قاتلان میان ما هستند

افشین حکیمیان

خبر آن‌قدر خون و جنایت در چنته‌ی چند خط خود داشت؛ که خبر جنایت غزه را در آن‌روز از صدر اخبار ایران به ذیل آورد: «داریوش مهرجویی و همسرش در ویلای شخصی خود، در شبی هولناک سلاخی شده بودند.» البته فقط که خون و جنایت نبود. خون، ردی کهنه از خود را به یاد می‌آورد. ردی که از کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریخ می‌شد نشانی از آن را یافت. در هر بزنگاهی از تاریخِ این سرزمین، ردی از این خون، بر چهاردیواری عزلت و تنهایی نویسنده‌ای، شاعری، طنزپرداز و یا هنرمندی ماسیده بود. تاریخ رسمی اگر در روایت این خونِ خورده حناق گرفته بود؛ ولی حافظه‌ی جمعی ملت، چندان فراموش‌کار نبود که ردونشان این سلاخی را درنیابد. این بود که خبر این جنایت، انگار که فاجعه‌ای بود در ادامه‌ی سال سرکوبی که از سرگذشته بود و مردم از این چند خط خبر جز این نمی‌خواندند که: آیا خدای دهه‌ی شصت زنده شده بود؟

و از این سبب جامعه به شنیدن این خبر، در بهت و حیرت فرو رفته بود. خاطرش حزین و مکدر گشته بود. آیا خزان قتل‌های زنجیره‌ای در رسیده بود؟ آن‌ها که حریف جامعه نمی‌شدند؛ قرارومدارشان سر از دشنه‌ و بیغوله در آورده بود؟ باید دگراندیشان را به ترس و وحشت اسیر می‌کردند؟ نویسنده و شاعر و هنرمندجماعت، زین‌پس، وقتی‌که پای از خانه به بیرون می‌گذاشتند و یا سر در عزلت و تنهایی خود فرو می‌بردند، می‌بایست که خوفِ جان خود را داشته باشند؟ نشانه‌ها کاملن آشنا بودند.‌ آن‌چند کلمه‌ی ضربات چاقو و سلاخی و خون و کارگردان مشهور شهر و تصاویر وحشتناکی که در فضای مجازی دست به دست می‌شدند؛ کار خود را کرده بود.

آن‌ها که چه به روزنامه‌نگاری و چه به وکالت، با پرونده‌ی قتل‌های زنجیره‌ای دهه‌ی هفتاد درگیر شده بودند؛ به شنیدن این خبر هولناک، گویی زودتر گوش به زنگ شده بودند. عمادالدین باقی نوشت: «قتل هولناک داریوش مهرجویی، فیلمساز برجسته ایرانی و همسرش، دقیقا به سبک قتل داریوش فروهر و همسرش، قطعا پیام واضحی در یادآوری قتل‌های زنحیره‌ای دهه هفتاد دارد. با تداعی قتل دو داریوش و همسران‌شان به یک شیوه، در پی القای چه پیامی هستند؟». ناصر زرافشان هم که وکالت پرونده‌ی قتل‌های زنجیره‌ای را عهده‌دار شده بود، گفت: «قاتلان به دنبال یک کار پر سر و صدا بوده‌اند.»

حتی مسیح مهاجری مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی هم به حرف آمد که: «انتشار خبر قتل داریوش مهرجوئی و همسرش، ذهن‌ها را بلافاصله متوجه ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای در دهه هفتاد کرد. به ویژه قتل مظلومانه داریوش فروهر و همسرش که آن مجموعه قتل‌ها تبعات سنگینی به ‌بار آوردند. اکنون با پندآموزی از قتل‌های زنجیره‌ای و پیامدهای ناگوار آن، مسئولان باید اقدامات فوری، جدی و دامنه‌داری برای ریشه‌یابی ماجرای اخیر به عمل آورند و تا سوزاندن ریشه این فساد، به اقدامات خود ادامه دهند.»

انگاری فقط جامعه نبود که این حس تن و جان‌اش را داشت آزار می‌داد که قتل‌های زنجیره‌ای در راه است؛ روزنامه‌ی کیهان هم در این جنایت ردی از روایت حکومتی قتل‌های زنجیره‌ای خود را یافته بود. مدیر مسؤول این روزنامه با بازگویی پیشینه‌ی محمد شریف (یکی از کشته‌شده‌گان قتل‌های زنجیره‌ای) که کتاب‌های «تاریخ یک ارتداد» و «اسطوره‌های بنیان‌گذار سیاست اسراییل» از روژه گارودی را ترجمه کرده بود. او را به‌عنوان ضد صهیونیسمی معرفی کرده بود که در روایت حکومتی به دست اسرائیل ترور شده بود. حال با شبیه دانستن شخصیت سیاسی مرحوم شریف و مرحوم مهرجویی، داشت می‌پرسید که: «آیا مسئولان محترم امنیتی و اطلاعاتی کشور، میان قتل مرحوم مهرجویی که رسانه‌های صهیونیستی را با قاطعیت رانده بود و مورد مشابه آن یعنی قتل مرحوم مجید شریف تشابهی نمی‌بینند؟!». ولی کیهان، حتی تا آخر هفته هم بر این موضع‌اش باقی نماند.

هرچه جامعه با توسل به حافظه‌ی جمعی، در این جنایت نشانی از قتل‌های زنجیره‌ای را می‌دید؛ ولی آیا اتاق فکری نشسته در بیغوله‌ای می‌خواست روایتی دیگر از این واقعه دست‌وپا کند؟ از سمتی عکس‌های فجیع جنایت هولناک را در فضای مجازی منتشر می‌کرد. از “سربری” می‌نوشت و تکذیب می‌کرد. و از سمتی روایتی را در اخبار رسمی به سمع و نظر بینندگان و شنوندگان رسانه‌های‌شان می‌رساندند که به روایت روزنامه‌های زرد قرین بود. سرگرم‌کننده و هیجان‌انگیز برای شنونده و بیننده. هر سمتِ روایت‌شان، بخشی از افکار عمومی را می‌خواست به خود جلب کند و به فراخور هر صنفی، چیزی را به خوردِ هر صنفی می‌خوراند. قصد می‌کرد که روشنفکر را، نویسنده و روزنامه‌نگار و هنرپیشه‌ی دگراندیش را به خوف جان دچار کند. و از سمت دیگر به روایت قتل عادی جنایی، عزم می‌کرد که قضیه را فیصله دهد.

در همان شب حادثه و درست در همان ساعات جنایت، نشریه اینترنتی فراز تصاویری از صفحه اینستاگرام همسر داریوش مهرجویی را در توییتر منتشر کرده و از وحیده محمدی‌فر، همسر داریوش مهرجویی از ماجرای تهدیدش با چاقو […] و به سرقت رفتن گوشی، “لب تاپ” و دو سنتور با اسم و عکس داریوش مهرجویی و بهرام رادان خبر داده بود. و در ادامه هشدار داده بود که:«افزایش مهاجران غیرقانونی در کشور نگرانی‌هایی را به وجود آورده است. نگرانی‌هایی که هر از گاهی با انتشار اخبار یا ویدیوهایی دوباره تشدید می‌شود.»

و عجیب‌تر آن‌که در نیمه‌های شب حادثه، روزنامه‌ اعتماد هم داشت صفحه‌ی اول خود را با چاپ مصاحبه‌ای با وحیده محمدی‌فر همسر داریوش مهرجویی درباره سرقت از خانه‌شان، به خط تیراژ صبح فردای روز حادثه می‌سپرد.

اخبار پرونده گاهی به تکذیب و گاهی به گزارشات مشروح از کانال‌های رسمی روایت می‌شد. باز کار به پی‌گیری رد پای قتل دگراندیش و مخالفی که رسیده بود، داشتند خبر می‌آوردند که پلیس می‌گوید دوربین شهرک خیلی وقت بوده که کار نمی‌کرد.
پای باجناق مرحوم مهرجویی به میان کشیده شد و صحبت از اختلافات مالی شد. ولی چیزی نگذشت که تکذیب شد و حتی خبرگزاری رکنا که منتشر کننده‌ی آن بود به مراجع قضایی احضار شد. عین همان که روزنامه اینترنتی فراز و روزنامه اعتماد را احضار کرده بودند. ولی بالاخره روزنامه همشهری خبر زد:««باغبان سابق ویلای ‎داریوش مهرجویى که از مدت‌ها قبل بر سر مسایلی با قربانیان اختلاف داشت اعتراف کرد…»

اگرچه محمدجواد اکبرین یادآور می‌شد که همین روزنامه همشهری در سه‌شنبه سوم آذر هفتاد و هفت برای پرونده‌ی قتل داریوش فروهر و همسرش هم چنین تیتر زده بود: «قاتلان فروهر با وی اختلاف شخصی یا خانوادگی داشته‌اند…»

حالا نوبت کیهان بود که پشتک وارو بزند. معلق بزند. متناسب با صحنه‌ای که چیده شده بود، پازلی را بچیند که بتواند شکل‌وشمایل پرونده را به قتل جنایی صرف تقلیل دهد و همان را هم جا بیاندازد. این بود که انگاری ادامه‌ی سناریوسازی را کیهان بود که عهده‌دار می‌شد و صحنه‌پردازی و جلوه‌های ویژه بصری و میدانی بدان می‌داد. لذا به داستان‌پردازی خاص منش طلبکارانه‌ی خود نوشت:«آقای رامبد جوان، آقای شهاب حسینی! مثل آن کاری که درقبال شهید والامقام روح الله عجمیان کردید تشریف ببرید منزل آقای مهرجویی‌، وساطت کنید و از دختر خانمش خواهش کنید قاتل را ببخشد!»

کار به بازسازی صحنه قتل هم که رسید؛ هیچ‌کدام از روزنامه‌نگاران مستقل را اجازه ورود به محل ندادند. فقط اجازه ورود به خبرنگار صدا و سیما داده شد. همه‌ی منافذی را هم که ممکن بود به خانه دید داشته باشند؛ با گونی آبی درز گرفتند. مأموران نوپو به طور کامل شهرک را تحت کنترل داده و منتظر شده بودند که هوا کاملا تاریک شود و سپس بازسازی را آغاز کرده بودند. به این همه هم اکتفا نکرده و وزارت کشور در جلسه‌ای تصمیم گرفته بود که هرگونه اطلاع‌رسانی درباره پرونده قتل داریوش مهرجویی و همسرش از طریق قوه قضاییه انجام شود.

پس با این همه آیا می‌شد امیدوار بود که همچون دولت اصلاحات که زیر فشار افکار عمومیِ طرفدار خود، به افشای زیروبم قتل‌های زنجیره‌ای تن داد؛ این دولت هم روی به شفا‌ف‌سازی بیاورد؟ ناصر زرافشان گفته بود:«نسبت به بیست سال گذشته امکان دادرسی عادلانه کمتر شده است.» از دولتی که بر صدرش عضوی از اعضای هیأت مرگ نشسته باشد هم نمی‌شد انتظار داشت که دغدغه‌اش این باشد که چه‌کسی “ریشه‌ی روشنفکری سینمای ایران” را قطع کرد؟ چه کسی “شاهرگ سینمای روشنفکری ایران” را برید؟ از این‌رو آیا بهتر آن نیست که رد این خون را از زبان کسانی شنید که خود زمانی دیر و دور درون این قدرت زیسته و به دهلیزهای تودرتوی آن آشنا هستند؟ محمد موسوی خوئینی‌ها دبیر کل مجمع روحانیون مبارز و‌ مدیر مسئول سابق روزنامه سلام، اخیرن از شدت گرفتن «سلفی گری» و‌ تندروی‌های مذهبی و امنیتی در بدنه جمهوری اسلامی و‌ میان هواداران افراطی ج اسلامی گفته بود. از آنهایی که وی به عنوان«خشکه مقدس» و «خشک مغز» نام برده و گفته بود: « با روایات جعلی و بی‌اساس و تحریف شده و بعضا اسرائیلات و‌ حتی با رمل و‌ اسطرلاب آدم می‌کشند و خون می‌ریزند و قربانی می‌کنند، که چه؟ که حکومت حفظ شود»

انگاری تشریح و تفسیر و توضیح همان چیزی که دختر مرحوم مهرجویی در روز تشییع جنازه پدرش گفته بود:« به قول بابام، قاتلان میان ما هستند.»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »