در ربط و نسبت دین و جامعه سه نظرگاه کلی وجود دارد:
۱. دین بر جامعه مقدم و مسلط است؛
۲. جامعه بر هر پدیدهای از جمله دین چیره است و نقش خود را بر آن میزند؛
۳. دین و جامعه در پیوندی متقابل و دیالکتیکی به حیات خود ادامه میدهند.
مدتی پیش در مقالهای با عنوان «دین و جامعه در سه پرده؛ هگل، ژیلسن و وبر» به فراخور بحث، در بخش مربوط به نظر اتین ژیلسن، فیلسوف و شارح شهیر فلسفه مسیحی و قرون وسطی، اشارتی کوتاه به چگونگی بازتولید مناسبات اشرافی و تجملاتی دوران روم باستان در ساختار کلیسای کاتولیک داشتم. امروز که پاپ فرانسیس از دنیا رفته و جمله معروف وی درباره تبدیل کلیسای کاتولیک به کلیسایی فقیر و برای فقرا بر سر زبانهاست ـ «آرزو دارم کلیسایی فقیر داشته باشیم که برای فقرا باشد» ـ بد نیست بدان اشارتی کوتاه نظر بیفکنیم تا سرآغاز بحث و مبنای تطور سنتها را بدانیم:
«یکی از نشانههای اینکه دین در هر جامعهای رنگ و بوی آن جامعه را میگیرد، و سنتهای آن جامعه، خود را در قالب دین بازتولید میکنند، لحظهایست که دین مسیحی توسط دستگاه امپراطوری روم باستان به عنوان دین رسمی پذیرفته شد. تجملات و رسوم اشرافی که حتی امروز نیز در ساختار کلیسای کاتولیک وجود دارد و یکی از نقدهای جدی بدان است، ریشه در آمیزش دین و حکومتی دارد که در روم باستان رخ داد. آن تشریفات امپراطوری و حکومتی، برای تداوم خویش، در قالب و چارچوب نمادهای دینی و مسیحی بازتعریف شدند و تبدیل شدند به بخشی جداییناپذیر از مناسک مسیحیت کاتولیک.»
اساساً یکی از پیچیدگیهای امر دینی در بدهبستانی است که با جامعه مخاطب خود صورت میدهد. دین در جامعهای فقیر، رنگ فقر میگیرد و دین در جامعهای غنی، رنگ غنا. کاستن از تجملات و مردمی کردن نهادی که تاریخی طولانی از تجمل و اشرافیت دارد، نه با شعار و نیت نیک، بل با فهم چرایی مناسبات و در انداختن مناسباتی جایگزین ممکن است.
در واقع، پرسش کلان همانیست که در ابتدا مطرح شد: چه نسبتی میان وضعیت جوامع با وضعیت نهاد دین وجود دارد یا باید وجود داشته باشد تا نهاد دین را به واقعیتهای متن و بطن جوامع نزدیکتر سازد؟
کلیسای کاتولیک در بدو تولد و تأسیسش، در لحظه تاریخی که حکومت روم دین مسیحیت را به مثابه دین رسمی خویش پذیرفت، با استدلال ایجاد تداوم تاریخی حجیت مسیح و پیامش (هگل بهویژه بر مفهوم حجیت و تداومش درباب مسیحیت کلیسایی پافشاری میکند)، روح اشرافیت و تجمل را در کالبد دین و دیانت دمید تا بتواند هم عظمت پیام مسیح را تظاهر دهد و هم مناسبات تجملی و اشرافی مندرج در نهاد قدرت و حکومت روم باستان را در شکلی دینی تداوم دهد.
پیام مسیح که خالی از هرگونه «شریعت» بود و مبتنی بر تجربه ایمانی مسیح و «طریقت» او برای رسیدن به مقام شفاعت انسان درباب گناه نخستین، پس از وی و در برخورد با جامعهای اشرافی و ثروتمند در روم باستان، نیاز به پذیرش مناسباتی داشت که در آن جامعه ساری و جاری بود تا بتواند هم به حیات خود ادامه دهد و هم جامعه، در آیینه دیانت جدید، سنتها و باورهای خود را بیابد تا با احساس تعلق و احساس آشنایی، پذیرای آن باشند.
این روند تا دوران قرون وسطی و پیش از رنسانس، در فضای کلان کلیسای کاتولیک با درهمآمیختگی نهاد دین و دولت به حیات خود ادامه داد و پس از رنسانس و اصلاح دینی لوتری، اگرچه از نقشش در نهاد قدرت گذشت و رها کرد، اما همان مناسبات سلسلهمراتبی و اشرافی و «نهادی» را به نحو مستقل ادامه داد. اساساً مفهوم «عصمت پاپی» نیازمند برساختن ساختارها و قوانین بیرونی بود تا بتوانند مبتنی بر آنها، و طی روندها و سلسلهمراتب، آن را تضمین و تحکیم کنند.
به دیگر سخن، همبستگی نخستین نهاد کلیسای کاتولیک با قدرت سیاسی در روم و سپس تداومش در تمام دوران قرون میانی و وسطی، کلیسای کاتولیک را اسیر روندها و فرآیندهایی کرده که جز اشرافیت و زیست طبقاتی بالا و فوقانی، رویکرد و امکان دیگری ندارد.
در دوران مدرن و همدستی نهاد کلیسا با استعمار اروپایی و خلق جنایاتی فراگیر در کشورهای مستعمره و تازه کشفشده، مثل آمریکا و کانادا، بار دیگر نشان داد کلیسای کاتولیک در بنیان و نهاد خود «قدرتمحور» است و برای زدودن این سرشت و درونزاد، راهی جز بازتعریف کلان نقش «نهاد کلیسا» وجود ندارد.
تلاشهای کسانی چون پاپ فقید، در بیان و به رسمیت شناختن زیست فقیرانه و فقیران جهان، تا در سطح شعار و همدردی باشد، هیچ تأثیر و تغییری در این ماجرا نخواهد داشت که اساساً نهاد کلیسای کاتولیک، تداوم اشرافیت دینی است.
در فضای سرمایهداری و نوسرمایهداری که «سود»، اصلیترین کارکرد هر نظم و نظام اقتصادی و سیاسی است و عدالت اجتماعی و … در اولویتهای بعدی قرار دارند، نهاد کلیسا، به مثابه یکی از بزرگترین نهادهای اجتماعی در جهان، نمیتواند کارکردی دگرگون داشته باشد. برای دگرگونی کارکرد این نهاد، جز تغییرات بنیادین در نظام حاکم و مسلط بر جهان جدید، یعنی سرمایهداری، راهی وجود ندارد.
زدودن از حجم سنگین تشریفات، پروتکلها و فرآیندهای مدیریتی و مالی نهاد کلیسای کاتولیک، در کنار تجمع بالای حجم سرمایه مالی و در گردش این نهاد ـ که تخمینها خبر از چیزی بالای ۱۰۰ میلیارد دلار دارند ـ اگر چیزی بیشتر از انقلاب نباشد، قطعاً کمتر نخواهد بود.
خدمات خیریه کلیسای کاتولیک در سطح جهان، که در سه سطح کلی: مدارس دینی، بیمارستانهای خیریه و سرپناهها برای افراد فقیر و بیخانمان تقسیم شده است، رقمی نزدیک به ۷۵ میلیون دلار در سال هزینه در بر دارد. اما در برابر سود واتیکان از خرید و فروش و سرمایهگذاری در بازارهای سرمایه، و تنها مالکیت «بانک واتیکان» که بالغ بر چیزی حدود ۶ میلیارد دلار سرمایه دارد و سود سالیانه ۳۰ میلیون دلاری (سال ۲۰۲۲)، رقم ناچیزی است.
پس اساساً یکی از کارکردهای این حجم سنگین از فرآیندها و تشریفات اداری، تسویه و تصفیه افرادیست که مخالف این تجمع سنگین ثروت و دارایی در دستان کلیسای کاتولیک هستند، و نه برآوردن و بر صدر نشاندن کسانی که قرار است رویکردی اصلاحی و انقلابی به این کوه ثروت داشته باشند.
از این منظر، سخن گفتن از داخل کردن مفهوم «فقر» و «فقرا» به ساختارهای نهاد کلیسای کاتولیک، به نظر امری محال است و شعار دادن برای آن، کمی تا قسمتی مردمفریبی و عوامفریبی خواهد بود. کلیسای کاتولیک، برای مشارکت فقرا، نیازمند تحولی انقلابی و ساختاری است؛ بهویژه در سطح مالکیت سرمایه و ثروت، و نه شعار.