سقوط 

محسن رنانی

چکیده:

سقوط هر شرکت، سازمان یا ساختار سیاسی و اجتماعی چهار مرحله دارد؛ وقتی مرحله چهارم رخ دهد «رخداد سقوط» پایان می یابد. جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده است، نمی‌دانم تا کی و تا چه حد می‌تواند، با مقاومت، خشونت و امنیتی کردن جامعه، مانع تحقق مرحله چهارم شود؛ اما می‌تواند با تغییر رویه،‌ پیش از آن که با «انقلاب از پایین»، مرحله چهارم سقوط نیز رخ دهد، از طریق «انقلاب از بالا»، احتمال فروپاشی را کاهش دهد.

مقدمه:

این متن را حدود دو ماه پیش نوشتم. واقعش مردد بودم که منتشر کنم یا فقط برای مقامات بفرستم. همه ما می‌دانیم که بالاخره کشور از شرایط فروبسته کنونی گذر خواهد کرد،‌ اما تلاش همه ما باید این باشد که حکومت کم‌هزینه‌ترین راه را برای گذار کشور انتخاب کند. این که ایران به سوی تجربه شیلی و آفریقای جنوبی برود یا به سوی تجربه لیبی و سوریه، ابتدا به رفتار حکومت بستگی دارد و پس‌از آن به رفتار جامعه. منافع ملی ایران اقتضا می‌کند که هر دو طرف (حکومت و جامعه) تمامی راههای کم‌هزینه‌تر را تجربه کنند. یعنی تحول انقلابی و خشونت‌آمیز باید آخرین راه حل باشد. با این نگاه بود که ابتدا نسخه اولیه این متن را برای آقای دکتر محمدجواد ظریف فرستادم و خواهش کردم اگر می‌توانند آن را به دست مقام رهبری برسانند. هنوز هم گمانم بر این است اگر مقامات به صورت عریان با واقعیت روبه‌رو شوند، ناخودآگاه بر تصمیماتشان اثر می‌گذارد. اما پس از دو ماه ایشان پیام داد که تلاشش ناموفق بوده است. چنین شد که تصمیم گرفتم آن نوشته را با شرح و تفصیل بیشتر و بیانی بی‌پرده‌تر، برای انتشار عمومی بازنویسی کنم؛ که همین متنی است که می‌خوانید.

من این نوشته را منتشر می‌کنم تا از یک‌سو خانواده کشتگان و جوانان آسیب‌دیده و معترضِ جنبش مهسا غمناک نباشند و بدانند که اعتراض‌شان چه دستاورد عظیمی داشته است و در همین چند ماه توانسته‌اند یک مرحله از چهار مرحله سقوط را رقم بزنند؛ و از سوی‌دیگر اگر هنوز در درون نظام سیاسی هستند کسانی که از سطح هیجان و ترس روانشناختی عبور کرده‌اند و قدرت نگریستن عقلانی به تحولات را دارند، واقعیت را دقیق‌تر ببینند و به مراکز قدرت منتقل کنند؛ شاید هنوز فرصت بازگشت و همگرایی از دست نرفته باشد. چون معتقدم فرصت «اصلاح از بالا» از دست رفته است، اما تا زمانی که مرحله چهارم سقوط رخ نداده است، امکان «انقلاب از بالا» منتفی نیست. و البته اکنون تنها با «انقلاب از بالا» است که می‌توان «انقلاب از پایین»، را منتفی کرد؛ وگرنه «انقلاب از پایین» به‌طور طبیعی رخ خواهد داد. حکومت باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند، که فرصتش اندک‌تر از آنی است که گمان می کند؛ و بداند که حتی اگر با روشهای سرکوب خشن این نسل را از نظر روانشناختی ناامید کند، اما این نسل به‌مرحله «امید وجودی» رسیده است و هر لحظه می‌تواند افق‌های امید‌بخش تازه‌ای را خلق کند، پس به جای درافتادن و سرکوب و تحقیر این نسل، آن را درک کند و سخنش را ارج بگذارد و با او گفت‌وگو کند.

تجربه یک قرن اخیر به من می‌گوید که اگر قاجاران برنیفتاده بلکه اصلاح شده بودند، و انقلابیان به جای عزل محمدعلی‌شاه، با او بر سر ترتیباتی جدید و محکم برای مشروطیت به تفاهم رسیده بودند، اکنون ایران در مسیر توسعه، بسیار جلوتر بود. همچنین معتقدم اگر رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و خودش دست به اصلاحات جدی می‌زد و پیش از آن که دیر شود با انقلابیان گفت‌وگو و تفاهم را آغاز می‌کرد، امروز کشور ما خیلی جلوتر بود.

امروز هم معتقدم اگر حکومت روحانیان دست به «انقلاب از بالا» بزند و گفت‌وگوی واقعی با جامعه را درباره درخواست‌های مخالفان و معارضان، برای ایجاد تحول در این ساختار آغاز کند، مسیر آینده توسعه ایران کم هزینه‌تر طی خواهد شد.

اکنون نظام سیاسی ایران، سه مرحله از سقوط را طی‌ کرده است و «اصلاح از بالا» دیگر جواب نمی‌دهد. چون پیشْ‌شرط موفقیتِ اصلاح از بالا، «باورپذیر» بودن نظام سیاسی است و اکنون نظام سیاسی، «باورپذیری» خود را در ذهن بخش بزرگی از جامعه از دست داده است. اکنون نظام تنها با یک «انقلاب از بالا» است که می‌تواند باورپذیری خود را در ذهن جامعه بازسازی کند و با این‌کار، هم نظام را از یک سقوط خسارتبار نجات دهد و هم هزینه‌های تاریخی تحول در ایران را کاهش دهد.

من به تمام معنا یک «وسط‌باز»‌ام و این نوشته را هم بر اساس ماموریت «وسط‌بازی» که سالهاست بر دوش خود گذاشته‌ام منتشر می‌کنم. با وجود خطر خشمی که ممکن است با انتشار این یادداشت از سوی حکومت برانگیزم و با وجود احتمال ناخشنودی بسیاری از جوانان معترض و یا حمله و اهانت آن بخشی از هموطنانم که براندازی خشونت‌بار را تنها راه رهایی از ناکارآمدی و جور نظام حاکم می‌دانند، وظیفه روشنفکری و روشنگری من حکم می‌کند که هشدار خودم را نسبت به روند موجود با صدای بلند به هر دو طرف اعلام کنم.

پیدایش طیف گسترده‌ای از روشنفکران و کنشگران «وسط‌باز» طلیعه شکل‌گیری یک جامعه مدنی ژله‌ای است و نشانه‌ای امیدبخش از ورود جامعه به مرحله «سال صفر توسعه» یعنی آغاز مرحله بلوغ مدنی جامعه است. در «شب کنشگران مرزی» که همین سی‌ام بهمن ماه به مناسب رونمایی از کتاب «کنشگران مرزی» دکتر مقصود فراستخواه، این استاد ارجمند توسعه‌اندیش، برگزار می‌شود خواهم گفت که چرا شکل‌گیری طبقه نخبگان «وسط‌باز» بخشی از ضرورت تاریخی فرایند توسعه ماست. طبقه‌ای که از انقلاب مشروطیت به بعد چشم‌به‌راهش بودیم و اکنون شاهد جوانه‌های آن هستیم. که اگر این طبقه در دهه چهل و پنجاه خورشیدی شکل‌گرفته بود، احتمال رخ‌دادن انقلاب پنجاه‌وهفت بسیار پایین می‌آمد. خواهم گفت که در جامعه‌‌ای و نظام سیاسی‌ای که حزب، جایگاهی ندارد، چرا پیدایش طبقه‌ای از روشنفکران، کنشگران و نخبگان «وسط‌باز» ضروری و امیدبخش است. چند نخبه «وسط‌باز» کاری از پیش نمی‌برند اما وقتی آنان به طبقه تبدیل شوند، تحولات تاریخی را کم‌هزینه‌تر می‌کنند. چون جامعه همیشه قشر‌های وسط‌باز دارد اما وقتی «نخبگان وسط‌باز» آنها را نمایندگی نمی‌کنند، قشرهای وسط‌باز جامعه هم مجبورند به سوی یکی از دو قطب افراطی بپیوندد.

چهار مرحله سقوط

سقوط هر سیستم اجتماعی (خواه یک شرکت، خواه یک خانواده، خواه یک نظام سیاسی) دو بُعد و چهار مرحله دارد که پی‌در‌پی و به نوبت رخ می‌دهند. بُعد اول، «سقوطِ ذهنی» است که دو مرحله دارد: «سقوط کارآمدی» و «سقوط شایستگی»؛ و بُعد دوم، «سقوط عینی» است که آن‌هم شامل دو مرحله است: «سقوط نمادها» و «سقوط ساختارها».

«سقوط ذهنی» یعنی وقتی «کارآمدی» و «شایستگی» یک سازمان در ذهن اعضایش فروبریزد؛ و «سقوط عینی» یعنی وقتی که «نمادها» و «ساختارها»ی آن سازمان در عمل و در واقعیت فروبریزند. مثلا در یک خانواده، وقتی یک طرف یا هر دو طرف از نظر عاطفی از هم ناامید یا دلزده یا متنفر شوند و روابط عاطفی‌شان بگلسد و متوقف شود، در این ساختار خانواگی، «سقوط ذهنی» رخ داده است (طلاق عاطفی). ولی وقتی خانواده واقعا از هم فروبپاشد و جدایی عملی و قانونی رخ دهد «سقوط عینی» رخ داده است (طلاق قانونی). و البته سقوط ذهنی مقدمه سقوط عینی است.

پس، مرحله نخستِ سقوط، «سقوط کارآمدی» است، یعنی وقتی عملکرد سازمان یا ساختار از نظر اعضا یا کارکنان یا ذینفعانش چنان دارای بحران و اشکالات بنیادین باشد که اعضا را به این باور برساند که این ساختار دیگر نمی‌تواند وظایف و ماموریت‌ها و نیازهای مورد انتظار را برآورده کند. مثلا وقتی پدر، برای سالهای زیادی کسب‌وکار مناسبی نداشته باشد یا توانایی‌ٔهای لازم برای حل‌وفصل مسائل اقتصادی و اجتماعی خانواده را نداشته باشد، او در ذهن اعضای خانواده دچار «سقوط کارآمدی» می‌شود.

مرحله دوم سقوط، «سقوط شایستگی» است، یعنی وقتی شکوه، ارزشمندی و مشروعیت اخلاقی مدیران و ساختار سازمان در ذهن اعضا یا بازیگران یا ذینفعانش فرو بریزد؛ یعنی آنها به این باور برسند که این ساختار دیگر حتی ارزشمندی و شایستگی‌ لازم را برای ادامه فعالیت ندارد. مثلا وقتی یک پدر، معتاد باشد و تلاش برای ترک اعتیاد او پی‌در‌پی به شکست بینجامد، یا بسیار خشن و بداخلاق و بددهن باشد یا گرفتار فساد اخلاقی باشد، مشروعیت اخلاقی و اعتبار ذهنی این پدر نزد همسر و بچه‌ها فرو می‌ریزد و اقتدار او وارد مرحله «سقوط شایستگی» می‌شود.

مرحله سوم، «سقوط نمادها» است. مثلا در مورد خانواده، نماد بیرونی خانواده این است که اعضایش با علاقه زیر یک سقف زندگی می‌کنند؛ یکدیگر را با نام کوچک و صمیمانه صدا می‌زنند؛ با هم به پارک یا مهمانی می‌روند؛ عکس روز ازدواج‌شان به دیوار آویخته است؛ برای همدیگر هدیه می‌خرند و جشن تولد می‌گیرند و نظایر‌این‌ها. وقتی این‌گونه «نمادها» در خانوده نباشد، دیگران متوجه می‌شوند که انسجام و همدلی درونی این خانواده از دست رفته است.

مرحله چهارم نیز «سقوط ساختارها» است. یعنی وقتی که این خانواده وارد مرحله کشمکش و درگیری و فحاشی و خشونت و قهر و مراجعه به دادگاه می‌شود و عملاً دو همسر از یکدیگر جدا زندگی می‌کنند؛ و خانواده از طرف سرپرست، تامین مالی نمی‌شود. آنگاه این وضعیت آنقدر ادامه می‌یابد تا یکی از طرفین بمیرد یا دادگاه حکم طلاق را صادر کند و این ساختار خانوادگی متلاشی شود.

اکنون معتقدم جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده و در آستانه مرحله چهارم ایستاده است.

یک) سقوط کارآمدی:

در دهه اول انقلاب، دائما توجیه این بود که هنوز ساختارهای انقلابی مستقر نشده است و باید به سیستم فرصت داد تا خودش را پیدا کند و ساختارها و فرایند‌های مورد نیاز را بسازد. می‌گفتند اکنون سیستم درگیر جنگ و در معرض هجوم دشمنان خارجی است و طبیعی است که فرصت نکند تا خود را کارآمد کند. این‌گونه بود که همه مردم با ناکارآمدی‌های نظام می‌ساختند و مثلا برای گرفتن یک بیست لیتری نفت، نصف روز در صف می‌ایستادند و باز از نظام حمایت می‌کردند.

پس از جنگ، نظام بر گسترش تولید و سازندگی متمرکز شد و برای نزدیک به دو دهه (۶۸ تا ۸۸) تلاش کرد تا کارآمدی خود را به نمایش بگذارد. حتی از اوایل دهه هشتاد، با عمیق شدن گسل‌های سیاسی بین گروههای درون نظام و شکل‌گیری بازی حذفی بین اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان،‌ نظام به این نتیجه رسید که نمایش شایستگی را رها کند و فقط بر کارآمدی خود متمرکز شود. به گمان من آوردن دولت نهم با آن همه هزینه ملی که تحمیل کرد، و نیز ورود به بازی اتمی، با همین هدف افزایش و نمایش کارآمدی در داخل و خارج بود. اما با شکست دولت نهم و دهم که تمام ظرفیت نظام در سبد آن گذاشته شده بود (شکستی که در هر چهار بعد داخلی و خارجی، و اقتصادی و سیاسی رخ داد) آخرین ذخیره نظام برای نمایش کارآمدی خود نیز خرج شد.

پس از دولت دهم، به‌گمانم نظام کلاً مساله کارآمدی را از اولویت خود خارج کرد (احتمالا از امکان تحقق آن ناامید شد) و راهکار را در ایدئولوژیک و انقلابی کردن مجدد فضای سیاسی و اجتماعی کشور جستجو کرد. این که در زمان دولت یازدهم و دوازدهم کل بخش‌های دیگر نظام بسیج شدند تا نشان دهند آن دولت ناکارآمد است و حتی با اقدامات خود برجام را به شکست کشاندند و یا بعداً در مسیر احیای آن سنگ‌اندازی کردند، حاکی از ناامیدی یا خارج شدن اولویت کارآمدی از دستور کار نظام است. شکست زودهنگام مدیریت جهادی در دولت یکدست سیزدهم نیز نشان داد که واقعا و در عمل نیز نظام به منتهی الیه دوره سقوط کارآمدی خویش رسیده است.

بنابراین اکنون نزدیک به یک‌و‌نیم دهه است که جامعه آرام‌آرام از نظر ذهنی به سمت این جمع‌بندی سوق داده شده است که این ساختار، توانایی حل‌وفصل مشکلات روزاروز فزاینده و بحران‌های دررسنده‌ای که خود عامل خلق آنها بوده است را ندارد. امروز نه فقط شکست پیاپی نظام در تحقق اهداف اصلی‌اش آشکار شده است (مثل اهدافی که در سند چشم‌انداز بیست‌ ساله آمده و روی آنها بسیار تبلیغ شده بود)، بلکه حتی معلوم شده است که نظام تدبیر در مدیریت مسائل کوچک‌تر (مثل بحران نظام تامین‌‌اجتماعی و صندوق‌های بازنشستگی، بحران سالیانه ۱۷ هزار کشته رانندگی، بحران آب، بحران برق و گاز، بحران تورم و سقوط مستمر و چهل‌ساله ارزش پول ملی، بحران بیکاری، بحران ازدواج، بحران مسکن، بحران انباشت پرونده‌های قضایی، بحران فساد اقتصادی، بحران تخریب محیط زیست و …) نیز توانایی لازم را ندارد و پی‌در‌پی شکست می‌خورد.

دو) سقوط شایستگی:

شیفتگی جامعه به بنیانگذار، نگذاشت که در دهه اول، شایستگی‌های نظام زیر سوال برود. مثلا جامعه عملا نسبت به رفتارهای بیرون از معیارهای شایستگی که در برخورد با منتقدان، مخالفان و معترضان رخ می‌داد چشمانش را می‌بست (رفتارهایی مثل حصر و آزار مراجع یا روحانیان منتقد، برخورد خشن با احزاب و مطبوعات و روشنفکران مخالف و یا شیوه عمل غیرقانونی که در اعدام‌های سال ۶۷ رخ داد). بعد از جنگ نیز نظام برای یک‌ونیم دهه تلاش کرد تا همزمان با افزایش کارآمدی، معیارهای شایستگی خود را نیز بالا ببرد و به نمایش بگذارد. حتی افشای قتل‌های زنجیره‌ای سال ۱۳۷۷ و پذیرش خطا از سوی وزارت اطلاعات و شروع اصلاحات در آن وزارتخانه نه تنها موجب سقوط شاخص ذهنی شایستگی نشد، بلکه شاخص شایستگی نظام را در ذهن مردم ارتقاء‌ داد؛ چرا که مردم می‌دیدند که نظام علی‌رغم داشتن خطاهای بزرگ، اما جرأت و توان جراحی بزرگ در درون خود را نیز دارد، پس هنوز از شایستگی آن ناامید نشده بودند.

اما از اوایل دهه هشتاد، نظام با رها کردن مساله شایستگی و تمرکز بر کارآمدی عملا مسیر سقوط شایستگی را گشود. طلیعه این مسیر با رد صلاحیت یک‌سوم نمایندگان مجلس ششم در انتخابات مجلس هفتم توسط شورای نگهبان و سپس بداخلاقی‌های انتخابات ۸۴ و برکشیدن دولت نهم گشوده شد؛ اما از دوره دولت دهم به بعد بود که با پدیدار شدن حجم انبوه بی‌ضابطگی در نظام اداری و حجم عظیم فسادهای مالی و عدم عزم یا مهارت نظام سیاسی در مهار آنها، سقوط شایستگی نظام در ذهن مردم آغاز شد. سپس این سقوط با رفتار تبعیض‌آمیز شورای نگهبان در انتخابات‌های بعدی و نیز در نحوه برخورد حکومت با سه اعتراض عمومی ۸۸ ، ۹۶ و ۹۸ تشدید شد. حجم عظیم رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی که در برخورد عوامل حکومت با معترضان در این سه دوره اعتراضات رخ داد و عدم پاسخگویی مطلق حکومت نسبت به آن رفتارها، تصویر شایستگی حکومت را بیشتر مخدوش کرد. همچنین موارد دیگری مانند دستگیری و معرفی متهمان دروغین برای قتل دانشمندان هسته‌ای؛ رسوایی ساقط کردن هواپیمای اوکراینی بدون شفاف‌سازی به موقع؛ تعارض‌های فراوان بین گفتار و رفتار مسئولان؛ فرار از پاسخگویی در برابر وعده‌های دروغینی که داده شده است؛ عدم پوزش‌خواهی در بحران‌ها؛ و توجیه تمام شکست‌ها با توسل به مفاهیم مذهبی، همگی در جهت تشدید سقوط شایستگی عمل کرده‌اند.

اما به گمانم اکنون در جریان جنبش مهسا، سقوط شایستگی به نقطه اوج خود رسیده است. حتی برای نسل‌های گذشته که نسبت به انقلاب اسلامی عُلقه‌ای داشته‌‌اند و حتی برای بسیاری از ایثارگران و خانواده‌‌های شهدا، این حجم از رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی باورنکردنی بوده است. برخوردهای خشن و غیرقابل توجیه نسبت به معترضان؛ کشته شدن یا آسیب دیدن برخی معترضان در دوره بازجویی بدون این که دستگاه‌های امنیتی و قضایی پاسخگو باشند؛ برگزاری برخی دادگاهها به صورت غیرعلنی و بدون وکیل تعیینی همراه با شتابزدگی و عدم شفافیت و طی‌نشدن فرایندهای قانونی متعارف در مورد این پرونده‌ها؛ صدور احکام نامتناسب با جرم بویژه احکام فراوان اعدام؛ اعلام نظر تعداد زیادی از وکلا و حقوق‌دانان مبنی بر غیرقانونی و غیرقابل دفاع بودن شیوه محاکمه و سرعت و شدت احکام صادر شده برای معترضان دستگیر شده؛ نسبت دادن همه چیز به مداخله و دسیسه خارجی و پافشاری بر اغتشاش خواندن اعتراضات؛ اعتراف‌گیری زیر شکنجه و پخش عمومی آنها؛ برخورد گسترده و خشن با خبرنگاران یا مردمی که فقط از اعتراضات تصویربرداری کرده‌اند؛ دهها چشمی که از جوانان کشور با تفنگ ساچمه‌ای کور شد و نه‌تنها یک عذرخواهی ساده هم نشد بلکه گفتند هر کس ثابت کند ما زده‌ایم جایزه می‌گیرد؛ تلاش برای بی‌آبرو کردن سلبریتی‌ها؛ مخفی کردن و دفن شبانه جنازه‌ها و آزار خانواده‌های قربانیا؛ دستگیری و جلوگیری از درمان زخمی‌ها یا بردن زخمی‌ها از بیمارستان‌ها؛ عدم رسیدگی و پاسخگویی به ادعای آزار جنسی برخی زنان دستگیر شده و … از نمونه رفتارهایی بوده است موجب سقوط شدید شایستگی نظام در ذهن جمعی جامعه شده است. حتی اگر برخی از این اخبار دقیق نباشد یا صحت نداشته و شایعه باشد، اما چون باورپذیری نظام در بخش بزرگی از جامعه از دست رفته است، دیگر توضیحات نهادهای رسمی حکومتی برای مردم، پذیرش و اقناع ذهنی نمی‌آورد. به همین علت است که منابع خبری جامعه از منابع حکومتی به منابع بیرون حکومت منتقل شده است و آنگاه انبوه و تنوع خبرهای یادشده، نوعی توافق بین‌الاذهانی درباره سقوط شایستگی نظام، در جامعه ایجاد کرده است.

این که در یک روز نزدیک به صد نفر در زاهدان به قتل برسند و حکومت مسئولیت آن را نپذیرد و به گردن گروههای معارض بیندازد، در عین حال اجازه ندهد که هیچ کمیته ملی حقیقت‌یابی تشکیل شود تا افکار عمومی را نسبت به این قتل‌ها آگاه کند، عملا سقوط شایستگی را شدت بخشیده است. همچنین در این چند ماه صدها نفر از معترضان کشته شده‌اند اما حکومت صرفا با نسبت دادن رفتار معترضان به تحریک خارجی از پاسخگویی به این قتل‌ها طفره رفته است. عجیب‌تر آن‌که مقامی گفته است همه این‌ها به دست عوامل خارجی کشته شده‌اند، بدون آن‌که متوجه باشد که حکومتی که مدعی است تا مرزهای اسرائیل را زیر نفوذ عمق استراتژیک خود دارد چگونه عوامل مسلح وابسته به خارج تا قلب شهرهایش نفوذ می‌کنند و صدها را می‌کشند و حکومت نمی‌تواند اسنادی از آن ارایه کند. این که این همه چهره در داخل و خارج نسبت به اعدام‌های اخیر موضع گرفته‌اند و این که می‌بینیم هر چه حکومت تلاش می‌کند تا قتل کیان، کودک اهل ایذه‌، را به عوامل تروریست نسبت دهد، نه جامعه و نه حتی خانواده کیان این را نمی‌پذیرند، این‌ها همه نشانه آن است که جامعه توجیه نیست، اعتمادش از دست رفته است و در ذهن جمعی‌اش همه این اقدامات به عنوان نشانگان سقوط شایستگی قلمداد می‌شود. شایستگی نظیر امنیت است، در موضوع امنیت، احساس امنیت مهم است نه خود امنیت. به همین ترتیب، برآورد ذهنی جامعه از شایستگی مهم است نه خود شایستگی.

اکنون تقریبا اکثریت مردم باور کرده‌اند که این ساختار هیچ اعتقادی به قانون اساسی و قوانین قضایی خودش و حتی اصول اخلاقی مذهبی که ترویج می‌کند نیز ندارد. سقوط شایستگی از این بیشتر چه؟ و شگفت این که همین‌که اوضاع کمی آرام شد و حکومت بر اوضاع مسلط شد شروع به نمایش اعتماد به نفس کاذب کرد و دوباره دوره‌ای از تحقیر و تهمت و تکذیب و فرافکنی و رجزخوانی و برخوردهای امنیتی را آغاز کرد. یعنی دقیقا الگوی رفتاری خودش پس از اعتراضات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تکرار کرد، بدون این‌که توجه کند که «باورپذیری» خود را نزد جامعه از دست داده است. بخش بزرگی از مردم اکنون به یک توافق نانوشته رسیده‌اند که این حکومت هیچ معیار رفتاری قابل اتکایی ندارد و هیچ کس، حتی مذهبی‌های انقلابی که روزگاری برای این نظام خون دل خورده‌اند، وقتی با رفتار و منافع گروه حاکم مخالفت می‌کنند، نیز حرمت نخواهند داشت. این که مردم می‌شنوند و در عمل می‌بینند که حکومت، شهروندان را به خودی و ناخودی و درجه یک و دو تقسیم می‌کند، سقوط شایستگی را تشدید می‌کند.

درواقع شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است» که روزگاری می‌توانست نظام را از بن‌بست‌های فکری و نظری برای حل‌وفصل مسائلش در دنیای جدید برهاند، اکنون به ابزاری برای سقوط شایستگی نظام تبدیل شده است. اکنون مردم انگاره «حفظ نظام از اوجب واجبات است» را با انگاره سازمان مجاهدین خلق مقایسه می‌کنند که در اوایل انقلاب می‌گفت «هدف وسیله را توجیه می‌کند» و با این انگاره بود که دست به ترورهای کور و خشونت‌بار زد. به‌گمان من، مشروعیت اخلاقی نظام اکنون در بین بخش بزرگی از مردم به سطح مشروعیت سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۰ سقوط کرده است. این یعنی سقوط شایستگی. حکومت هم دقیقا این را می‌داند. به همین خاطر است که خیلی سال است که دیگر اجازه برگزاری یک انتخابات آزاد را نمی‌دهد و در برابر هرگونه درخواستی برای رفراندوم مقاومت می‌کند و به جای آن که آن را یک حق مسلم برای جامعه بداند که در قانون اساسی تصریح شده است، آن را خواست بیگانگان می‌نامد.

سه) سقوط نمادها:

به‌گمان من مهم‌ترین کاری که جنبش مهسا کرد وارد کردن نظام به مرحله سقوط نمادها بود. معتقدم در میان پانزده دستاورد تاریخی جنبش مهسا، سقوط نمادها فراگیرترین و فوری‌ترین دستاورد بود. این که گروههای مختلف اجتماعی از دانشجو، ورزشکار، هنرمند و فعالان مدنی، همگی نمادهای حکومت را به سخره گرفته‌اند و بسیاری از گروههای مردم به پیروی از آنها دیگر، نمادهای رسمی حکومت را به نمایش نمی‌گذارند نشانه ورود جامعه به مرحله سقوط نمادهاست. آتش ­زدن بنرها یا مجسمه‌‌های حکومتی؛ سرپیچی از حجاب اجباری بوسیله طیف وسیعی از زنان و به نمایش گذاشتن عکس‌های بدون پوشش سر توسط زنان برجسته و مشهور؛ شادی مردم در شکست تیم ملی فوتبال؛ نخواندن سرود ملی در برخی مراسم رسمی‌؛ عمامه‌پرانی؛ تحریم جشنواره‌های حکومتی؛ شدیداً خلوت شدن راهپیمایی‌های حکومتی به گونه‌ای که مجبورند در میدان‌های کوچک شهری اجتماع کنند؛ آسیب دیدن یا برداشته شدن عکس‌های رسمی از دیوار بسیاری از مکان‌های عمومی؛ برداشتن عکس‌های رسمی از بسیاری از مغازه‌ها؛ این‌که دانش‌آموزان عکس‌های ابتدای کتابها را پاره کنند و فیلم آن را در فضای مجازی پخش کنند؛ این که سر کلاس‌های درس دانشجویان طرفدار نظام دیگر میدان‌دار نیستند و در برابر نقدهای تند دانشجویان منتقد سکوت می‌کنند؛ ابراز برائت برخی ایثارگران و خانواده‌های شهدا از رفتار حکومت؛ این که هنرمندان نامداری که در یک جشنواره هنری حکومتی شرکت کرده بودند یک به یک اعلام پوزش‌خواهی کردند؛ این‌که هنرمندان و سایر افراد نامدار تلاش می‌کنند از هرگونه فعالیتی که نماد همکاری با حکومت است پرهیز کنند؛ این که صداوسیما که فراگیرترین ویترین نظام است نفوذ و اعتبار خود در بخش بزرگی از جامعه از دست داده است؛ تبدیل شدن یک شعار نمادین (مرگ بر دیکتاتور) به شعار محوری اعتراضات؛ غیب شدن تیپ‌هایی که تا همین چند وقت پیش با چفیه در دانشگاهها و مراکز عمومی تردد می‌کردند؛ این‌ که دیگر کسی در محیط‌های عمومی و مدارس تمایل یا جرأت ندارند سرود «سلام فرمانده» را پخش کند؛ این که دیگر پشت شیشه هیچ خودروی خصوصی نمادها و تصاویر حکومتی را نمی‌بینیم؛ این که هر شب بر دیوارهای شهر شعار نوشته می‌شود و صبح پاک می‌شود؛ این‌که حتی در شب ۲۲ بهمن شعارهای ضدحکومتی سر داده می‌شود و … همگی نشانگان تحقق مرحله سقوط نمادها است.

در یک کلام،‌ اهمیت و احترام نمادهای حکومتی در ذهن و دل بخش بزرگی از مردم فروریخته است. نمادهایی که در قلب‌ها نباشند، بر دیوارها هیچ ارزشی ندارند. هم‌اینک در جنگ نمادها، حکومت، بازی را واگذار کرده است.

چهار) سقوط ساختارها:

اکنون حکومت در آستانه مرحله چهارم و پایانی سقوط، یعنی سقوط ساختارها، قرار گرفته است. در انقلاب اسلامی سقوط ساختار رژیم شاه از وقتی آغاز شد که دولت‌های بزرگ غربی، بر سر رفتن حکومت شاه به توافق رسیدند. در واقع، درحالی که انقلاب در داخل به شدت جریان داشت، در خارج نیز غربی‌ها متوجه شدند که دیگر ادامه حمایت و حفظ رژیم شاه نه ممکن است و نه سودمند. بنابراین مذاکره با رهبران انقلاب (مانند آیه‌الله بهشتی) و رهبران ارتش برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت را آغاز کردند. البته اگر غربی‌ها هم به این توافق نمی‌رسیدند و شاه از کشور نمی‌رفت، باز هم به احتمال زیاد شاه به علت بیماری سرطان خون، یکی دوسال بیشتر دوام نمی‌آورد و با مرگ او سقوط ساختار محقق می‌شد.

اصلی‌ترین نشانه ورود یک نظام به مرحله چهارم سقوط این‌ است که سیستم وارد مرحله رفتارهای کاریکاتوری می‌شود،‌ یعنی شروع می‌کند فعالیت‌های شکست‌خورده قبلی خود را دوباره با نام دیگری و به شکل‌دیگری از سربگیرد. شاخص آن نیز این است که همزمان که «کنترل‌پذیری»اش بر اوضاع کاهش می‌یابد، «انعطاف‌پذیری»‌اش نیز پایین می‌آید. شواهد فراوانی حاکی است که اکنون نظام به صورت آشکار این ویژگی‌ها را از خود بروز داده است. فقط یک مثال می‌زنم و مشاهده نمونه‌های دیگر را به خوانندگان می‌سپارم: این روزها می‌بینیم از یک‌سو حکومت اصلا توانایی تحمیل حجاب اجباری را ندارد و سرپیچی زنان از این فرمان حکومتی همه‌جا فراگیر شده است و بازار و خیابان و مترو مملو از زنان بدون پوشش سر است، و طبق گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، تعداد زنانی که با معیارهای حکومتی فاقد حجاب هستند به بالای ۷۰ درصد رسیده است (کاهش شدید کنترل‌پذیری)؛ ولی از سوی‌دیگر نیز در تریبون‌های رسمی به جای آن که مسیر انعطاف را باز کنند و مثلا از فقهای زیادی نام ببرند که پوشش سر و گردن را واجب نمی‌دانند و از این طریق راه تعامل و پذیرش طرفینی را بگشایند، برعکس از بستن حسابهای بانکی و مسدود کردن کارت ملی زنان بدون پوشش رسمی، بستن مغازه‌هایی که به این زنان خدمات می‌دهند، عزل مدیران ادارات و بانک‌هایی که به این‌گونه خانم‌‌ها خدمات بدهند و نظایر این‌ها سخن می‌رود (کاهش انعطاف‌پذیری). و اکنون نیز اعلام تشکیل قرارگاه زیست عفیفانه (بعد از شکست ستاد امربه‌معروف و نهی از منکر) از همان نوع رفتارهای کاریکاتوری است که دارد تکرار می شود.

اما این‌که سقوط نهایی ساختار کی رخ خواهد داد، بستگی به حوادثی دارد که فراوانند اما اکنون نمی‌توان پیش‌بینی کرد که کدام یک و دقیقاً چه زمانی رخ‌ می‌دهند. مثلا ما اکنون نمی‌دانیم سرانجام جنگ اوکراین چه خواهد شد و روسیه تا چه حد ما را در باتلاق این جنگ فروخواهد برد و نتیجه آن چه خواهد شد؛ نمی‌دانیم آزمایش شکافت هسته‌ای توسط ایران کی انجام می‌شود و اگر انجام شود واکنش غرب در برابر آن چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم تفاهم چین با سعودی چه ابعاد پشت پرده‌ای دارد؛ نمی دانیم دولت جدید اسرائیل چه سیاست تازه‌ای در سر دارد و در حال تدارک چه حملاتی به تاسیسات هسته‌ای ایران است؛ نمی‌دانیم با این حجم اجماع جهانی که پس از جنبش مهسا برعلیه حکومت ایران ایجاد شده است قدرت‌‌های بزرگ، در پشت صحنه چه تفاهمی خواهند کرد؛ نمی‌دانیم سرآمدان سالخورده نظام کی دعوت حق را لبیک خواهند گفت و واکنش جامعه چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم جهش عظیم قیمت دلار کی و با چه شدتی رخ خواهد داد و واکنش جامعه به آن چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم با این کسری بودجه عظیم، دولت نهایتا در سال آینده در مورد قیمت بنزین چه تصمیمی خواهد گرفت و جامعه چه پاسخی خواهد داد؛ نمی‌دانیم کمبود گاز یا کمبود برق یا کمبود آب کی شهرهای ما را در سرما یا تاریکی یا تشنگی فرو خواهد برد و واکنش جامعه چه خواهد بود. و مهم تر از همه، نمی‌دانیم سیلی که در جنبش مهسا به راه افتاد و اکنون با ایجاد سد‌های متعدد قضایی و امنیتی حرکتش متوقف و قدرتش مهار شده است، کی و با کدام بارش‌ بعدی دوباره با قدرتی چند برابر، سدها را خواهد شکست و به راه خواهد افتاد. این‌ها همه از دست ما خارج است، اما هر کدامشان می‌تواند مرحله سقوط نهایی ساختار را کلید بزند.

انقلاب، از بالا یا پایین؟

مراحل بازسازی، بازآفرینی و دگرگونی یک سیستم اجتماعی یا سیاسی بیمار، بسته به شدت بیماری، به ترتیب چنین است: بهبود، اصلاح، تحول، افق‌گشایی (پاردایم شیفت)، انقلاب از بالا، و انقلاب از پایین. یک سیستم زنده اجتماعی، دقیقا مانند یک بدن زنده، وقتی بیمار می‌شود باید این مراحل را به ترتیب و با موفقیت طی‌کند. در هر مرحله‌ای شکست بخورد ناگزیر وارد مرحله بعدی می‌شود.

سیاست‌های «بهبود» متعلق به عصر هاشمی بود که رقابت‌های داخلیِ سیستم، همان‌ها را هم یا به شکست کشانید یا متوقف کرد. برنامه های «اصلاح» متعلق به عصر خاتمی بود که انحصارطلبی اصول‌گرایان و تندروی اصلاح‌طلبان، نهایتاً موجب ورود جناح‌های سیاسی کشور به یک بازی حذفی شد و آن برنامه‌ها را به شکست کشانید.

انتخابات مجلس هفتم و انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۴ نقطه ورود به عصر «تحول» بود، یعنی آغاز حذف رسمی بخشی از خودی‌های سیستم، که به منزله نوعی جراحی (تحول) بود. سپس در انتخابات ۸۸ همه کاندیداهای انتخابات ۸۸ ، هر کدام به شیوه خود، سیاست‌ها و برنامه‌های تحول‌خواهانه‌ ارایه کرده بودند. اما ناتوانی طرفین منازعه ۸۸ برای گفت‌وگو و رسیدن به یک راه‌حل سیاسی و سپس کودک‌وارگی دولت نهم، عصر تحول را به بیراهه برد و به شکست کشانید.

دهه نود و دولت روحانی، عصر «افق‌گشایی» بود. اما خام‌اندیشی و تمامیت‌خواهی بخش‌های دیگر قدرت، آن را به شکست کشاند. برجام نقطه‌ای بود که می‌توانست آغاز مبارکی برای افق‌گشایی داخلی و خارجی باشد، اما آن را به سُخره گرفتند و به طعنه از برجام دو و سه یاد کردند. حتی مذاکرات احیای برجام نیز آخرین فرصتی بود که نظام می‌توانست برای افق‌گشایی استفاده کند، اما عطش تمامیت خواهی، آن فرصت را نیز سوزاند.

و اکنون نظام در برابر یک انتخاب دوگانه قرار دارد: شروع یک «انقلاب از بالا» بوسیله خودش یا انتظار برای یک «انقلاب از پایین» بوسیله جامعه. همان انقلابی که سقوط مرحله چهارم را قطعی و نهایی می‌کند.

من در یک ربع قرن گذشته که کار روشنفکری و کنشگری خود را شروع کرده ام،‌ از بعد از عصر بهبود (عصر هاشمی)، همواره هشدارهای مربوط به شکست در هر دوره را داده‌ام، اما هیچگاه شنیده نشد. اینک نیز خیره‌سرانه اما امیدوارانه هشدار می‌دهم و می‌کوشم تا نظام را متوجه ضرورت انقلاب از بالا کنم. چون خطری که بر کشور‌مان سایه افکنده است چنان بزرگ است که ساکت ماندن به خیانت می‌ماند. در ده سال گذشته نیز بارها مساله لزوم افق گشایی (پاردایم شیفت) را مطرح کرده‌ام ولی شنیده نشد. اکنون دیگر جامعه از آن سطح از مطالبات عبور کرده است، یعنی چشم و زبان جامعه باز نشده بلکه نسل نو چشم و زبان جامعه را متحول کرده است و سطح انتظارات جامعه را جهش داده است. در واقع جنبش مهسا نقطه پایانی بود بر چهار دوره ناتمام یا شکست خورده در جمهوری اسلامی: عصر بهبود (دوره هاشمی)، عصر اصلاح (دوره خاتمی)، عصر تحول (دوره احمدی‌نژاد) و عصر افق گشایی (دوره روحانی)؛ که در همه این دوره‌ها، تعلل یا ممانعت حکومت و یا شکاف درون حاکمیتی اجازه نداد تا تغییرات به نتیجه مناسب برسد.

اکنون دیگر همه آن دوره‌ها پایان یافته و شکست خورده تلقی می‌شوند، و دست زدن به اقدامات و اصلاحاتی که از جنس آن دوره‌ها باشد، تنها با واکنش طنز و تمسخر جامعه روبه‌رو خواهد شد. بهبود و اصلاح و تحول و افق‌گشایی نیازمند «باورپذیر بودن حکومت»‌ است. اکنون حکومت «باورپذیری» خود را در همه حوزه‌ها،‌ در ذهن جامعه از دست داده است. تنها یک فرصت دیگر باقی مانده است و آن «انقلاب از بالا» ‌است. آری انقلاب از بالا واقعا از جنس «انقلاب» است اما انقلابی بدون خونریزی و درهم‌ریزی. انقلابی که فرادستانِ در قدرت را از خطرات و آسیب‌های سنگینِ بی‌بازگشت محافظت می‌کند و معترضان وضع موجود را نیز به بخش مهمی از خواسته‌های‌شان می‌رساند و امید به تغییرات معنی‌دار را در دل آنها زنده می‌کند. همچنین چشم‌انداز باثباتی برای کشور ایجاد می‌کند تا فرار مغزها و سرمایه‌ها متوقف شود و انباشت سرمایه در همه حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از سر گرفته شود. تنها چنین تحولی است که می‌تواند نقطه پایانی باشد بر تضادها‌، محدودیت‌ها، نارضایتی‌ها، ظلم‌ها، خشم‌ها، نفرت‌ها و کین‌کشی‌های گذشته و آینده. بی‌گمان وجود قدرت روانشناختی برای گرفتن تصمیمات سخت و از خودگذشتگی و خرج کردن سرمایه اجتماعی مقامات عالی کشور، پیش‌شرط چنین تحولی خواهد بود.

من وارد بیان نمونه‌ها و سازوکارها و مصادیق «انقلاب از بالا» نمی‌شوم تا گزینه‌های در پیشِ ‌روی حکومت را نسوزانم، اما بی‌گمان یکی از مصادیق اصلی آن همانی است در نخستین یادداشتم در آغاز جنبش مهسا (آخرین تار موی) به آن اشاره کردم، یعنی بازنویسی قانون اساسی با مشارکت گسترده نخبگان مدنی، به منظور بازآرایی نظام سیاسی. «انقلاب از بالا» همان روشی است که حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی به آن تن داد و خطر سقوط خشونت‌بار را از سر خود رفع کرد. همان روشی است که نظامیان شیلی به آن تن دادند و اجازه دادند کشور وارد مسیر دموکراسی شود بدون آن که قهر انقلابی گریبان‌گیر مقامات حکومت سابق شود.

اگر فرصت «انقلاب از بالا» از دست برود لاجرم نظام وارد مرحله چهارم سقوط، آن هم به صورتی خشن و خسارتبار خواهد شد. بسیاری از وقایعی که در جنبش مهسا رخ داد بویژه حوادث جاده کرج، کمترین دستاوردش این بود که هم به جامعه و هم به حکومت علامت داد که اگر مرحله چهارم سقوط، از طریق یک انقلاب تمام عیار از پایین، رخ دهد، می‌تواند بسیار خشونت‌بار و خونبار باشد.

سخن پایانی:

این روزها هیچ‌کدام از اخباری که می‌شنویم، نشانی از «خردمندی سیستماتیک» حکومت در خود ندارد. از یک سو غرب دارد به سرعت به سوی اجماعی جهانی برعلیه حکومت ایران می‌رود؛ ایرانیان مهاجر نیز برای اولین‌بار در تاریخ بعد از انقلاب، به سوی همبستگی و هماهنگی در کنشگری و سیاست‌ورزی رفته‌اند. در داخل نیز به مرحله هم‌آیندی بحران‌ها رسیده‌ایم و تصمیم‌گیری در بیشتر حوزه‌ها در حالت انتظار و ابهام قرار دارد. «زندگی انفعالی» در جریان است اما «زندگی فعال» در تعلیق است و همه منتظر تحولی یا گشایشی هستند؛ تحولی که نمی‌دانند چیست و از جایی که نمی‌دانند کجاست. تیغه قیچی از درون و بیرون بر روی حکومت در حال بسته شدن است، و یک حادثه کافی است تا دو تیغه این قیچی را به هم برساند.

من نمی‌دانم روسیه تا چه حد در تصمیمات راهبردی ما دخالت دارد؛ من نمی دانم کسانی که از تحریم و انزوای ایران سودهای کلان می‌برند تا چه حد در مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند؛ من نمی‌دانم اسرائیل که تا راهبردی‌ترین حوزه‌های نظامی ما رسوخ کرده است آیا در مراکز تصمیم‌سازی سیاسی ما نیز حضور پنهان دارد یا نه؛ من نمی‌دانم کسانی که انحصارات اقتصادی‌شان فقط در شرایط نابسامان کشور تامین و تضمین می‌شود چقدر قدرت سیاسی پشت پرده دارند؛ من نمی‌دانم مقامات اصلی کشور اصلا در جریان واقعیات جامعه هستند یا نه؛ اما امیدوارم هیچ‌کدام از این بدگمانی‌ها درست نباشد و نظام تدبیر بتواند فارغ از این شرایط دست به تصمیمات بزرگ بزند که اکنون، آری همین اکنون که دوباره احساس تسلط و قدرت می‌کند، وقت آن است. نظام وقتی از «ترس هیجانی» دوران جنبش مهسا خارج شد، نخستین علایمی که نشان داد،‌ بویژه با شروع اعدام‌ها، این بود که دارد از مرحله «خشونت هیجانی» وارد مرحله «خشنونت ایدئولوژیک» می‌شود. اما اکنون چند هفته‌ای است، و بویژه با آزادیهای اخیر معترضان، علایم ورود به مرحله «ترس عقلانی» در حکومت ظاهر شده است. هنوز نمی‌دانیم این اقدامات ناشی از روشن شدن چراغ «خردمندی سیستماتیک» است یا رفتاری از سر «هوشیاری تاکتیکی» است. من امیدوارم نشانه آغاز «خردمندی سیستماتیک» باشد.

راستش نمی‌دانم چرا این عُمق حماقت از درون من زایل نمی‌شود و من همچنان امیدوارم که این ساختارِ بریده از واقعیت، دست به «انقلاب از بالا» بزند. شاید این‌ها را تنها برای تسلی دل خویش از نگرانی‌های بزرگی که دارم، می‌نویسم. گفته‌اند آرزو بر جوانان عیب نیست؛ مرا ببخشید و بگذارید من به جوانی خویش و تحول‌پذیری این ساختار همچنان امیدوار بمانم.

*وب‌سایت نویسنده

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

14 پاسخ

  1. صرف نظر از هر دیدی نسبت به جهت‌گیری نویسنده‌ء مقاله، مایلم نارسایی مفروضات پیشینی مقاله را پیش چشم آورم. نویسنده می نویسد: سقوط ذهنی و سقوط عینی. این دو مفهوم در شناخت‌شناسی بسیار کارآمدند، اما در اینجا تمایزگذاری میان ذهن و عین، نارساست. نویسنده طوری صحبت می کند که انگار مراحل سقوط عبارت است از: کارآمدی، شایستگی، و بعد: نمادها و ساختارها. این شیوهء جداسازی مفاهیم، از یک روش عجیب و آشفته حکایت دارد. در اینجا کارآمدی همان کارآمدی ساختارهاست. از کجا می‌توانیم دریابیم که حکومتی کارآمد نیست؟ وقتی ساختارهای ایستایی خود را از دست می دهند. برای نمونه، وقتی راهنمایی و رانندگی، مرکب از سامانه‌های قانونگذاری، تخلف یابی، تعاقب گرایی، درست عمل نمی کنند که ساختار از کار مانده باشد، و به سخن دیگر ناکارآمد شده باشد. ساختار منشاء کارآمدی است. نمی توان گفت ساختار هست اما کارآمد نیست. در وضعیت ناکارآمد آن چیزی که هست ماکت یک ساختار است نه خود ساختار.
    به همین صورت، نظام مفهوم سازی در بعد شایستگی و ساختار هم آشفته است. شایستگی امر نمادین است. از جنس مدال، نشانه و زبانی است. نویسنده زمانی که به لطف هر تعاملی، وارد سیستم دانشگاهی کشور شد و به عضویت هیئت علمی پذیرفته گردید، آیا چیزی عینی، به خود آویخت؟ شایستگی او برای عضویت در آن نهاد، چگونه عینیت یافت؟ اگر شایستگی از جنس مقوله های ذهنی است، نماد هم البته ذهنی است. برای درک این که نظام نمادین، نظامی ذهنی است، کافی است نویسنده به مطالب نظری درباره نمادها مراجعه نمایند.

  2. یادمان نرفته:

    آن روزهایی که تاج‌زاد۰ فریاد می‌زد و از نگرانی‌هایش نسبت به یک‌دست‌شدن حکومت و بدترشدن اوضاع مردم می‌گفت، شما ادّعا کردید که «آینده‌ی کشور را چنان درخشان می‌بینید، که این روزها، در کمال آرامش، می‌زنید و می‌خوانید و حتی به کلاس رقص هم می‌روید»، چون به «کُنش» نیازی نمی‌بینید!

    آقای احمد زیدآبادی هم آن مقاله را خوانده و گفتند: «من هم کاملا با ایشان هم عقیده‌ام» !

    اکنون، تاج‌زاده در زندان است، و شما همچنان، این بیرون، درام از پیِ طنز و کمدی از پیِ درام می‌نویسید، سراسر تناقض‌آلود!

    مونا

  3. من شدیداً تمایل دارم اتفاقی بیفتد ، که در عین احقاق حق مردم ، خون هم از دماغ کسی نیاید ، فکر میکنم این خواست همه مردم باشد و شاید هم هنوز کسانی هستند که مقتدا یشان چه گوارا است و دلی پر از تنفر و کینه از این دم و دستگاه ظلم دارند ، راه هوایی که میر حسین و یا زنانی پیشنهاد می کنند را به مثابه عقیم ماندن حرکت مردم نمی دانم و تصورم بر این است که اگر اسم اصلاحات اساسی در بالا را انقلاب بالا بگذاریم هم بازتاب حرکتهای مردم است و میلیونها کیلو متر راه با اولین قدم آغاز و طی می شود ، ضعفهایی که باقی می ماند رد پای اسلام است که محو نمی شود و اینهم قابل تحمل است ، البته برای مدتی ، رفع شدنش ایستگاهی در همان میلیون کیلومتر است که به آن خواهیم رسید و تصمیم گیری در مورد این جزیی از حقوق مردم است که حفظ بشود یا نشود ، بهر حال حقیقت امر و آن چیزی که ضرورت تغییر را موجب می شود مملکت مان است که دارد مثل شمع جلوی چشمان آب می شود و جلو گیری از این امر باید دلیل شتاب ما باشد .

  4. آقای رنانی، شما بهتر است که برای براورده شدا آرزوی خود منتظر یک ” معجزه الهی” باشید!، برای اینکه ، این خواسته شما ” انقلاب از بالا ” هیچ گونه تحلیل علمی‌ و جامعه شناسی‌ ندارد!!، و فقط می‌‌شود دعا به درگاه خدا کرد ، که فکر و نظر ” فرستادگان خدا” عوض شود! شما که استاد اقتصاد و جامعه هستید و تحصیلات آکادمیک دارید، نمی‌‌توانید، اینچنین “خواسته یی” را از یک دیکتاتور مذهبی‌ داشته باشید. شما گفتید، که یک ” وسط باز” هستید! ولی‌ تمام مدتی‌ که من مقالات شما را می‌‌خوانم، فقط راه کار و حتا امید خود را به صاحبان قدرت عرضه کرده یید!، برای آنها نامه و تقاضا نوشته یید، کجاست راه کار‌های شما به مردم؟؟، غیر از صبر و تحمل و اینکه این ” اقازده گان” تلاش خود را در دولت‌های مختلف کرده ا‌ند، چیزی دیگر نوشته یید ؟؟ اخر کسانی که مثلا مجتمع فولاد مبارکه ، نزدیک زادگاه شما و من را در اختیار دارند، اینها آب، برق، زمین، مواد اولیه و کارگر مجانی‌ در اختیار دارند، و با این شرایط تولید می‌‌کنند، به کسی‌ جواب گو نیستند، و تولیدات فولاد را به قیمت جهانی‌ می‌‌فروشند، و تقریبا همه را به جیب خود می‌‌ریزند!!، این‌ها چرا باید با تغییر موافق باشند؟؟ و یا در تمام عرضه ی دیگر، یعنی‌ به قولی ” مقز خر” خورده ا‌ند؟؟ که قدرت و امتیاز را واگذار کنند؟؟؟ ولی‌ شما جواب خود را در همان جا داده یید: “من نمی‌دانم روسیه تا چه حد در تصمیمات راهبردی ما دخالت دارد؛ من نمی دانم کسانی که از تحریم و انزوای ایران سودهای کلان می‌برند تا چه حد در مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند؛ من نمی‌دانم اسرائیل که تا راهبردی‌ترین حوزه‌های نظامی ما رسوخ کرده است آیا در مراکز تصمیم‌سازی سیاسی ما نیز حضور پنهان دارد یا نه؛ من نمی‌دانم کسانی که انحصارات اقتصادی‌شان فقط در شرایط نابسامان کشور تامین و تضمین می‌شود چقدر قدرت سیاسی پشت پرده دارند؛ من نمی‌دانم مقامات اصلی کشور اصلا در جریان واقعیات جامعه هستند یا نه..”

  5. بگذریم از بذل توجه و خوش طبعی که نسبت به دولت هاشمی و روحانی داشتید ولی خب هستهٔ سخت قدرت وا نخواهد داد و اینها همه شوخی است چون وا دادنش به معنی نه فقط سلب امتیازها بلکه تهدید مالی،‌ حیثیتی و جانی. این هستهٔ سخت در تعامل با هستهٔ کمتر سخت دنبال «حفظ نظام» هستن که نهایتا باعث حفظ وضع موجود میشه که به سمت سقول میره. شما بیا به جای موسوی که کارت سوخته است، دست تو دست رضا شاه دوم بگذار که این فروپاشی کنترل شده رخ بده. به امید خدا نور بر مجتبی پیروز است!

    1. ببین. اگر قرار باشد رضا پهلوی به ایران برگردد، تا آخرین قطره خون علیه او و سلطنت طلبان می‌جنگیم. بهتر است سلطنت‌طلبان در همان آمریکا یک سلطنت برای خودشان درست کنند و تاج را به دست بایدن روی سر اسپرماتوزوئید پهلوی بگذارند.

    2. رضا شاه دوم؟‌

      سلطنت را مردم ایران یک بار توی زباله دان تاریخ انداختند. ایرانیان گریخته از کشور، اگر سلطنت می‌خواهند در همان لس‌آنجس یک تاج روی سر اسپرماتوزئید رضاخان بگذارند و همانجا خوش بگذرانند.

      1. اگه دغدغه ایران دموکراتیک رو دارین باید پذیرش بازگشت و ایفای نقش سیاسی نه تنها رضا پهلوی بلکه تمام اپوزوسیون خارج رو هم داشته باشین.
        چطور میشه ادعای دموکراتیک بودن کرد وقتی به کسی بگی تو به خاطر اصل و نسبت حق نقش آفرینی سیاسی در آینده ایران رو نداری؟ چطور کسی رو بدون داشتن یکروز کارنامه ی کاری میشه کنار گذاشت؟ رضا شاه، محمد رضا شاه، خمینی، خامنه ای و … سال ها حکمرانی کردن و نتیجه کار هر کدام مشخصه. رضا پهلوی هیچ فرقی با اشخاص و گروهای داخلی و خارجی نداره و اگه دنبال جامعه دموکراتیک هستیم، باید بتونه مانند بقیه فرصت ایفای نقش و “مورد قضاوت قرار گرفتن” رو داشته باشه. دوباره میگم، نه به عنوان رهبر، پادشاه یا ولی فقیه، فقط به عنوان شخصی فعال در امور سیاسی و تابع حاکمیت قانون.

        1. علی جان
          مردم ایران یکبار با اکثریت ۹۵ درصدی رژیم سلطنت را نفی کردند. یکی از اصول بنیادین دموکراسی می‌گوید: الزام برای اصلاح یا ابطال یک اقدام قبلاً انجام شده باید سخت‌تر از الزام برای تصویب و انجام همان کار در مرحله اول باشد. یعنی این بار بیش از ۹۵ درصد مردم باید از رژیم سلطنتی دفاع کنند تا آن رژیم از نظر حقوقی بتواند دوباره احیا شود. این پاسخ از منظر دموکراسی.
          از منظر دیگر: آیا مثلا در آمریکا هم در مورد نظام برداه داری بین موافقان و مخالفان رفراندوم برگزار شد؟ آیا می‌شود بین این دو انتخاب رفراندوم برگزار کرد؟ به همین خاطر هم مخالفان برده‌داری موافقان را تار و مار کردند.
          بین سلطنت و جمهوری و بین نفی قدرت مافوق بشری سلطان و حکومت مردم، محلی برای برگزاری رفراندام وجود ندارد.
          مردمی که به حاکمیت مطلق مردم باور دارند نمی‌توانند و نباید آنقدر احق باشند که اجازه بدهند کسانی بخواهند دوباره قدرت ماورایی حاکم کنند.

          نفی سلطنت حتی با جنگ و با اسلحه وظیفه‌ای است که هر انسان دموکراتی باید به آن باور داشته باشد.

          و از همه این ‌ها مهم‌تر: سلطان که که الان در آغوش سلطنت طلبان خارج نشین است. روی سر این شاهزاده عزیز و تو دبل برو، تاج بگذارید و به او افتخار کنید. چی از این دموکراتیک‌تر؟ چرا می‌خواهید این هدیه آسمانی را جای ولایت مطلقه فقیه به ما که از وطن نخواهیم گریخت تحمیل کنند؟

  6. اقای رنانی عزیز متاسفانه تجربه شخصی من از حکومت جمهوری اسلامی در چهل و چهار سال اخیر مرا متقاعد کرده که چنین حکومتی که حتی از کشتار کیان ده ساله برای جلوگیری از مخالفت ابایی نمیکند و عمالش به دختر بچه های دبیرستانی شرکت کننده در تظاهرات تجاوز جنسی مینمایند امکان ندارد موقعیت خود را تشخیص داده و با منطق دست به اصلاح خود بزند!!!

  7. این روش تحلیل آقای رنانی، اسباب گمراهی در فعالیت‌های سیاسی می‌شود.

    موضوع مورد بحث، در واقع «قدرت سیاسی» است.

    اگر در یک جامعه مفروض، یک نظام سیاسی مستقر باشد که درون آن امکان رقابت بین اکثریت و اقلیت وجود داشته باشد، و اقلیت آزاد باشد تا با بهره‌گیری از تمام امکانات جامعه خودش را به اکثریت تبدیل کند، و «قدرت سیاسی» به صورت مسالمت‌آمیز از اکثریت قدیمی به اکثریت جدید منتقل شود،‌ دلیلی برای سقوط یا فروپاشی قدرت سیاسی وجود ندارد. در چنین جامعه‌ای چقدر به نفع مردم است که «قدرت سیاسی» قوی و مقتدر باشد.

    بدبختی وقتی شروع می‌شود که اکثریت حاکم اجازه رقابت آزاد به اقلیت ندهد و مردم هم به مرور از سیاست‌ها و عملکرد گروه حاکم ناراضی شوند. در این صورت، که امکان انتقال مسالمت‌آمیز قدرت وجود ندارد،‌ فروپاشی رخ خواهد داد. یعنی «قدرت سیاسی» فروخواهد پاشید و از بین خواهد رفت.

    مراحلی که آقای رنانی نشان داده است،‌ در واقع مراحلی است که طی آن مؤلفه‌های قدرت سیاسی یا منابع قدرت سیاسی یکی بعد از دیگر از بین رفته‌ است.

    علم سیاست و تئوری‌های سیاسی به صورت بسیار مفصل و از متفکران یونان باستان تا امروز در این باره نظریه پردازی کرده‌اند.

    در چارچوب چنین رویکردی است که مبارزان سیاسی که با استبداد دینی مستقر مبارزه می‌کنند، وظیفه دارند «قدرت سیاسی» این استبداد دینی را در هم بشکنند و به جای آن «قدرت سیاسی» نوینی ایجاد کنند که ماهیت دموکراتیک داشته باشد.

    روابط ناظر بر این قدرت سیاسی نوین، ماهیتاً با قدرت سیاسی استبداد دینی متفاوت است و مبارزان دموکراسی‌خواه باید به این تفاوت‌ها توجه کنند و از هم اکنون در فکر بازسازی قدرت سیاسی با ماهیت دموکراتیک باشند.

    ارتش و نیروهای مسلح و انتظامی در یک نظام دموکراسی، باید کاملا با مفاهیم مربوط به قانون اساسی آشنا باشند. اساسنامه‌ها و آئین‌نامه‌ها و دستورالمعل‌های ناظر بر نیروهای مسلح باید به نحوی تنظیم شود که کل ارتش و نیروی انتظامی را به مثابه یک سازمان، در خدمت قانون اساسی و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت درآورد. این‌ها بخشی از وظایف بسیار دشوار دموکراسی‌خواهان ایران است.

    با این رویکرد است که می‌توان دریافت، آقای رنانی فکر می‌کند با نامه‌نگاری به خامنه‌ای شابد بشود مانع از فروپاشی قدرت و نظام سیاسی شد و در عین حال به دموکراسی رسید. با این سپاه و نیروهای مسلح که از اساس برای تحکیم استبداد دینی تأسیس شده‌اند، نمی‌توان به دموکراسی رسید. راه حل، بازآفرینی این نیروها بر اساس ساختارها و مناسبات دموکراتیک و مبتنی بر قانون اساسی معقول است که انتقال مسالمت‌آمیز و منصفانه قدرت سیاسی را از اکثریت قبلی به اکثریت جدید تضمین کند.

    با پیروزی یک انقلاب دموکراتیک، ارتش و نیروهای مسلح دموکراتیک نیز به راحتی قابل سازمان دهی است و یک کادر ورزیده در کوتاه‌ترین زمان ممکن شاید بتوانند این بازآفرینی را به سامان برسانند.

    به امید پیروزی انقلاب

  8. هرچند انتظار انجام “انقلاب از بالا” از سوی حکومت، تفکری فانتزی به نظر می رسد، اما برای پاسخ به حس نیت یا خوشخیالی نویسنده مطلب، می توان انجام اقدات زیر را به عنوان پاسخ مثبت حکومت به این پیشنهاد تلقی کرد:۱- فرمان عفو واقعی و آزادی ِ بدون اما و اگر و وثبقه کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی و مدنی(که رژیم همه آن ها را فله وار زندانی امنیتی می نامد)؛ ۲- رفع حصر میرحسین موسوی و همسرش و کروبی، و نصب میرحسین به عنوان رئیس دولت گذاری ۶ تا ۱۲ ماهه برای برگزاری یک همه پرسی فیصله بخش ِ آری یا نه به جمهوری اسلامی، با نظارت جامعه مدنی مستقل ایران، سازمان ملل و دیگر سازمان های بین المللی دست اندرکار. ۳- پذیرش بی چون و چرای نتیجه این همه پرسی از سوی حکومت و نیز رآی دهندگان واجد شرایط.
    با انجام این همه پرسی، هم رژیم مقبولیت و مشروعیت خودرا در میان مردم محک می زند، و هم مردم مخالف جمهوری اسلامی فرصت آن را خواهند داشت که در برگه قرمز “نه” خود، نظام سیاسی مورد نظر خودرا درج کنند. به نظر من این آسان ترین و کم هزینه ترین راه رسیدن به مقصد نهائی است. شخصاً امیدوارم که چنین شود، اما واقعیت سرسخت زمینی و مغز و قلب سنگی رژیم حکایت از چیزی دیگری می کند. متآسفانه!

    1. سلام به آقای شاهین خسروی

      راه حل‌های متینی ارایه دادید تا اصلاح‌پذیری حکومت ولایت مطلقه فقیه به آزمون گذاشته شود. بسیار خوب. اگر شد که چه عالی. اما هم شما و هم دیگران می‌دانند که این حکومت بعد از این همه سال صرف هزینه‌های کلان برای حذف مخالفان برای یک کاسه شدن، دست به چنین بلاهتی نخواهد زد. در آن صورت، چه باید کرد؟

      به نظرم، همین راه حل‌ها را خودمان باید اجرایی کنیم و این کاری است که به صورت زیرخاکی، در ایران امروز در جریان است. و البته، به جای دولت در حال گذار با ریاست میرحسین، خود نهادهای مدنی، هنگامی که توازن قوا اجازه بدهد، وزارای هر وزراتخانه را انتخاب خواهند کرد و دولت موقت در حال گذار نیز توسط نمایندگان مردم انتخاب خواهد شد. این برنامه‌ها تدوین شده و در دست اجراست.

      انتخابات شهر‌ها و روستاها برای تشکیل حکومت‌های محلی نیز توسط انجمن‌های قانون اساسی اجرا خواهد شد.

      بعد از تشکیل حکومت‌های محلی و تدوین قانون اساسی آن‌ها، به روش مدرن، کنوانسیون قانون اساسی از نمایندگان حکومت‌های محلی تشکیل می‌شود و قانون اساسی جدید نیز به روش مدرن تدوین و به تصویب حکومت‌های محلی خواهد رسید و نتیجه هم به رفراندام گذاشته خواهد شد.

      نتیجه این که منتظر نمانیم تا این برنامه را دیگران اجرا کنند. همت کنیم و هرکس سهم خودش را ایفا کند.

      این برنامه در داخل اجرا خواهد شد و سیاسیون خارج هم دنبال سوار شدن بر این موج نباشند.

  9. عصر هاشمی عصر بهبود بود؟ عصر هاشمی‌عصر غارت سرمایه های ملی، خصوصی سازی و سلب مالکیت از عموم مردم بود.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »