صحنههایی تکراری و مکرر. چیزی مثل همون که پسر فلاحیان سر پلیس آورده بود. شبیه همونی که یکی از مداحان انقلابی جایی هفتتیر کشیده بود. عین همون بیخیالیایی که جلالالدین فارسی افغانتبار اوان انقلاب در تبوتاب کبک شکار، مرد بیدفاعی را کشته بود.
بیخیالی و لاقیدی فرعونوار. بیاعتنایی به قضا و قانون. قانونی که خودِ پدر همین فرد، در مجلس، بهانهی نشستن بر صدر مجلس را دارد. گویی همهی بود و نمود پدرش در انشای قانون، هیچ و پوچ است. چیزی از قانون و عدالت در باور و اعتقادات و رفتار و گفتار و کردارش نمودی ندارد.
آنچه پیداست گویی این همه نمایش و استتار، یک لاابالیگری عجیب است که در زبان و ادبیات و رفتار نهانخانهشان حاکم است. آنچنانکه حتی فرزند او در این اتمسفر کذایی بار میآید و بزرگ میشود و رفتار و باورهای پدر در اخلاق و منش پسر نیز برملا میشود.
پسری که انگاری خیابان زندگی مردم را، مانند پیست تمرین خود میبیند. گویی میدان ونک و ششدانگ خیابان ولیعصر، در داخل محدودهی وسیع عمارت و مِلک و املاک پدریاش به حساب میآید و پلیس و سرهنگ و سرباز و سرگرد و…نیروی انتظامی هم خدم و حشم و نوکر و رعیت زیردستشان. و بر اساس چیزی از این توهمات است که بر برگهی جریمهای که سرهنگ میدان ونک بر یکهتازی و زیرپا گذاشتن قانون او تحویلش داده است؛ بر او تاخته است که میدانی من بچهی نیکزادم؟
از کوزه همان تراود که در اوست. از تخموترکهی قالیباف و دکتر ولایتی و مهندس میرسلیم و دکتر نیکزاد و دکتر عارف و انیسه خزعلی و معصومه ابتکار و دکتر احمدینژاد و…همان بیرون میآید که دختر قالیباف فخر بفروشد به سیسمونی آنچنانی و عروسی آنچنانیترش در بهمانجا و پسران دکتر ولایتی خود را مفتخر بدانند به مسمای گرگهای والاستریت که در ساختوساز علم کردهاند و خرد و ریز زیر بالوپر شمخانی به تجارتشان بنازند از کاسبی تحریم. پسر عارف بنازد به تخمِ ژنِ خوبی که نصیبش شده است.
آنها در واقعیتی ورای واقعیت تودهی مردم عمل میآیند. در واقعیت زندگی آنها، هرچه بخورند و بار کنند و بچاپند؛ اسم مبارکشان اگر هم به ج.ح ه.خ د.ذ ر.ز در پروندههای فساد و اختلاس قید شود، دستشان دستبند را و گردن کلفتشان لباس راهراه زندان و حتی بازداشت موقت را لمس نمیکند. پدرانِ «آقا»یشان هم که جایی غلطی زیادی بکنند و برای کشور هزینه هم بتراشند؛ اگر هم رنج یکی دو روز بازداشت کاذب را تجربه کنند؛ فوجفوج آدم برایشان جور میکنند که به استقبالش بروند تا با حلقهی گلی که از گردنش آویزان میکنند و به هلهله و شادی که از آزادیاش میکنند؛ به استقبالش میروند که او را به مصدری چند پله بالاتر همراهی کنند.
در زندگی انگلی آنها، رنج تلاش راهی پیدا نمیکند. حتی کارشان در تصاحب مدارک تحصیلی، به «ده، بیست، سی، چهل» تستزنی آدمکهای کاذب هم نمیرسد و به یکشبه عناوین دکتر و مهندس و…پیشوند اسمورسم انقلابیشان میشود. آنچنانکه همانی که حتی آیات و احادیث را غلطغلوط تلفظ میکرد؛ به شبی آیتالله دکتر…را علاف اسم توسریخوردهی اصلیاش میکند. در ترقی انقلابی آنها، زندگیشان آنقدر در آلاف و الوف سپری میشود که چیزی از قرض و قوله و وام و اجاره و رهن و گرانی دارو و درمان و خورد و خوراک و…به گوششان سنگینی نمیکند.
در مسیر اوج گرفتن مقام و منصب آنها، چیزی از رنج تجربهکردن و یادگیری و تعلیم، وبال ذهن تنبل و زندگی یللی تللیشان نمیشود. به سبب سوابق و تجربیات نیاندوخته در سوابق کاریشان، به اضطراب و نگرانی مبتلا نمیشوند؛ که آنها از برکناری عدم صلاحیت و شایستگی مصون بودهاند چه برسد که عناوین مصدر انقلابی آنها، سر از لیست تعدیل و بیکاری هم دربیاورد.
و اینها شاخصهای اصلی این قوم و قبیله است. قبیلهای که جز خپلی و سستی و تنآسایی و لاقیدی، چیزی برای فخرفروشی و افتخار در چنته ندارند. در زیر انواع و اقسام ثروت و مکنت و موقعیتها و منافعی که گیرشان آمده است؛ چیزی بهعنوان خلاقیت و ابتکار و نبوغ و استعداد و هنر را در خود پرورش ندادهاند و انگاری به چیزی طفیلی و ابتر بدل شدهاند که تا توانستهاند خوردهاند و خپل شدهاند و چاق و چله. فخر فروختهاند که سهمشان از قدرت، فلان تجارت و بهمان عمارت و تنعم از این بِرند و آن بِرند در خودرو و ملک و املاک و کوفت و زهرمار بوده است. فقیر و تهیدست از اندک امکان بروز خلاقیتی که بتواند آنها را بیرون از دستدرازی به بیتالمال، سروشکلی انسانی و قابل توجه بدهد.
و یاشار سلطانی از این حکومت آل و قوم و قبیلهی انقلابیون خبر نداشت؟ خبر نداشت از اینکه کلیتِ نظام موجود، حلقهی همین اسمورسمها و عناوین است؟ خبر نداشت که مگر نظام موجود، چیزی جز حفظ منافع و مصالح همین قوم و قبیلهای کذاییست؟ نمیدانست که آن «جمهوری اسلامی»، صرفن نامی بود که آنروز در برگههای آرا حک شده بود؟ از اینرو بود که توئیت میکرد:« یعنی جمهوری اسلامی قراره #بچه_نیکزاد و هم گردن بگیره؟ بندازید گردن نظام؟ چقدر نادان هستید به مولا. چقدر احمقید. برای حکومت خودتان حداقل شان و احترام قائل بشید. سر حکومتتان را برای هر کس و ناکسی نبرید.»
او از سازوکار حلقهی تنگ قدرت حاکم خبر نداشت؟ جمهوری اسلامی مگر چیزی جز این «آقا و آقازادهها» بود؟