چرا همراهی زهرا رهنوردها برای «زن، زندگی، آزادی» مهم‌ است؟ 

نزدیک به دوازده‌سال از حصر می‌گذرد. همسرانِ محصور کوچه‌ی اختر هنوز بر همان عهد پیشین مانده‌اند. با این تفاوت که با توجه به محدودیت‌های حصر، حضور سیاسی‌شان در این چندسال منحصر به برخی پیام‌ها و بیانیه‌ها شده است. در این سالیان طولانی گاه‌گاه پیامی کوتاه، صریح و بحث‌برانگیز از میرحسین موسوی آمده است، گاهی هم زهرا رهنورد پاراگراف‌هایی شجاعانه و صریح برای جامعه مخابره کرده.

در ایرانِ امروز چه خبر است؟ موجی بلند از اعتراض و زندگی‌خواهی به نام زن و زندگی و آزادی برخاسته است. شهرهایی بسیار با رنگ و لعابی متفاوت و بیانی واحد، از طلب تغییراتی کلان تا مرگ و نابودی رهبر و نظام پیش رفته‌اند. سرکوب‌ها قوت گرفته و بازتاب‌های بین‌المللی بیش از پیش چشم‌ها را خیره و درگیر است. با این حال میزان کمّی مشارکت فعالانه ایرانیان به دلایل مختلف که بیرون از حوصله‌ی این گفتار است، به‌رغم باور برخی از مشارکت‌کنندگان در اعتراضات، هنوز در قواره‌ی «انقلاب سراسری» نیست.

در دیروزِ دهه‌ی پیشِ ایران چه خبر بود؟ جنبشی برای مطالبه‌ی سرنوشتِ حقیقیِ آرای انتخابات ۸۸ برخاست، جمعیت میلیونی خیابان‌های تهران و جمعیت هزاران نفری برخی دیگر از شهرها را فراگرفت، سه رهبر جنبش سبز با بیانیه‌ها ایستادند و از بمباران تهدیدهای پادگان‌ها و پایگاه‌ها و بنگاه‌های «حاکمیت» نترسیدند. همچنان‌ که در برابر بمباران تخریب و ترورِ شخصیتشان در سال‌های گذشته‌، در رسانه‌های این‌بار «اپوزیسیون»، پا پس نکشیده‌اند.

در میانِ این دو نیز در سال‌های ۹۶ و ۹۸، به فاصله‌ی دو سال، شورش‌های شدیدی بیشتر با رنگ‌وبوی اقتصادی و با فرجام خون و سرکوب گسترده درگرفت. اعتراض‌هایی که آغازش با ابتکار دولتِ پنهان مستقر در مشهد بود و آخرش بیرون از تخمین و تصور و کنترل آنها. این خلاصه‌ی بیش از دوازده‌سال اعتراض و سرکوب و ناآرامی در ایران معاصر، از ۱۳۸۸ تا ۱۴۰۱، در پایان و آغاز دو قرن شمسی است.

به‌تازگی زهرا رهنورد، تصویرگر، مجسمه‌ساز، نویسنده و استاد دانشگاه، در امتداد کنش‌گری‌های سیاسیِ محدود و محصور خود در این سال‌ها، تصویری کشید و ضمن آن پیامی کوتاه و تأثیرگذار خطاب به حاکمان نوشت. وی در میان صحبت از جانش هم مایه گذاشت و در نقد تندی به «تیر و تفنگ و باتوم» ‌سرکوب‌گران نظام از آنان خواست که برای گرفتنِ جان به سراغ او هم بروند؛ چرا که دیگر طاقتی برایش در تحمل رنج و درد هموطنان نمانده است. تصویر ضمیمه‌ی پیام نیز شمایی از گیسوبُرانی بود که نمادی برای اعتراض‌های اخیرِ زنان معترض است. او پیش‌تر نیز در آغاز جنبش «زن زندگی آزاد» به صراحت حمایت خود را از معترضان اعلام کرده و گفته بود: «دانشجویان زندانی را آزاد کنید و به تهدید، تعلیق و اخراج دانشجویان پایان دهید؛ جوانان را عزیز بدارید، فرزندان ملت را نکشید، صدای ملت را بشنوید، اعتراض حق ملت است. زن، زندگی، آزادی.»

زهرا رهنورد در روزهای نخستِ کشته‌شدن مهسا امینی و پیش از آغاز اعتراضات هم رفتار حاکمیت ایران با زنان را حتی در «دیکتاتوری‌های قرون وسطی» بی‌سابقه دانسته بود و ضمن یادکردی از اعتراف تلویزیونی سپیده رشنو با صورتی کبود و التماس مادری که خودش را جلوی ماشین گشت ارشاد انداخت، دوراندیشانه و دقیق نوشت:‌ «آیا حاکمان نمی‌دانند که فرداروزی پیشوای مبارزه با سرکوب‌ها زنان خواهند بود؟ و جای هزار افسوس است که مصلحان ذی‌نفوذ بر سر حاکمان فریاد نمی‌زنند [که] بس کنید این ستم را؛ وگرنه…».‌

«وگرنه‌ی» زهرا رهنورد چند روز بعد با شروع و گسترده‌شدن اعتراضات خیابانی محقق شد.

پرسش اصلی درباره‌ی این طرح و این چند پیام مکرر این است: زنی چون زهرا رهنورد در این گیرودار که واویلایی برپاست، برای چه این کارها را می‌کند؟ تأثیر پیام‌های او چیست؟ آیا هنوز طمعی به قدرت و انگیزه‌ای برای در دست گرفتن رهبریِ جنبش در میان است؟ واکنش شایسته‌ی جامعه‌ی معترض یا انقلابی در برابر کنش‌گری‌های مستمرِ چون او و اوهایی در دل تداومِ مجازات حصر خانگی چیست؟

برای تحلیل این پرسش ها اجازه بدهید کمی به عقب برویم و اوضاع جامعه‌ی امروز را ناجانبدارانه در مقام مشاهده مرور کنیم.

انکارکردنی نیست که امروزه موضوع حصر و مطالبه‌ی رفع حصر از رئوس مطالبات سیاسی‌اجتماعی جامعه‌ی مطالبه‌گرِ فعالِ ایرانیِ خارج شده است. دلیل چنین موضوعی فراوان است و بسیاری‌اش به ناتوانی یا ناخواستن دولت حسن روحانی برای رفعِ حصرِ «به‌موقع» در هشت‌سال تصدیِ پاستور برمی‌گردد؛ دولت و رئیس‌جمهوری که با رخوت سال‌های پس از کودتای ۸۸ با ته‌مانده‌ی امید به اصلاح، روی کار آمده بود و مطالبه‌ی رفع حصر از مهم‌ترین درخواست‌های رأی‌دهندگانِ تحول‌خواهش بود.

پس از برنیامدن این انتظار در چهارسال اول، مطالبۀ رفع حصر بارها و بارها در کارزارهای انتخاباتی سال ۹۶ هم در هر تجمع انتخاباتی دیده می‌شد. پس از برآورده‌نشدن دوبارۀ مطالبۀ رفع حصر در دورۀ دوم و پس از رو‌ به ناکامی‌‌رفتنِ دولت منتخب حسن روحانی در حوزۀ اقتصاد، به‌ویژه پس از خروج ترامپ از توافق هسته‌ای، آرام‌آرام رهبران اعتراضی جنبش سبز از کانون توجه و مطالبه‌گری جامعه خارج شدند. تراکم مطالبات برنیامده و تشدید سرخوردگی جمعی، اعتراض‌های سرکوب‌شده‌ی سیاسی‌اجتماعی و به‌ویژه ‌اقتصادی در دهه‌ی اخیر، رشد و عاملیت نسلی جدید که در آغاز حصر شاید کودکی دبستانی بود و مهم‌تر از همه، روشن‌شدنِ هدفمندِ موتور ترور شخصیتیِ محصوران از سوی افراد و رسانه‌های خاص از دیگر عوامل بودند؛ رسانه‌ها و کنشگرانِ عمدتاً خارج‌نشینی که سوار بر موج نومیدی و کینۀ از حاکمیت و میل به عصیان علیه آن، تخریب و ترور شخصیت‌ خود را پی می‌گرفتند و می‌گیرند و بر ضدّ هرگونه فعال ملّی و مبارز مستقل، اصیل و هزینه‌داده‌ای که به نحوی سدّ راه‌ خود بدانند، شانتاژ تبلیغاتیِ هدفمند سامان دیدند و می‌بینند.

این دسته برخی مخالفان را بزرگ می‌کنند و برخی را کوچک. برخی را بر عرش قهرمانی می‌برند و برخی را بر فرش ترور شخصیت به زمین می‌زنند. محصوران نیز از مهم‌ترین اهداف این شخصیت‌ها و جریان‌های رسانه‌ای بوده‌اند؛ شخصیت‌ها و جریان‌هایی که از قضا بسیاری‌شان در دهه گذشته با جنبش سبز و نزدیک‌‌نمایاندن خود با رهبران محصور آن توانستند بلیط ورود به کشورهای میزبان خود را بگیرند و پناهندگی‌شان را موجه کنند.

البته نباید از یاد برد که همه‌ی این علت‌ها سوار بر فرسایشی‌شدن ماجرای حصر رخ داده است و نیاز به گفتن ندارد که اساساً مجازات غیرقانونی، غیرشرعی و ضدّحقوق‌بشریِ حصر از طرف جمهوری اسلامی، بارها از آغاز انقلاب با همین هدفِ فرسایشی‌کردنِ جریان‌های اعتراضی و خروج محصوران از توجه‌های رسانه‌ای، تکرار شده و نتیجه گرفته است.

پرسش اینجاست که اگر درک واقعیت بیرونی امروز برای ناظران سخت نیست، آیا شخصیت‌های زبده‌‌ی سیاسیِ‌ محصور، از جمله زهرا رهنورد که مصداق مشخص این یادداشت است، این درک اجتماعی را ندارند که همچنان دست از اعتراض از قلب حصر دوازده‌ساله بردارند؟ اگر دست‌کم بخشی از مردم هم‌چنان از آنها مطالبۀ همراهی در اعتراض را ندارند، چرا هم‌چون زهرا رهنوردی ساکت نمی‌شود و هم‌چنان این‌گونه «انقلابی» با آخرین دارایی خود، یعنی جانش، زنان و مردان معترض را همراهی می‌کند؟

پاسخ این پرسش به مرام و اصولی برمی‌گردد که او و همسرِ محصورش و زنانی دیگر از جنس او بدان پای‌بندند.

محصوران در اوج سال‌هایی که سرکوب اعتراضات جنبش سبز معترضان را به خانه و خارج کشاند و «قیامت‌»‌هایی فردای دستگیری‌شان به دلیل مُشت آهنین سرکوب برپا نشد و خیلی‌ها از جمله حاکمان نظام منتظر بودند که آنها هم با توبه‌نامه‌ای حتی خفیف کوتاه بیایند، کوتاه نیامدند و اصول خود را ترک نگفتند. کسی اگر از منظر بیرونی کنش‌های این سال‌های رهبران محصورِ جنبش سبز (به‌ویژه محصوران بن‌بست اختر و خاصه زهرا رهنورد) را بررسی کند، پس از سال‌هایی که می‌شد اساساً کنشی داشت و خبری و متنی بیرون داد، به روشنی درمی‌یابد که زهرا رهنورد و میرحسین موسوی برخلافِ صداهای «کیهان‌های تهران و نیویورک و تورنتو»، از قضا از هر اصول‌گرایی «اصول‌گرا»تر و در مقابل از هر انقلابیِ این چندماهی «انقلابی‌»‌تر بوده‌اند. آن رسانه‌ها و به تبعش برخی منتقدان، عامدانه یا نامنصفانه چشم خود را بر بی‌نسبتی مطلق زهرا رهنوردِ امروز با «اصلاح‌طلبی»‌ای بسته‌اند که مترادف «استمرارطلبیِ» استبداد است، از کدام واژه‌های صریح و بی‌پردۀ این بیانیه‌ها بوی استمرارطلبی می‌آید؟

میرحسین موسوی در بُهت سرکوب و سکوت آبان ۹۸ بی‌پروا با تشبیه آن کشتار به واقعه‌ی ۱۷ شهریورِ خونین میدان ژاله در سال ۵۷ و هشدار‌دادن برای عبرت‌گرفتن از عواقبش، مأموران و تیراندازان جمهوری اسلامی را مثل آدم‌کُشانِ همان واقعه خواند؛ تنها با این تفاوت که این‌بار «ولی فقیه با اختیارات مطلقه» فرماندهِ کشتار است. زهرا رهنورد هم چه در بیانیه‌هایی که ذکرش شد و نیز پس از واقعه سقوط متروپل نوشت که از شدت بزرگی فاجعه و مصیبت سخنی برای گفتن نمی‌ماند و آروزیی معترضانه کرد که:«کاش می‌توانستم به یاری شما بیایم و از نزدیک کنارتان باشم، اما اینک هم با دل و جان در کنار شما، معترض و سوگوارم.»

با این اوصاف درست‌تر آن است که بگوییم زهرا رهنورد اگر به این خوبی می‌تواند پیشرویی زنان در جنبشی اعتراضی را به‌رغم محدودیت‌های حصر پیش‌بینی کند، از تخمین فضای اجتماعی امروز ایران ناتوان نیست. او می‌داند که حصر و محصوران به اندازه‌ی دهه‌ی گذشته در کانون توجه اعتراضی نیستند. ولی اگر هم‌چنان ساکت نمی‌نشیند و در چنگال زندانبان حصر، هنوز آمرِ زندانبانانِ خود را شجاعانه به پیام‌های صریح اعتراضی می‌‌نوازد، از «اصیل‌بودن»، «ملّی‌بودن»، «دردمند بودن»، «اهل‌ هزینه‌دادن»، «استمرارطلب‌ و منفعت‌جو نبودن» خود خبر می‌دهد و بس؛ زن هفتاد و هفت‌ساله‌ای که بیش از طمع «رهبری» جنبش، به فکر «همراهی» با مردم معترض‌ یا انقلابی‌ است. هم‌چنان‌که میرحسین موسوی نیز در اوج اعتراضات مردمی و مقبولیت نزد معترضان، صرفاً خود را «همراه جنبش عظیم سبز مردمی» می‌خواند و نه رهبر آن؛ موضوعی که قیاسش با رفتارهای فعلی برخی از شخصیت‌های فرصت‌طلب اپوزیسیون در «رهبرخواندن خود» به خوبی تفاوت‌ اصول را نشان می‌دهد.

حال ممکن است برخی از مخالفانِ سرسخت باز اشکال کنند که ما حتی به «همراهی» هم‌چون رهنورد یا رهنوردهایی هم نیاز نداریم. چنین دفعی سخت تأمل‌زا و هشداربرانگیز است. روی سخنم با فعالان مشفق و ایران‌دوستِ مستقل و هوادار جنبش «زن، زندگی، آزادی» است که چنین نظرهایی دارند و نه مجری‌های نامستقل و مروج این ترورهای شخصیت. جنبش «زن، زندگی، آزادی» اگر قرار است به بهبودی ایران منجر شود، بیش از همه نیازمند همراهی کنشگرانی ملّی و اصیل و شناخته‌شده است که در مسیر مبارزه خطّ قرمزهایی روشن دارند (از جمله اهمیت حفظ ایران) و هر وسیله‌ای برایشان، هدفِ سرنگونی یا تغییر وضع موجود را توجیه نمی‌‌کند؛ کسانی که مستقل‌اند و اهرم دولت‌ها اعم از داخلی و خارجی نیستند؛ در موضوع حقوق زنان و فریاد بر جور استبداد پیشرو بوده‌اند و به جوّ زمان از این موضوع دم نمی‌زنند؛ برای تنوع انکارنشدنی امروزِ ایرانیان چتری همه‌گستر دارند، بخشی را گفته یا ناگفته حذف نمی‌کنند و در کردار و گفتار ایران را برای همه‌ی ایرانیان می‌دانند؛ خود را رهبر جنبش نمی‌دانند و نمی‌خوانند، در «زبان» خود را صرفاً «همراهی» کوچک می‌شمرند و در «عمل» با هزینه‌‌دادن مثل سایرین این همراهی را نشان می‌دهند. به عبارت دیگر، دور از گودِ هزینه، صرفاً اهل تماشا و «لِنگش کُن» و بهره‌برداری از هزینه‌های سنگین مردم معترض نباشند.

جنبش زن زندگی آزادی اگر بیش از پیش چنین همراهانی از دل جامعه‌ی حقیقی ایران نیابد و پس از یافتن همراهی‌شان را قدر نداند، و خود را با حضور نظری و عملیِ این شخصیت‌های ریشه‌دار واکسینه نکند،‌ به شدت در معرض بلعیده‌شدن در کام قدرت‌های غیرملّی و ایران‌ستیز یا برآمدن دوبارۀ استبدادی تازه است. گرچه واژه‌ی «دشمن» و «ایران‌ستیزان» به قول میرحسین موسوی با گناه همیشگی جمهوری اسلامی در «دست‌بردن در حقیقت معانی» و تهی‌کردن واژه‌ها، لوث و دست‌مالی شده است، ولی واقعیتی حساسیت‌برانگیز و انکارنکردنی برای هر ایران‌دوست است. استبداد تازه، مثل امکان پدیدآمدن استبدادی سکولار در فردای استبداد دینی، نیز به حکم این همه تجربه‌های تاریخی اصلاً پدیده‌ای بعید نیست.با درنظر داشتن این نکات، اهمیت همراهی و جذب معترضان اصیل و خیرخواه، صدچندان می‌شود.

حال پرسش مهم این است: چرا زن شاخصی چون زهرا رهنورد و زنان رهنوردِ دیگر، «همراه» صادق و ملّی‌ای برای این حرکت نباشد؟ چرا این جنبش باید به حکم آن بمباران‌های ترور شخصیت، خود را از همراهی رهنوردها بی‌نصیب کند؟ دریغا که صحنه غبارآلود شده و صداهای پوک زیادی بلند است و برای بدیهیات همین چند سال پیش باید استدلال آورد، وگرنه مگر همچون رهنورد چند زن شناخته‌شده داریم که حتی همراهی صادقانه را برخی از این بلندگوها برنمی‌تابند؟ مگر جز این است که رهنورد در حوزه‌ی حقوق زنان قلم زده‌ است، قدم برداشته است و در ثمره‌ی این قلم‌ها و قدم‌ها اکنون خود در حال پرداخت هزینه‌ی حصر است؟ البته که روی سخن این ‌فراتر از شخصِ زهرا رهنورد است. زهرا رهنورد در موقعیت کنونی نماد شاخص این نکته و هشدار است. همچون او در پهنۀ سرزمینی ایرانِ امروز در مقام کنشگر سیاسی و فعال و محققِ حقوق زنان کم نیستند. از این روست که می‌گویم، کنشگران جنبش «زن زندگی آزادی» عینک شناخت چنین شخصیت‌های ملّی،‌اصیل، غنی و هزینه‌داده را نباید از چشم بردارند و به‌جایش شخصیت‌هایی را برگزینند و بپذیرند که دیگران لقمه‌ گرفته‌اند و سوار بر رسانه در چشم مخاطب می‌شوند. موج‌های تبلیغاتی مسموم و عوامانه‌ای که با انگیزۀ حذف نامنصفانه‌ی همۀ شخصیت‌های ملی، واقعیت تاریخ را قلب می‌کنند و زن دوازده‌سال زندانی‌ای چون رهنورد را با تقطیع داده‌های تاریخی به دروغ پایه‌گذار و مروج قانون «حجاب اجباری» جا می‌زنند و با بایکوتی محیرالعقول هزینه‌ها و شجاعت‌های همین امروزِ او و اوها را از رسانه‌هایشان کنار می‌‌گذارند.

عزمشان ترسناک است. آنان ناگفته عیان می‌کنند که دوستدار فردای بهتر ایران برای همۀ ایرانیان نیستند و از همین امروز تمامیت‌خواهی را با حذف و ترور هر شخصیتی که نمی‌پسندند، آغاز کرده‌اند. مخالفان شبه‌استدلال می‌کنند که تأکید بر رهنوردها برگشت به عقب و جاماندن از تحولات امروز است. باریک‌بینان و تاریخ‌دانان می‌دانند که ما از ده‌سال پیش که هیچ، از صد و ده‌سال پیش خود هم در برهۀ مشروطیت نگسسته‌ایم. ما در دنبالۀ تجربه‌های تاریخی، تاریخ امروز را رقم می‌زنیم و دیر آمده‌ایم که زود نخواهیم برویم! نگاه به گذشته، پاسداشت تلاش‌های گذشتگانی که عینِ ما در دیروزها دغدغه‌مند بوده‌اند، جاماندن در گذشته نیست. این عین همراهی با تحولات امروز، ولی با تکرارنکردن خطاهای دیروز است. به همین دلیل هشیار باید بود و همراهی زهرا رهنوردها را با «زن، زندگی، آزادی» قدر دانست؛ قدری که به هیچ وجه منافی نقد و مساویِ تقدیس‌کردن آنان نیست.

نام‌ نویسنده نزد زیتون محفوظ است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. مشکل ما ایرانیان این است که دروغگویان،مزوران و عوامل اصلی بروز یک مصیبت را خیلی راحت می‌بخشیم.نه تنها راحت می‌بخشیم،بلکه گاهی خواستار رهبری آنان در حل معضلی که خود عامل اصلی بروز آن بوده‌اند هم میشویم! نویسنده مقاله بیطرفی را زیر کفش لگد کرده و هیچ اهمیتی نداده که لایحه حجاب اجباری را کدام دولت تحویل مجلس داد. آیا دولت میرحسین موسوی نبود؟! برخوردهای هولناک برای تحمیل حجاب در دهه ۶۰ در زمان مدیریت چه کسی انجام شد،برخوردهایی چنان وحشیانه که چندین بار حتی اعتراض خود خمینی را نیز سبب شد. آن چه کسی بود که در آمریکا با بودجه ملت و با تیشرت درس خواند ولی در ایران مبلغ چادر و حجاب اجباری بود؟! همین خانم رهنورد نبود؟! این انزوای کشور که حاصل اشغال سفارت آمریکا بود،کاردستی چه کسی بود،سخنگوی آن جماعت بازیچه که بود،آیا این خانم و همفکرانش نبودند؟!! یزدان را سپاس که دیدش به دادگری شباهتی به ما ندارد و تابع احساسات زودگذر و مصلحتهای روزمره نیست و هر کس در دادگریش همان را میدرود که کاشته است. میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در دهه ۶۰ باد که نه،توفان کاشتند و اکنون گردباد و سونامی درو میکنند. این دادگری خداوند است و گریزی هم از آن نیست. آرزوی مرگ هم برآورده نخواهد شد چون اینان باید نتیجه دروغ‌ها،تزویرها و جهنم کردن زندگی مردم را نخست در همین جهان ببینند و عذاب هولناک وجدان را تحمل کنند تا آماده روز داوری خداوند شوند. مرگ آسان خود نعمتی است که هر کسی لایق آن نیست.

  2. ضمن تأئید کلیات دیدگاه نویسنده، باید ببینیم که شخصیت هائی مانند رهنورد و موسوی و کروبی آیا هنوز به حکومت اسلامی، سنت حکمرانی خمینی و قانون اساسی معیوب آن باور دارند یا نه؟ آیا میر حسین و همسرش و کروبی هنوز به آن به اصطلاح “دهه طلائی ۶۰” باور دارند یا نه؟ آیا به برابرحقوقی همه مردم ایران شامل کرد و بلوچ و ترکمن و عرب و زن و مرد و بهائی و مسیحی و سنی و کلیمی و… باور دارند یا نه؟ یک کلام، آیا به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های پیوست آن معتقدند؟ در تحلیل نهائی اما، هیچکس حق ندارد کس یا کسان دیگری را که با حکومت اسلامی مخالفند و خواستار جدائی دین از دولت و حکومت، و حفظ تمامیت سرزمینی ایران هستند، از گردونه این انقلاب “زن، زندگی، آزادی” حذف کند.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »