ممنوع التصویر

ابراهیم نبوی

اصلا من نمی دانم چرا این دو دلداده همواره در تنش، منظورم همین سام و فرنگیس است، چرا فکر می کنند من عکاس خوبی هستم. کله سحر ساعت شش صبح آمدند خانه من با دوازده دست لباس شب فرنگیس و دوازده دست کت و شلوار سام و گیر گیر گیر که از ما عکس بگیر. آخر پدرت خوب، مادرت خوب، من که عکاس نیستم. فرنگیس می گوید: یک عکس از ما بگیر که همه بفهمند ما خوشبخت هستیم.
می گویم: حالا مگر کسی فکر می کند شما بدبخت هستید؟
فرنگیس می گوید: من اصلا خوشم نمی آد که وقتی این آقا( اشاره نزدیک به ثامنی) وقتی استتوس می نویسد، ده تا دختر چشم دریده که تا معده شان توی عکس هاشان معلوم است، بیایند زیر استتوس اش بنویسند، عزیزم! خیلی زیبا نوشتی، با اجازه شر می کنم.
می گویم: فرنگیس خانم! این چه حرفی است می زنی، این ثامنی که کبریت بی خطر است، بقول هری پاتر فشفشه است، ملت هم قصدی ندارند، خوششان می آید، دوست دارند شر کنند.
می گوید: غلط می کند چیزی می نویسد که بقیه خوششان بیاید. چطوری ما این همه چیز می نویسیم بقیه خوششان نمی آید.( بعد تو لب می رود و مثل مداح هایی که می خواهند یک نمه بروند توی صحرای کربلا صدایش را نازک می کند و می گوید:) اگر عکس دونفری مان را بگذارد آن وقت می فهمند که این صاحب مرده، زن دارد.
می گویم: خانم! شما هم زیادی شلوغش می کنید. شما هم برو عکس اسکارلت جوهانسون را بگذار به عنوان عکس پروفایل ات. همه می آیند لایک ات می کنند.
یک دفعه ثامنی براق می شود و می گوید: شما هم سرود یاد مستان می دهی. جرات دارد عکس پروفایلش را عوض کند، تا من هم عکس براد پیت را بگذارم که معلوم بشود کی بیشتر لایک دارد.
فرنگیس دور برمی دارد و می گوید: برو بینیم بابا! من فقط فامیل های درجه یکم لایک کنند، هفت برابر تو لایک خور دارم، من مطمئنم نصف لایک هات رو خریدی.
ثامنی خشمگین شده و به غیرتش برخورده: من لایک خریدم، اون هم منی که همیشه از لایک متنفر بودم، پسردائی من اون روز برام مسیج داده که رفقای من تو دبیرستان شهیدباهنر ابهر عاشق ات هستند. همون یکی کم کم، چهل تا لایک آی دی شهرستان داره، نه از این لایک های هندی و آفریقایی که معلومه پول پاش رفته. شاهرگ گردنم بره، لایک نمی خرم.
این وسط هی کلمات فرنگیس و ثامنی مثل توپ تنیس مسابقه ماریا شاراپووا و سرنا ویلیامز این طرف و آن طرف می رود و من هم مثل داور مسابقه هی سرم به این طرف و آن طرف برمی گردد، آخرش داد می زنم: بسه دیگه، خسته شدم از دست شما….
فرنگیس ناراحت می شود: خشونت کلامی نداشتیم ها
ثامنی می گوید: واقعا تو اصلاح طلبی با این خشونت گفتاری و تولرانس حداقلی ات؟
می گویم: اصلا شما برای چی اومدین اینجا، کارتون رو بکنید، مگه نمی خواهید عکس بگیرید؟
ثامنی می گوید: من نمی خوام عکس خودم رو بگذارم، می خوام عکس آقای خاتمی رو بگذارم.
فرنگیس می گوید: بیا! گفتم همیشه دردسر درست می کنه، حالا در این برهه حساس زمانی چه وقت گذاشتن عکس آقای خاتمی است؟ برهه حساس زمانی رو فراموش نکنید.
می گویم: فرنگیس جان! الآن سی و هفت ساله برهه حساس زمانی هست، اشکالی نداره عکس خاتمی رو بگذاره، از براد پیت خیلی بهتره.
فرنگیس می گوید: ولی شما که دستت تو کاره، اگر عکس خاتمی رو بگذاره، برای رفتن به ایران مشکل پیدا نمی کنیم؟ من می گم همون براد پیت رو بگذاره، منم دندون رو جیگر می گذارم.
می گویم: چه مشکلی؟ خاتمی رئیس جمهور بوده، اصلا خودش تو ایرانه….
فرنگیس می گوید: ولی ممنوع التصویر و ممنوع البیان و بقیه این چیزهای ممنوع هست. نیست؟
ثامنی حرف فرنگیس را ادامه می دهد: اصلا من نفهمیدم برای چی این خاتمی سازشکار رو ممنوع التصویر کردن.
می گویم: اتفاقا به همین دلیل، چون سازشکار بود، وگرنه الآن هر شب صدا و سیما عکس مسعود رجوی و رضا پهلوی و علیرضا نوری زاده رو نشون می ده…
ثامنی می گوید: یعنی شما می گی چون خاتمی سازشکاره ممنوع التصویرش کردند؟
گفتم: خب آره، فکر کنم. بگو ببینم، اگر همین الآن مسعود رجوی بگه مردم برید به فلانی رای بدین، مردم به حرفش گوش می کنند؟
ثامنی می گوید: من که ازش متنفرم، عمرا اگر کسی به حرفش گوش کنه.
می گویم: اگر رضا پهلوی الآن بگه مردم توی انتخابات شرکت نکنید، یا بکنید، مردم به حرفش گوش می دن؟
ثامنی گفت: فرنگیس خیلی دوستش داره، منم دوستش دارم، ولی فکر نکنم از آمریکا بره ایران، به نظرم همینجا باشه خیلی براش بهتره….
از فرنگیس می پرسم: تو از رضا پهلوی خوش ات می آد؟
می گوید: معلومه که خوشم می آد، فکر کن وقتی اعلیحضرت بود، من تازه هجده سالم بود، از وقتی جمهوری اسلامی شده من سی چهل سال هم بیشتر دارم. کاش مردم به حرف بختیار گوش می کردند.
می گویم: آره، کاش گوش می کرند، اگه انقلاب نشده بود، تا سی سال دیگه هم بیست ساله می موندی.
می گوید: مسخره می کنی؟
می گویم: نه( فورا حرف را عوض می کنم): جفت تون بگید، اگر رضا پهلوی بگه توی انتخابات شرکت نکنید، شما به حرفش گوش می کنید؟
ثامنی می گوید: من رضا رو در حد لایک دوست دارم، ولی حرفش رو گوش نمی کنم.
می گویم: اگر این تلویزیونهای لس آنجلسی بگن که مردم بریزین تو خیابون، مردم چی کار می کنن؟
فرنگیس می گوید: اینها رو من قبول ندارم، ولی سریال های ترکی و شهرزاد اونها بهترن، ولی اونها سیاسی نیستند.
ثامنی می گوید: من شهرام همایون رو خیلی دوست دارم، ولی سعیدسکویی حرف می زنه، اگه خانواده ننشسته باشه، آدم کلی می خنده، ولی کسی که حرف اینها رو گوش نمی ده، آدم می خواد بره اداره، مهمونی، برگرده ایران، اون وقت اینها همه اش می گن برین انقلاب کنین، اصلا به این فکر نمی کنن که مردم کار دارن، وقت ندارن انقلاب کنند، ( فکری می کند): یعنی تو می گی خاتمی به این دلیل ممنوع التصویره که سازشکاره؟
می گویم: خب، آره، هم طرفدار سازش ایران و آمریکاست، هم طرفدار سازش گروههای داخل کشوره… این برجام یک و دو و سه همینه دیگه…
می گوید: یعنی اگر الآن خاتمی بگه حکومت باید براندازی بشه، چه اتفاقی می افته؟
می گویم: از فردا هر روز عکس اش رو از تلویزیون پخش می کنند و دیگه مردم هم به حرفش گوش نمی کنند، می شه مثل همه اینهایی که رفتن وسط باقالی ها.
فرنگیس می گوید: کدوم باقالی ها؟ یادم باشه رفتیم هولسام چویس باقالی بخرم….
می گویم: باقالی رو بی خیال، آقای خاتمی هنوز نرفته وسط باقالی ها…
سام می گوید: پس یعنی تو می گی من اگر عکس خاتمی رو بگذارم، دیگه اپوزیسیون نیستم؟ یعنی منم سازشکار هستم؟ نه، امکان نداره، من اصلا نمی خوام عکس پروفایلم رو عوض کنم.
می گویم: پس بی خیال شید، وایستید یک عکس دونفری ازتون بگیرم که بگذارید برای پروفایل تون
دوتایی می ایستند و لبخند می زنند. می گویم: فکر کنید خوشبخت هستید. دوتایی می خندند. عکس می گیرم.
فرنگیس موقع رفتن می پرسد: قضیه باقالی ها چی بود؟
می گویم: مهم نیست، فقط همین که خاتمی اون جا نرفته.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

گسترش درگیری‌های نظامی میان نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی با اسرائیل پس از حملات هفتم اکتبر حماس، خاورمیانه را در وضعیتی خطیر قرار داده است. با کشته شدن حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و پیش

ادامه »

یکی از شبه‌استدلالهایی که طرفداران جمهوری اسلامی (مانند رضا نصری) مدعی استاندارد دوگانه غرب درباره به فروش تسلیحات جنگی به کشورهای دیگر صورت بندی

ادامه »

سخنان اخیر رضا پهلوی در محفل « شورای آمریکایی- اسرائیلی» در شهر واشنگتن حقیقتا تاسف بار و شرم آور بود.

ادامه »