفت زیرا کیفیت پایین آمد، پدرسالاری نیز وجود داشت و سهمیه‌های جنسیتی را راه انداخت و… در دهه ٨٠ و دهه ششم که ما هنوز تبعات آن را داریم، پارادوکس عجیب پولی شدن آشکار و نهان دولتی دانشگاه غالب شده است. غلبه پارادیم بنگاه داری و درآمدزایی دانشگاه سبب شد مسوولیت اجتماعی دانشگاه و سرمایه اجتماعی آن مخدوش شود.
گره خوردن همه‌جانبه دانشگاه به دیوانسالاری دولتی
بعد از مرور تاریخی، به وضع کنونی بپردازیم. در حال حاضر ما پنج میلیون دانشجو و ١۵٠ هزار هیات علمی در دانشگاه‌ها داریم که با احتساب پرسنل و کارکنان آنها، جمعیت آموزش عالی ما به تنهایی به جمعیت کشورهایی مثل بحرین، قطر و کویت می‌رسد. جرم آموزش عالی ما به تنهایی یک کشور است اما کشوری که حدود دو هزار و هشتصد واحد آموزش عالی به نام دانشگاه و موسسه و… در یک سرزمین به شکل عجیبی پراکنده شده و همه آنها به نهادی به اسم دولت سپرده شده‌اند؛ دولتی که خود نیز انسجام ندارد، متشکل از دستگاه‌ها و سازمان‌های موازی است که نه کارآمد هستند و نه همگرایی قانونمندی بین آنها وجود دارد.
نکته مهم این است که قلمروهای پراکنده دانشگاهی -به لحاظ اطلس دانشگاهی ایران- وجود دارند که توده مبهمی هستند و نمی‌توانند خود را سازماندهی کنند، پراکنده شده‌اند و از هر جهت به یک دیوانسالاری دولتی گره خورده‌اند. دولتی که خود مکانی برای تبادل پرتنش تئوکراسی و تکنوکراسی است و تمام این قلمروها نیز به این مکان‌ها چشم دوخته و از هر جهت؛ از نظر بودجه، بخشنامه‌ها و… به آنها وابسته هستند.
اینجا متوجه می‌شویم که دانشگاه و علوم اجتماعی در یک چنبره گرفتار شده است که من اسم آن را «سیکل معیوب همه دولتی و بی‌دولتی» گذاشته‌ام. یعنی ما در ایران یک وضعیت همه دولتی و یک وضعیت بی‌دولتی داریم یعنی هزینه‌های تمرکز را تمام قد می‌پردازیم اما از هرج و مرج نیز لطمه می‌خوریم. این وضعیت پارادوکسیکال ما در دانشگاه است. اینجا بحث اصلی من شکل می‌گیرد؛ اینکه جریان اصلی پیچ و تاب قدرت و منفعت همچنان خود را بازتولید می‌کند با جهازات و آپاراتوس‌هایی که موضوع بحث من است. هژمون دولت و بازار و آپاراتوس‌های آن، نظام دانشی خود را بازنمایی می‌کند یعنی هویت علوم اجتماعی بدون اینکه حضور داشته باشد و به عنوان غایب، تعریف، بازنامایی و بازتولید می‌شود. دانشگاه، دانشگاهی و دانشجویی که سوژه‌های سر به زیر هستند.
آپاراتوس حتی تمایل به انحلال سوژه و تمایززدایی از سوژه به معنای بوردیویی دارد و به این صورت نظام دانش را بازنمایی می‌کند. این سوژه‌های سر به زیر ما هستیم؛ دانشجو برای به تعویق انداختن نوبت سربازی به دانشگاه می‌آید تا مدرکی را از این فروشگاه مدرک تهیه کند. استاد، باید در این مدیریت نوین دولتی ارتقا پیدا کند بنابراین سرگرم چرتکه است که چگونه می‌تواند حجم رزومه خود را سامان دهد. رییس دانشگاه در کریدورهای دولتی به دنبال لابی است برای جلب بودجه و تصمیم‌گیری و دوره بعدی ریاست و انتخاب شدن و… یا در حاشیه‌های جناحی لابی می‌کند یا در کریدورهای دیوانسالاری. از سوی دیگر نیز به یک بازار انحصاری که وجود دارد متوسل می‌شود برای اینکه از آنجا نیز بنگاه داری کند و پول دربیاورد. کارفرما نیز آن بالا نشسته و دانش‌آموختگان را غربال می‌کند.

دولت، علم را به اهالی علم تحویل دهد
در این شرایط نیز انجمن‌های علمی-دانشجویی فوق برنامه‌های دانشگاه و این وضعیت، یا حاشیه‌ای بر متن سیاسی جامعه یا دفاتر کاریابی هستند. اینجا دو راه برون‌شو وجود دارد؛ یکی اینکه دولت، علم را به خود اهالی علم تحویل دهد. اینجاست که لازم است شبکه دانشگاه‌ها و دانشگاهیان شکل بگیرد. قلمروهای دانشگاهی نیز به عنوان راه دوم برون شدن، باید خود را از این بروکراسی دولتی و تکنوکراسی بازار رها کنند و هویت آکادمیک و اجتماعی خود را بازیابی کنند که این در حال حاضر از طریق هیات علمی مقدور نیست. وضعیت سازمانی هیات علمی در دانشگاه در مکان‌های سازمانی، چندان سهل نیست که از طریق آنها این اتفاق بیفتد.
به تصور من، تنها از طریق اجتماع علمی و امید اجتماعی به مکان سوم علم که شما در آن هستید – اینجا مکان سوم است- امکان‌پذیر است. مکان اول، در پرایویسی یا خلوت شما و هیات علمی است، در مکان دوم شما در امتحان شرکت می‌کنید و واحد می‌گذرانید و پایه‌های رسمی هیات علمی است، مکان سوم نیز در این فضای عمومی است. فضای عمومی علم یعنی تعاملات اجتماعی علم، حوزه عمومی علم، ژورنالیسم علمی، ترویج علم، عمومی‌سازی علم، پی‌جویی‌های مسوولیت‌های اجتماعی علم و به تعبیر دکتر قانعی‌‌راد رییس انجمن جامعه‌شناسی، بلند شدن و کاری کردن و از آن طریق باز درس خواندن، اندیشیدن، تامل کردن و باز متفهمانه و منتقدانه کار کردن و از آن طریق اکتشاف کردن، تفسیر کردن، توضیح دادن، تبیین کردن و راه‌حل نشان دادن برای تقلیل مرارت‌ها.
این امید اجتماعی است که به نظر من در مکان سوم اتفاق می‌افتد و این از طریق انجمن‌های علمی، حرفه‌ای و تخصصی دانشگاهیان در بیرون سیستم‌های سازمانی دانشگاهی و بوروکراتیک با عضویت داوطلبانه و از طریق انجمن‌های علمی دانشجویی امکان می‌یابد. در بیرون از سیستم و خارج از این ماشین‌های سیاسی و دولتی و مدیریت نوین دولتی که بر دانشگاه حاکم است، باید این اتفاق بیفتد.

در جامعه ما، عمل اجتماعی شکست خورده است
ظرفیت‌های این مکان سوم به این شکل است؛ چیزی که در ساختار نیست در این فضا ظرفیت – به معنای بوردیویی کلمه- وجود دارد. تمایززدایی در سیستم و تمایزیابی در این فضا است. اخلاق در سیستم و اخلاقیات در این فضا وجود دارد. اگر بتوانم درست از فوکو وام بگیرم؛ آنچه از طریق گفتمان‌ها و نهادها به جامعه وارد می‌شود اخلاق است اما آنچه به تعبیر فوکو ادراک، تجربه و حس اخلاقی است به من می‌گوید به فکر مرارت‌های انسان باشم، مسوولیت اجتماعی را بفهمم اساسا مسوولیت فهم متاملانه و منتقدانه شرایط را بفهمم یک کردار آزادانه و یک خودآگاهی شخصی می‌خواهد که به تعبیر فوکو «تکنولوژی نفس» است و اینجاست که اخلاقیات به جای اخلاق موضوعیت پیدا می‌کند.
این از طریق مکان سوم امکان می‌یابد. شما تنها از طریق این فعالیت‌های آزادانه خودآگاه در حیطه امکان‌ها و دلخواهانه و با انتخاب‌های شخصی می‌توانید خود را توسعه دهید و یک دانشمند مفید و موثر برای نسل‌های آینده بشوید.
این تجربه اخلاقی از طریق این مکان‌ها برای من اهمیت دارد زیرا من از تجربه اخلاقی در جامعه‌ای صحبت می‌کنم که ما در آن با خطر شکست اخلاقی و شکست نهاد اخلاق مواجه هستیم.
نیاز است از طریق مکان‌های سوم و امید اجتماعی که در آنها وجود دارد، از طریق کردارها، حس‌ها و تجربه‌های مشارکت، انسان دوستی، غمخواری بشر و دغدغه انسان‌ها را داشتن و آن را تجربه کردن اتفاق می‌افتد.
تصور من این است که در جامعه ما عمل اجتماعی شکست خورده است و تنها از طریق این فضاهای عمومی است که می‌توانند دوباره ترمیم شوند و امید اجتماعی در این فضاها و حوزه عمومی است و این است که به کلاس‌های درس، به پایان‌نامه‌هایی که در آنها دغدغه وجود دارد و پژوهش‌هایی که در آنها تاثیر اجتماعی وجود دارد کمک می‌کند.

***

IMAGE634122109940551250یوسف اباذری:

من متنی را از قبل آماده کرده و درصدد بودم که در رابطه با جامعه و مکاتب جامعه‌شناسی سخن بگویم. اما در اینجا وقایعی اتفاق افتاد که بهتر است به آن هم بپردازیم. در سال ١٩۵۶ و هنگامی که حزب کمونیست آلمان شرقی کارگرها را سرکوب کرد، برشت در آن شب می‌نویسد «آرزو دارم که عضو حزب کمونیست بودم.» یعنی برشت برود و کارت حزب را بگیرد. وی در یک مرحله بسیار حساس و هنگامی که حزب مشغول سرکوب کارگرها بود، می‌گوید که دوست دارم عضوی از حزب باشم. چرا برشتی که این همه داد سخن در دفاع از پرولتاریا می‌دهد در این مقطع می‌گوید که ‌ای کاش عضو حزب بودم و کارگرها را سرکوب می‌کردم؟
برشت معتقد بود که کارگرها خودشان را لوس می‌کنند، باید صبر کنند تا حزب سر و سامان بگیرد و در برابر اردوگاه امپریالیسم خودشان را آماده کنند. این حرف چه ربطی به جلسه امروز دارد؟ دانشجوی اولی که این جا سخنرانی کرد؛ تحقیرآمیز بیان کرد که اساتیدی در این جا خواهند آمد و در رابطه با نئولیبرالیسم و دانشگاه داد سخن خواهند داد. ایشان خود بعدا در رابطه با اینکه نئولیبرالیسم چه بلایی به سر دانشگاه آورده است، سخنرانی کرد. ماجرا چیه؟ اگر سخنرانان می‌خواستند در رابطه با نئولیبرالیسم و دانشگاه صحبت کنند خود شما هم که همین کار را انجام دادید. ماجرا سر حرف، منطق و اینکه عده‌ای در اینجا سخن مستدل بگویند نیست. مساله سر این است که من باید صحبت کنم. چرا که کسی که اینجا آمد غیر از اینکه بگوید دانشگاه و بعضی از مسوولان نئولیبرال شده‌اند چیز بیشتری نگفت. شاید کسانی که دعوت شده‌اند می‌توانستند صحبت‌های عمیق‌تر و با اطلاعات بیشتر بگویند. آیا ارتباط بین نئولیبرالیسم و دانشگاه را منحصرا شما باید بگویید؟ اگر کس دیگری بگوید در خدمت نظام سلطه و سوپاپ اطمینان است و فقط شما نیستی؟ همان حرفی را که شما بیان می‌کنید، عده‌ای دیگر هم بیان می‌کنند، پس شما از این نگران نیستید که در رابطه با نئولیبرالیسم و دانشگاه صحبت نمی‌کنند. اما خود شما یک سری سخن در رابطه با افراد و نه یک مکانیزم با عجله بیان کردید.

یاد بگیرید
آخرین کتابی را که خوانده‌ام از ژیژک بود. در آن کتاب ژیژک جوکی را به این مضمون بیان می‌کند: از مارکس، انگلس و لنین سوال می‌کنند که شما معشوقه دوست داری یا زن؟ مارکس که خیلی محافظه‌کار بود گفت زن، انگلس گفت معشوقه و لنین گفت هردو. مارکس و انگلس از لنین پرسیدند چرا هردو؟ لنین گفت برای اینکه به زنم بگویم پیش معشوقه‌ام هستم و به معشوقه بگویم پیش زنم و بعد بروم هگل بخوانم.
تمام حرف ژیژک در آنجا این است که یاد بگیرید و یاد بگیرید. وی می‌گوید بعد از انقلاب تمام توجه لنین این بوده است که ما باید این فرهنگ بورژوایی غرب را به گونه‌ای داخل روسیه بیاوریم. سوسیالیسم در یک کشور و ساختن سوسیالیسم دغدغه لنین نبود. تمام حرفی که لنین بر آن تاکید داشت، این بود که یاد بگیرید و یاد بگیرید. چی را یاد بگیرید؟ فرهنگ بورژوایی غرب را. گمان می‌کرد که اگر این فرهنگ بورژوایی غرب را یاد نگیرید به باد فنا خواهیم رفت که به باد فنا هم رفتند. برای اینکه یاد نگرفتند. ابتدای کتاب آموزش ستمدیدگان، نوشته پائولو فریره می‌گوید، ستمدیدگان اگر قدرت را در دست بگیرند، چون هیچ جهان دیگری را بلد نیستند، کارهایی را که ستمگران انجام داده‌اند به نحوی دیگر انجام می‌دهند. چرا که چیز دیگری نمی‌دانند و همین دنیایی که در آن زیست داشتند را می‌شناسند. اتفاقا دنیای قبلی برای‌شان مهم است. سعی می‌کنند مانند آن شوند. با این تفاوت که این‌بار خودشان بر راس قدرت هستند و دیگران پایین قدرت. چرا لنین در سال ١٩١٧ که جنگ جهانی شروع شد، خود را زندانی و شروع به خواندن کرد؟ بعضی هم معتقد هستند که نظریات بهتر بعدی را که ارایه کرد تحت تاثیر همان قرائت از منطق هگل است.

رخداد از کجا می‌آید؟
حالا که همه‌چیز به هم ریخته است اجازه بدهید من در کمال احترام بیان کنم که کاملا با نظرات آقای فراستخواه و این دید اخلاقی مخالف هستم. خودشان هم آخر سر بیان کردند که اخلاق و دولت و… شکست خورده است و باز برگردیم به دنیای اخلاق. اگر همه اینها شکست خورده است ما دوباره به کجا برگردیم؟ کما اینکه بعضی از طرفداران جمهوری اسلامی هستند که نه دوره جنگ را قبول دارند، نه دوره اصلاحات، نه دوره مهرورزی و نه هیچ دوره‌ای در تاریخ انقلاب. اینها در حالی که خودشان را رادیکال‌ترین افراد می‌دانند، در عمل هیچ دوره‌ای را قبول ندارند. اما در نظر خود را مومن‌ترین می‌دانند. به گونه‌ای صحبت می‌کنند که گویی تنها آنها وفادار به جمهوری اسلامی هستند و بقیه که از جاهایی دفاع می‌کنند و جاهایی را نقد می‌کنند، افراد منافق یا فریبکاری هستند که قصد فریب دادن دارند.
این رادیکالیزیم که به این معنا می‌آید و علیه یادگیری است، از کجا می‌آید؟ درست از همان جایی که آقای فراستخواه گفتند و من با نتیجه‌گیری آن مخالف هستم. اینکه همه‌چیز شکست خورده است و من هیچ چیزی ندارم که به آن متوسل شوم، یک رادیکالیزم عجیبی به من می‌دهد که قادر باشم تمام جهان را نقد کنم. این رادیکالیزم از یک نا امیدی بسیار شدید در مورد انسان‌های واقعی به دست می‌آید.
اتفاقا یکی از چیزهایی که من می‌خواستم بگویم، بدیو بود، بدیو کسی است که افلاطون گرا است. شیوه ریاضی را بهترین شیوه استدلال و افلاطون به دنبال حقیقت است. همه نحله‌های حاضر اعم از هرمنوتیک، فلسفه تحلیلی، پست مدرن و… را به این دلیل که به سفسطه گرایی می‌انجامد، می‌کوبد. چه چیزی مهم است؟ حقیقت. حقیقت در سیاست در رخداد خود را نشان می‌دهد. اینکه رخداد چگونه می‌آید مشخص نیست. رخداد خود می‌آید. ما باید چه کنیم؟ تنها باید خود را آماده کنیم. کریستین ژامبه یک مائویست قدیمی است که طرفدار کربن و طرفدار صوفی‌گری شده است. مقاله‌ای نوشته است و در آن ادعا می‌کند که بدیو رخداد را از کربن گرفته است. کسانی که از ایده کمونیسم دفاع می‌کنند او و ژیژک هستند. آنها کسانی هستند که بدون خجالت خود را کمونیست می‌دانند و معتقد هستند که جهان جدید به یک معنا به هبوط مطلق رسیده است چرا که تفکر دینی در ژیژک هم وجود دارد. از نظر بدیو هم دنیای جدید ویران شده است و بعد از یونان سفسطه‌گرایی به اوج خود رسیده است. هیچ چیز آبژکتیوی برای رادیکالیزم وجود ندارد.

فریبی در کار نیست!
یکی از مولفه‌های جامعه‌های توده‌ای، کین توزی توده‌ای است. از نظر نیچه، انسان کین توز کسی است که اتفاقا دلش همان قدرت و… را می‌خواهد، اما چون نمی‌تواند به دست بیاورد، آن را تئورایز می‌کند. اگر منظور شما (دانشجویان معترض) این بود که بازار آزاد و دانشگاه دو وصله ناجور هستند و باید به آن انتقاد کرد، حرف شما را که در این جا بیان می‌کنند. اما می‌گویید اینهایی که در اینجا نقد می‌کنند اصلا حرفی بیان نمی‌کنند. سخن شما دو صورت بیشتر ندارد؛ یکی اینکه تنها من باید صحبت کنم و یکی اینکه با برگزاری این جلسات مساله پیوند دانشگاه و بازار آزاد ماست مالی شود. یعنی باز ترس توده از اینکه عده‌ای مبادا فکرو تئورایز کنند. همان غربی که بدیو، ژیژک و لنین از درون می‌آید، استاد تئورایز کردن هستند.
دانشجو به این اعتراض دارد که فلان مسوول دانشگاه گفته است که من دانشگاه را خصوصی می‌کنم. دولت آقای روحانی از ابتدا گفته است که ما دولت بازار آزادی هستیم و فلان مسوول در آنجا قرار گرفته که دانشگاه را خصوصی کند. بعد هم بیان می‌کنند که هیچ باجی به شما نمی‌دهیم، چون نمی‌خواهیم شما را لوس کنیم. چرا من به گونه‌ای صحبت کنم که یعنی اینها نمی‌فهمند چه کاری انجام می‌دهند. خیلی خوب هم متوجه هستند که چه کاری انجام می‌دهند. یک برنامه جهانی است. اتفاقا در سطح جهانی در حال زوال هم است. انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا نشان می‌دهد که این سیستم امریکا را هم به نابودی می‌کشاند. در این جا اما موفق شده‌اند که آن را به صورت تئوری توسعه جا بیندازند.
پنهان کردن و توطئه‌ای وجود ندارد، همیشه و رسما می‌گویند. منظورم این نیست که کسانی که این سیستم اقتصادی را قبول ندارند دست به فعالیت نزنند و انتقادی نکنند، منتهی پیش‌فرض‌شان این نباشد که یک عده‌ای هستند که عده‌ای دیگر را فریب می‌دهند. فریبی در کار نیست. خیلی آشکار و واضح این دولت از این مواضع دفاع می‌کند و همه‌چیزها را هم می‌دانند. از زمان برنامه تعدیل اقتصادی به بعد و زمانی که آقای شهردار خواست «آنتروپ لورن» درست کند تا الی بقیه همه برنامه درست و منظم است. عده‌ای دایما ایراد می‌گیرند که… (فلان نهاد نظامی) را وارد اقتصاد کرده‌اند. ماجرا کاملا یک ماجرای بازار آزادی بود. به آن نهاد غیر اقتصادی گفتند که مستقل شوید.
اینها همه برنامه مشخصی است که ٢۵ سال از آن می‌گذرد اما به گونه‌ای گلایه می‌کنید که انگار قرار بوده کار دیگری انجام دهند و به کار دیگری مبادرت ورزیده‌اند.
با دهشتناکی مسائل روبه‌رو شویم
یک طفولیتی در ما ایرانیان هست که من آرزو می‌کنم بازار آزاد آن را درمان کنم چرا که بازار آزاد یک طرف دیگر هم دارد که می‌گوید بخواهید و نخواهید من جای گلایه باقی نمی‌گذارم. آن رژیم سابق بود که می‌خواست باج دهد و البته خشونت هم داشت. بازار آزاد می‌گوید یا می‌میرید یا می‌مانید. بیخود نیست که حرف‌های آقای فراستخواه ناگهانی ظهور می‌کند. این صحبت‌ها به دنبال یک اخلاق هستند که به نظر من وجود ندارد. اتفاقا زمینه این حرف‌ها یک بورژوازی سربلند آگاه به منافع خودش است که در ایران آمده است و هیچ تعارفی با هیچ‌کس ندارد. فسلفه خودش که اخلاق غایات مطلق و کانت هست با خودش می‌آورد. دایما بیان می‌کند که دانشگاه جای علم است و از این صحبت‌ها. دانشگاه دستگاه ایدئولوژیک دولت است و من هم که در آن کار می‌کنم مسوول این دستگاه هستم. سیستم را باز کنید ببینیم کجاییم و بعد صحبت کنیم. این تلطیف، معنوی، اخلاقی کردن یک چیزهای دیگر است. امیدوارم این نهاد پا بگیرد و کار کند. کسی که در دانشگاه بلوچستان است خودش در رابطه با مسائل آن استان صحبت کند و من از اینجا برای بلوچستان، کردستان و… تصمیم نگیرم. من با علم و این صحبت‌ها کار ندارم، برای من مهم است کسی که در بلوچستان است بنویسد که در آن جا چه خبر است. خود دانشجو‌ها هم باید این کار را انجام دهند. بزرگ‌ترهای‌شان که من باشم تا سر در طرح و… غرق هستم. این را هم اضافه کنم طرح گرفتن هیچ ایرادی ندارد. استاد دانشگاه با چندین بچه چگونه زندگی کند، هنگامی که حقوق او اندازه دو روز در آمد یک بقال نیست، معلوم است که باید طرح بگیرد. بحث من این است که این طرح را که گرفتی به گونه‌ای در جامعه مطرح کن که بقیه هم در رابطه با آن اظهارنظر کنند. خواهش می‌کنیم این را به بایگانی نسپارید که کسی آن را نبیند. منظورم ساده است. آقای فراستخواه مسائل را سیاه سفید، اخلاقی، بینوایان گونه مطرح نکنید. مسائل بسیار دهشتناک‌تر و رنج‌آور‌تر از آن چیزی است که شما بیان می‌کنید. با این دهشتناک بودن کنار بیایید. بازار آزاد از ما می‌خواهد که اخلاق رواقی داشته باشیم. مقاله نوشته‌اند که کارگران این مزد را بگیرند که کارآفرینان به ثروت جهان افزوده کنند. اینها جوک و شوخی است. اما طرف دیگر دستمزد کارگر و استاد است. منظور من روشن است. گلایه‌ای وجود ندارد. دولت همین است. وظیفه بقیه هم این است که گلایه نکنند و کاری که فکر می‌کنند برای زندگی خودشان و هم نوع‌شان مفید است با عقل و تدبیر (نه تدبیری که دولت آن را بیان می‌کند) انجام دهند.

منبع: روزنامه اعتماد

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

گسترش درگیری‌های نظامی میان نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی با اسرائیل پس از حملات هفتم اکتبر حماس، خاورمیانه را در وضعیتی خطیر قرار داده است. با کشته شدن حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و پیش

ادامه »

یکی از شبه‌استدلالهایی که طرفداران جمهوری اسلامی (مانند رضا نصری) مدعی استاندارد دوگانه غرب درباره به فروش تسلیحات جنگی به کشورهای دیگر صورت بندی

ادامه »

سخنان اخیر رضا پهلوی در محفل « شورای آمریکایی- اسرائیلی» در شهر واشنگتن حقیقتا تاسف بار و شرم آور بود.

ادامه »