در تاریخ ۶ خرداد ۱۳۷۸ «انجمن قلم ایران» از سوی عدهای از نویسندگان ـ بهقول خودشان ـ متعهد راهاندازی شد. این انجمن عملا برای موازیکاری، رقابت و به حاشیهکشاندن «کانون نویسندگان ایران» که سابقهی چندین دههای داشت، درواقع عَلَم شد.
«محمدرضا سرشار» نویسنده داستان که سالها از قِبل قصهگویی ظهر جمعه در رادیو، برای خودش شهرتی دستوپا کردهبود، از مهمترین بنیانگذاران این انجمن محسوب میشد، و این انجمن برای اینکه بتواند اعتبارکی برای خودش جور کند، از میان انواع و اقسام شبهنویسندگان در هیئت موسس و هیئت مدیره خود استفاده کرد.
بهعنوان مثال دکتر «علیاکبر ولایتی» که تحصیلات آکادمیک در حوزه پزشکی، و سابقه اجرایی در وزارت خارجه آنهم نزدیک به دو دهه بسیار سخت جنگ و سازندگی داشت، شاهنامهای نوشت که به اعتقاد شاهنامهپژوهان معتبر، چندان اعتباری ندارد، اما کلی از بیتالمال برای چاپ این شاهنامه در چندین جلد و چندین چاپ هزینه شد تا ایشان علاوه بر تخصص در پزشکی و تجربه در دیپلماسی، عنوان نویسنده هم داشته باشد و با این عنوان از اعتبار ایشان که بعدها مشاور ویژه رهبری نظام شد هم برای «اعتبار» انجمن استفاده شد.
یا سید «مهدی شجاعی» نویسندهی واقعا نویسنده، که در تمام دوران زندگیاش غیر از نویسندگی به کار دیگری اشتغال نداشته و تخصص او در نوشتن داستانهای رئال و مدرن، نمایشنامههای سنتی و مدرن و تحقیقات او در حوزه «قلم» و کارنامه او در حوزه نشر (نشر برگ و ماهنامه نیستان) را، هم متعهدین تحسین میکردهاند و هم غیرمتعهدها هم، به عنوان عضو هیئت موسس و هیئت مدیره نخستین انتخاب شد.
مثال دیگر مرحوم «حمید سبزواری» است که بواسطه شعر معروف «اندوه لبنان کشت ما را کشت ما را، بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را» و بارها پخش سرودوارههایی از این شعر در صداوسیما جمهوری اسلامی برایش شهرتی ایجاد کرده، و از قِبل آن به عضویت شورای شعر هم رسیده بود. سنی هم داشت برای شاعران تازهکار «پدری» حساب میشد هم، به عضویت هیئت موسس و مدیره این انجمن انتخاب شد.
بر همین قیاس ببینیم نام «محمدجواد محبت» از شاعران متعهدی که شعر معروفی از او در کتابهای درسی بعد از انقلاب آمده بود.
به نام بقیه دیگر لازم نیست اشاره شود که بهقول مولوی: «نام احمد نام جمله انبیاست/ چون که صد آمد نود هم پیش ماست».
در آن زمان از طرف نویسنده و شاعرانی که نهتنها صدایِشان بهجایی نمیرسید، بلکه اتوبوسشان هم به سمت دره هدایت میشد، یا جنازههایِشان را باید بعد از چند روز در اطراف تهران پیدا کرد، اعتراضاتی به این «فروش غیرقانونی مال غیر» صورت گرفت، اما صداها در نطفه خفه شد. فرج سرکوهی، سیمین بهبهانی، هوشنگ گلشیری و … .
زمان گذشت و چند دهه بعد «مهدی شجاعی» نخستین نامه آتشین خود خطاب به «محمود احمدینژاد» که تازه دور دوم دولت خود را آغاز کرده بود منتشر کرد. اما اعضای این انجمن چارهای جز «بایکوت» نامه نداشتند، چون شرط لازم برای یک «نهاد صنفی» که «استقلال» است را نداشتند.
مدتی بعد «علی معلم دامغانی» رفیق گرمابه و گلستان همین دوستان، بهحکم همان «محمود احمدینژاد» بر صندلی فرهنگستان هنر تکیه زد. اینبار نوبت سیدی دیگر بود که آه آتشینش را بر قلم جاری کند. اما نامه تند سید «عبدالجواد موسوی» خطاب به «علی معلم دامغانی» که با «سلام و نه علیکم» آغاز شده بود، با بایکوت و نادیدهانگاشتن همین دوستان انجمن قلم مواجه شد.
جواب سید مهدی شجاعی را جوانی پرشور حامی احمدینژاد داد، اما «علی معلم» جوابی نداشت. فقط در آخرین باری که در بین شاعران در بیت رهبری حضور داشت، شعری خواند که خودش هم در قافیهاش ماند و بعد در سکوت خبری قرار گرفت: «در این عشرتسرا از جوش اوباشی و عیاشی/علی القصه تنها ماند و حوضش حوض نقاشی»
دو دهه بعد که تازه نتایج سحر این «تصرف عدوانی» روشن شد، کتابهای چاپ متعدد سید «مهدی شجاعی» در مورد خیانتهای بنیامیه، اجازه چاپ بعدی پیدا نکرد و او تنها اعتراض خود را به یک جمع خودمانی و انتشار در اینستاگرامش برد. حالا فرزندان «علیاکبر ولایتی» در میان گرگهای والستریت میچریدند و خود او بر صندلی ریاست دانشگاه آزادی تکیه زده بود که مهدی شجاعی قصه درخشان «پارک دانشجو» را در اعتراض به رویه همان دانشگاه نوشته و اتفاقا دادگاهی هم شد، اما مشمول «تخفیف مجازات» قرار گرفته بود.
یک دهه بعد از نوشتن آن قصه «ولایتی» اعلام کاندیداتوری برای ریاستجمهوری کرد، اما اعلام کرده بود اگر «هاشمی» نامزد شود، به نفع او کنارهگیری خواهم کرد. قصه «دزد ناشی» سید «مهدی شجاعی» غیرمستقیم سیاستهای تعدیل اقتصادی و سازندگی در شهرداری تهران دوران کرباسچی را نشانه گرفتهبود.
محمدجواد محبت هم که از دنیا رفت، نهتنها رهبری طبق روال معمول برای او پیام تسلیت صادر نکرد، بلکه خبر درگذشت او هم آنچنان که شایسته باشد پوشش داده نشد و از همه مهمتر غیبت «انجمن قلم ایران» در همه این حوادث بود.
آنروزها انجمن قلم یادشان رفته بود که در میان نویسندگان نامدار ایرانیِ زندهِ متعهدِ علاوه بر «سیمین بهبهانی» که آنرا برنمیتابیدند، «سیمین دانشوری» هم بود که در تهران بزرگراه بزرگی بهنام همسر بیسواد و تودهایِ به معنای واقعی کلمه او بود و میرشکاک مقالهها در وصف «آل احمد» نوشته بود.
***
بر این سیاهه بسیار میتوان افزود اما «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». اینروزها که «کانون نویسندگان ایران» جنایتهای اسرائیل در غزه و تجاوز به ایران را پشت سر هم با بیانههای متعدد محکوم میکند، خبری از «انجمن قلم ایران» که قرار بود مدافع آزادی بیان و کرامت قلم باشد، نیست.
نکته آخر اینکه سایت این انجمن با آنهمه بودجه و یال و کوپال در دسترس نیست.
*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.