آغاز و انجام فکری سید جواد طباطبایی؛ پرتویی بر بدخوانی ایده­های یک اندیشمند سیاسی

محمد عثمانی

مقدمه

  در روش هرمنوتیک، مواجه با یک متن، از برای فهم آن را تفسیر یا تأویل می­انگارند. در این مواجه، هر درک و فهمی از متن را می­توان صحیح و صائب دانست؛ زیرا که خوانش­گر متن، با پیش­فرض­ها و بستر اجتماعی در افقی­قرار می­گیرد تا با رویارویی با متن، آن را به حرف در آورد و آن را فهم نماید. در این رویکرد ما با فهم غلط یا تفسیر ناصحیح روبرو نیستیم؛ بلکه هر مواجه­ای با متن، می­تواند فهم و تأویلی درست باشد؛ به شرط آن­که خوانش­گر متن، مقدمات لازم  و درست را بکار بگیرد. از مقدمات بایسته آن است که خوانش­گر بدون غرض و پیش­داوری با متن روبرو شود. متن را سوژه صامت در نظر بگیرد که از زاویه دیالکتیک افق­های معنایی در بستر اجتماعی مشخص، آن را به سخن در آورد. مؤلف را از ذهن بزداید و متن را با مرگ مؤلف به هماوردی تفسیر بخواند. این رهیافت، سبب می­شود تا ما با پرسش­ها و فرضیه­هایی که در ذهن داریم با متن روبرو شویم؛ آن­گاه متن در فرآیند سگالش فکری، خود را در پاسخ به پرسش­های خوانش­گر به سخن در می­آورد.

   این نقطه عزیمت برای فهم و تأویل متن Text خواهد بود. سید جواد طباطبایی، اندیشمند و فیلسوف سیاسی بود که با توجه به طرح ایران به صورت یک مسئله و ایده فکری به فیلسوف و اندیشمند سیاسی ایران معروف شد. وی در طول عمر پژوهشی خود، تلاش کرد برای اولین بار، ایران و دشواره­های آن را مورد تأمل قرار دهد. فرآیندی که در آن ایران به صورت یک مسئله در عرصه­های دانشگاهی و پژوهشی مورد توجه علمی قرار گرفت. طباطبایی امروز در کنار ما نیست؛ بلکه به صورت یک اندیشمند صاحب طرح­واره فکری در قامت یک متن برای ما در آمده است. متنی که با مراجعه به آن می­توان او را فهمید، تفسیر و تأویل کرد و در مسیر فکری که برای ما مشخص کرده، ایده­هایش را توسعه بخشید. در عین حال این متن، قابلیت نقد، اثبات و ابطال پیدا کرده است. اگر در زمان حضور فیزیکی طباطبایی، بسیاری از مواجه علمی با او- بر هر دلیل- اِبا داشتند، امروز این امکان مهیا شده است. اما باید در نظر گرفت که درست است که طباطبایی امروز به مثابه متن در فرآیند سگالش فکری به سخن در می­آید؛ اما در این مواجه علمی اگر از مدار بایسته یک رویارویی علمی خارج شویم، بنیان­های ضعف دانشی خوانش­گر نمایان خواهد شد. مهم­ترین ویژگی که متن­وارگی یک فکر می­تواند داشته باشد، این است که در این فرآیند رویارویی برای فهم و تفسیر، توانمندی و یا ضعف علمی خوانش­گر عیان می­شود. از این­رو، خوانش­گر باید با توجه به مقدمات صحیح به سراغ متن برود تا با مواجه استدلالی آن را به خوانش و تأویل در آورد.

   در این میان، سمینار نقد و بررسی آراء و آثار سید جواد طباطبایی با تأکید بر فلسفه علوم­اجتماعی به همت انجمن جامعه­شناسی ایران  در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این سمینار بی­توجه به این موضوع که طباطبایی، صاحب یک کلان پروژه فکری است؛ افرادی از اساتید دانشگاه و پژوهش­گر در حوزه­های گوناگون  را در کنار هم نشانند تا درباره طباطبایی سخن بگویند. این افراد نیز در این بستر به این کلان پروژه به صورت کلان و کلی توجه کردند؛ یعنی برخلاف موضوع سمینار که تأکید بر فلسفه علوم­اجتماعی داشت، ادعاهای کلی و سخنانی خارج از اندیشه طباطبایی بیان شد. امر تا آن­جایی پیش رفت که از طباطبایی را اندیشمند متناقض­گو و ناآگاه به این امر معرفی کردند. در این نوشتار امکان پرداختن به تمام ادعاها و بیان ایده­های طباطبایی وجود ندارد. لذا با توجه به یکی از سخنرانی­­ها در این نشست، نوع مواجه در خوانش آراء طباطبایی را مورد کندوکاو قرار می­دهیم.

 سید جواد میری، جامعه­شناسی که در نوشته­های بسیاری  و نیز درسگفتارهای دانشگاهی به تحلیل زوایایی از اندیشه طباطبایی پرداخته است. در این سمینار وی تلاش کرد با توجه به اولین اثر و آخرین نوشتار طباطبایی، آغاز و انجام فکری طباطبایی را مورد ارزیابی قرار دهد. حال ما با تمرکز بر این گفتار، نمونه واضحی از مواجه با مقدمات نادرست در فهم ناصحیح اندیشه طباطبایی را نشان دهیم.

   نقد آغاز و انجام فکری طباطبایی

جواد میری در سخنرانی خود، از کلان پروزه طباطبایی درباره ایران، نقطه عزیمت فکری و نوشتار پایانی را برگزیده و ادعاهای خود را بر این دو نقطه استوار می­سازد. البته در توجه به این دو اثر نوشتاری طباطبایی، به یک پارگراف از هر دو نوشته آغازین و انجامین توجه می­کند و نقد و ردیه­ای بر فکر طباطبایی ارائه می­کند. میری در آغاز سخن بیان می­کند که برای شناخت بهتر یک متفکر باید دیگری­های او را باید شناخت؛ دیگری طباطبایی آل­احمد و علی­شریعتی بودند. میری در ابتدای سخن خود از ان جهت مطرح می­سازد که بگوید تمام نقدهایی که طباطبایی به آل احمد و شریعتی داشته، خود نیز بدان­ها گرفتار بوده است. مباحثی چوب غرب­گرایی، چپ­اندیشی و ناآگاهی به خویشتن و طرح ایده­های بازگشت به خویشتن و… همه از مواردی است که جناب میری در طول سخنرانی تلاش می­کند آن­ها را با دلیل و استدلال ارائه دهد. سپس در بیان آغاز فرآیند فکری طباطبایی به انتشار اولین اثر او اشاره کند. کتاب لنین و فلسفه، اثری درباره لئوآلتوسر که در سال ۱۳۵۸شمسی توسط کتابخانه سیوسیالیسم چاپ شده است. آن­گاه به آخرین نوشتار طباطبایی که در اوج بیماری و در ایام بحران و کشاکش ملت و حکومت نتیجه قتل مهساء امینی، با عنوان انقلابی ملی در انقلاب اسلامی نگاشته، توجه می­کند.

   جناب میری اگر درصدد بیان سیر تفکر طباطبایی بود، بی­شک می­بایست از نقطه آغازین که همانا اولین نوشته یک متفکر است، شروع می­کردند. اما در واقع، این نقطه آغازین مورد نظر میری، چه نسبتی با طرح­واره فکری طباطبایی می­تواند داشته باشد؟ سؤالی است که ایشان می­بایست به آن پاسخ دهد. همان­طور که در مقدمه بحث اشاره کردیم، طباطبایی، اندیشمند طرح­واره ایران است. این طرح­واره در زمان نگارش و نشر کتاب لنین، هنوز مسئله طباطبایی نبوده است. این کتاب، یک تحقیق دانشجویی است که در مقطع کارشناسی ارشد به خواسته استاد در دانشگاه سوربن به نگارش درآمده است. طباطبایی با توجه به دوران انقلاب که چپ­های مارکسیست در آن حضوری فعال داشتند و در خاطرات خود گفتگوهای پیرامون مسائل انقلاب با مارکسیست­ها را مورد اشاره قرار می­دهد. نشر این کتاب با توجه به تب مارکسیستی جامعه بوده است. طباطبایی در این کتاب مقدمه­ای می­نویسد که در آن به نقد مارکسیست ایرانی می­پردازد، که بخشی از آن مورد اشاره جناب میری بوده است.

   طباطبایی مهم­ترین دشواره فکری روشنفکران ایرانی را در مقدمه این کتاب، عدم شناخت جهان بیرونی می­داند؛ زیرا از دیدگاه وی، چون ما عینیت و جهان پیرامونی ما ودشواره­های آن و مسائل پیش­رویش، بدرستی برای اندیشمندان شناخته شده نیست، نمی­توانند در عرصه نظری، تئوریی ارائه دهند که ما را از علم به حقایق امور و تعبیر هستی آگاه سازند. طباطبایی به­طور دقیق در نقد مارکسیسم بیان می­کند که تمام مبارزان انقلابی مارکسیست در ایران از درک نظری از خود داشته­های فکری و سنتی ما و از توضیح هستی و جهان مادی عاجز و ناتوان هستند. حال این کتاب که در عرصه فکری مارکسیستی باید اثری دانشگاهی تلقی کرد؛ تنها در مقدمه آن طباطبایی به بیان فکر انتقادی خود، نسبت به جریانی که در کنار انگاره­های اسلام­گرایی، پارادایم غالب بوده، بیان داشته است. حال در این اثر، دالی بر مدلول مارکسیست بودن طباطبایی نمی­توان یافت. حال اگر فرض را بر آن بگذاریم که طباطبایی در ابتدای مسیر فکر، گرایش به مارکسیست داشته، آن را نمی­توان بر او خرده علمی گرفت؛ زیرا که طباطبایی به عنوان یک متفکر، تغییر و تحول  فکری در مسیر تکامل و تعالی را به ما آموزانده است. اما جا دارد که جناب میری، چریک بودن طباطبایی و یا گرایش فکری به چریک­های فدائی را در آثار طباطبایی و نوشته­هایش به ما نشان دهد. حال در دوران جوان، برپایه شور حاصل از موقعیت سن، به مطالعه یا توجه به یک جریان را نمی­توان آن را ملاکی بر پویش فکری آن متفکر قلمداد کرد.

   باز اگر فرض کنیم که طباطبایی در دهه ۶۰شمسی که در ابتدای مسیر فکری خود بوده؛ بدنبال راهی فکری و تئوریک برای تعبیر از جهان و ارائه نقشه راهی برای تغییر انقلابی بوده است، نمی­توانیم آن را خارج از گفتمان غالب در آن جهان­زیست تفسیر نماییم؛ اما مسئله این است که ما هیچ انگاره­ای برای گرایش به چریک­های فدائی در فکر طباطبایی پیدا کنیم. جا دارد که آقای میری توضیح دهند که برپایه کدام نشانه و اماره فکری، طباطبایی جوان را به گرایش به چریک فدائی منتسب کرده­اند.

  در یک جمع­بندی کلی باید گفت که طباطبایی با درکی صحیح از رابطه یک متفکر با جهان پیرامونی خود، بدنبال مبنایی نظری برای توضیح هستی بودند. این درک تقدم ذهن بر عنیت، طباطبایی را در موقعیت صحیح از مواجه با دشواره­ ایران قرار داده است. انسان اندیشمند در مواجه با هر نادانسته­ای، تلاش می­کند آن را در مواجهه اولیه، پاسخی ابتدایی به آن نادانسته یا مجهول ارائه کند. این همان چیزی است که منطق­دانان در تعریف علم بدان اشاره می­کنند. علم حرکت از مجهول به سمت معلوم است. مجهول، نادانسته­ است که انان متفکر با طرح فرضیه­های اولیه، تلاش می­کند آن را به مسئله تبدیل کند. مسئله، ساختاری مشخص از پرسش­ها، فرضیه­ها و دستگاه مفاهیم است که در فرآیند پویش فکری با تلاش به پاسخی بایسته و معلوم برسیم. طباطبایی در فرآیند، رویارویی با مارکسیسم در دوره انقلاب و نقد آن، ضعف فکری و ناتوانی از تعبیر جهان پیرامونی ایرانی به وسیله این جریان چپ را مشخص نماید. این تلاشی که طباطبایی در اوان جوانی صورت می­دهد قابل تحسین است؛ زیرا در سن، نشانه از پُر مطالعه بودن و آگاهی عمیق از اندیشه­های مطرح داشته است. لذا در نقد خود، تاکید می­کند که مبارزان چپ در ایران، تنها مقلدانی هستند که ایده­های تولید شده دیگران را بدون توجه به بستر اجتماعی خود و حتی سنت فکری و فلسفی که در آن حضور دارند، تکرار می­کنند. حال در این میان احسان طبری را از آنان مستثنا می­کند، چون این فرد نسبت به خود داشت­های فکری و فلسفی در ایران و اسلام آگاه است و در تلاشی، بدنبال همسازی ایده­های مارکسیستی با خود داشته است. طباطبایی اگر طبری تحسین می­کند، نه از باب دستاوردهای فکری او است؛ بلکه او را به دلیل آگاهی از سنت فکری- فلسفی ایرانی – اسلامی قابل تحسین می­بیند.

   سید جواد میری، پس از توضیح آغازگاه فکری طباطبایی از پایگاه چپ مارکسیستی و چریک فدایی، که همواره ما ایرانیان در مقام نقد، به جای نقد فکر به نقد شخص و برچسب­زدن به او عادت داریم؛ به پایان طباطبایی و سلسله نوشتار انقلاب ملی در انقلاب اسلامی توجه می­دهد و از میان این سلسله مطالب، تنها به یک پاراگراف-همانند آغازگاه فکری- استناد می­کند تا با یک ایده مطرح در آن سلسله نوشتار به نقد و رد فکری طباطبایی اشارت داشته باشد. هرچند میان نقطه عزیمت طباطبایی و نقطه انجامش از لحاظ منطقی هیچ نسبتی وجود ندارد. نقطه عزیمت مورد اذعان، کار دانشگاهی در توضیح یک فکر و آن مارکسیست بوده است که طباطبایی در مقدمه آن در هنگام نشر، به طرح دیدگاه خود درباره این جریان فکری با مسئله ایران در آن زمان توضیحی ارائه می­دهد. اما نقطه انجام طباطبایی در چارچوب طرح­واره فکری طباطبایی جای دارد. طباطبایی در توضیح مسئله ایران که مسیر طولانی تحقیقی و هزاران برگ نوشتاری به مثابه پشتوانه دارد؛ توضیح می­دهد که مسیری که از مشروطیت برای حکومت قانون و محدودسازی قدرت آغازشد، چگونه به انقلابی با بُن­مایه دینی و ایدئولوژیک رسید. این توضیح خارج از چارچوب کلان پروژه طباطبایی نیست. این نوشته­ها با طرح مسائل عمیق فکری، نمی­توان با استناد به یک پارگراف و یا یک یا چند جمله، کلیت آن را نفی و طرد کرد. جناب میری به این سخن طباطبایی استناد می­کند که انقلاب اسلامی را انتقام مشایخ و مراجع از نظام قانون بود.  آن­گاه بیان می­کنند که طباطبایی طوری مسئله مطرح می­سازد که انگار در آن انقلاب کسانی دیگر حضور نداشتند و فقط این مشایخ و مراجع به انتقام برخواسته بودند. سبب به بحث تئوریک پیرامون انقلاب می­پردازند. از دیدگاه میری، انقلاب عبارت از ظهور سوژه در جامعه است. آن­گاه در تعریف سوژه، اظهار می­دارد که سوژه یعنی انسان آگاه، جامعه آگاه و تاریخ آگاهی که اراده­ای برای تغییر جامعه خود داشته باشد.

   توجه به این چیزی که میری در صدد طرح آن است، باید گفت که ایشان، تعریفی مدرن از انقلاب ارائه می­دهد که نقطه تضاد او با طباطبایی در انطباق این تعریف از انقلاب بر سال ۱۳۵۷شمسی است. طباطبایی این تعریف میری از انقلاب را برای توضیح، انقلاب اسلامی نمی­پذیرد و از این جهت از از دو اصطلاح انقلاب در انقلاب استفاده می­کنیم. اگر طباطبایی انقلاب اسلامی را سوژه محور می­دانست در صدد نفی آن با انقلاب ملی نبود. تعریف مدنظر میری، بر انگاره انقلاب ملی طباطبایی مصداق می­یابدنه بر انقلاب اسلامی. طباطبایی در این نوشتار در صدد توضیح این موضوع است که انقلاب سال ۵۷، به دلیل ناخودآگاهی اجتماعی از سنت فکری ایرانیان و از  میراث دینی آنان از یک­سو که منجر به ناآگاهی نسبت به آن چه باید برساخته شود از سوی دیگر، آن را نه انقلابی مدرن  که در آن ظهور سوژه مطرح است؛ بلکه انقلابی سنتی با بُن­مایه افلاطونی، باید قلمدادش کرد. در تعریف افلاطون از انقلاب، به واژگونی ساختارها همراه با خشم و خون­ریزی توجه داده می­شود که در موضعی متضاد از دوره مدرن، این تغییر و تحول عمیق در آن ملاک است. طباطبایی انقلاب اسلامی را تغییر و واژگونی ساختار قدرت سلطنتی و جایگزینی ساختار فقاهتی اشاره دارد که از لحاظ ماهیتی در امتداد یکدیگر هستند. تنها تفاوت، سلطنتی عرفی به سلطنت فقیه تحول یافته است. حال جناب میری لازم است بدانند که تمام انقلاب­ها را نمی­توان با یک تعریف که مورد قبول ایشان است، توضیح داد. همچنین سخن طباطبایی، زمانی معنای خود را می­یابد که بدانیم، منطق نوشتار او چیست. انقلاب اسلامی، همان­گونه که جناب میری می­گوید، همه جریان­ها در آن حضور داشتند، چپ­ها اسلامی و غیر اسلامی، راست­های سنتی و مدرن، اسلامی و غیر اسلامی تا فقها در آن مؤثر بودند؛ اما این حضور به خودآگاهی از خویشتن خویش و موقعیت در آن منتهی نشده است. همچنین به دالی واضح و مبرهن از آن چه می­خواهند و آن چه باید تحقق یابد، منجر نشده است. اما چیزی که به صورت عینی خودش را بر ما عرضه می­دارد، پراتیک روحانیت در پس زدن تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت و نظام قانونی آن بوده است. آن چه در مجلس خبرگان به عنوان نظام ولایت فقیه صورت بندی می­شود که آیت الله خمینی در سال ۱۳۶۷ در توضیح آن به امام جمعه موقت وقت اظهار می­دارد این است که قدرت ولایت فقیه، بیش از آن چیزی است که شما در ذهن دارید است. هر آن قدرتی که برای پیامبر اسلام در حکومت متصور هستید، باید برای فقیه هم همان را در نظر بگیرید. این سخن را با رجوع به کتاب حقوق اساسی ج.ا.ا. جلد اول، مرحوم سید محمد هاشمی، می­توان تمام زوایای حقوقی آن را کندوکاو کرد.

   اکنون که به منطق و مراد فکری طباطبایی از انقلاب اسلامی را دریافتیم، باید به زاویه دیگر فکری مطرح در این نوشتار توجه کنیم و آن اقلاب ملی است. امری که جناب میری با درکی مدرن از مفهوم ملت، این عبارت طباطبایی که ما ایرانیان در طول تاریخ یک ملت بودیم را به داستان­سرایی و افسانه بافی قلمداد می­کند. البته جای بسی شگفتی است که جناب میری در توضیح انقلاب به تعریفی مدرنتکیه می­کنند و انقلاب اسلامی را مصادق آن می­داند که حال یک جریانی با تعریفی خاص در صدد مصادره آن می­دانند؛ غافل از این جریان مدنظر میری، رهبریت این انقلاب را در اختیار داشتند و اندیشمندی چون علی شریعتی با اُمت و امامت خود، آن را توجیهی نظری کرده است. اما ملت ایران، مفهومی مدرن است که الصاق آن به طول تاریخ را اسطوره پردازی می­داند. سؤال اصلی که جناب میری باید جواب بدهد این است، شما به عنوان جامعه­شناس ایرانی، مناسبات اقوام مختلف فرهنگی  زبانی در طول تاریخ این سرزمین را چگونه می­توان آن را توضیح داد؟ این­که از دوره عیلامی­ها و بنا بر یک روایت دیگر پیش از آنان، این اقوامی که بر فلات ایران می­زیستند، چگونه علی­رغم اختلافات بُنیادین فرهنگی و زبانی، با همزیستی تمام در کنارهم می­زیستند و کل فرهنگی به نام ایرانشهر، سرزمین­فارس و یا هر چیز دیگر را برساختند؟ جامعه­شناسان ایرانی منطق حاکم بر مناسبات و روابط اقوام گوناگون ایرانی را چگونه توضیح می­دهند؟

  طباطبایی به مثابه اندیشمندی با مسئله ایران، طرح­واره­ای رارائه می­دهد که منطق حاکم بر این روابط و مناسبات را توضیح می­دهد؟ جناب میری، اکنون باید دانسته باشید که در مقدمه کتاب لنین و فلسفه مارکسیست، طباطبایی با طرح انتقادی این ایده که مبارزان و روشنفکران ایرانی از داشتن یک نظریه و تئوری که بوسیله آن مسئله ایران را توضیح دهند، عاجز هستند؛ یعنی چه؟ یعنی طباطبایی در آن مقدمه، راهی را نمایان می­کند که بعد از آن در مدت چهار دهه از عمر خود را صرف توضیح این منطق حاکم بر مناسبات اقوام ایرانی کرد. این­که ایران چیست؟ و ایرانی کیست؟ مسئله طباطبایی است. این که محمد عثمانی، نویسنده این سطور، عرب خوزستانی چه نسبتی می­تواند با سید جواد میری آذری داشته باشد؟ چه چیزی من و شما را در فرآیند ایران به ما تبدیل کرده است؟ آری مفهوم ملت در طرح­واره طباطبایی با منطق  ملت Netion غربی متفاوت است. من درستگفتاری در یک مرکز خارج از ایران دارم که در آن به منطق مناسبات حاکم بر ایران در طول تاریخ پرداخته­ام؛ آنان دال ملت با بستر غربی آن در چشم­انداز ایرانشهر را متوجه نمی­شوند؛ ولی توضیح این امر برای هر ایرانی قابل فهم است. این جا است که مسئله بعدی که شما به عنوان یک نقد بر طباطبایی عرضه داشتید خود نمایی می­کند که همان اورپا مداری در تفکر طباطبایی است.

   در این جا لازم است که به عمق بحث طباطبایی توجه شود و بعد نقد و نفی صورت گیرد. طباطبایی در نقد روشنفکران دینی و حتی بعضی از اندیشمند غیر دینی، می­گوید که این طیف با برگرفتن ایده­های غربی و دستگاه مفاهیم آن، سعی می­کنند، آن را بر دشواره ایران تطبیق دهند و با آن مسئله ایران را توضیح دهند. این امر را طباطبایی راحت­طلبی فکری روشنفکران ایران می­داند که بدون توجه به بستر این مفاهیم و منطق حاکم بر آن، می­خواهند مسئله ایران را با آن توضیح دهند. میری، طباطبایی را به همین امر متهم می­سازد و اظهار می­دارد که فرآیند اروپا مداری و غرب گرایی بر خود طباطبایی هم مصداق دارد. برای توجیه گفتار خود به صورت­بندی دوره تاریخی ارائه شده توسط طباطبایی اشاره می­کند و می­گوید که متعلق به اروین روزنتال است که طباطبایی آن را بر تاریخ فکری ایرانی – اسلامی تطبیق می­دهد.

   این سخن میری تهی از درک ماهیت و حقیقت گفتار طباطبایی است. طباطبایی اگر در نقد روشنفکران و اندیشمندان ایرانی، آنان را به راحت­طلبی و عدم توجه به متناسب بودن ایده با مسئله متهم می کرد، این نیست که هرگونه بهره­گیری از دستاوردهای دانشی و فرهنگی غرب را نفی ­کند؛ طباطبایی از جمله اندیشمندان، بومی­ساز علم و معرفت نیست. حرف دقیق طباطبایی، نسبت درست ایده با مسئله است. یا این ایده غربی و دستگاه معنایی و مفهومی آن، قابلیت توضیح دشواره و مسئله ایران را دارد یا خیر؟ در این چارچوب طباطبایی با حساسیت تمام، آگاهی از دستگاه معرفتی در غرب، بایسته­های و لوازم و نتایج حاصل از آن را مدنظر قرار می­دهد. طباطبایی خود درس­آموخته غرب و آگاه به دستگاه دانشی و معرفتی غرب است. او با خودآگاهی به سراغ معارف غربی می­ورد. مفاهیم و دستگاه­های معرفتی را برای تفسیر، توضیح و استدلال دشواره و مسئله ایران بکار می­گیرد، به زوایای آن دستگاه معرفتی و بایسته­های آن به طور کامل خودآگاه است. او معتقد است تا زمانی که دانش بومی حال از دانشگاه با مسئله ایران، بتواند علم ایران و دستگاه معرفتی توضیح ایران را برسازد، باید برای توضیح مسئله ما از غرب و دستاورهای معرفتی آن بهره گرفت. طباطبایی در هیچ کجا به نفی غرب یا اروپا نپرداخته، از این زاویه هم معترض آل­احمد و شریعتی نشده است. او حتی جامعهشناسان ایرانی را به خاطر این مسئله نقد نکرده است؛ بلکه مسئله طباطبایی با این طیف، کاربرد خودآگاهانه دستگاه معرفتی، مفاهیم غربی متناسب با مسئله ایران است. در این چارچوب طباطبایی در نقدی بر روزنتال، صورت­بندی تاریخ فکری او را متناسب با تاریخ فکری ایرانیان و جهان اسلام در دوره میانه ندانسته است. روزنتال در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی اسلام که به فارسی توسط علی اردستانی ترجمه شده است در متن اصلی، مفاهیمی را بکار می­برد که اگر مترجم کتاب می­خواست به صورت تحت الفظی به ترجمه آن­ها بپردازد، دوچار زمان­پریشی در کاربرد الفظ می­شد. مترجم در مقدمه کتاب به این مسئله توجه می­کند و برای ترجمه صحیح در بستر جهان­زیست ایرانی و اسلامی از اصطلاحات و مفاهیم طباطبایی بهره می­برد.

   جناب میری یکبار متن روزنتال را به زبان اصلی می­­خوانند، اصطلاح تحت­الفظی جریان قانون اساسی نویسانwriters on Constitutonal law در دوره میانه برای ما مصداق و معنا ندارد. اما مترجم با کمک تقسیم­بندی صورت­بندی تاریخی دانش در دوره میانه این اصطلاح را به شریعت­نامه نویسی ترجمه می­کند. در عین­حال روزنتال صورت­بندی تاریخی دانش در دوره میانه را به شش دسته تقسیم می­کند که جریان ادبیات و تاریخ­گرایی می­افزاید. طباطبایی با نقد این صورت­بندی آن را توضیح دهنده مناسبات دانش و قدرت در اسلام و ایران نمی­داند. از این جهت طباطبایی این صورت­بندی تاریخی سه­گانه، سیاسی­نامه­نویسی، شریعت­نامه نویسی و فلسفه سیاسی را ارائه می­کند.

    نکته پایانی که بدان می­پردازم نقد میری بر طباطبایی که معتقد است، تنها راه برای تجدد و مدرن شدن، تجدداروپایی است. بیرون از این مدار ایستادن افلاس و فلک­زدگی خواهد آورد. این سخن میری را من نمی­دانم از کجا و کدام کتاب و یا سخنرانی طباطبایی استخراج کردند. جا دارد آدرس بدهند تا ما ذهنیت خود را نسبت به طباطبایی تغییر دهیم. اما آن­چه ما از طباطبایی خواندیم، شندیم و آموختیم این است که ما باید با تلاشی علمی در مقام اول سنت خود را بشناسیم. رجوع به سنت بازشناسی آن، نقطه آغاز و عزیمت اندیشمند ایرانی است. سپس باید تاریخ فکر در غرب و راه طی شده آن مورد مطالعه قرار گیرد. ما چون در سنت هستیم و سنت امر زنده و پویا همراه ما است، برای شناخت سنت، نیازمند دیگری هستیم. دیگری چونان آینه­ای می­ماند که ما خویشتن­خویش در آن انعکاس می­یابیم. اما باید توجه کرد که در مواجه با دیگری، طباطبایی فرآیند خودآگاهی نسبت به دستگاه معرفتی و الزامات فکری آن را ضروری می­داند تا در مواجه با امر سنت، قابلیت فهم سنت به صورت خودآگاهانه وجود داشته باشد. در این رهیافت، آگاهی از مسیر فکری غرب و راه رسیدن به مدرنیته و تجدد به ما کمک می­کند تا در مواجه با سنت ما و بازشناسی آن، راهی برای رسیدن به تجدد و مدرنیته ایرانی باز کرد. طباطبایی در هیچ­کجا تنها رسیدن به تجدد را اروپایی مطرح نکرده است؛ بلکه آن را تجربه­ای دانسته که امکان بازشناسی سنت برای درک و خودآگاهی مدرنیته بومی و ایرانی حاصل شود.

نتیجه­گیری

 اگر بخواهیم این مسیر طولانی که میری در یک سخنرانی برای نقد طباطبایی طی کرده را جمع­بندی و نتیجه­گیری کنیم، باید در مقام اول بگویم، مشکل کسانی چون جناب میری با اندیشه طباطبایی، عدم آگاهی از ضرورت ارائه یک نظریه و تئوری درباره ایران و مسائل گوناگون است. این نقطه افتراق اندیشه سیاسی و جامعه­­شناسی ایرانی است. در جامعه­شناسی ایرانی که بر علم بودن خود اصرار می­ورزند، واقعیت­های بیرونی را به عنوان داده­های علمی در نظر می­گیرند که نطقه عزیمت خود را از آن به سمت درک و فهم پدیدارها و ارائه توضیحی از مسئله می­داند. نگاهی تجربه­گرایانه یا پوزیتویستی قرن بیستمی که هنوز ذهنیت و باور علم­گرایان جامعه­شناس ایرانی را رها نکرده است. لذا شما در این سخنرانی جناب میری از یک داده بیرونی و بدون توجه به نسبت آن داده با موضوع، نتایجی برمی­گیرد که خلاف واقع است. مسئله نگارش کتاب لنین و فلسفه مارکسیت دالی بر مدلول مارکسیست بودن طباطبایی، دوستی طباطبایی یا اظهار نظری در خاطره­ای درباره علی­رضا ناب­دل، گواه بر تمایل قلبی و عملی طباطبایی به چریک­های فدایی، نقدهای طباطبایی بر شریعتی و آل­احمد، نشانه غیریت­سازی طباطبایی با این دو متفکر و نمونه­های بسیاری دیگری که از ذهنیت تجربه­گرای جامعه­شناس ایرانی بیرون می­آید. اما جناب میری باید در مطالعه اندیشه، باید آن را به مثابه یک متن منسجم در نظر بگیرد که پیش از همه ما با مرگ مؤلف در این متن روبرو هستیم. آقای میری باید توانایی به سخن در آوردن متن صامت را داشته باشد تا بتواند آن را فهم نماید. شما نمی­توانید با انگاره­های پوزیتویستی به سراغ اندیشه­ بروید و دال­های بی­معنا، مدلول­های با معنا برسازید. طباطبایی امروز یک متن است که ما نیز در مواردی با او می­توانیم همفکر باشیم یا نباشیم. مهم آن است که در خوانش او در مدار انصاف، فرصتی برای فهم مسئله ایران و توسعه اندیشه­های او اقدام کنیم. در مورد مسائلی که با او هم نظر نیستیم، نباید آن را به ابزاری برای انتقام­جویی فکری قرار دهیم. ایران با مسائل مهمی که امروز در پیش­رو دارد، باید به موضوعی برای اندیشیدن در آید. طباطبایی در این مسیر گام­های مهم و استواری برداشته و اکنون تحویل ما داده است. امتداد صحیح این مسیر، نیازمند برخورداری از توشه علمی، فکری و خودآگاهی به مسئله ایران است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »