اوضاع جریان اندیشه در عصر هخامنشیان

احمد فعال


مقاله حاضر بخشی از رساله دوره دکترای اینجانب است، که در چهار جلد کتاب گرد آورده‌ام. جلد اول با عنوان “پیوندها و گسست‌های جریان اندیشه” را در حال تصحیحات نهایی به منظور انتشار آن هستم. در این مقاله آنچه که به اشارات قبل و بعد مربوط می‌شوند، مخصوصاً حذف نکردم. قسمت‌های باریکی از این مقاله به ایام دوران کوروش بزرگ و شخصیت ایشان پرداخته‌ام. به جز پاره‌ای از توضیحات و تفاسیر که مسئولیت آن بر عهده نویسنده است، از حدود منابع چیزی فراتر نگفته‌ام. به مناسبت ۸ آبان ماه که سالگرد کوروش بزرگ است، این مقاله را تقدیم دوستان و هم‌وطنان خود می‌کنم.
…. اگر مادها در ۷۰۰ سال قبل از میلاد، در یک قسمت ایران حکمرانی کردند، اما دولت هخامشنیان در ۵۵۰ سال قبل از میلاد قلمرو حکمرانی خود را نه تنها در سراسر ایران گسترش دادند، بلکه به عنوان یک امپراطوری، بخش‌های بزرگی از سرزمین‌های پیرامونی را از دره سند در هندوستان تا رودخانه نیل در مصر، و تا آسیای مرکزی، به حوزه حکمرانی خود ضمیمه کردند. دولت هخامنشیان در زمان خود یکی از نیرومندترین دیوانسالاری‌ها را در جهان به وجود آورد. هخامنشیان نخستین دولتی بودند که تشکیلات اداری وسیع و متمرکزی را در امپراطوری خود ایجاد کردند. نظام دیوانسالاری در کشورهای ملل مشرق زمین تحت‌تأثیر نظامی شکل گرفت، که کارل ویتفوگل از آن به نام دولت‌های آب‌سالار یاد می‌کند. کارل ویتفوگل پیچیدگی و حجم گسترده نظام‌های آب‌سالار را از جهت عملکردی، با صنایع سنگین در دوران مدرن مقایسه می‌کند (ویتفوگل، ۱۳۹۱: ۵۵). ارتش بخشی از این دیوانسالاری محسوب می‌شد. این دولت توانست به یمن نظام دیوانسالاری، قدرت سیاسی را به یک امپراطوری بزرگ تبدیل کند. از آن زمان که دولت بر تمام امور مسلط شد، اقتصاد، فرهنگ و حیات اجتماعی ایرانیان در پرتو قدرت سیاسی ادامه حیات پیدا کرد. در این دوران هیچ گزارشی از جریان اندیشه وجود ندارد، اما تا بخواهی گزارش‌های مفصلی درباره گسترش دیوانسالاری و ارتش وجود دارد. ویتفوگل از قول مورنو می‌نویسد که خشایارشاه می‌توانست ۳۶۰ هزار نیروی نظامی را وارد کارزار جنگ کند (ویتفوگل، ۱۳۹۱: ۱۱۱).

در دورانی که هخامنشیان بزرگترین امپراطوری جهان را به وجود آوردند، دو جریان فکری و فلسفی ایونی‌ها و ایلیایی‌ها در یونان وجود داشتند. فیلسوفان ایونی مانند تالس، هراکلیت یا هراکلیتوس، آناکسیماندروس و آناکساگوراس به فیلسوفان طبیعت‌گرا مشهور بودند. تالس نخستین فیلسوفی بود که در ۶۲۰ سال قبل از میلاد متولد شد. شرح مختصری از دیدگاه‌های این فیلسوفان در باره اصل و منشاء طبیعت و جهان را در مباحث قبل آوردیم، فیلسوفان ایلیایی مانند پارمنیدوس و زنون در حوالی سال ۵۰۰ قبل از میلاد ظهور پیدا کردند، که از اندیشه‌های جدلی پیروی می‌کردند. این فلاسفه به فیلسوفان پیشاسقراطی مشهور هستند. به این دلیل که سقراط نخستین فیلسوفی بود که پرسش‌های فلسفی را معطوف به خود انسان کرد. سقراط در ۴۷۰ سال قبل از میلاد متولد شد و تا سال ۴۰۰ قبل از میلاد در قید حیات بود. سقراط استاد افلاطون بود چنانچه افلاطون استاد ارسطو بود. مجموع این فیلسوفان برگ‌های سترگی به عالم اندیشه افزودند، و از یکصدسال قبل از ظهور هخامنشیان تا پایان دوره هخامنشیان در یونان باستان به تعاطی اندیشه مبادرت داشتند، و جریان اندیشه را در یونان پایه‌گذاری کردند. در دوره‌ای که جریان اندیشه را در یونان از مرور گذراندیم، یعنی از پیش از ظهور هخامنشیان تا فاصله ۲۲۰ سالی که این سلسله بر اریکه قدرت بودند، آخرین فیلسوفی که ارسطو باشد استاد اسکندر مقدونی بود. کسی که امپراطوری هخامنشیان را منقرض و سلسله سلوکیان توسط یکی از سرداران او به نام سلوکوس در ایران بنیان‌گذاری می‌شود.

اکنون خوب است جستجو کنیم که اوضاع جریان اندیشه در دوران هخامنشیان چگونه بود. پیش از اینکه به چند کتاب مهم در این باره اشاره کنم، اشاره‌ای به مقاله “دانش در ایران باستان و تأثیر آن بر جهان” نوشته دکتر پرویز شهریاری خواهم داشت. ایشان ابتدا اشاره‌ای به نظرات پرفسور فضل الله رضا دارد که معتقد است، ایران در عهد باستان فاقد هر گونه علم و دانش بوده است. پرویز شهریاری برای آنکه نشان بدهد سرزمین ایران از ایام دور دست از علم و دانش بهره می‌برد، از وجود گاهشمارهایی یاد می‌کند که در دوران باستان مورد استفاده ایرانیان قرار می‌گرفت. اما چون نمی‌تواند رد و اثری از این گاهشمارها بدست دهد، توجه ما را به گاهشمار جلالی که توسط حکیم عمر خیام اختراع شد و کتاب “آثار الباقیه” نوشته ابوریحان بیرونی جلب می‌کند، که این دو به ذیج شهریاری اشاره کرده‌اند، که در دوران ساسانیان مورد استفاده قرار می‌گرفت، و اکنون در اختیار ما نیست. می‌گوید، این کتاب‌ها همه به وقت حمله اعراب از میان برداشته شدند. ماجرای از بین بردن کتاب‌ها را هم در ایران و هم در یونان در جای دیگر شرح دادیم، اما یک نمونه‌ای که شهریاری اشاره می‌کند طاهر ذولیمین بود، کسی که سلسله طاهریان را در ایران بنا گذاشت. وی پسر برادر خود را در کرمان به فرمانروایی کرمان گماشت تا از کسانی که اسلام نیاوردند جزیه بگیرد. این شخص یک ابتکار به خرج داد و آن اینکه، به جای جزیه فرمان داد تا کتاب‌هایی که در خانه دارند برای او بیاورند. طاهر این روش را برای از بین بردن تمام کتاب‌هایی که به جز قرآن توسط پیشینینان نوشته بود به کار بست. یک نمونه دیگر کتاب “تاریخ سیستان” است که در این کتاب هم اشاراتی به از بین بردن فاضلان شهر خوارزم توسط قتیبه که تعداد آنها به ۴ هزار نفر می‌رسید و همچنین منع کردن تکلم به زبان فارسی دارد. خوارزمی‌ها از سر اجبار تا مدتی به زبان فارسی سخن نگفتند، تا فارسی از زبان و حافظه آنها رخت بست، به طوری که به آنها عجم می‌گفتند، یعنی کسانی که لال هستند و قادر به سخن گفتن نیستند.

شهریار در مقاله خود بر این نظر است که علومی که در یونان وجود داشتند، از سرزمین‌های دیگر اقتباس شدند، اروپائیان بعدها آن علوم را به نام یونانیان ثبت کردند. به عنوان مثال، فیثاغورث ۲۰ سال در بابل زندگی می‌کرد و دانش خود را از بابلیان فرا گرفت. در دوران خشایارشاه یک دانشمندی وجود داشتبه نام اوستانِس. او به مصر می‌رود و در آنجا ساکن می‌شود: «اوستانس که در معبد ممفیس ساکن شده بود شاگردانی داشت یکی از شاگردانش دیموکریت و یا ذیمقراطیس بود. دیموکریت کسی که واضع فلسفه اتمی و ذره‌گرایی است که از استادش اوستانس فراگرفته است» (شهریاری، صفحه ۱۴). شهریاری در ادامه می‌گوید، تاریخ دانش بدفهمیده شده است. تاریخ دانش از مباحث نظری و یا حتی مباحث عملی شروع نمی‌شود، بلکه از نیازهای جامعه شروع می‌شود. این مباحث را با تفصیل بیشتر از کتاب بازخوانی تاریخ ایران زمین نوشته امیر حسین خنجی پی می‌گیریم. خنجی بخش پنجم کتاب خود را در دو گفتار با عنوان “ویژگی‌ها و نقش فرهنگ ایرانیان در تمدن‌سازی” اختصاص می‌دهد.

تمام علومی که در عصر هخامنشیان از آنها یاد می‌شوند، علومی مانند ریاضیات، طب، کیهان شناسی و هندسه، این علوم همه بنا به روایت همین کتاب پرحجم امیر حسین خنجی در دو سرزمین مصر و بابل روئیدند و به تکامل رسیدند. این دو سرزمین قلمرو جغرافیای ایران فرهنگی نبودند، بلکه قلمرو سیاسی حکمرانی امپراطوری هخامنشیان بودند. این علوم در آن زمان به عالی‌ترین حد پیشرفت رسیده بودند. از کارهای نیک هخامنشیان که در ادامه به گزارش‌های هرودوت و گزنفون اشاره خواهم کرد، این بود که به گفته خنجی این علوم تا پیش از الحاق به امپراطوری هخامنشیان در خدمت معابد بودند. از زمانی که این سرزمین‌ها به قلمرو حکمرانی هخامنشیان ملحق می‌شوند، جنبه عمومی پیدا می‌کنند. به نظر خنجی حکومت هخامنشیان یک حکومت عرفی و سکولار بود و چندان در فکر ساختن و پرداختن به معابد خدایان نبودند: «مؤسسات علوم و فرهنگی که شاهنشاهی ایران در بابل و مصر دائر کردند کاهنان را مؤظف می‌کرد که علوم خویش را در خدمت بشریت قرار دهند. و دیدیم که شمار بسیاری از یونانیانی که در مصر برای ایرانیان مزدوری می‌کردند و از آنجا که اذهان مستعد داشتند نزد مصریان آموزش دیدند و یافته‌های علمی خویش را به یونان بردند، و دیدیم که همه کسانی که به نام بزرگان علم در یونان باستان شهرت دارند، دانش آموختگان دوران هخامنشی در مصر و بابل بودند» (خنجی، صفحه ۶۶۵). یکی از کارهای دیگر در این دوره تشویق اهل دانش و فن بود که علوم و فنون خود را به جامعه منتقل کنند. خنجی به فرمانی از یکی از کاهنان مصری اشاره می‌کند که داریوش بزرگ به وی دستور داده است، مراکز آموزش طب را با هزینه دولت در مصر دایر کند و به علاقمندان آموزش طب داده شود. گزنفون شرح مفصلی از مدارسی را ارائه می‌دهد که در عهد هخامنشیان به آموزش کودکان تا جوانان تا سنین بالا می‌پرداختند. به گفته گزنفون: «در ایران محلی است به نام الواترا و در آن محل قصر پادشاه و بناهای دولتی ساخته شده است. کاسب‌کاران و دست‌فروشان که داد و فریاد می‌کردند، از نمایش و فروش متاعشان در این میدان ممنوع بودند، تا از ازدحامشان سکون و آرامش محوطه‌ای را که اطفال بزرگان در آن تربیت می‌یافتند برهم نزنند. این میدان به چهار قسمت تقسیم می‌شد. قسمتی خاص اطفال بود، و در محوطه دیگر جوانان که به سن بلوغ رسیده بودند، مجتمع می‌شدند، در قسمت سیم مردان و بالاخره در چهارمین قسمت پیرمردان که سنشان از حدودی که مؤظف و مجبور بودند در محوطه خود بمانند. اطفال و مردان کامل بایستی در طلیعه آفتاب در محل خود حاضر باشند» (گزنفون، ۱۳۸۰: صفحه ۱۹ بند ۷). آنطور که گزنفون برای ما گزارش می‌دهد، این مدارس به افراد خاصی از نجبا تعلق داشت که در کار آموزش اطفال و جوانان طبقه نجبا برای مملکت‌داری و جنگاوری بودند. گزنفون گزارشی از آموزش صنعتگری و طب و ریاضیات در این مدارس بدست نمی‌دهد. اما در جای دیگر همین گزنفون می‌گوید، کلیه افراد ایرانی مجازند اطفال خود را به مدراس عمومی بفرستند: «آثار این تربیت، که همانا قناعت در زندگی و توجه مخصوص به تمرین‌ها و احتراز از تن‌پروری است، هنوز در آنان مشهود است. حتی امروز بین پارسی‌ها آب دهان به زمین انداختن، پاک کردن بینی یا دور شدن برای قضای حاجت در مقابل چشم دیگران عیب بزرگی محسوب است. و بدیهی است چنانچه تن به قناعت کامل در خوراک نمی‌دادند و یا به کمک تمرینات بدنی تن خود را آماده و مهیا نمی‌ساختند، اجرای این آداب عملی نمی‌شد. این است کلیاتی درباره تعلیم و تربیت پارسی‌ها» (گزنفون، ۱۳۸۰: صفحه ۲۲ بند یازدهم)

گزنفون چنان در سجایای اخلاقی و سلوک کوروش، از فتوت و جوانمردی، بذل و بخشش، و حتی برابری‌خواهی تعریف و تمجید می‌کند، که گویی از یک پیامبر سخن می‌گوید، رفتار کوروش با ملل مغلوب: «پدرانه بود و حتی در گوشه‌های دور دست امپراطوری‌اش که برای رسیدن به آنها چندین ماه طول می‌کشید، عموم رعایا در خصب و نعمت به سر می‌بردند و اوامرش را مانند دستورات پدر مهربانی اطاعت می‌کردند. در روزگار کدام پادشاهی غیر از کوروش سراغ داریم که حتی از مرگ کسانی که بنیاد پادشاهی‌شان به دست او برچیده شده است، وی را پدر و ولی نعمت خویش بخوانند. در واقع باید اذعان کرد که کوروش فقط یک فاتح خردمند چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین و برای ملت خویش پدری مهربان و گران‌مایه بود» (گزنفون، ۱۳۸۰: صفحه ۱۸۴ بند ۲۳۷ و ۲۳۸). یکی از ویژگی‌هایی که در عصر کورش به خوبی مشهود بود برخورد کوروش با دین و آئین اقوام مقلوب بود. به گفته خنجی ایرانیان با وجود آنکه به شدت با باورها و عادت‌های خرافی مخالف بودند، اما اقوام مغلوب را در باورها و آئین خود آزاد می‌گذاشتند: «پس از آنکه میان رودان را کوروش بزرگ گشود، همه معابد و مراکز دینی میان رودان دست نخورده باقی گذاشته شد. معابد میان رودان در همه دوران هخامنشی در همان شکوه دیرینه بر سر پا بودند و دستگاه متولیان دینی این سرزمین نیز در همان جلال در میان مردم خودشان به زندگی ادامه دادند …. در مصر نیز پس از آنکه به تصرف ایران در آمد با فرهنگ و دین مردم همین رفتار شد … مورخان یونانی عهد هخامنشی روایات گوناگونی درباره بابل و مصر آورده‌اند که همه نشانگر آن است که اینها در زیر چتر امنیت دولت ایران محوظ مانده بودند» (خنجی، صفحه ۶۸۱). این مورخانی که خنجی از آنها یاد می‌کند، گزنفون و هرودوت است. آنها این وصف را از تعلیم و آموزش گرفته تا مدارا کردن با آئین‌های مختلف را تنها به دوران کوروش اختصاص می‌دهند. گزنفون در فصل هشتم در قسمت پایانی و نتیجه‌گیری خود وضع پارسیان را در مسیر انحطاط و ستمگری کامل شرح می‌دهد. در شرحی که گزنفون از احولات ایرانیان بدست می‌دهد، پارسیان راه ستمگری را پیشه می‌کنند، و چه بسا مردان بی‌گناهی را با غل و زنجیر به حبس می‌فرستادند و مورد شکنجه قرار می‌دادند، ایرانیان در دوره‌های بعد در همان عصر هخامنشیان به شدت دچار کاهلی می‌شوند، که نه تنها شجاعت را از دست می‌دهند، بلکه از راه رفتن هم عاجز بودند. هرودوت هم در ستایش از سلوک کوروش دستکمی‌ از گزنفون نمی‌گذارد، اما بعد از کوروش وقتی حکمرانی به کمبوجیه و پس از او به داریوش بزرگ می‌رسد، گزارش‌های مفصلی از ستمگری‌های دولت‌های هخامنشی و شورش‌هایی که در سرمین‌هایی که به تصرف درآورده بودند، مانند مصر و بابل ارائه می‌دهد، که فعلاً از بحث این کتاب خارج است. هرودوت می‌نویسد، کمبوجیه عقل خود را از دست می‌دهد، برادر و خواهر خود را می‌کشد. در فصل بیست و یکم هرودوت از دیوانه شدن کمبوجیه یاد می‌کند: «او علاوه بر قوم و خویشان خود، نسبت به دیگران نیز سفاکی‌ها نموده که از جمله نسبت به پرگزاسب که شاه به او، در میان تمام ایرانیان از همه احترام و اعتماد داشت» (هرودوت ۱۳۴۳: ۲۱۴). به گفته هرودوت، کمبوجیه حتی به ناصحان خود رحم نمی‌کرد و آنها را به قتل می‌رساند. در زمان داریوش بزرگ وضع بهتر از دوران کبموجیه نبود. داریوش وقتی سپاهیان خود را روانه بابل کرد که در آنجا مردمان دست به شورش زده بودند، وقتی بر شهر چیره می‌شود، دستور می‌دهد تمام دروازه‌های شهر را با خاک یکسان کنند، بعد سه هزار نفر از مرمان شهر را برمی‌گزینند و زنده نزد او می‌آورند و او همه را به دار می‌زند (هرودوت، ۱۳۴۳: ۲۷۴).

در تمام این منابعی که از مطالعه گذرانده و جستجو کردیم، اثری از جریان اندیشه نیافتیم. امیر حسین خنجی در توجیه فقدان جریان اندیشه می‌گوید، ایرانیان چون بنای ساختن تمدن داشتند، خیلی به علوم فلسفی و نظری وقعی نمی‌گذاشتند. می‌گوید، ایرانیان به پزشکان، مهندسان و صنعتگران ارج می‌گذاشتند. حکمرانان نیز کوشش داشتند تا این علوم رواج پیدا کنند. علوم مختلفی از یونان باستان وارد ایران می‌شد. ایرانیان به صنعتگران، پزشکان، پیکرتراشانی هم که از یونان می‌آمدند، ارج بسیار می‌گذاشتند. ناگفته نماند که یونانی‌ها همین علوم را از بابلیان و مصریان گرفته بودند، و از آنجا به قلمرو فرهنگی و سیاسی ایران بردند. به گفته خنجی، ایرانیان مرد عمل بودند و نه مرد سخن، به همین دلیل بود که: «کارهایی که مردانی همچون سوفسطائیان و سقراط و شاگردان آنها می‌کردند و به نظر جهان‌داران و جهان‌سازان ایرانی بیهوده و وقت تلف کن تلقی می‌شد، و گفتن و شنیدن آنها نه تنها برای مردم هیچ سودی در برندارد، بل زیانبار نیز هست. زیرا وقت مردم را بیهوده می‌گیرد و مردم را از کار سازندگی بازمی‌دارد» (خنجی، صفحه ۶۶۸). با این گفته‌ها معلوم می‌شود که در ایران باستان دستکم تا زمان هخامنشیان که اوج اندیشه‌ورزی در یونان باستان بود و دو خط فکری افلاطون و ارسطو در همین دوران به ثمر نشست، و بعدها در ملل مغرب زمین امتداد پیدا کرد، هیچ اثری از جریان اندیشه وجود نداشت. آنچه وجود داشت علوم مهندسی و پیکرتراشی بود که به کار ساختن بناهای شاهان هخامنشی می‌آمد. تازه وقتی به کتاب “ایران از آغاز تا اسلام” اثر گیرشمن مراجعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که تمام این صنعتگری وارداتی بودند و ایرانیان هیچ سهمی ‌در آن نداشتند.

ابتدا خوب است اشاره‌ای به این حقیقت داشته باشم که چرا آئین زرتشت تداوم نداشت؟ گیرشمن به ویژگی‌هایی از آداب و عادت ایرانیان در عصر هخامنشیان اشاره می‌کند که شباهت بسیاری با آئین بودا در هند دارد. فرهنگ ایرانیان به سه شعار و دستورالعمل آئین زرتشت به خوبی آشناست: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. گیرشمن می‌گوید این شعارها که مبنای اخلاق زرتشتی است با قوانین سخت منضم شده‌اند. قربانی کردن خونین ممنوع بود، حیواناتی که به انسان غذا می‌دهند و در خدمت انسان هستند باید مورد احترام قرار گیرند، ممنوعیت نوشیدنی‌های سکرآور، منع سوزاندن و یا دفن کردن و یا غرق کردن مردگان، با هدف جلوگیری از آلودن کرده آب، هوا و خاک، مخالفت با اعمال شقاوت‌آمیز. این آداب در واقع شباهت بسیار با آدب بودایی دارد که حکایت از آن دارد که این دو آئین با ریشه‌های فرهنگ و آئین نژاد آریایی که همان نژاد هند و ایرانی است، وجوه مشترک و عمیق دارند. اما به قول گیرشمن تقدیر این دو آئین یکسان نبود. آئین زرتشت تقریباً جز پیروانی محدود از میان رفت، و پیروان آئین بودا هم اکنون به صدها میلیون نفر می‌رسد. گیرشمن دلیل آن را در این می‌داند که آئین زرتشت برساخته اشرافیت بود و چندان در میان مردم جایگاهی نداشت، ولی آئین بودا بخشی از فرهنگ خود جامعه بود. اما توضیح بهتر و دقیق‌تر این است، بنا به اینکه ایران فاقد یک طبقه اشراف بود و اشرافیت در نظام دیوانسالاری و قدرت سیاسی حضور و تداوم پیدا کرد، آئین زرتشت، آئین حکمرانان بود و چندان نتوانست مثل اسلام در ایران و یا مسیحیت در دنیای غرب و بودا در هند نفوذ عمیق و گسترده‌ای در میان مردم داشته باشد. گیرشمن همین حقیقت را در کتاب خود توضیح می‌دهد. اگر داریوش مکرر از اهورامزدا یاد می‌کرد و خود را برگزیده خدای اهورامزدا می‌پنداشت، اما «ایران هخامنشی مملکتی نبود که بر بنیاد دین استوار باشد» (گیرشمن، ۱۳۵۰: ۱۷۲) بعدها به تدریج آئین زرتشت به دین رسمی حکمرانی سیاسی تبدیل می‌شود. جلوتر توضیح خواهم داد که این آئین چگونه در ایده ایرانشهری به ایده سیاسی دولت ساسانیان تبدیل شد. وضع مردم به گونه دیگری بود. یه گقته گیرشمن «پارسیان خورشید (مهر)، ماه، زمین (زم)، آتش (آتر)، آب (ایم نپات)، و باد (وهیو) را پرستش می‌کردند. کتیبه‌های داریوش و دو جانشین وی ذکری از نام هیچ بغی جز اهورامزدا نمی‌کنند و ممکن است که در زمان هخامنشیان بین آیین رسمی و دین بقیه مردم فرقی وجود داشته باشد» (گیرشمن، ۱۳۵۰: ۱۷۲).

اکنون برای نشان دادن جریان اندیشه در عصر هخامنشی خوب است سراغی از زبان بگیریم. با این فرض که زبان مهمترین ابزار اندیشه است، بدون وجود یک زبان که هم بتوان با آن نوشت و هم با آن سخن گفت، اندیشه‌ای در پدید نمی‌آید. در زمان هخامنشیان رسم‌المشق ایرانیان، خط میخی بود. به گفته گیرشمن این خط حتی نزد بسیاری از حکمرانان بیگانه بود و به درستی نمی‌توانستند کتابت کنند. در کتیبه‌های اولیه‌ای که روی الواح سنگی نوشته می‌شد از خط میخی استفاده می‌شد. اما به تدریج زبان آرامی‌جایگزین خط میخی گردید. از یک زمانی به بعد که دقیقاً زمان آن بر ما معلوم نیست، زبان مورد استفاده دربار و دستگاه دیوانسالاری هخامنشیان به زبان آرامی برمی‌گردد‌. زبان آرامی‌ها یکی از قدیمی‌ترین زبان‌های دنیاست. زبان آرامی از مصر و دمشق تا هند به عنوان یک زبان بین‌المللی مورد استفاده قرار گرفت. به گفته گیرشمن که تخصص او باستانشاسی است، و ایامی را در ایران گذراند: «از بین چندین هزار لوح که در گنجینه‌ اسناد شاهی در تخت جمشید یافته شده، حتی یکی به زبان پارسی نوشته نشده، چند تای آنها به آرامی و بیشتر به عیلامی تحریر شده است. این برهان اقناعی نیز مؤید فرضیه مبتنی بر اینکه الفبای آرامی برای تحریر پارسی باستان به کار میرفته، می‌باشد» (گیرشمن، ۱۳۵۰: ۱۸۲).

آنچه به عنوان تمدن هخامنشی و پارسی شناخته می‌شود، وجود سنگ بناهایی است که پادشاهان هخامنشی در ساختن کاخ‌ها، مقابر و بناهای دیوان بکار گرفته می‌شد. در زمان داریوش بزرگ شوش پایتخت هخامنشیان و از جمله پایتخت جهان محسوب می‌شد. هیئت باستان‌شناسان فرانسوی در ویرانه‌های شوش به متنی دست یافتند که گزارش عجیبی بدست می‌دهد که گیرشمن آن را به عنوان یکی از بهترین قطعات رسمی‌ و ادبی آن دوران معرفی می‌کند. در این قطعه داریوش بزرگ از عظمت کاخی که در شوش برافراشته است سخن می‌گوید، و از جمله توضیح می‌دهد، چگونه هنرهای مختلفی از سرزمین‌های مختلف از مصر تا هند در مهندسی این کاخ گرد هم آمدند و در ساختن آن کوشیدند: «این کاخی است که من در شوش بنا کرده‌ام. تزئینات آن از راه دور آورده شده. چندان خاک کنده شد که من به بستر آن رسیده‌ام. پس از آن که زمین حفر شد، آنرا با ریگ درشت در بعض جاها تا ۴۰ اش و در برخی تا ۲۰ اش با ریگ درشت انباشته‌اند. کاخ به روی این ریگ‌ها بنا شده. حفر زمین و انباشتن محل آن با ریگ درشت و قالب‌گیری آجر کار بابلیان بود، که آن را انجام دادند. چوب سدر را از کوه موسوم به جبل لبنان آورده‌اند؛ قوم آشور آنرا تا بابل (آورده‌اند) و از بابل تا شوش کاریان و ایونیان آنرا حمل کردند. چوب میش مکن از گنداواره و کرمان حمل شد. طلایی که در اینجا به کار رفته از ساردس و بلخ آورده شده. سنگ لاجورد و عقیق را که در اینجا استعمال شده، از خوارزم آورده‌اند. نقره و مس که در اینجا به کار برده‌اند، از مصر آورده شده. تزئیناتی که دیوارها را مزین داشته‌اند، از ایونیه آورده شده. عاجی که به کار رفته از حبشه، هند و رخج حمل شده، ستون‌های سنگی که اینجا کار گذاشته شده از شهری به نام ابیردوش در عیلام آورده شده. هنرمندان که سنگ را حجاری کرده‌اند، ایونیان و ساردسیان بودند. زرگرانی که طلا را کار کرده‌اند، مادی و مصری بودند. کسانی که ترصیع کرده‌اند از مردم ساردس و مصریان بودند. آنان که آجرهای مینایی (با تصاویر) ساخته‌اند بابلی بودند. مردانی که دیوارها را تزیین نموده‌اند، مادی و مصری بودند. اینجا در شوش ، دستور ساختن ساختمانی با شکوه داده شد؛ و آن به طرزی عالی تحقق یافت. اهورا مزدا مرا حمایت کناد» (گیرشمن، ۱۳۵۲: ۱۸۴ و ۱۸۵). این همه هنر صنعتکاری است که آقای خنجی آن را نمونه‌های بارزی از علم و دانش در عهد هخامنشیان یاد می‌کند. آنچه که در منابع مختلف پی گرفتیم، اخباری از جریان‌های فکری و فلسفی به ترتیبی که شرح مفصل آن را فصول پیشین در یونان باستان آوردیم، در دوران هخامنشیان اثری از آن نیافتیم. دانش‌هایی هم که وجود داشتند مانند طب، صنعتگری، ریاضیات، هنر و معماری و پیکرتراشی، اغلب در سرزمین‌هایی بودند که به تصرف امپراطوری هخامنشیان درآمده بودند، و به قلمرو فرهنگی و تاریخی ایران زمین مربوط نبودند. در ادامه جریان اندیشه را در عصر اشکانیان و پس از آن در دوران ساسانیان که بیشترین مدعیات دانش و اندیشه‌ورزی به این دوران مربوط می‌شود، و بیشترین تمرکز ما به روی آن دوران خواهد بود، به خصوص آنچه که به ایده ایرانشهری مربوط می‌شود، به تحقیق خود ادامه می‌دهیم.

فهرست منابع:
خنجی، امیر حسین، کتاب بازخوانی تاریخ ایران زمین، نسخه الکترونیکی
شهریاری، پرویز مقاله “دانش در ایران باستان و تأثیر آن بر جهان”، مجله ایران زمین
گزنفون، کتاب کوروش نامه، ترجمه رضا مشایخی، انتشارات علمی و فرهنگی تهران
گیرشمن. ر، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
ویتفوگل، کارل، استبداد شرقی، ترجمه ثلاثی محسن، نشرثالث
هرودوت، تاریخ هرودوت، ترجمه وحید مازندرانی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه می‌پردازم. به امید مانایی صلح، جنگ حتا حوصله‌ای برای نگارش و خواندن اینگونه مطالب نخواهد

ادامه »

در جهان امروز، رادیکال‌های فکری اغلب به چهار جریانِ عمده رادیکالِ راستِ سکولار، رادیکالِ چپِ سکولار، رادیکالِ بنیادگرای مذهبی و رادیکال عرفانی دسته‌بندی می‌شوند.

ادامه »

آقای خاتمی، بسیار کوشید اصلاحات مورد نظر خود را به عنوان یک روش برای اصلاح و بهبود جمهوری اسلامی در

ادامه »