نفرین تاریخ

علی شمایلی

انقلاب در گونه کلاسیک آن، آنگاه که بر آن می شوی دوست اش داشته باشی یا با نفرین و دشنام، یاداش کنی، یا آنگاه که می خواهی برای بررسیدن اش، به واکاوی و تبیین آن بنشینی، دچار یافته ای ناهمسازواه (پارادوکسیکال) خواهی شد؛ انفلاب تا روی ندهد، تا نیفتد -چندان که افتد و دانی-؛ نمی توانی بدانی تا کجا گریزناپذیر بوده و هیچ نیرویی را این توان نبود که از رویدادن اش جلو گیرد، تا کجا باید که روی دهد، و تا کجا تباهی آور و نادرست بوده است و باید چشم و هوش را گشود که حتی در وضعیت سیاسی بدتری بار دیگر در دام آن نیفتاد. تا انقلاب روی ندهد، اندک کسی شاید بداند که چقدر شیوه نادرستی و زیانباری برای تغییر و تحول سیاسی است. در این یافته و نگره ناهمسازواره (پارادوکسیکال) زمان نقشی مهم دارد، در رویدادهای تحولی بلند مدت (بیش از یک قرن) انقلاب نقش و جایگاه تحولی خود را دارد و داوری در باره آن در این بازه زمانی متفاوت خواهد بود، ولی در بازه های زمانی که برای تغییرات اجتماعی با هدف توسعه و پیشرفت، داوری در باره انقلاب به سرعت تغییر خواهد کرد. در هنگامه ی پیش و آغاز و فرایند انقلاب، شاید کمتر کسی دریابد چه رویداد بزرگی در حال انجام است و کسی را نخواهی یافت که حتی با در دست داشتن داده های تجربی از انقلاب های پیشین که فرجام آنها را نشان می دهد، هشدار دهد. در آغاز و فرایند و پس پیروزی انقلاب و شکل گیری سامان سیاسی جدید، بیشتر آرا با هیجان و امیدواری از انقلاب یاد می کنند.سالهای پس از پیروزی انقلاب و استقرار کامل سامان سیاسی جدید بر قدرت، یا به شگلی دقیق تر آغاز مرحله سوم و چهارم آن بر اساس یافته ی “کرین برینتون” در کتاب درخور “کالبد شکافی چهار انقلاب”، و با روشن شدن پیامدهای عظیم سامان نوین برآمده از آن انقلاب، به آرامی روشن می گردد که برای دیگر کردن سامان سیاسی و وضعیت پیشین، انقلاب بدترین روش است که هزینه های آن، کمینه در کوتاه مدت و میان مدت، برای مردم و کشور، گویا بسیار بدتر از ادامه وضعیت پیشین است. در این میان انقلاب در دو سوه عینی و ذهنی، دگرگونی های گسترده و بنیادینی می آفریند، از سویی ساختارهای جامعه را بر هم ریخته و ساختارهای نوینی می آفریند و این تغییر ساختاری نیروهای اجتماعی موثری و گوناگونی را همراه با رهبران فکری و تشکیلاتی جدید می سازد. همراه با فروریختن و گرگونی ساختارهای اجتماعی و سیاسی در بیرون، ساختارهای ذهنی و ارزش ها و باورهای درون آن هم فرو ریخته و تغییر می کند. گویی کشور و مردم انقلابی وقتی پیروزی خود را بر نیروی بزرگ اجتماعی پیشین و فروریختن ساختارهای آن را می بینند، به توان خود اعتماد یافته و به سراغ دگرگونی ذهنیت خود و محتوای اندیشه گی و فرهنگی آن می روند. انقلاب راستین پس از آن انقلاب براندازنده و آفریننده ی تکینگی سیاسی، در اندیشه ها و ذهن ها آغاز می شود؛ انقلاب نهانی و زیر پوستی که نتیجه آن، ایجاد چالش و پریشانی در میان ساختارهای فرهنگی پیشین و تعاریف؛ مفاهیم، باورها و ارزش های آن است. این دگرگونی های خاموش، اقتدار ساختارهای موجود و پذیرش روابط قدرت را با دشواری ها و چالش های دامن گستری روبرو می سازد. این انقلاب ذهنی و فرهنگی خاموش، بالاترین گرفتاری ها را بر سر راه حکومت انقلابیون ایجاد می کند.

انقلاب ها زمانی از اوج به زیر می آید که در مرحله پاکدامن سازی جامعه دولت انقلابی گریبان مردمان را به زورورزی برای پرهیز از زشتی و پلیدی می گیرد و سپس مرحله پسین و پایانی آن که گام این جهانی شدن و گرد آوردن مال و قدرت و لذت خواهی دولت انقلابی است فرامی رسد. در این هنگامه های زورورزی بر مردم برای پاکدامنی، در کنار آلودگی ها و تردامنی های مدیران و مسئولان انقلابی مردمان را با این حقیقت روبرو می سازد که انقلاب بهشتی نمی سازد که هیچ، بلکه جامعه گام هایی بلند و هولناکی به سوی دوزخ و پلیدی، و حکومت به سوی ستم دو چندان برمی دارد. انقلاب در پایان کار پرده های بسیاری را کنار می زند تا مردم بیداد، سرکوب، فساد و ریاکاری دامن گستر را در پیش چشمان خود ببینند و دستی بر دست و دستی بر سر می کوبند که این خیره سری و بلاهت از کجا دامن گیر ما شد؟! انقلاب برآمده و برآیند نیروهای عظیم ملی و اجتماعی است. البته این هرگز به این معنا نیست که در انقلاب های کلاسیک، بیشترین مردم پای به خیابان برای مبارزه ای آشکار و خشن می نهند، بلکه گروه های اجتماعی به خوبی همبسته و منسجم در تشکیلات با رهبری و ایدئولوژی واحد، جنبش بخش و نیرو آفرین، نیروهای اجتماعی عظیمی را فرهم می آورد که برآمده از هم افزایی توان و داشته های اقتصادی، تشکیلاتی، هنری و بالاتر از همه ناشی از باورمندی مردمان به توان و اراده خود است. گروه های انقلابی یا تشکیلات و ساختاریهایی میسازند بسیار موثرتر از سازمان ها و تشکیلات دولت مستقر، و یا سازمان ها و تشکیلات موجود را به سود برنامه و آماج خود به کار می گیرند تا به آماچ سیاسی خود برسند.

انقلاب پس از پیروزی، نیروهای اجتماعی عظیم تر از پیش را در دو جهت همایند و هم پیوند با هم آزاد می سازد؛ نخستین جهت، جهتی باژگونه با جنبش و خواست بنیادین و پیشین انقلاب که برای بر هم زدن سامان سیاسی و برقراری سامانی نوین بود، عمل می کند. این نیرو اجتماعی برآمده از تغییر ذهنیت و اندیشه ها و آرا آن است و آنگاه آفریده و موثر می گردد که بر پریشانی کشور و مردمان پس از انقلابی که پیروز شده درنگ کند، و علت العلل این پریشانی را شیوه انقلاب برای تغییر می داند. این نیروی اجتماعی برآمده از دگرگونی های ذهنی تنها به داخل کشور انقلاب زده محدود نشده و شماری از اذهان اهل اندیشه کشورهای همسایه و منطقه را هم با خود همراه می سازد. برای مخالفت با انقلاب و بیان پشیمانی از آن به عنوان ابزاری برای دگرگونی، نیروهای فکری و سپس اجتماعی موثری در میان کشور انقلاب زده و پس از آن در میان کشورهای همجوار و منطقه را آفریده و منسجم می نماید.

نیروی اجتماعی دوم مخالف انقلاب برآمده از شکل توزیع تازه ای از مزایای اجتماعی و شکل گیری ساختار طیقانی جدید، در آغاز شکل گیری دولت جدید است. انقلابیونِ پیروزِ در قدرت، برای اعلان وفاداری به آرمان ها و باورهای خود، برای مدتی نه چندان طولانی، نهادها و سازمان هایی را شکل می دهند تا مزایای اجتماعی به گونه ای باز توزیع شود که خیل بیشتری از مردم، به ویژه فرودستان و در حاشیه ماندگان، از آنها بهره مند شوند. این گونه تغییرات در مدیریت دولت انقلابی، بسیار هدفمند در بازه زمانی که بستگی به میزان منابع موجود و پیامدهای سیاسی این توزیع دارد، به انجام می رسد. اگر منابع چندان نباشد که همه اماج و برنامه ها دولت جدید را پاسخ دهد و اگر توزیع این مزایا میان مردم، نیروی اجتماعی منتقد و مخالف را بیافریند، یا ارزش ها و باورهای ناهمساز با ایدئولوژی حاکم را ایجاد کند و همراه با کاهش و کمبود منابع، حاکمیت را در منگنه مردم معترض قرار دهد، آنگاه چاره کار را این می داند که منابع موجود را صرف استفاده ی اقلیت وفادار به خود گرداند تا آنان با بهره مندی از منابع موجود، به شکل رانت و امیتاز، وفادار و حمایت خود را نگه داشته و تداوم بخشند، بدین ترتیب توزیع نسبتا عادلانه مزایای اجتماعی و منابع، به سرعت متوقف می گردد. امکان اولیه و محدود بازتوزیع عادلانه منابع و مزایای اجتماعی در آغاز کار دولت انقلابی موجب تحرک اجتماعی صعودی بخشی از فرودستان می شود و توانستند در سامان و قواعد و نهادهای جدید، با دست یافتن به مزایای اجتماعی، طبقه اجتماعی بالاتری را به دست آورده و سری میان سرها پیدا کنند. توجه به جایگاه و نقش اجتماعی افراد شکل دهنده طبقه اجتماعی متوسط برای اهداف تحلیلی و تبیینی دارای اهمیت است. آنان پدر و مادرهایی هستند که در ساختار اجتماعی کشوری مانند ایران، دارای قدرت اجتماعی هستند و می توانند کسانی باشند که در میان خانواده خود، چیرگی داشته و فرزندان را مدیریت نمایند. این گروه ها از طبقه اجتماعی پایین و فرودست یا به یاری قواعد دولت انقلابی برای بازتوزیع مزایای اجتماعی به کمک تحصیل و کار و یا با آویختن به آماج و شعارهای انقلاب یعنی با کنشگری سیاسی در سازمان ها و نهادهای سیاسی و اجتماعی انقلابی، و سپس بهره بردن از رانت و امتیازهایی، امکان تغییر سرنوشت شان و پیشرفت های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را به دست می آورند و بخشی از طبقه متوسط جامعه را نشکیل می دهد. این ارتقایافتیگان جدید به طبقه متوسط همراه با طبقه اجتماعی قدیمی، پر شمارترین و موثرترین طبقه اجتماعی را از نظر سیاسی می سازند.

این دو نیروی اجتماعی آزاد شده پس از پیروز انقلاب؛ نیروی اجتماعی برآمده از دگرگونی دهنیت و نیروی برآمده از گسترش و قدرت طبقه متوسط و ساختار نوین جامعه هر دو سویه هایی بسیار پرواگر، محتاط و محافظه کارانه دارند. نیروی اجتماعی نخست که برآمده از دگرگونی ها ذهنی و یافته های اندیشه گی است به شکلی گنگ از متن درک و نظر مردم می جوشد و توسط اندیشمندان آنان تئوریزه می شود تا به شکل و شیوه ای پرهیخته و روشن از نظر پژوهشی و نظری و بار دیگر در میان مردم توزیع گردد. با بر پا شدن دوزخ نوین به دست انقلابیون و پریشانی ملک و مردم، انگاه که مردمان معترض و مخالف بار دیگر به اراده و اندیشه دیگر کردن و تغییر و تحول سیاسی می شوند، پیاپی این زنهار و هشدار به گوش می رسد، که گام ها را آهسته تر بردارید، دهان ها را بی پروا به بیان و واگویه هر چیزی نگشایید، مشت ها را برای کینه توزی گره ننماید، از خیابان و مشت و شعار پیشین این دوزخ برآمد، بدتراش نسازید! همه این هشدارها برآمده از درک و دریافت و نظر مردم و اهل اندیشه است که تغییرات انقلابی را بسیار ناکارآمد و نادرست و راهی به تباهی می دانند. اصلاح طلبی، پرهیز از خشونت انقلابی، دل نگرانی و زنهار از پیامدهای بسیار بدتر یک انقلاب دیگر، استحاله و تغییرات آرام و گام به گام سکه رایج بیانات نظری و تئوری سازی و به پیروی از آنها ادبیات سیاسی می شود. روشن اندیشان و اهل نظر کنونی به جای شور انقلابی از شعور، پرواگری عقل و علم، خردورزی برای دیدن پایان کار، رد و نفی خیزش انقلابی و از بردباری سخن می گویند و می نویسند. آرمان آنان برای دگرگونی های سیاسی جنبش های اجتماعی کنترل شده به دست نیروهای معقول برای تغییرات مدیریت شده و گام به گام است. این از خوش شانسی بزرگ میراث خوران بر تخت نشسته ی یک انقلاب پیروز است که دشمنان اش، مشت و مبارزه و خیابان و براندازی را سراسر خیره سری می دانند و کژراهه و دام. هشدار به این اصلاح طلبان و اهل اندیشه ی هراسان از انقلاب که چنین نگرش هایی به سود پاسداشت وضع موجود است و تا کنون دست آور روشنی نداشته، هیچ آنان نگران نمی سازد. حتی دشنام و این اتهام که ناخواسته در حال همکاری با بیدادگران کنونی هستند هم اگر چه آشفته شان می سازد، ولی هراس و پروای آنان از یک انقلاب دیگر، که ویرانگر و بد فرجامش می دانند، آنان را وادار می سازد تا همچنان از انقلاب پرهیز کند و برای آن پیاپی زنهار دهند.

این نیروی عظیمِ ذهنیِ پرواگر و زنهارساز که از انقلاب گریزان و نالان است از کجا آمده و بدینسان پر توان بر ذهن و اندیشه ها چیره گشته است؟ پاسخ در همایندی و هم پیوندی دو نیروی عظیم اجتماعی پساانقلاب است که ذهن و زندگی مردم را در آماج خود می گیرد؛ نخستین نیروی دولتی یکسالار و بسیار حجیم و مداخله گر که به تمامی در برابر تک تک مردمان قدبرافراشته و آنان را می خواند و قدرت خود را بی واسطه برآنان می راند. نیرو دوم برآمده از گسترش طیقه اجتماعی و نگاه و نگرش آنان و شیوه سیاست ورزی شان است. هر چند این دو نیرو اجتماعی منافه مشترک چندانی ندارند ولی گاه در برخی از مراحل تاریخی همراه و هم دوش هم می شوند.

رژیم برآمده از انقلاب، سرمست از ایدئولوژی پیروزگر خود، به گونه ای گسترده به آن راه کشیده می شود تا اماج و آرزوهای خود را بر همگان بباراند و همه منابع جامعه را برای اهداف و برنامه های خود به کار گیرد، حتی اگر مردم خشنود بر آنها نباشد. ایدئولوژی پیروزگر نودولتان از انجا که حمایت توده مردم را می خواهد، نیاز دارد که این توده بی شکل را بسازد. مردمان متشکل در نهادها و تشکل های مردمی، به سادگی تحت چیرگی و فرمان دولت درنخواهند آمد، پس نخست نهادهای مردمی موجود را از میان بر می دارد تا در سیاست ورزی ها و برنامه ریزی ها مردم بی واسطه تحت فرمان و مدیریت دولت در آیند. با نابودی نهادهای مستقل مردمی مرزهای و نیروهای حایل میان دولت و مردم به تمامی در هم شکسته شوند و بدین ترتیب دولت با همگان نه شکلی مستقیم و روشن سخن می گوید و چشم داشت های خود از آنان را بیان کند. همچنین رژیم همه حوزه های اجتماعی و خصوصی مردم را به زوروزی و تحمیل به میدانی چون آوردگاهِ کنشگری های سیاسی می کشاند. پس از این برنامه ها دیگر کسی نمی تواند بی خیال و با این بهانه که مرا به سیاست هیچ کاری نیست، از کنارسیاست ها، آرزوها و اماج حکومت بگذرد، سیاست از طریق دولت یا به شکل مستقیم و ارادی و یا از طریق برنامه های اقتصادی و فرهنگی دولت به سراغ مردم می رود و زندگی آنان را به فراخی تغییر می دهد. هر کس می بایست برگزیدند که یا با آنان است یا بر آنان. همه حوزه های فردی و اجتماعی، همه اذهان و اندیشه ها به تازیانه های سیاست ورزی و برنامه ریزی حکومت جدید، سیاسی یا سیاست زده می شود، روابط قدرت و سیاست تمام زندگی مردمان را درمی نورد. در کنار این سیاسی کردن همه زیست اجتماعی و فردی مردم، ناکارامدی، فساد و ناتوانی از حل مسائل مردم و کشور، آنی می کند که مردمان به ناچار وادار می شوند در باره چرایی و چگونگی این دیو چند سر زورآور، که پیاپی مردمان را می خواند و می راند، و آسودگی و امنیت را از آنان می ستاند، اندیشه و گفتگو کنند، بخوانند و بررسی نمایند. در میان این اندیشدن ها و گفتگوها و بررسیدن ها یکی از یافته ها و یکی از آنانی که متهم و علت نخستین وضع تباه است، انقلابی است که چنین حکومت و سامان سیاسیِ برای شان به همراه آورده است. دولت های مداخله گر با ایدئولوژی سرکوبگر یکی از مهمترین عوامل سیاسی شدن مردم و اندیشه ورزی سیاسی آنان می شوند که نتیجه این سیاسی شدن و اندیشه ورزی سیاسی چندان موافق این دولت ها نخواهد بود. طبقه متوسط شکل گرفته در بنیاد دارای نگرشی است که پرهیز از انقلاب و نفی تغییرات سریع یکی از مبانی آن است. طبقه متوسط عموما دل نگران پیامدهای یک انقلاب بر داشته های اجتماعی خود است. آنان توان و میزان داشته های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی خود را آن چنان نمی دانند که از پس تند باد انقلاب برای حفظ و نگهداری شان برآیند. آنان بشدت هراس این را دارند که انقلاب می تواند داشته هایی که اندوخته و گردآورده اند از کف شان ببرد پس با اندیشه ها و شیوه های انقلابی سر دشمنی دارند و در باره آنها پیاپی زنهار می دهند. این نیروی نقی و رد کننده انقلاب تنها در تراز ملی و کشور قدرت ندارد، بلکه کشورهای منطقه و قدرت های جهانی نیز می گردد؛ کشور انقلاب زده عبرت مردمان و کشورهای دیگر می شود. قدرت های همجوار منطقه از بیم نفود اندیشه انقلابی گری به صفوف مردمان خود می کوشند با ابزارهای رسانه و سیاست، انقلاب را بدنام جلوه دهند. پس از پیروزی انقلاب اهل اندیشه و نظر این کشورها هم با مطالعه و بررسی کشور انقلاب زده و تبیین و تحلیل وضعیت اسفبار آن کشور، یافته های نقادانه و علمی خود در باره ی نقش انقلاب در سرنوشت کشورها را در اختیار مردمان خود می گذارند. علم بی انکه خود بخواهد، به شکلی نیمه شکار و گنگ در خدمت قدرت های یکه سالار و حفظ وضع موجود قرار می گیرد. این نیروی نهی کننده انقلاب در داخل کشور انقلابی و کشورهای منطقه زمانی توان افزون تری می گیرد که قدرت های جهانی دست راستی که منافع شان آنان را به راهی می کشاند که هیچ دلخوشی از انقلاب های کلاسیک نداشته و آن را علیه منافع خود می دانند، رسانه های به ظاهر بی طرف و پر قدرت خود را وامی دارند، تا با نقدها و تحلیل های عالمانه و علمی خود، رادیکالیسم، بنیادگرایی و خشونت طلبی های سیاسی را رسوا سازند و جهانیان را از آنها زنهار دهند. این قدرت های جهانی و رسانه های پر توان شان، خود را طرفدار شیوه های مبارزه مدنی، جنبش های آرام اجتماعی و تغییرات قابل کنترل می شناسانند و خشونت انقلابی را نه از دیدگاه سیاسی، بلکه از نگاهی انسانی و اخلاقی نفی می کنند و نهانی و نهقته، انقلاب های کلاسیک را همدوش خشونت طلبی و رادیکالیسم و بنیادگرایی معرفی می کنند. ولی زمانی دروغ و دغل آنان روشن می شود که از آنان پرسیده شود، “وقتی رژیمی تن به تغییرات آرام و اصلاح نمی دهد و هیچ راهی برای آنها متصور نیست، تکلیف مردم در زنجیر چیست؟” هیچ پاسخ درخور و موثری ندارند. رسانه های این کشورها چنان از خشونت های سیاسی همگان را پرهیز می دهند که حتی این اندیشه ی شگرف پوپر فیلسوف اثبات گرای انتقادی پاک نادیده گرفته می شود که “تنها جایی که دست بردن به اسلحه درست است برای دفاع از آزادی است” و یا قانون اساسی کشور امریکا به تمامی فراموش می شود که آزادی حمل سلاح برای امریکاییان را برای دفاع از آزادی در این کشور را قانونی می داند.

نیروی اجتماعی دوم که برامده از دیگر شدگی وضع گروه هایی از مردم بخاطر بهره بردن از سامان نوین توزیع مزایای اجتماعی، چندان به گوش و هوش ما بیگانه نیست. فرودستان پیشین به لطف پیشرفت و بالاگرفتن جایگاه و طبقه اجتماعی شان بخاطر توزیع دیگرگون و عادلانه مزایا، همراه با آنانی که پیش تر از طبقه میانی بودند، نیروی اجتماعی مهمی نه نام طبقه متوسط را می سازند که هر گونه دگرگونی اجتماعی و سیاسی سریع و انقلابی، بشدت آشفته شان می سازد، چه نگران آنند که دگرگونی انقلابی هر آنچه را که به رنج به دست آورده و اندوخته اند، با تند باد بد فرجام دیگری نیست و نابود شود. طبقه میانی البته خواهان تغییر هستند ولی این تغییر باید بر بنیاد رای و کنشگری آنان باشد و بالاتر از آن چنان حساب شده و آرام باشد که بتوان فرجام کار را به گونه ای دید که یقین حاصل کنند آنچه دارند از کف شان نرود. طبقه متوسط سربازانی تغییرات اصلاح طلبانه و آرام هستند، نه البته سربازانی که به راستی سر می بازند، بلکه نه تنها سودای باختن سر را ندارند، بلکه چرتکه هم در کار است، تا در آنجا که سیر رویدادها بیرون از توان مدیریت آنان باشد، از آن بپرهیزند و به وضع موجود رضایت بدهند. شاید آن چیزی که آنان گاه بخواهند که دربازند هرگز جانشان نیست، ولی مال و داریی شان شاید. آنان پدر و مادرهایی هستند که کمیه پیاپی فرزندان خود را نسبت به پایان کار و امکان آشفتگی شدید هشدار می دهند و از ورود آنان به شیوه های انقلابی جلو می گیرند. بیان این مخالفت ها هم البته به زبان ارزش های انسانی و اجتماعی نوین است که در آن، رنج و درد تنها زمانی ارزشمند است که چیزی درخوری برای خود و دیگران به همراه آورد. این طبقه میانه متشکل از طیقه متوسط قدیمی و جدید، به این ترتیب در برابر تغییرات انقلابی نیروی اجتماعی بزرگ و مهمی می سازند. پرشمار بودن آنان نیروی اجتماعی شان را افزون می سازد و در هم پیوندی با دشنام و توبیخ انقلاب و انقلابی هم در داخل و هم در جهان و منطقه، این نیرو عظمت بیشتری هم می گیرد.
گویی تاریخ پس از انقلاب پیروز، در حالی که چشمانش از شیطنت برق می زند، بساط دیگری را برای خون بر دل مردم کردن می گستراند و این بار بر آن می شود همه آن نیروی عظیمی را که در پساپشت انقلاب برای پیروزی اش گرد آورد، برای پرهیز از رویداد دوباره آن، در اندیشه ها و ساختارهای اجتماعی دو چندان و فراخ تر از پیش گرد آورد. هستند بسیاری از اهالی علم و دانش، که به خون دل و خار در چشم و استخوان در گلو و تیر و دشنه در زخم، بر بیدادگری و نامرادی و نامردی های تاریخ بردباری می کنند؛ چه آنان خواهان تغییر و تحول هستند ولی زورشان به تاریخ نمی چربد. چرخ تاریخ همواره به کام قدرت چرخیده است و تنها انگاه این رسم بدرسمی دیگر شده که قدرتی دیگر، ارابه تاریخ را بر پیکر قدرت پیشین و مردم تاخته است، مردمان در گردش شوم این ارابه مرگ هیچ نبوده اند مگر پوست و گوشت و استخوان بهر آشکار کردن توان بردریدن و کوفتن ارابه های سرشار از مهمیز تاریخ. گوش تاریخ از یاوه های سرشار از ننگ و نفرین بر او پر است، و پیاپی با مردمان چنان ردار می کند که خود، خویش را بر خطر و مرگ اندازند. همان قدرتی که برای دیگر کردن و بهسازی اش از انقلاب سخت می پرهیزند، جان و مال و هر چیزشان را به خشم و خشونت و ستم ستانده می شود. تاریخ گویی بر آن است بازی شوم اش را به آشکارگی و برجستگی تمام بر سر آنان بیاورد؛ از خشونت و انقلاب پروا دارید و می هراسید پس من هم درست شما را به راهی می کشانم تا در میان شما این نجوا افتد که گویی باز از انقلاب گزیری نیست و بدینسان شما بیش از پیش می هراسید و خاموش می شوید و هم‌هنگام با آن هم جان و مال خویش می دهید و هم بدنامی و رسوایی به دست می آورید.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »