انسان و توحّش 

معراج احمد

هرچند، پدیده‌های چون «خشونت» و «وحشت» و «استبداد» و «ظلم» و بسی ناهم‌واری‌ها و ناراستی‌های دیگر، در گستره‌ی تاریخ بشریت، کم‌یاب و کم‌رنگ نیستند، بلکه هم‌واره بوده‌اند، و همیشه پا به‌پای بشریت گام نهاده‌اند، و در همه‌جا شانه‌به‌شانه با او زیسته‌اند. ما اّما، در روزگاری به‌سر می‌بریم که چشم‌دیدِ هر لحظه‌، و تجربه‌ی هر روز ما شده‌‌اند؛ و بلکه از مسلمّات زمانه‌ی ما. چشم و گوش ما با آن‌ها خو گرفته‌اند، و برای عقل و روان ما، آشنا شده‌اند. آن‌چنان‌که، کم‌ترین تاملی را در میان ما بر می‌انگیزند. عادی شده‌اند.

گه‌گاهی، به‌این می‌اندیشم که به‌راستی؛ خاست‌گاه چندین «توحّش» چیست؟ و درختِ شومِ این‌همه «بربریت» و «درنده‌گی» و «نزاع‌» و «جنگ‌» از کجا سیرآب می‌شود؟. در ریشه‌یابیِ آن، علّت‌های بسیاری را، هم‌چون «دین» و «مذهب» و یا «نژاد» و «قوم» و…، آورده‌اند. امّا، گمان می‌کنم، بی‌آن‌که نگاهی به‌سوی خودِ «انسان» و ویژه‌گی‌های پنهان و آشکار او بشود، همه آن‌چه گفته شود، به‌ساده‌سازی می‌‌ماند، و درست نیست.
دشوار بتوانِ-و حتّا نمی‌توان- نقشِ پدیده‌های یادشده در فاجعه‌آفرینی و توحّش را نفی کرد. امّا، سخن این‌است که مسئله‌ی اساسی و علّت بنیادین، خودِ «انسان» است. یعنی، در وهله‌ی نخست، این آدمی‌زاده‌است که آتش می‌زند و شرارت می‌آفریند. خواه، با انگیزه‌ی دینی باشد، و بهانه‌ی مذهبی و یا هم، نژادی و قومی و جغرافیایی و قس‌علی‌هذا…
یعنی، نگاهی به‌گذشته‌ی بشر، این حقیقت را نشان می‌دهد که، ویژه‌گی‌هایی به‌سانِ «برتری‌طلبی» و «خودخواهی» و «انحصارگرایی» و «جاه‌طلبی» و «آزمندی» و «حرص» و «کین» و «حسد» و «بخل» و «ضعف» و «جهل» و «ترس» و «نفع» و…، که در آدمی نهفته‌است، پشتوانه‌هایی کافی‌ِ‌اند تا آتش در خرمنِ زنده‌گیِ او و هم‌نوعان‌اش بزند، و تر و خشک را یک‌سره به‌نابودی بکشاند. تاریخ، به‌سخن عبدالکریم سروش، به‌ترین و درست‌‌ترین نمایش‌گاه «بشر» است، و آن؛ همین بشری را به‌پیش چشم آدمی می‌نهد که سخنِ آن رفت. از این‌رو، شاید سخن خام و گزافی نباشد، اگر بگویم: «توحّش و بربریّت و کثیری از این زشتی‌ها، عجین‌شده با سرشت و آلوده با ذاتِ آدمی‌اند». چنان‌که شاید، تاریخ نیز‌، نتواند روزگاری را-هرچند برای مدّتی اندک- به‌یاد آورد که اثری از «جنگ» و «وحشت» و خبری از «نزاع» و «خشونت» در جهان نباشد، و گلیمِ «صلح» و «صفا» در همه‌جا کشیده و پهن باشد.
علی‌شریعتی، در کتابِ «اسلام‌شناسی» خویش، می‌گفت: ریشه‌ی هر فاجعه‌و خاست‌گاهِ هر زشتی‌ِ که آدمی پدید می‌آورد، در سه خاصیّت خودِ آدمی‌است: «جهل» و «ترس» و «نفع»…
و البته، آن‌چه «شریعتی» می‌گفت، بیش‌وکم نزدیک‌است به‌سخنی‌که قرآن‌مجید در باب «انسان» می‌آورد: «إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»-«راستی، او ستم‌گری نادان بود»- و یا: «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا»-«که انسان ضعیف خلق شده‌است»- و هم‌چنین‌است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»-«به‌یقین انسان حریص و کم‌طاقت آفریده شده‌است»…

بی‌جا نبود که «توماس هابز»-«Thomas Hobbs»، فیسلوف انگلیسی، انسان را گرگ خویش‌تن می‌دانست، و از عطشِ سیری‌ناپذیرِ او نسبت به‌ «قدرت» سخن می‌راند؛ آن‌چه را که موجبِ نزاع و درافتادن با یک‌دیگر می‌‌دانست. نیز، چنین بود که «فروید»-«Sigmund Freud»، «تمدّن» را پرده و روکَشی بر روی «توحّش» بشر می‌‌پنداشت.

گاه، گمان می‌کنم، برای یک زیستِ اخلاقی و زنده‌گیِ انسانیِ صلح‌آمیزِ توام با «محبت» و «دیگر‌دوستی» و «دیگرپذیری» و تهی از «توحش» و «جنگ»، همه‌ی آن‌چه ضرور است، گفته شده‌است، و دیگر نیازی نیست که سخنی جدید و بی‌پیشینه گفته بشود. می‌بایست، همان «گفته‌شده‌ها» شنیده شوند. چنان‌چه «آندره ژید»، نویسنده‌ی فرانسوی می‌گفت: همه‌ی گفتنی‌ها، گفته شده‌است؛ ولی، چون گوشِ شنوایی وجود ندارد‌، پیوسته باید یاد‌آوری کرد‌[نقل به‌معنا].
صرف‌نظر از ادیان الهی و فلسفه‌های اخلاقی و ادبیات جهان، دست‌کم در گستره‌ی ادبیاتِ ما-فارسی-، و به‌گونه‌ی روشن‌تر، همین آموزه‌های «گلستان» و «بوستان سعدی» کافی‌اند، تا انسانی انسان‌دوست و لطیف و اخلاق‌مدار تربیت کند؛ البته، اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد. مثلاََ، آن‌جا که می‌گوید:
«بنی آدم اعضای یک‌دیگر اند
که در آفرینش ز یک گوهر اند»…
این سخن، هرچند زبان‌‌زدِ خاصّ و عامّ‌است، و به‌گونه‌یی‌که می‌‌شود گفت، بیش‌‌ترینِ ما، آن‌را در ذهن و حافظه داریم؛ ولی اگر به‌همین میزان، خویش‌تن را پای‌بند و به‌راستی باورمند بدان بدانیم، به‌یقین می‌توان گفت، که تحولّی بزرگ و دگرگونیِ بی‌پیشینه در زنده‌گیِ ما پدید می‌آورد، و اساساََ، «عالَمی» دیگر‌، و «آدمی» دیگر می‌سازد.
یا آن‌جایی‌که می‌گوید:
«تو را آسمان خط به‌مسجد نوشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت»…

این، نکته‌یی‌است که اگر در آن تامل بشود، دیگر اثری از ناسازگاری‌ها و ستیزه‌جویی‌های دینی-مذهبی باقی نخواهد ماند، و یک‌سره رخت خواهند بست. نکته‌یی‌که به‌گونه‌ی روشن و آشکار، پیامِ «کثرت‌گرایی»-«Pluralism» دینی را می‌رساند، و راه آن‌را باز می‌کند. اما، هیج‌کدام‌ این‌ها، به‌اندازه‌یی‌که باید، جایگاه و کارکردی در میان ما ندارند‌. از این‌رو، چه می‌توان گفت، جز این‌که واقعاََ، توحّش، لانه در ذات انسان دارد؟

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »