هویت و زبان | ۱

هویت و خط و کتابت

هویت از راه‌های گوناگونی منتقل می‌شود و به میراث می‌رسد. اما بخش اعظم آن از راه خط و کتابت باقی می‌ماند. هویت در معماری و موسیقی و نوآوری‌ها و چاره‌گری‌ها شکل می‌گیرد اما برای هر کدام متنی و ادبیاتی تولید می‌کند. بخشی از هویت سینه به سینه منتقل می‌شود. بخش بزرگ‌تری با خط و کتابت باقی می‌ماند. و این هر دو اساسا به آدمی مختص است. ناصرخسرو می‌گوید این فرق آدمی با دیگر جانداران است: «کتابت از جملگی حیوان به مردم مخصوص است.»[۱] و کتابت را «علم غایبان» می‌خواند. «شرف نوشته بدان است که علم به میانجی او از دانا به غایبان برسد ]و[ از پیشینیان به باز پسینیان آید.»

بنابرین، خط و کتابت و زبان از سازه‌های اصلی هویت‌ اند و پیوند‌ دهنده پیشنیان به پسینیان که زمان ایشان را درک نکرده‌اند. و ناچار هویت ما با همه کسانی که اهل قلم بوده‌اند و دست در کار کتاب و کتابت بوده‌اند پیوند خورده است. کتاب‌نویسان و کتاب‌شناسان و کتابداران و کتاب‌آرایان همه بخش‌های مهمی از هویت ما را ثبت کرده‌اند و به میراث گذاشته‌اند. هویت هر مردمی را از سرنوشت خط و کتابت در میان ایشان می‌توان دریافت.

خط فارسی/عربی در هزاره اخیر نشانه آشکار اشتراک تمدنی ایران و عرب بوده است. چنان که همین خط تا همین صد سال پیش خط ترکیه و ازبکستان بوده و هنوز خط اویغورهای چین است. این خط مشترک میان تمدن‌های عربی و ایرانی و ترکی نشانه مشترکات دیگری است میان این تمدن‌ها و زبان و فرهنگ و آیین‌ها و بده‌بستان‌هایی که میان آنها برقرار شده است. گرچه خود آن مبین تاریخ‌ ستیز سیاست‌های عربی‌گرا و پارسی‌گرا و اخیرا غرب‌گرا هم هست. چیرگی فرهنگ پارسی از راه متون اداری و بلاغی و حکمی در صدر اسلامی که میراث ساسانی بود دست‌کم دوبار موجب شد اهل سیاست به فکر عربی کردن دیوان و دفتر حکمرانی بیفتند. ضمن آنکه گاه در مطاوی متون می‌بینیم که خطوط دیگر هم به عمد نابوده می‌شده‌اند تا فقط خط عربی باقی بماند.[۲]

اگر خط در مهم‌ترین صورت خود به صورت کتاب ظاهر می‌شود، می‌توان انتظار داشت که کتاب‌های این سه حوزه تمدنی هم از آن مشترکات نشان داشته باشند. در واقع، از نوع کاغذ تا شیوه خط‌نویسی یا خطاطی تا کتاب‌آرایی و نگارگری این تمدن‌ها همسویی و هماهنگی بسیاری نشان می‌دهند. و چنین است در آیین حفظ کتاب و انتقال آن و کتابخانه‌های شخصی و جمعی و شهری و صنفی و مانند آن. و نیز علاقه به کتاب‌هایی خاص و عنوان‌هایی معین و موضوعاتی که در این حوزه اشتراکی قبول عامه داشته است.

تاریخ کتاب در میان این حوزه‌های تمدنی واگوی بسیاری از مشترکات و پسندها ست و طبعا هویت‌های مشترکی را هم آشکار می‌کند. تاریخی که کم نوشته شده است. تاریخ کتاب تاریخ هویت و سنت است. تاریخ انتقال علم و فن و هنر است. تاریخ دین و آیین است و هر چیزی که به صورت نبشته به جای مانده است.

.

در تاریخ و فرهنگ ایران کتاب‌دوستی رمز تمدن است. سفر شگفت برزویه طبیب برای یافتن نسخه‌ای از کتاب کلیله و دمنه -که در روزگار خود متنی رازورانه و محرمانه بود و تنها خواص دربار هندوان به آن دستر‌سی داشتند- نشانه‌ای از شوق یافتن دانش‌های پنهان دیگر اقوام است و دریافتن جهان از دید آنان. این سفرهای دور و دراز هرگز قطع نشد و در تمام دوره‌ها از آن می‌توان نشان داد. کتاب در صورت نسخه‌های دست‌نویس معدود وجود داشت و جویای دانش و شیفته کتاب باید سفر می‌کرد تا می‌توانست کتابی را نزد بزرگی یا در کتابخانه‌ای ببیند و از آن رونویس کند. گردآوردن کتاب در کتابخانه هم از کارهای کارستان بود و از خدمت‌های بزرگ به اهل کتاب. و شمار این کتابخانه‌ها و تاریخ آنها نیز پر طول و تفصیل است. از آخرین محققان بزرگی که عمری در این کتابخانه‌ها گذراند تا نسخ خطی را ببیند و مشخصات آنها را ثبت کند علامه آقابزرگ تهرانی است (درباره او فصل دوم را ببینید).[۳]

تغییر خط؛ قطع رابطه با سنت

با وجود آنکه خرد باستانی ایران نقش بسیار مهمی در هویت ما بازی کرده است و در آثار پدران معنوی ما همچون فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا جاودانگی یافته اما تبدیل و تغییر خط در سده‌های آغازین هجری باعث شد بخش بزرگی از آثار مکتوب عهد ساسانی ناخوانا شود و بتدریج از دست برود. در همین دوران معاصر این اتفاق در ترکیه و تاجیکستان افتاد و موجب دور افتادن مردم از متن‌های پیشینیان شد و دست آنها را از خواندن و فهمیدن و پیوند برقرار کردن با آن متون کوتاه کرد. این موضوع در تغییر خط قدیم ایرانیان هم به صورتی دیگر رخ داد. بنابرین، خرد و حکمت باستانی عمدتا از دو راه یعنی انتقال متون ساسانی و پهلوی به خط فارسی یا ترجمه آنها به زبان عربی باقی ماند. گرچه مجموعه بزرگی از آن میراث قدیم به خط نیاکان نیز باقی ماند و در دوران رونق هندشناسی و خاورشناسی دوباره بازخوانی شد و برگردان‌های تازه‌ای از آن هم به فارسی و هم به زبان‌های فرنگی انجام شد و امروز بخش بزرگی از این آثار در صورت اصل و برگردان آن مثل مجموعه بزرگ «دینکرد» در دست است، اما دیگر آن حیات و پویایی پیشین را ندارد مگر در پرتو تفسیرهای تازه و به زبان زمانه ما تا پیوند آن حکمت‌های فراموش‌شده با پرسش‌ها و نیازهای امروز ما روشن شود.[۴]

 شعوبیه؛ هویت ایرانشهری و عربی

هویت ایرانی بعد از اسلام هر چه باشد از یک نیروی بزرگ مایه گرفته است و آن رقابت با هویت عربی است. این مرکز مساله‌ای است که به نام شعوبیه می‌شناسیم که با تکیه بر قرآن با عربِ مفتخر به زبان و نژاد خود محاجه می‌کرد و می‌خواست نشان دهد که رفتارش خلاف آن «لتعارفوا» ست که در آن آیت مشهور آمده است: شما را شعوب و قبائل قرار دادیم تا یکدگر را بشناسید. پس یک شَعب و یک قبیله وجود ندارد و وحدت قبله به معنای حذف اختلاف و تعدد و تکثر شعوب و مردمان و ملت‌ها نیست.

اندیشه رقابت و تنافس با عرب ناچار به دو اندیشه متکی بود: زبان و نژاد. زبان تا با عربی درآویزد و قدرت‌های فارسی را به رخ آن بکشد و نشان دهد که کمتر از عربی نیست. و نژاد تا به گوهر ایرانی تکیه کند و نشان دهد این گوهر چیزی از نژاد عرب کم ندارد. در واقع دعوای اصل و نسب و نژادگی از دعواهای رایج در طول چند سده آغازین اسلامی بوده است.

جریان تاریخ این تنافس اما نهایتا گرد زبان صورت نهایی یافت. نژاد و فخر به گوهر ایرانی و پدران و شاهان بزرگ ایرانی همواره در کنار زبان و یا در حاشیه آن مطرح بود اما مرکزیت نیافت مگر در دوره‌های کوتاه معینی که شعب ایرانی می‌باید در مقابل شعب عربی به رخ کشیده می‌شد. نژادگی ایرانی با آزادگی پیوند داشت و پهلوانی. با شاهی آرمانی پیوند داشت و قصه‌های کیانی. عرب هم اگر منصف بود که منصفان بسیار در میان ایشان بودند به بزرگی و آزادگی و نژادگی و سابقه ایرانیان اعتراف می‌کرد.[۵] در عمل نیز منابع مهمی از این ایرانیان به عربی برگردانده شد و دستور کار سیاست و خلافت و اداره دفتر و دیوان بعد از اسلام بود.

از این گذشته، شعر فارسی نیز در رقابت با شعر عربی رنگ قصاید جاهلی را پذیرفت که بالاترین هنر شعری عرب محسوب می‌شد. و قصیده‌سرایی به سبک قصیده عربی رواج یافت که خداوند آن در شعر فارسی منوچهری دامغانی است. معمولا این گرایش را به صرف تاثیرپذیری تقلیل می‌دهند اما در واقعیت شاعرانی مثل منوچهری خود را در رقابت با قصیده عربی می‌دیدند و می‌خواستند قدرت زبان قوم را در برابر قدرت زبان عربی به رخ بکشند.

در عین حال، برای ایرانیان مساله به اینجا ختم نشد و نمی‌شد. مساله این بود که این دین تازه زبانی داشت که میان ایرانیان رواجی نداشت. در نهایت، در زورآزمایی با آن ادعای عربیت و اسلامیت -و برتری طلبی عربان فاتح ایران و این تنافس که باید به تنوع مردمان و قبایل گردن نهاد- ایرانیان به این سمت گراییدند که بگویند اگر اسلام دینی عربی است پس باید دینی هم برای ایرانیان وجود داشته باشد به زبان ایشان؛ چون خداوند در قرآن آورده است که برای هر قومی رسولی به لسان قوم می‌فرستیم.

در این تنازع و تنافس است که ابوحنیفه فقیه خراسانی تبار (قرن دوم هجری) حکم میانجی‌گرانه‌ای داد که: بسیار خوب شما فارسی زبانان مختارید که به زبان خود اسلام بورزید. پس نماز خواندن به فارسی آزاد است و ترجمه قرآن به پارسی نیز روا ست.

این «اسلام پارسی» راه میانه‌ای بود که بسیاری آن را پسندیدند و دین را به زبان ایرانیان نزدیک‌تر ساخت. اما دیگر کسان آن اندیشه «دین ایرانی» را پی گرفتند. و از اینجا پیامبرانی بعد از پیامبر عرب در میان ایرانیان به وجود آمدند. یعنی کسانی از ایرانیان پیدا شدند که خود را پیامبر قوم ایرانی خواندند و کتاب خود را به پارسی نوشتند و عرضه داشتند.[۶]

اما این پیامبران، که ابوالعباس ایرانشهری هم یکی از ایشان بود،[۷] از آن حمایت معنوی و سیاسی برخوردار نشدند که بتوانند ساختارهای استوار و فراگیری همچون اسلام و خلافت اسلامی بسازند. و یکی پس از دیگری خاموش شدند. در تطور این گرایش و این تنافس که چند قرن ادامه یافت اندیشه دیگری پیدا آمد: من ادعای پیامبری ندارم اما در حد یکی از انبیای فراوان بنی اسرائیل می‌توانم قوم خود را هدایت کنم به زبان قوم. من شاعر قوم هستم!

این شاعری خود یکی از اوصاف پیامبر اسلام هم بود. و به هر حال قرآن هر چه باشد از مقوله شعر جدا نیست هم در زبان و بیان و هم در موسیقی و وزن و قافیت. بنابرین، دستور کار تازه‌ای در این تنافس فکری و فرهنگی با محوریت زبان فارسی پیدا شد: قرآن‌های فارسی. یعنی آثاری فارسی که همسنگ قرآن باشند در هدایت قوم.

در صدر ادب فارسی، شهید بلخی درباره شعر رودکی گفته است:

به سخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخن اش تِلو نُبی است

و آخرین شاعر بزرگ دوران کلاسیک ایران یعنی عبدالرحمن جامی در روضه یا فصل هفتم بهارستان خود، ضمن ارائه گلچین دلربایی از شعر شاعران قدیم، به شعر شاعری که نامش را نمی‌آورد اشاره می‌کند که گفته است:

در شعر سه کس پیمبران‌ اند
هر چند که لا نبی بعدی

اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی

در کم و کاست و حسن و عیب قضاوتی که همراه این شعر هست وارد نمی‌شویم اما نکته اساسی در آن این است که تا زمان جامی درک از شاعر به مثابه پیامبر همچنان ادامه داشته است.

به این ترتیب، شاعران بزرگ ایران انبیای عظام مردم خویش بوده‌اند. می‌خواسته‌اند مثالی از قرآن به پارسی خلق کنند.[۸] از اینجا ست که موقعیت شاعر و خاصه شاعران بزرگ ایران با حکمت و خرد و اخلاق و معنویت سخت درآمیخته است. بزرگ‌ترین شاعران ایران فرهی ایزدی دارند. حکمتی خسروانی دارند. مثال‌های عالی پیامبرانی بومی ‌اند که با مردم خویش درآمیخته‌اند و از خدای خویش الهام پذیرفته‌اند و ید بیضا نموده‌اند و هر کدام قرآنی در حکمت و ده فرمانی که راهنمون خلق باشد آفریده‌اند. و این هوشمندی ژرف را داشته‌اند که در مسیر همان قرآن و پیامبری حرکت کنند که می‌گوید لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ. همه پیامبران از یک جنس‌ اند. یک حرف دارند. یک مرام دارند. فرقی بین ایشان نیست. به فارسی سخن گویند یا به عبری یا عربی و دیگر زبان‌های اقوام خویش.

در این روند، گوهری‌ترین صورت این تنافس تاریخی در طی پانصدسال به برآمدن سلسله‌ای زرین از حکیمان قوم از رودکی تا حافظ انجامید. حکیمانی که قوم را از فلسفه یونانی بی‌نیاز ساختند یا آن را با حکمت باستان و عرفان قرآن درآمیختند و صورت یونانی صرف آن را نپسندیده‌اند مگر به جامه حکمت و عرفان ایرانی-اسلامی درآمده باشد. ایشان از ادعای پیامبری پرهیز کرده‌اند و ضمن باور به قرآن و محمد و خدای اسلام نسخه‌ای به دست داده‌اند که از کار هر مدعی پیامبری بومی بعد از رسول‌الله برتر است و ماندگارتر. و تاریخ ادب فارسی و پایداری شعر و غزل و حکمت این بزرگان شاهد صادق آن است.

هنر تاویل و آرمان‌گرایی

هویت ایرانی و هویت عربی یک تفاوت بزرگ دیگر داشته‌اند و دارند. درک ایرانی از جهان آرمان‌گرایانه است و درک عربی از جهان زمینی و واقع‌گرا و متوجه به مقتضیات عملی. به زبان فرنگان در فکر ایرانی ایده‌آلیسم جای پررنگی دارد و در فکر عربی رئالیسم. قرآن به روایت ایرانی کتاب حکمت و رویا و خیال بیکرانه است و به روایت عربی کتاب سیاست و فقه و حکم. درک این می‌گوید الحکم لله. درک آن می‌گوید الله حکیم. این به تاویل گرایش دارد و آن به نص و ظاهر کتاب. یکی قرآن را کتاب اخلاق و حکمت می‌شمارد و دیگری آن را کتاب شمشیر و سیاست.

قرآن ایرانی چنان که بازتاب آن در شعر و حکمت ایران هم دیده می‌شود کتاب مهر و فتوت و تعالی و عرفان و اشراق است. قرآن عربی چنان‌که در شعر و خلافت عربی دیده می‌شود کتاب قهر و وصف بهشت و دوزخ است. برای عرب قرآن یک معنا دارد و برای ایرانی معناها. باب معنی در قرآن اینسو تاویل است و باب معنی قرآنی برای آنسو تفسیر متکی به حدیث. درک عربی به چهار خلیفه راشدین یکسان می‌نگرد بی‌آنکه خود را درگیر افضل و مفضول کند. درک ایرانی جانب افضل را می‌گیرد.

درک ایرانی با شاه آرمانی گره خورده است. علی به آن شاه آرمانی به آن کیخسرو باستانی نزدیک‌تر است. ناچار ایرانی این را بیشتر به خود نزدیک می‌بیند. برای ایرانی حکومت از آن افضل و اعلم است. آن که شجاع‌تر است و مجاهدتر و پارساتر. درک عربی شاه و امیر و خلیفه را صرفا با قدرت و غلبه ایشان می‌شناسد. آن که قدرت دارد مشروعیت دارد. اولی الامر است. اما برای ایرانی هر صاحب قدرتی مشروعیت ندارد. مگر صاحب فرهمندی ایزدی باشد. صاحب نور باشد. امام معصوم باشد یا کسی نزدیک به چنان معصومی. این، صورت آرمانی را پیرو است و آن، صورت زمینی و واقعی و عملا موجود را پیرو است.[۹]

ادامه دارد…

منابع و پانوشت‌ها

[۱] زادالمسافرین، به سعی محمد بذل الرحمن، برلین: انتشارات کاویانی، ۱۹۲۳، بازچاپ دانشگاه مک گیل، ص ۱۲.

[۲]  قتیبه بن مسلم سردار حجاج،  بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوخت و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت بی‌بهره گشتند و اخبار آن‌ها اکثر فراموش شد و از میان رفت. عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، به نقل از آثار الباقیه، تهران: سخن، ۱۳۷۸، ص ۱۱۶.

[۳] زنجیره طلایی و طولانی این شیفتگان کتاب را در طول قرون گذشته به قلم مردی که خود نیز شیفته و خادم کتاب و اهل کتاب بود امروز در دست داریم: علی رفیعی علامرودشتی، شیفتگان کتاب، تهران: خانه کتاب، ۱۳۹۴.

[۴] و کسانی مانند دکتر نصرالله پورجوادی بدان همت گمارده‌اند. بنگرید به فصل دوم.

[۵] بنگرید به: محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران: توس، ۱۳۸۰، جلد ۴، مثلا گفتار دوم.

[۶]  بنگرید به کتاب پاتریشیا کرون:
PATRICIA CRONE, The Nativist Prophets of Early Islamic Iran, Cambridge University Press, 2012.

[۷] نصرالله پورجوادی در چندین مقاله به ایرانشهری پرداخته است از جمله: «”هستی– داد” نخستین کتاب پارسی در هستی شناسی»، جستارهای نوین ادبی، شماره ۲۰۰ (بهار ۱۳۹۷). قابل دسترسی در سایت مجله: https://jls.um.ac.ir/article_34974.html

[۸]  دکتر محمود فتوحی در مقاله درخشان خود این نکته را بخوبی شرح کرده است: «ایرانیان و آرمان قرآن پارسی»، بخارا، شماره ۱۳۳ (مهر-آبان ۱۳۹۸).

[۹] در گفتگویی با مهدی خلجی که بصیرت عربی عالی دارد به این نتایج رسیدم. امید دارم مقاله ای که وعده کرد منتشر کند.