شجاعت!

افشین حکیمیان

«در جنگل حوزه‌های درسی آن‌ها، در انتهای هر چشم‌انداز، چیزی جز چوبه‌های دار نمی‌بینید» (ادموند برک‌، تأملاتی در مورد انقلاب فرانسه)

آن‌دو که به تیر آبدارچی، گرفتار شده بودند؛ هدف کدامین بغض و خشم قرار گرفته بودند؟ تفاوت بین دنیای آبدارچی و آن‌دو در چه‌ چیزی بود؟ آن‌دو در چه حال‌وهوایی عمر خود را سیر و سپری کرده بودند؟ قانون، قضا و عدالت در ذهن آن‌دو چه معناومفهومی داشت؟ «شجاعت»ی را که بدان توصیف شده بودند؛ در بی‌باکی و تهورِ نسبت به چه ماهیتی، کسب کرده بودند؟ آیا در مقابله با زورگویان و ستم‌گران به چنین توصیفی موصوف شده بودند؟

ولی این توصیف، چندان پربسامد از کار درنیامده بود. این عدم تکثیر و عدم فراگیری چنین توصیفی در دل جامعه، نشان می‌داد که آن وصف کذایی چندان مورد قبول اهالی جامعه قرار نگرفته بود. از این‌رو معلوم بود که آن‌کسی که آن‌دو را به «شجاعت» تقدیر و تکریم‌شان کرده بود؛ داشت در دنیای دیگری سیر می‌کرد و از ارزش دیگری سخن می‌گفت که آن‌دو کاملن بدان مقید مانده بودند.

سوابق زندگی آن‌دو هم گویای همین بود. آن‌دو، انگاری کاروبارشان اصلن عدالت و داوری در معنای مرسوم نبود. گویی کاروبار آن‌دو، فرسنگ‌ها فاصله داشت با شغل قضاوت. تنها شکل کارشان، شبیه بود به کار قضاوت و داوری. و «شجاعت» را در این کاروبار کسب کرده بودند. آن‌دو بی‌پروا بودند به جان آدمی. کلام و عمل‌شان، انگاری هیچ دغدغه‌ای نداشت که حق و حقوق انسانِ در قامت مخالف را مراعات کند. انگاری که کاروبارشان این بود که از مخالف انسانیت‌زدایی کنند. گویی مأموریت داشتند که به احکامی که صادر می‌کردند؛ به رفتارهایی که با مخالفان متهم داشتند؛ حیثیت انسانی آن‌ها را لکه‌دار کنند.

راوی رنج‌دیده‌گان از دستِ آن‌دو، داشت این گستاخی و بی‌پروایی آن‌دو را جار می‌زدند. در نوع خودشان بی‌نظیر و بی‌مانند بودند در این حدِ از عدم درک انسان. در این حدِ از رنج‌هایی که انسان‌ها را بدان گرفتار کرده بودند. آن‌چنان که انگاری رفته‌رفته از امکان هم‌دردی با دیگران مخالف، کاملن تهی شده بودند و از تقید به اصول اولیه‌ی تکریم انسانی تهی شده بودند.

راویانِ رنج‌دیده داشتند تصویر دهشتناکی از جان و جهان آن‌دو را بازگویی می‌کردند:

علی ملیحی:«‏تیر۸۸، در دادگاه توسط قاضی مقیسه محاکمه شدم. از ابتدای جلسه با صدای بلند سر من و وکیلم آقای دادخواه داد می‌زد. خواهرم در اتاق را باز کرد، مقیسه گفت شما کی هستی؟گفت خواهرش هستم،گفت برو بیرون،خواهرم گفت مگر دادگاه علنی نیست؟ مقیسه شروع کرد به فریاد و گفت برگه این خانم را بگیرید.
‏باید او را هم محاکمه کنم! من گفتم مرا در بازجویی کتک زده‌اند، پرونده را بست و گفت خوب چیزی یادتان داده‌اند! پسرها کتک، دخترها تجاوز! برو فعلا زندان تا از کارشناست قضیه را بپرسم؛ یک ماه بعد جلسه تجدید شد.
‏در آغاز شروع کرد پرس و جو، من گفتم، شما درباره کتک خوردن من تحقیق کردید؟ گفت بله معلوم شد تو دروغگو هم هستی! بازجویت تکذیب کرد، گفتم شما هم باور کردید؟ گفت من حرف سرباز گمنام امام زمان برایم حجت است نه یک ضدانقلاب فتنه‌گر مثل تو.
‏وقتی وکیلم استدلال می‌کرد که حضور موکلم در تجمع ۲۵ خرداد، به ضرورت شغل خبرنگاری بوده، قاه‌قاه می‌خندید و با تمسخر گفت عجب! اصل۲۷ را هم بگو! همه میان اینجا اصل۲۷ قانون اساسی را میگن! شما هم بگو.

‏بعد گفت ببین، «بودی یا نبودی» یه کلمه جواب بده! گفتم بله بودم گفت خب تمام شد! میری زندان تا آدم بشی. البته نمی‌گفتی هم جایت زندان بود! مرا به۴ سال زندان محکوم کرد. موقع ابلاغ حکم به طعنه گفتم شما قبل عید مشابه پرونده مرا ۲ سال می‌دادید.
‏گفت یعنی من سبزی‌فروشی باز کردم اینجا؟ البته اعتراض کن شاید حکمت سبک شود! بعد گفتم چرا به دوستانم میلاد اسدی و بهاره هدایت ۷ سال حکم سنگین دادید؟ جوابش حیرت‌انگیز بود، گفت آنها دانشجو هستند، سنگین دادم که این دانشجوهای فتنه‌گر بترسند و انقدر تجمع درست نکنند!»

حسین رزاق:«‏با مقیسه و رازینی پرونده‌ای نداشتم اما وقتی با عبدالله مومنی هم‌اتاق بودم و او برای بیماری سرطان همسرش دنبال مرخصی بود، رازینی به وکیلش گفته بود «مریض بودن همسرش که خوب است! زودتر میمیرد. حکم عبدالله هم که تمام شد یک زن دیگر می‌گیرد!»

پروانه عارف:«‏‎#محمد_مقیسه ، معروف به ناصریان،بعد از هفت سال که حکمم تمام شده بود در ساختمان دادیاری زندان به اسم ملاقات حضوری به پدرم گفت بهش بگو توبه نامه بنویسه .پدرم گفت خودش می دونه. با فحش بیرونش کرد و آنقدر من را با کابل زد که نیمه بیهوش به سلول برگرداندند،هفت ماه ممنوع ملاقات شدم.»

مازیار:«‏در سال ۱۳۸۶ که قاضی مقیسه محاکمه‌ام کرد به محض ورود به دادگاه گفت «مازیاری که می‌گن مارکسیسته تویی؟»
گفتم مارکسیست نیستم.
گفت «یک حکمی بهت می‌دم که با اولیای مارکسیسم محشور بشی.»
منشی‌اش توضیح داد: «آویزونت می‌کنیم.»

ایقان شهیدی:«‏۷ تیر ۱۳۹۰:
مقیسه: بهائی هستی؟
گفتم: سوالتان ربطی به اتهامم ندارد.
گفت: شخصی می پرسم، بهائی هستی؟
گفتم: بله
گفت: همین برایم کافی است که پنج سال زندانت بدهم.
گفتم: بهائی بودن جرم است؟
گفت: بهائی‌ها جاسوس‌اند
گفتم: همه بهائیان؟
گفت: بله؟
گفتم: بچه یک‌ساله خواهر من هم جاسوس است؟‏کمی تامل کرد و گفت: بله!
گفتم: ممکن است یک یا دو بهائی جاسوس باشند، اما واقعا یک جامعه سیصد هزار نفره همه جاسوس‌اند‌؟
گفت: بله!
گفتم: چرا همه بهائیان را نمی‌گیرید پس اگر همه جاسوس‌اند؟
گفت: همه را میگیریم.
گفتم: این جاسوس‌ها اگر مسلمان شوند دیگر جاسوس نیستند؟
گفت: خفه شو!»

حمید هوشنگی:«‏•یکشنبه ۱۱شهریور۹۷: قاضی مقیسه با عتاب پرسید چرا نوشتی میرحسین ‎#موسوی مثل دماوند پایدار است؟/محاکمه ۱۰دقیقه طول کشید
•پنجشنبه ۱۵شهریور۹۷: دیروز خودم را به اوین معرفی کردم. به دلیل شدت بیماری سرطانم و لزوم شیمی درمانی فعلا زندانی‌ام نکردند.»

احسان اکبری:«‏قاضی ‎#مقیسه در دادگاهی که کمتر از ۹ دقیقه طول کشید، من رو به ۹ سال حبس محکوم کرد.
روز دادگاه از اتاقش که اومدم بیرون دیدم دو تا جوون رو در بدترین حالت ممکن بستن به یه چیزی دم در اتاقش، به سرباز نگهبان گفتم چرا اینجوری بستیشون؟
با یه لبخند زشتی گفت جناب مقیسه اعدام داده بهشون…»

آتنا دائمی:« محمد مقیسه روبه من کرد و گفت: هرزه فاحشه تو مخالف اعدام و حکم خدایی؟ ایشالا باباتُ بکشن ببینم چه کار میکنی، قاتلش رو قصاص میکنی یا نه؟»

اسماعیل سلمان‌پور:«مقیسه سال ۹۰ تو دادگاه زل زد تو چشم من و گفت: وقتش برسه همه شماها رو اعدام می‌کنیم!»

آرش زاد:«‏‎#محمد_مقیسه قاضی پرونده من بود. روز دادگاه بهم گفت امثال شما باید تا آخر عمر توی زندان بمونن. گفتم به چه جرمی؟ گفت چون من اینطور صلاح می‌بینم. بی‌اندازه بی‌سواد و بداخلاق بود و در نهایت هم اشد مجازاتی که می‌تونست رو صادر کرد.»

مینو مؤمنی:«‏خبر مرگ ‎#مقیسه منو پرتاب کرد به خرداد سال ۹۳ و دادگاه اتقلاب و اون قاضی که به جای شنیدن حرفهای من از ابتدا تا انتهای دادگاه ففط فحاشی کرد و تهدید.»

مسعود کاظمی:«مقیسه قاضی پرونده من بود، گفت باید «باروت در دهانت گذاشت و منفجر کرد»»

سمیر راهی:«‏‎کلا مثل اینکه آتیش و انفجار دوست داشته! به ما هم بهمن ۸۹ همچین چیزی گفت! گفت باید شماها رو وسط تهران آتیش زد درس عبرت بشید واسه بقیه!»

محمود بهشتی لنگرودی:«‏روز دادگاه بهش گفتم که تو رو صالح نمی دونم و به سوالاتت پاسخ نمی دم.
۵ سال حبس تعزیری برام صادر کرد که در دادگاه تجدید نظر هم عینا تایید شد.»

مهدی موسوی:«‏بغض پدرم وقتی به مقیسه می‌گفت پسر من فقط یک شاعر است… یک پزشک است…
دو سال تمام شکنجه‌ی روحی در جلسات دادگاه انقلاب و تفهیم اتهام از روی حکم و… همه از جلوی چشمم گذشت.»

شیما بابایی:«‏مقیسه قاضی پرونده‌ام بود،
چند روز پیش از جشن ازدواجم در سال ۹۶ به همراه داریوش همسرم، بازداشت شدیم. مقیسه در سال ۹۷ به صورت «غیابی» به هر کدام از ما شش سال حبس داد.»

اسماعیل بخشی:«‏وقتیکه ‎#مقیسه احکام سنگین من و حامیان ‎#هفت_تپه را داد گفتم تو بویی از انسانیت نبردی تو قاضی نیستی سرسپرده ای، گفت من مستقلم و بخاطر آخرتم احکام را دادم گفتم تو اگر بفکر آخرتتی چرا یک صفحه از پرونده ۱۰۰۰ صفحه ای مارو نخوندی و حکم دادی؟ گفت لازم نیست حرف ضابطا واسه من حجته .»

مهدیه گلرو:«‏‎#مقیسه در یک دادگاه دو دقیقه ای، به وحید (همسرم)گفته بود، شوهر فلانی هستی؟این خودش جرمه،تو خونه تو اجتماع و تبانی کرده تو هم مسئولی!میری زندان تا یاد بگیری چطور زنت رو جمع کنی!»

خسرو:«‏مقیسه:کار داری؟ شاغلی؟ ای خاک بر سر ما که به امثال شما کار دادیم. چرا در مورد شهدا ننوشتی که اگر نبودند الان ناموس‌ات معلوم نبود دست کیه؟
– دروغ میگی، بویِ گند دروغ تمام اتاق را گرفته!
– وثیقه‌ی ۳۰۰ میلیونی را بکنید یک میلیارد.
(خطاب به وکیل): این‌ها توده‌ای‌ان وضعشون خوبه!»

محمد امین، یک‌بار قاضی ‎#مقیسه بهم گفت: «اگر بابا و ننه‌ت کف کفش من رو لیس هم بزنند، باز بهت رحم نمی‌کنم.»

ضیا نبوی:«سال ۸۸ در یک جلسه دادگاه، خطاب به دو متهم که هم‌پرونده بودند گفت: “راستش رو بگید، وبلاگ توی خونه‌ی کدوم یکی تون پیدا شده؟! ”
#محمد_مقیسه که سالها قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب بود و به بی‌انصافی، بد اخلاقی و بی‌سوادی شهره بود، به دیوان عالی‌ کشور منتقل شد..»

عباس شنبه‌زاده، برادر حسین شنبه‌زاده:«مادر ازش تقاضا کرد به جلسهٔ دادگاه راهش بده، در جواب هرچه می‌تونست بار مادر پیرم کرد و رفت و گفت در رو ببندن.»

احسان منصوری:«‏سال ۸۹ ‎#مقیسه مادرم را به ۱.۵ سال زندان محکوم کرد. در دادگاهی فرمایشی، بدون حضور وکیل و درحالی که به مادرم پرخاش و توهین می‌کرد و در همان جلسه، بدون کوچکترین بررسی حکم را انشا کرد.»

مهتاب قربانی:«‏اسمش قاضی مقیسه بود، بهش گفتم این مامور شما چرا با صندلی کوبیده تو سر من و سرم رو شکسته، گفت بد حجاب بودی و زبون درازی هم کردی، صندلی از دستش در رفته، گفتم اگه می‌مردم؟ گفت حق داشته!! »

دکتر بهروز برومند، از مصدقی‌های دیرین، از هموندان حزب ملت ایران و یار و دوست سالیان پروانه اسکندری و داریوش فروهر، پزشک حاذقی که نفرولوژی ‎#ایران ما مدیون اوست، تعریف می‌کرد:«شخص ‎#مقیسه در سال ۱۳۶۱ با کابل به پاهایم شلاق می‌زد.»

در جلسه دادرسی قاضی مقیسه خطاب به سه عضو کانون نویسندگان با لحنی تهدید آمیز گفت: «اگر دست من بود شما را همین جا اعدام می‌کردم، حرام است که شما نفس بکشید.»

‏آخرین حکمی که داد اعدام هفت شهروند مهابادی پس از پانزده سال حبس بود.

راستی، گذران در این تاریکی چگونه برای‌شان میسر شده بود؟ محمدحسین کریمی‌پور توئیت می‌کرد:«‏چشم باز می‌کنی و‌ می‌بینی به چه روزگاری افتاده‌ای. رشوه می‌گیری . داروی تقلبی می‌سازی. تهمت می‌زنی. قاضی اجاره‌ای شده‌ای. بیت‌المال را می‌چاپی. آیه عذاب بچه‌هایت شده‌ای.یک جماعت را اسیر خیالات خود کرده‌ای. انگار همین دیروز بود که آدم بودی. هر چه زور می‌زنی یادت نمی‌آید چطور شد که اینطور شد؟»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

از منظر اکادمیک هیچ «فاکت ناب» یا «واقعیت بی‌واسطه» در تحلیل، فهم و تاویل رخدادها و انقلاب‌ها وجود ندارد. بلکه پیش‌فهم‌ها (Pre-understanding یا Presumption) و افق‌های انتظاری بازیگران و ناظران نقش تعیین‌کننده در فهم و

ادامه »

پانزده سال حصر ذره ای در اراده و استقامت محصوران خللی پدید نیاورد اما آنچه را لازم است مجدداً گوشزد شود مطالبه عمومی بر

ادامه »

پس از انتخاب دونالد ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا در پنجم نوامبر ۲۰۲۴، نوشته‌ای با عنوان «ترامپِ جنگ‌افروز» در وب‌سایت زیتون

ادامه »