دل نوشته‌ای برای خانه پدری

محمدرضا سرداری

سایه جنگ بر سر خانه پدری لحظه به لحظه پهناورتر می‌شود؛ شاید هم در زمان انتشار این نوشته آغاز شده باشد. حسی در ناخودآگاهم می‌گوید گویا این آخرین نوشته‌ام در دوره حیات جمهوری اسلامی است. در ایران اما گویا هیچ‌کس نگران نیست یا نگرانی خود را بروز نمی‌دهد. به نظر می‌رسد مردم کوچه و بازار، جنگ یا حمله نظامی از سوی اسرائیل را هنوز جدی نگرفته‌اند. برخی می‌گویند اصلاً حمله‌ای نمی‌شود. برخی دیگر اما معتقدند اسرائیل با مردم کاری ندارد و فقط به سراغ تأسیسات نظامی و سران حکومت می‌رود. برخی دیگر هم اساساً خوشحالند که بالاخره فرصتی دست داده تا پس از حملات اسرائیل از شر این حکومت خلاص شوند. حکومت هم ظاهراً هیچ تدارکی برای دفاع از شهروندان در صورت حمله احتمالی ندارد. نه پناهگاهی ساخته، نه هشداری می‌دهد و نه آموزشی برای لحظات بحران. دلیلش هم تا حدودی روشن است. کشته شدن مردم بی‌گناه در حملات احتمالی اسرائیل، فرصت خوبی به دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی می‌دهد تا افکار عمومی تهییج و بسیج عمومی ایجاد کند!

صحنه ظرف چند ماه تغییر کرد. حمله به کنسولگری ایران در دمشق، واکنش موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی به خاک اسرائیل برای نخستین بار، سقوط هلی‌کوپتر ابراهیم رئیسی، کشته شدن یکی از فرماندهان بلندپایه حزب‌الله لبنان در حملات هوایی اسرائیل، کشته شدن اسماعیل هنیه در تهران و نهایتاً افزایش دامنه درگیری‌ها با انفجار پیجرها تا بمباران مقر حزب‌الله که به کشته شدن سید حسن نصرالله منجر شد. حال با واکنش موشکی دوم جمهوری اسلامی، اسرائیل به طور رسمی اعلام کرده است که واکنش سختی نشان خواهد داد.

همه می‌خواهند بدانند چه خواهد شد. آیا حملات اسرائیل به سقوط جمهوری اسلامی منجر می‌شود؟ این حملات به چه قیمتی ممکن است برای جمهوری اسلامی یا ایران تمام شود؟ با فروپاشی حکومت، چه کسی خلأ قدرت را پر خواهد کرد؟ برخی مدعی‌اند که اجازه نخواهد داد خلأ قدرت ایجاد شود. اما معلوم نیست با کدام پشتوانه و قدرت سیاسی چنین وعده‌ای می‌دهند؟ بقیه نیروهای سیاسی کجای صحنه قرار می‌گیرند؟ چه مردمی که دل از جمهوری اسلامی بریده‌اند و چه آنان که هنوز جمهوری اسلامی را باور دارند.

وقتی مجموعه مقالاتم را در کتابی با عنوان «ایران، گذار از جمهوری اسلامی» منتشر کردم، در بخشی از آن به چند سناریو برای فروپاشی جمهوری اسلامی پرداختم. به باورم پس از مرگ هاشمی رفسنجانی، شمارش معکوس برای فروپاشی جمهوری اسلامی آغاز شد و تحولات پس از آن نشان داد این ساختار سیاسی روز به روز در حال نحیف‌تر شدن است تا اکنون که مقبولیت و مشروعیت آن به پایین‌ترین سطح خود رسیده است. حتی روی کار آمدن یک اصلاح‌طلب به عنوان رئیس‌جمهور نیز نتوانست شکافی را که میان مردم و حکومت به وجود آمده ترمیم کند. از این رو یک حمله سهمگین نظامی می‌تواند این ساختمان موریانه‌خورده را متلاشی کند، صرف نظر از آن که آوار آن بر سر چه کسانی خراب می‌شود. در آن کتاب شرح دادم چرا در صورت سقوط جمهوری اسلامی با یک حمله نظامی، احتمال تجزیه یا جدایی بخش‌هایی از کشور وجود دارد. جدایی‌طلبی و تشکیل کشورهای مستقل کوچک همواره مطلوب همسایگان ایران از جمله همسایگان جنوبی و شمالی و همچنین اسرائیل است.

در طی یکصد سال گذشته سه جابجایی بزرگ در ساختار حکومت ایران رخ داده است، اما شرایط هیچ‌یک از آن با شرایط امروز قابل مقایسه نیست. انتقال قدرت از سلسله قاجاریه به پهلوی، اتفاقی گام به گام بود و نزدیک به شش سال به طول انجامید. در سال ۱۳۲۰ و پس از اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین، فرزند رضاشاه در یک فرآیند رسمی و قانونی جانشین پدرش شد. در انقلاب سال ۵۷ نیز ارتش اعلام بی‌طرفی کرد و قدرت را به انقلابیون تسلیم ساخت. این تحولات باعث شد تا هیچ‌گاه در ایران خلأ قدرت ایجاد نشود و به یکپارچگی سرزمینی ایران لطمه‌ای وارد نگردد. اما این بار وضعیت فرق می‌کند. در دوره انقلاب، به ظاهر وحدتی میان مخالفان شاه وجود داشت و همه به رهبری خمینی تن داده بودند و اگر هم مخالفتی داشتند، بروز نمی‌کردند. همین موضوع باعث شد تا او قدرت را قبضه کند. قبضه کردن قدرت گرچه استبداد شاه را در جامه ولایت فقیه بازتولید کرد، اما یکپارچگی سرزمینی علیرغم جنگی که با عراق درگرفت، حفظ شد. اکنون ولی هیچ راه حل یا روشی برای انتقال قدرت حتی به شیوه قهری آن وجود ندارد و معلوم نیست پس از یک حمله نظامی چه بر سر ساختار لشکری کشور خواهد آمد و با کدام نیروی نظامی قرار است کیان ایران حفظ شود.

با این وجود برخی چنان مطمئن صحبت می‌کنند که گویی طراح براندازی به شیوه نظامی هستند و نیروهای خارجی قرار است از آنان فرمان گیرند. اما اگر چنین قدرتی وجود دارد که می‌توان با نیروی خارجی برای انتقال قدرت به توافق نشست، چرا باید سرنوشت خانه پدری را به غیر بیگانه سپرد؟ چرا نخبگان ایرانی در چنین شرایط خطیری حاضر نیستند تا کنار یکدیگر قرار گیرند و شرایطی فراهم کنند تا ایرانیان خود سرنوشت خود را رقم بزنند؟ چرا ایرانیان برای جلوگیری از جنگی که کیان ایران را تهدید می‌کند تلاش نمی‌کنند؟ چرا حکومتیان حاضر نیستند تا دست از سیاست‌های لجوجانه خود بردارند، توهم نابودی اسرائیل را کنار بگذارند و پای میز مذاکره با مخالفان داخلی و خارجی خود بنشینند تا هم اسرائیل را خلع سلاح کنند و هم بستری برای صلح پایدار فراهم سازند؟ چرا اپوزیسیون ایرانی حاضر نیست تا به جای استقبال از حمله خارجی یا تدارک آن، به مذاکره با حکومت روی آورد تا شاید در فضای تاریک و جو بی‌اعتمادی، روزنه‌ای برای اجماع ملی میان ایرانیان ایجاد شود؟

سطح منازعات داخلی و خارجی اما آن‌قدر بالا است که کسی به این سخنان اعتنایی نمی‌کند. گویی جنگ سرنوشت محتوم خانه پدری است و تا رخ ندهد طمع صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز را نمی‌توان چشید

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد “نه جنگ، نه مذاکره” رهبر حاکمیت ولایی را برجسته‌تر خواهد کرد. بنا به گفته دستیاران ترامپ، رئیس‌جمهور چهل‌وهفتم آمریکا، سیاست‌های سختگیرانه‌ای برای فشار اقتصادی و انزوای رژیم ولایی

ادامه »

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و

ادامه »