محمدرضا پهلوی و علی خامنه‌ای؛ این‌همانی‌های افق تصمیم‌گیری سیاسی دو دیکتاتور

مقدمه:

ساختارهای سیاسی در ایران با توجه به تحولات پس از مشروطیت، هیچ‌گاه نتوانست از بافت فردیت قدرت در تصمیم‌گیری‌ها خارج شویم. دو تحول بزرگ در تاریخ معاصر انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی با هدف محدودسازی ساختار فردیت قدرت بوسیله قانون و نهادینه‌سازی دموکراسی در سازمان قدرت بود. تأسیس نهاد مجلسین در مشروطیت و مجلس ج.ا.ا پایبندی قدرت به قانون اساسی غایت متصور عمومی از ساختار قدرت بود. اما با تمام این نه در نهاد سلطنت و نه ج.ا.ا غایت متصور از قانون‌گرایی و ساختار دموکراتیک محقق نشد؛ بدین معنا که تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی در بنیان فردی با اهداف متصور از بافت اقتدارگرایی صورت می‌گرفت. در این نوشتار کوتاه با توجه به تحولات سیاسی بعداز کودتای ۲۸ مرداد در مقطع پهلوی دوم و بعداز پایان دولت اصلاحات در مقطع ج.ا.ا روند تصمیم‌سازی‌های سیاسی به سمتی پیش رفت که دیکتاتوری در ساختار قدرت نمود یافت؛ امری که به انسداد باب سیاسی این جامعه ایران را بوجود آورد. درک تحولات سیاسی می‌تواند ما را نسبت به آینده ایران خودآگاه می‌سازد.

تحولات سیاسی دوگانه و نتیجه یگانه
الف؛ محمدرضا شاه و تدبیر ناهمساز با بستر ملی و جهانی
محمدرضاشاه پهلوی در سن جوانی و بعد از اشغال ایران توسط متفقین با درایت سیاسی محمدعلی فروغی، تاج و تخت پادشاهی پدر را بدست گرفت. سن جوانی و کم تجربگی و عدم برخورداری از شخصیت محکم پدر، او را در مواجه با سیاستمداران کارکشته‌ای چون ، محمد علی فروغی، قوام‌السلطنه و مصدق و بسیاری دیگر ضعیف و بی‌اراده می‌نمود. این شخصیت در تناسب با جایگاه پادشاهی سرزمینی چون ایران، تطابق نداشت؛ لذا از او شخصیتی ضعیف و مطیع پیران سیاست نشان می‌داد. محمدرضا پهلوی جوان، فردی تحصیل‌کرده و آشنا به جهان و تحولات آن بود. بی‌شک آموزش در کشورهای مترقی و دموکراتیکی چون سوئیس و یا پیوندهای ارتباطی با ملل و دول اروپایی و آمریکایی، او را آشنا به مفاهیم توسعه، دموکراسی و حقوق و… کرده بود. این رویاها را می‌توانست با زیرساخت‌هایی که پدرش برای تحول ایران انجام داده بود، در پیش می‌گرفت تا هم شاهی مقبول جامعه و هم توقع تحصیلکرده‌های ایرانی را برآورده می‌کرد. اما وجود شخصیت‌های سیاسی قدرتمند را ، همواره چونان مانعی در مقابل خود می‌دید.
اوج این تقابل را در مسئله نفت و نخست‌وزیری محمد مصدق می‌توان دید. مصدق شخصیتی با تبار قاجاری، اما ملتزم به قانون اساسی بود. تلاش او در ملی کردن نفت، مقبولیتی در افکار عمومی ایرانیان برایش ایجاد کرده بود. این مقبولیت عمومی در گره با فشارهای سیاسی خارجی او را به سمتی سوق داد که پادشاه ایران، محمدرضای پهلوی، کیان حاکمیتی خود را در خطر می‌دید. فشار بر پادشاه و دربار و اخذ تصمیمات متهورانه از جانب مصدق، روند سیاسی را از مجاری قانونی خود خارج ساخت. مصدق در شرایط سخت فشار سیاسی داخلی و تحریم خارجی مجبور به تقاضای مسئولیت بیشتر از جانب شاه کرد. شاه این تقاضاها را در مواجه با خود و کیان سلطنت دید؛ بی‌شک شخصیت ضعیف محمدرضا پهلوی در مقابل محمد مصدق این تصور را بوجود آورده بود. محمدرضاشاه، پیش از این چالش بزرگی را با قوام السطنه پشت سر گذاشته بود. لذا به‌شدت از این پیران سیاسی که در مجلس نشسته بودند، احساس خطر و ضعف می‌کرد. به هرترتیب با فراز و نشیب بسیار، محمدرضای پهلوی، توانست با کمک خارجی، خطری را که با مصدق رودر رو شده بود را دفع کند. دفع این خطر، آغاز تحول بزرگ در شخصیت و پادشاهی محمدرضا پهلوی شد.
محمدرضا شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ش، خواستار تحول در ساختار قدرت شد. وی پادشاهی قدرتمند همراه با ایده‌های بزرگ را برای ایران مفیدتر از نخست‌وزیران کارکشته و قدرتمند می‌دانست؛ زیرا به باور او نخست‌وزیران قدرتمند با هر نوع گرایش، می‌توانست کیان پادشاهی او را متزلزل سازند. تجربه مصدق، او را در اندیشه راهبری جامعه ایرانی سوق داده بود. در این‌جا محمدرضا شاه از مدار سلطنت خارج به پادشاهی تصمیم‌ساز، تصمیم‌گیر و ناظر بر اجرایات در آورد. این امر مستلزم برخورداری از شخصیت و جایگاه قدرتمند بود تا از چشم‌انداز آن به پادشاه تحول‌خواه تغییر ماهییت دهد. در این مسیر، وی با گرایش به تقویت بنینه نظامی همراه با نگاه امنیتی، شخصیت قدرتمند نداشته خود را جبران کرد. او با گرایش به تأسیس سازمان امنیت کشور و تقویت بنیه نظامی ارتش و ارکان آن، گام بسیار مهمی در تقویت بنیان‌های سلطنت خود برداشت. تحولات منطقه‌ای و جهانی ناشی از جنگ اسرائیل با کشورهای عربی به رهبری مصر، این امکان مالی با افزایش قیمت نفت، برایش مهیا شد.
دلارهای نفتی بستری را بوجود آورد که پادشاه ایران در کنار تحکیم پایه‌های قدرت به تحول در بنیه و ساختار اقتصادی اقدام کند. این تلاش‌ها در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه به کشوری قدرتمند در منطقه در آمد. در سازمان اوپک، قیمت‌گذاری را بدست گرفت و در منطقه نیز برای جلوگیری از نفوذ مارکسیت عمق استراتژیک خود را در درون کشورهای همسایه تعریف کرد. به ظفار رفت و مارکسیست‌های شورشی را سرکوب و سلطنت قابوس پادشاه عمان را ابقاء کرد. امنیت و مدیریت خلیج فارس را برعهد گرفت. در درون یک جهش اقتصادی و به تبع آن اجتماعی را صورت داد. در گام نخست تحت عنوان انقلاب سفید یا شاه و مردم، ساختار ارباب رعیتی حاکم بر نظام اقتصادی روستایی را با تقسیم اراضی در میان کشاورزان را برهم زد. در شهرهای بزرگ نیز با گرایش به صنعت مونتاژ، قدم‌های نخست صنعتی شدن را برداشت. اما این تحول در درون مشکلاتی را برای بافت اقتصادی جامعه بوجود آورد. کشاورزی که شریک سفره ارباب بود و از منابع مالی آب، بذر، کود و…هزار مسئله آگاه نبود؛ اکنون با تقسیم اراضی با مشکل مالی روبرو شده بود. برای عمران آبادانی کشاورزی نیاز مالی برای تأمین مایحتاج، کشاورز را زمین¬گیر کرد. در نتیجه بعد از مدتی کشاورز روستایی که خودکفا و مولد بود مجبور شد برای کار و تأمین نیاز مالی به شهر مهاجرت کند. مهاجرت روستائیان، بخش خودکفای کشاورزی را از بین برد. روستایی جویای کار به صنعت در شهر منتقل شد. نظام شهر در نتیجه این مهاجرت تغییر کرد؛ حاشیه‌نشینی گسترش یافت.
این تحول در کنار مناسبات جهانی عواقب سختی برای محمدرضا شاه به همراه آورد. این تحولات را شاه ایران در زمانی اجرا می‌کرد که عرصه بین‌الملی در نتیجه جنگ سرد به دو بلوک تقسیم شده بود. شاه ایران با گرایش به غرب از ابتدا منابع پایداری قدرت خود را با کمک آن‌ها استوار ساخته بود. حال با تحکیم پایه‌های سلطنت بوسیله دو رکن سازمان امنیت و ارتش، به خوداتکایی در سیاست‌ورزی جهانی گرایش یافت؛ دیگر چندان به همراهی با غرب به تنهایی نداشت؛ گام‌هایی برای نزدیکی و ایجاد توازن قدرت با شرق برداشت. غرب این سیاست‌های محمدرضا شاه را با حساسیت پیگیری می¬کند.
در درون روستایی مؤمن با مهاجرت به شهر در حاشیه شهرها به سمت پایگاه‌های مذهبی سوق پیدا کرد. پایگاه‌های مذهبی، در مواجهه با مارکسیست‌ها در فعالیت‌های مذهبی آزاد گذاشته شده بودند. این امر فرصت نفوذ طرفداران آیت الله خمینی در این پایگاه‌ها و بهره‌وری از این جمعیت مهاجر روستایی برای اهداف خود رابوجود آورد. نزاع با حکومت برای مخالفان از طیف اسلامی و چپ فرصتی برای اتحاد و انقلاب علیه شاه را مهیا ساخت. شاهی که خود را جزیره ثبات و امنیت از یک‌سو و ژاندارم منطقه از سوی دیگر می‌دانست، در نتیجه تحولات زود هنگام، سریع در بدنه جامعه از یک جهت و نیز گرایش به دیکتاتوری و تقویت بنیان‌های قدرت بر اساس ساخت نظامی – امنیتی، در ورطه انقلاب رو به قهقرا پیش رفت. غرب که از قدرت یافتن و ایفای نقش خودکفایی در عرصه منطقه‌ای و جهانی آزرده خاطر بودند؛ ایران ضعیف تحت حاکمیت اسلام‌گرایان را در جهت منافع خود می‌دیدند. لذا در نشست گوادلپ، تصمیم به برداشتن دست حمایتی خود از محمدرضاشاه پهلوی شدند. عدم تناسب سیاست‌ها با بسترهای اجتماعی مهم‌ترین عامل شکست و سقوط محمدرضا شاه پهلوی بود.

ب؛خامنه‌ای و سیاست‌های روبه سقوط:
سیدعلی خامنه‌ای از نیروهای انقلابی مشهد در پیش از انقلاب اسلامی بود؛ اما در قیاس با رهبران این انقلاب در قم و مشهد از نیروهای درجه اول و در مقام رهبری قرار نمی‌گرفت. یعنی در قیاس با شخصیت‌هایی چون مطهری، بهشتی، باهنر و مفتح و هاشمی رفسنجانی، وی هم از لحاظ درجه تحصیلی در حوزه و هم در مقام هدایت‌گری نیروهای سیاسی در جایگاه پایین‌تری قرار داشت. پیروزی انقلاب و ارتباطات وی با نیروهای مؤثر، توانست در تهران در میان نیروهای تأثیرگذار قرار گرفت. اولین حضور جدی در مقام مسئولیت را زمانی می‌توان تصور کرد که ایشان در مقام معاونت و مشورت در بخش نظامی و ارتش در شورای انقلاب حضور پیدا کرد. پس از آن، آیت‌الله منتظری که بعد از آیت‌الله طالقانی منصب امامت جمعه را برعهده گرفته بود، به دلیل مشاغل و در رفت و آمد به قم بودند؛ سید علی خامنه‌ای را به آیت‌الله خمینی برای تصدی منصب امامت جمعه معرفی کرد. تصدی امامت جمعه تهران، سید علی خامنه‌ای را به چهره شناخته شده در میان انقلابیون روحانی قرار داد. لذا با خالی شدن عرضه از حضور افراد درجه اول روحانی، ایشان فرصت مطرح شدن را پیدا کرد. لذا پس از موافقت آیت‌الله خمینی با کسب مقامات توسط روحانیون، سیدعلی خامنه‌ای از طرف حزب جمهوری اسلامی برای نامزدی ریاست جمهوری ثبت‌نام و به این مقام در دوران جنگ ایران و عراق انتخاب شد.
دوران ریاست‌جمهوری به دلیل ساختار پُرتناقض ق.ا.ج.ا.ا، اختلاف‌های بسیاری با نخست‌وزیر خود میرحسین موسوی داشت. دوران ریاست‌جمهوری، محک شخصیت خامنه‌ای بود؛ اگرچه حضور فره‌مند آیت الله خمینی، برتمام ساختار و کارگزانش مسلط بود و امکان هر نوع خلاقیت را از فرد سیاسی می‌ربود. اما با تمام این وجود، ما شاهد حضور مؤثر شخصیت‌هایی چون هاشمی در این عرصه هستیم. اما سید علی خامنه‌ای این توان و امکان شخصیتی در عرصه سیاسی را نداشت. تحصیلات نه چندان بالای ایشان در حوزه در قیاس با دیگر همسلکان از یک سو و علاقه ایشان به ادبیات، از وی شخصیتی ضعیف و غیر تصمیم‌ساز بوجود آورده بود. لذا در دوران ریاست جمهوری در دو نوبت با برخورد جدی آیت‌الله خمینی روبرو شد. در ابتدا برای اختلافات با نخست‌وزیر که منجر به ابقای میرحسین موسوی شد و دیگری در زمان بازنگری ق.ا بود که عبارت «مطلقه» به ولایت فقیه اضافه شد. علی خامنه‌ای در نماز جمعه این عبارت را اطلاق در قانون کرد که واکنش آیت الله خمینی را به همراه داشت. آقای خمینی با بی اطلاع و ناآگاه به مسئله ولایت فقیه خواندن ایشان، خواستار تصحیح موضع در نماز جمعه بعدی شد. این دو واکنش تند آقای خمینی، شخصیت متزلزل خامنه‌ای را در آستانه فروپاشی قرار داده بود. وساطت‌های کسانی چون هاشمی رفسنجانی، منجر به دلجویی از ایشان توسط آقای خمینی شد. شخصیت ضعیف سیاسی آقای خامنه‌ای در مواجه با این ضربات محکم از سوی آقای خمینی و حاشیه سیاسی ایشان، زمینه عقده‌های فرو خفته در درون شخصیت ایشان شد.
آقای خامنه‌ای با فوت آیت‌الله خمینی و نقش‌آفرینی هاشمی رفسنجانی، توانست به جانشینی و کسب مقام رهبری نائل شود. اسناد منتشر شده، امروزه به ما نشان می‌دهد که هاشمی رفسنجانی با انتخاب آقای خامنه‌ای به صورت موقت، بدنبال گذار آرام و بدون خدشه از رهبری به رهبری دیگر موقت با اهداف سیاسی آینده‌نگر بود. در بین خطوط نوشته‌های سیاسی که به صورت نانوشته هستند، چنین برمی‌آید که رهبری موقت، فرصت برکشیدن رهبری موردنظر، در پشت پرده‌های سیاسی را خواهد داشت. نگاهی که هاشمی رفسنجانی به همراه ائتلافی که در پشت پرده سیاسی ایران ایفای نقش می‌کرد، چنین بود که وجود یک رهبری ضعیف در رأس قدرت ایران را فرصتی را برای هاشمی و تیم همراه ایجاد می‌کند تا مسیر کشور را با توجه به واقعیت‌های جهان سرمایه‌دار پیش ببرد. اگر دقت کنید، تمام برنامه‌های دولت هاشمی از لحاظ اقتصادی در این راستا بوده است. ساختار ق.ا.ج.ا.ا این فرصت حاکمیت دوگانه را بوجود آورده است؛ لذا با برنامه مشخص این رهبری موقت و ضعیف را برای پیش‌برد اهداف سیاسی و اقتصادی مدنظر داشتند. جناح‌های رقیبی که خود را برای منصب رهبری با صلاحیت بیشتر می¬دانستند، از طریق رهبری ضعیف چون خامنه‌ای و با شمشیر دموکلس رهبری موقت می‌توانند به اهداف خود برسند و خامنه‌ای را گزینه محللِ کسب این مقام می‌دانستند. مذاکرات مجلس خبرگان انتخاب رهبر موقت، چنین می‌نماید که خامنه‌ای به‌طور کامل از برنامه‌های پشت پرده آگاه است. از این‌رو در گام نخست برای کسب رهبری با طرح این ایده که رهبری من صوری خواهد بود، خبرگان که فقهای حامی نظام و ایده ولایت فقیه هستند را در مقام موضع‌گیری به نفع رهبری خود قرار می‌دهد.
خامنه‌ای اگر هر ضعفی در دانش و بینش و جایگاه سیاسی داشته باشد، نمی‌توان او را فردی بی‌اطلاع به تاریخ دانست. او به خوبی مسیر حرکت تحکیم قدرت نهاد پادشاهی بعد از ۲۸مرداد ۱۳۳۲ش را می-دانست. همچنین اطلاع از آن مسیر را همراه با آسیب‌شناسی آن را مورد توجه قرار داده بود.خامنه‌ای در سخنرانی که پس از رهبری در جمع طلاب قم دارد به عبارتی اشاره دارد، نقل به مضمون، که چون به این مقام مبتلا شدم، چونان پیامبران که خداوند به آن‌ها فرموده که این را (منظور مقام و منصب) با قدرت تمام اخذ کن، من نیز با تمام قدرت آن را به‌دست گرفتم. این بدان معنا بود که خامنه‌ای در مقام اول در درون جبه خمینی وارد شد. او خوب می‌دانست که خمینی در کنار شخصیت فره‌مندی که به صورت غیرارادی به‌دست آورده بود شخصیتی محکم و استواری داشت که از ایمان به باورهایش برمی‌آمد. این باور ها برای خمینی آن‌چنان مهم می‌نمود که اوایل انقلاب در مواجهه به نقد تفاوت مواضع در پاریس و تهران روبرو شده بود، بدون هیچ ابایی اظهار می‌دارد که خدعه کردم.(نقل شده از خمینی توسط شیخ علی تهرانی که از سوی دفتر آیت‌الله خمینی و مقاله نویسان منصوب به دفتر ایشان رد شده است. اما بدون توجه به سخن خدعه خمینی، مواضع خمینی در پاریس با تهران، همواره برای همگان و بسیاری از نخبگان سیاسی مورد پرسش بوده است.) خامنه‌ای تجربه ریاست‌جمهوری که همواره در نتیجه ضعف شخصیت سیاسی با رنج بوده را به خوبی در یاد دارد. اخذ با قدرت را اگر در بستر این تجربه ببیند به خوبی می‌فهمید که خامنه‌ای در مقام رهبری با تعریف ولایت فقیه خمینی از یک‌سو و اضافه کردن اصطلاح مطلقه بر عبارت ولایت فقیه ق.ا از سوی دیگر، شخصیتی دیگر و در نتیجه کردار دیگر را از او طلب می¬‌کرد.
این شخصیت‌سازی امری اکتسابی نیست؛ بلکه بسیاری از موارد امری است که در مسیر صیروریت از کودکی تا بزرگسالی در نتیجه محیط خانوادگی، گروه همسالان، تربیت خانوادگی و آموزش‌های تحصیلی بدست می‌آید. اما با تمام این وجود باید توجه کرد که بسیاری از دیکتاتوری‌هایی که سربرآوردند در نتیجه عقده‌های درونی فروخفته این صیروریت است که با کسب امکانات بایسته، در راستای سرپوش بر ضعف‌ها به سمت دیکتاتوری پیش می‌روند. خامنه‌ای نیز این ضعف‌ها را در دوران پس از انقلاب با نزدیک شدن به نیروهای نظامی از ارتشی و بعدها در دوران جنگ سپاهی‌ها توانسته بود کنترل کند. براین اساس در ابتدای رهبری چند گام مهم و اساسی برای تثبیت محکم قدرت خود برداشت. در ابتدا چنین وانمود که در مسیری گام خواهد برداشت که اگر خمینی زنده می‌ماند بر آن روال کشور را اداره می‌کرد. سپس با اتکاء به قدرت نظامی و امنیتی، یعنی سپاه و وزارت اطلاعات، موقعیت و جایگاه رهبری خود تثبیت کرد.
خامنه‌ای را باید در امتداد حرکت خمینی دید با این تفاوت که به صورت سازمانی و مبتنی بر یک ایدئولوژی شیعی – اسلامی در بستر ایران و با رویکردی امت‌گرایانه مسیر خمینی را به پیش می‌برد. خامنه‌ای تصورات خام خمینی را به یک ایدئولوژی تبدیل ساخت و ساختار قدرت ج.ا.ا را در خدمت آن قرار داد. او سخن از برسازی تمدن اسلامی می‌زند؛ اما در واقع گمشده شیعه در تاریخ که همانا ایجاد حکومت شیعی در امتداد حکومت شکل‌گرفته ائمه شیعه را پیگیری می‌کرد. ایجاد حوزه تمدنی در هلال سبز شیعی را در ذهن می‌پروراند. در این مسیر با توانمندی سابق و حاکمیت دوگانه امکانپذیر نبود؛ لذا در بعد از چالش بزرگ دولت اصلاحات که نگاه حکومت از مسائل بین‌الملی معطوف داخل شد؛ خامنه‌ای با مهندسی انتخابات و وارد کردن نظامیان به عرصه‌های اقتصادی و سیاسی ونفوذ کارگزاران همراه و همفکر خود در نهادهای آموزشی، یکدست‌سازی قدرت را رقم زد.
نکته‌ای را باید در نظر داشته باشیم که خامنه‌ای هیچ‌گاه در مقام یک ایدئولوگ نبوده است، از منصب فقاهت هم برخوردار نبوده است؛ از این‌رو با تکیه بر دو نهاد نظامی سپاه و امنیتی وزارت اطلاعات در ابتدا و سپس اطلاعات سپاه، منویات خود در یکدست‌سازی قدرت پیش‌برد. در این بستر ایجاد سپاه قدس و زیرمجموعه‌های وابسته بدان، ایده بهره‌برداری از ایران به نفع برسازی حاکمیت یکدست هلال شیعی را اجرایی کرد. در این عرصه نقطه مورد اغفال خامنه‌ای نه به عمد؛ بلکه حساب‌شده، مسئله مردم ایران، خواسته‌ها و رفاهیات آنان است. خامنه‌ای با توجه به تجربه محمدرضاشاه پهلوی که تحکیم موقعیت سلطنت خود را با افزایش رفاه و سطح زندگی مردم می‌خواست، آن را عامل و بسترساز انقلاب و پیروزی آن می‌دانست. نقطه قابل توجه این است که محمدرضاشاه با اعطای این رفاهیات ناشی از پول دلارهای نفتی، جامعه را نسبت به نداشته‌های اصلی چون آزادی، عدالت و…حساس کرد. خامنه‌ای می‌دانست که جامعه درگیر در مسائل زیستی خود، از فکر به سمت مسائل سیاسی در مراحل بعد از اقتصاد خواهد افتد. بنابراین بارها و در مراحل مختلف و در دولت‌های گوناگون، گامهای برداشته شده برای حل مسائل ایران و غرب برای ایجاد بستر مناسب فعالیت اقتصادی، به انواع مختلف با موشک پرانی یا سخنان علی خامنه‌ای به بن بست و انسداد رسیده است. در نوشته‌های مختلف من این امر را تحلیل کردم که تا خامنه‌ای به منویات چون برسازی هلال شیعی به مثابه یک قدرت نظامی در مقابل غرب نرسد، معنای رفاه عمومی برای مردم ایران بی‌معنا است.
خامنه‌ای برای پیش‌برد اهداف ایدئولوژیک خود، دشمن‌تراشی کرد و دشمنی بنام غرب برای خود ساخته است که از منظر این دشمن، تمام ناکامی‌ها را توجیه می‌کند. وی در این رهیافت با زیرپا گذاشتن شعار ابتدای انقلاب، نه شرقی و نه غربی، خود به صورت علنی به سمت شرق با تکیه به روسیه حرکت کرده و زیردستان وی با فرستادن فرزندان به غرب، هم شرقی و غربی را در دستور کار قرار داده است. وی غرب را برای بهره‌گیری از دستاوردهای مادی آن‌ها می‌خواهد و شرق را بعنوان متحد در مقابل غرب در نظر می‌گیرد.
در این مسیر خامنه‌ای با ندیده انگاشتن مردم به مثابه افرادی ذی‌حق در ادبیات گفتاری خود، هرگاه با خشم مردم روبرو شده، به دلیل برخوردی از ضعف شخصیت سیاسی و پنهان‌سازی آن در ذیل دستگاه برساخته سرکوب و حمایت روسیه، سرکوب خشن و کشتار افراد بی‌گناه را صورت داده است. این عمل از دیکتاتوری بی‌وطن و بی‌مردم برمی‌آید که برای رسیده به اهداف امت‌گرایی و دشمنی با غرب، حاضر است افرادی که تحت انواع فشارهای مادی و معنوی را به صورت هزار هزار بوسیله دستگاه سرکوب قتل‌عام کند. اگر شخصیت قوی سیاسی داشت؛ بی‌شک با تعدیل در بینش و توجه به مؤلفه مردم در دایره واگان، به تصحیح رفتار و سیاست‌گذاری‌های خود اقدام می‌کرد.
نتیجه:
اگر توجه کنیم در می‌یابیم دو رهبر در دو مقطع تاریخی یکی با عنوان شاهنشاه و دیگری ولی فقیه، دو رویکرد سیاسی متفاوت به ایران داشتند. هر دو مقام با تقویت بنیه نظامی و امنیتی، تلاش کردند جایگاه خود را نه براساس مشروعیت، بلکه تحمیل و زور نهادینه سازند. اما محمدرضاشاه روحیه دیکتاتوری که ناشی از ضعف در شخصیت سیاسی او بود را در خدمت ایران به مثابه یک ملت قرار داده بود. به صورتی که با برداشتن گام‌های توسعه اقتصادی، مسیر تحول زیست انسان ایرانی را در دستور کار قرار داده بود. در مقابل خامنه‌ای نیز از همین ضعف شخصیت سیاسی رنج می‌برد؛ لذا با الگوبرداری از پهلوی دوم، موقعیت نداشته فرهمندی رهبری اول را با تکیه به قدرت نظامی و رهیافت‌های امنیتی در کنترل مردم، به تثبیت خود به عنوان رهبری مرجع همت گمارد. این موقعیت را خامنه‌ای برخلاف محمدرضا شاه پهلوی در خدمت ایدئولوژی قرار داد که به جای توجه به ملت، به امت‌گرایی روی آورد. خامنه‌ای ایده قدرت‌مندسازی ایران پهلوی دوم را به قدرتمند سازی امت شیعی از طریق برسازی امپراطوری هلال شیعی تغییر داد. بنابراین در نگاه خامنه‌ای ایران، مصلح و منافع ملی آن نسبت به مصالح امت بی‌ارزش و شاید کم اهمیت می‌دانست.
محمدرضاشاه مقابله با غرب را به رهیافتی برای استقلال و قدرتمندسازی ایران به پیش می‌برد؛ اما خامنه‌ای از مواجهه با غرب، نقطه عزیمتی برای دشمن‌تراشی برای توجیه اهداف ایدئولوژیک خود بوده است. محمدرضاشاه با گام‌های نامتناسب با زیست اجتماعی ایرانیان در راستای توسعه اقتصادی، ناهماهنگی رشد اقتصادی با زیست اجتماعی را رقم زد که در نتیجه آن انقلاب نمود یافت و پیروز شد. خامنه‌ای در روندی معکوس با به خدمت گرفتن ایران به نفع ایدئولوژی امت‌گرایانه خود، رشد و توسعه در همه جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را به انحطاط و انسداد رسانید. اگر رشد نامتناسب در عصر پهلوی به انقلاب منتهی شد؛ در دوره خامنه‌ای عدم رشد و توسعه همراه با گرایش‌های امت‌گرایی، ملت ایران را در نقطه جوش و انقلاب قرار داده است.

*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند که معتقدند جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است و باید برود. موافقان

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در

ادامه »