از آتش‌فشانی که منم

جمشید عزیزی

روزگار
از آتش‌فشانی که منم
تا جنگل‌های خسته هیرکانی
درخت به درخت
حرف از زمستان است
منتظر باد ماندن
ننگِ بید شدن دارد
آفتاب تکرار از مشرقِ طلوع
بار دیگر نخوتی نو خواهد زایید
من اگر من باشم
تو اگر تو باشی
آفتاب طلوع
دل سیاه شب را خواهد شکست
اگر «ما» باشیم

۲
بازجو
دست‌ها در جیب
و جیب‌ها پر از دروغ
پیشانی سفید
با دایره‌ای سوخته در بالای ابروها
آستین‌ها تا زده(که وضو دارم!)
برای بار هزارم می‌گوید:
راستش را بگو
می‌خواهم در پرونده کمک کنم
و منی که برای بار هزارم
چرت و پرت تلاوت می‌کنم!

۳
الماس
حساب و کتاب روزهایی که نیستی
از دستم در رفته است
شاید دارم به حبس عادت می‌کنم
شاید آنقدر سخت شده‌ام که دیگر
ریشه هیچ درختی
بر من فرو نمی‌رود
راستش راه برایت رفتن بود
و برای من نرسیدن!
اشکالی ندارد
خدا را چه دیدی
حداقل شاید روزی شاعر شدم

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

روراست و صادق است. رُک و راست حرفش را می‌زند. و این نه از سرِ بی‌باکی که بیش‌تر اسلوبِ شخصیتی اوست که نمی‌تواند به ابهام و گنگی سخن بگوید. سربسته حرف نمی‌زند و حرف و

ادامه »

چرا پرداختن به جنبش های اجتماعی زنان  از منظر اقتصادی اهمیت دارد؟ چون توسعه جنبش های اجتماعی زنان مسئله اساسی توسعه پایدار و موزون

ادامه »

مهدی نصیری چندی قبل در مصاحبه با برنامه شصت دقیقه بی‌بی‌سی فارسی گفت: «اپوزیسیون ایران اگر می‌خواهد موفق شود باید

ادامه »