بیم و امیدهای انقلاب 

ایمان آقایاری

حکومت جمهوری اسلامی همواره تلاش کرده تا نقش برنده را بازی کند. نه اینکه لزوما برنده‌ی واقعی بوده، بلکه با گرفتن ژستِ برنده، بحران ها را پشت سر می‌گذارد. آن‌چه که همیشه به این تظاهرِ ریاکارانه مدد رسانده، ناتوانی طرفِ مقابل از کشاندن حکومت به بازی در زمین جدید، با مختصات متفاوت بوده است. حکومتی که تمامی منابع ثروت و قوای مملکتی را یکدست کرده و در کف اختیار خود گرفته، می‌تواند تا آخرین قطره‌ی آب و نفت و آخرین دانه‌ی خاک کشور را در چنین قمار شومی ببازد؛ اما در نهایت در ویرانه‌ای به نام ایران بر پیکر اجساد، سرود فتح بخوانَد. البته که این‌ها نه نشان اقتدار که مظاهرِ قبیحِ ایلغار است. جنبش انقلابی اخیر با کیفیتی متمایز و گستره‌ای فراگیرتر از همیشه رخ نمود و به همین جهت حکومت را گرفتار‌تر و روش‌هایش را ناکارآمد‌تر از همیشه ساخت.

با این اوصاف این حرکت نیز برای تبدیل به انقلابی تمام عیار و ضمنا خلع سلاح حکومتی که ژستِ بُرد، همیشه او را بر اریکه‌ی قدرت نگاه داشته، چیزهایی کم دارد. یکی از این کمبودها عنصری است با چند خاصیت که در ادامه به تفصیل از آن سخن می‌گوییم.

همانطور که مکرر گفته‌اند و شنیده‌ایم برای انقلاب، «نَه» ضروری اما ناکافی است. نیز همان‌گونه که بارها پاسخ داده‌ایم، این «نَه» متضمن آری‌های بسیاری است که برسازنده‌ی آینده خواهد بود. اما غفلت از ارائه‌ی طرح کلی و بیان برخی جزییاتِ مهم که محور اشتراک و اتفاق عمومی قرار گیرد، مسائل و مصاعبی به همراه دارد که گریزی از آن نیست.

اولا این محورِ همبستگی، سد مطمئن‌تری در برابر حکومتی است که از جنس آن سخن گفتیم. ثانیا باید متذکر شد که اگرچه موضوع و مسأله‌ی اساسی امروز، عبور از این فلاکتِ مجسم است، اما فردا نیز دیر یا زود سر می‌رسد و «قَدر وقت اَر نشناسیم و کاری نکنیم، بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم».

صورت‌هایی برای عبور از جمهوری اسلامی و تأسیس حکومت جدید، اعم از تشکیل هیات موسسان و کنگره ملیِ واقعی و مجازی مطرح شده که می‌توانند به جا و راهگشا باشند. لیکن تمرکز این متن بر کلیات توافقی است که می‌تواند روح و محتوای هر اجماعی، در هر قالبی باشد. بحث‌هایی از نوعِ شکل حکومت آینده اگرچه اهمیتی وافر دارد، اما توقف در آن و تشدید قطبیت ها نه تنها موجب امتناع گفتگو می‌شود و از سوی دیگر تیغِ تفرقه و سپس سرکوب حکومت را تیزتر می‌کند، بلکه تهدیدی را پیش رویمان قرار می‌دهد که ذیلا به آن می‌پردازیم.

در شرایطی که نیروهای اپوزیسیون توانشان را صرف حمله به یکدیگر می‌کنند و هیچ محور اتفاقی که همچون ریسمانی مشترک برای چنگ زدن باشد ندارند، حتی اگر به فرض انقلابی هم رخ دهد، محتمل ترین گزینه چیست؟ هراس از همبستگی با ارجاع به تجربه ۵۷ خلط مفاهیم است. آن‌چه در مقطع پایانی انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد بیشتر رنگ بیعت داشت تا ائتلاف. وجوه اشتراک و سویه های ایدئولوژیک نزدیک به هم، میان نیروهای مختلف انقلابی را که کنار بگذاریم، عموم جریان ها در نهایت با خمینی بیعت کردند و از این حیث امکان بسیاری از تمامیت خواهی ها و انحصارها گشوده شد. از قضا همبستگی و اتحاد مورد اشاره در این متن در راستای کاستن از احتمال چنین اتفاقی است.

«زن، زندگی، آزادی» تبلور خواسته‌هایی است که می‌توان ادعای عمومیتشان را داشت. قطعا در فرایند انقلاب آنچه پرداخته می‌شود حکومتی در تقابل با شاخصه‌های اصلی حکومت پیشین است. انقلابی تمام عیار آن‌گونه که امروز در ایران در جریان است، درک متفاوتی از جهان را جایگزین چیزی که پیشتر توسط دستگاه حکومت ترویج میشد، می‌سازد. بنابراین، میدان مغناطیسی‌ای ایجاد می‌گردد و مسائل در نسبت با آن تعریف می‌شوند. از این منظر چنین بر می‌آید که احتمالا حکومت آینده ایران، شریعت محور نخواهد بود، میزانی از برابری جنسیتی را مراعات خواهد کرد، نسبتا به حقوق افراد در حوزه خصوصی‌شان احترام خواهد گذاشت. اما این حکومت لزوما دموکراتیک نخواهد بود، ممکن است حق تشکیل اجتماعات را لا اقل در عمل مراعات نکند، آزادی بیان در عرصه‌ی نقدِ بی‌مهابای حاکمان را بر‌نتابد. قطعا چنین حکومتی، حداقل‌های لازم برای یک حکمرانی را دارد و از خواب آشفته ای به نام جمهوری اسلامی، هزار مرتبه برتر است؛ اما این از خواستِ امروزی ما نازل تر و در نسبت با هزینه‌هایی که جامعه در این مدت پرداخته است، گزاف خواهد بود.

باز این فرض را تکرار می‌کنیم که انقلابی به وقوع پیوسته و در مرحله‌ی تاسیس حکومتیم. نیروهای اپوزیسیون در زد و خوردند و هر گروه در صدد تصاحب قدرت و یا اثبات حقانیتش می‌کوشد. هر کس پرچمی برافراشته و می‌خواهد آن را بر قله بنشاند. آیا در چنین اوضاعی کافی نیست که فرد یا حزبی، بنا به هوش سیاسیِ بالاتر، یا نفوذ کلام بیشتر و یا جذابیت‌های شخصیتی، جمعی از توده را همراه کند، تا از این طریق عنان قدرت را در دست بگیرد و در صورت مخالفتِ سایرین، اعلام وضعیت اضطراری کرده و بر حسب طبیعت اجتماعات بشری در این شرایط، اقلیت پر رنگی را بسیج، اکثریتی را منفعل و گروه‌های پراکنده‌ی مخالف را تار و مار کند؟ این نه دستورالعملی برای انسانهای شرور، که قصه‌ی پر غصه‌ی بسیاری از خیزش های آزادی خواهانه است که به دیکتاتوری‌هایی مخوف منجر شدند.

ما جملگی ایده‌آل‌هایی داریم. اختلاف نظرهایی داریم که گاهی منشأ شخصی، گاه حزبی، و گاه مذهبی دارند. تجربیاتی متفاوت بنا بر اوضاع اقتصادی و یا جغرافیایی بر ما ظاهر شده که دیدگاههای ما متاثر از آن‌هاست. اما ضمنا دغدغه‌های مشترکی نیز داریم. دردهای مشترکی نیز کشیده‌ایم. و بسیاری از دردهایمان (البته نه همه‌ی آن‌ها) چاره‌ی مشترکی نیز دارند. همه‌ی ما می‌دانیم که تاکید بیش از حد بر هویت، یا دیدگاه‌های شخصی و یا حزبی‌مان، امکان گفتگو را سلب و از طرف دیگر درمان عمومی را نیز از دسترس خارج می‌کند.

به باورم توافق بر سر تعدادی اصول اساسی و رسیدن به یک ساختار اساسی دموکراتیک هم عملی است، هم مسیر انقلاب را هموار می‌کند و هم تهدیدات آتی را کاهش می‌دهد. فرض کنیم که حزب ما حزب حاکم پس از انقلاب نخواهد بود، اما بر اساس قانون اساسی آینده از گردونه‌ی سیاست حذف نخواهد شد، بلکه همواره امکان رقابت و پیروزی برایش فراهم است. فرض کنیم ایده های ما در فردای انقلاب حاکم نمی‌شود، اما قوانین اجازه‌ی سرکوبشان را نمی‌دهد که هیچ، از ترویج‌شان صیانت نیز می‌کند. فرض کنیم قوانین آینده‌ی کشور به زعم ما نواقصی دارند، اما مکانیسم اصلاح و تغییرشان در قانون اساسی تعبیه شده است. حالا در وضعیتی موازی فرض کنیم اگر حزبمان پیروز شد همه‌ی این امکان‌ها به ما اختصاص می‌یابد، اما اگر شکست خوردیم تمام این امکان ها را نیز از دست خواهیم داد. کدامیک قماری کم خطر‌تر است؟ آیا نمی‌توان بر سر اصول قابل اجرا و محدودی که عرصه‌ی سیاست را شفاف‌تر و امن‌تر می‌سازند، اجماع کرد؟ آیا تجربیات موفقی از این دست در تاریخ جوامعی با وضع نسبتا مطلوب، موجود نیست؟ ما می‌توانیم درس بگیریم، به راه حل‌های عملی بیاندیشیم، مسأله را از زاویه سیاست ببینیم و مصالح عمومی را با پرهیز از تنش‌های بی پایان بر سر تعلقات و تعصبات، دنبال کنیم.

این نوشته بیشتر مبتنی بر طرح مسأله است، تا پاسخی قطعی. اما تصورم این است که جستجو باید در این مسیر و با هدفِ رسیدن به توافق عمومی، آن هم بر بنیان ساختار اساسی دموکراتیک صورت بگیرد. شکل حکومت یا نخستین صاحب منصبان را میتوان با آرای عمومی تعیین کرد، آن‌چه اولی‌تر است پیشگیری از تبدیل حکومت به تیول شخصی یا گروهی است. تلاش برای ممانعت از سو استفاده از قدرتی که می‌توان از شکل حکومت یا رای اکثریت در زمان تشکیل حکومت کرد، باید وجه همت باشد. استبداد اکثریت هم استبداد است و می‌تواند از دل صندوق آرا بیرون آید. آن‌چه حد و قید، بر حکومت تعیین می‌کند، اهمیتی بیشتر از دعوای امروز ما بر سر قدرت یا تعیین اسم حکومت آینده دارد. محتوای حکومت آینده در گرو تلاش برای برساختن چیزی است که پشتوانه‌‌ی قانون اساسی آینده باشد. ایضا ضمانت اجرای آن قوانین و استحکام نهادهای قابل اعتنا و اتکا، به عملکرد سیاسی امروز ما در پذیرش این قبیل اصول، علیرغم اختلافات و تضادهایمان بر می‌گردد.

آنچه در این نوشته مطرح شد صرفا ضرورت توافق بر سر اصول کلی بود، اینکه این اصول شامل چه مواردی می‌شود خود حدیث مفصلی است که می‌تواند موضوع نگارش مطالبی در آینده باشد

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. نوشته بسیاری خوبی بود.

    من این نویسنده و گرایش فکری او را نمی شناسم ولی با این نوشته همدلی دارم و فارغ از جهت گیری حزبی اگر افرادی از این جنس بیشتر شود خیلی باید به آینده ایران پس از جمهوری اسلامی امیدوار بود

    همانطور که این نویسنده به درستی گفت اگر نگاه تکفیری و حذفی که در انقلاب پنجاه و هفت در تمام گروه ها حاکم بود ایم بار نباشد خیلی آینده روشنی خواهد بود.

  2. ه نام خداوندرنگین کمان خدوندمهسا و پور کیان شیرین سخن مشهور ما، سعدی شیرازی حکایتی را پی می گیرند در( گلستان) خویش : آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده. اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی، بر آورند غلامان او درخت از بیخ، زنند به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد ،هزار مرغ به سیخ ،زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ .اگر مردم ما با فریاد زنی و دادخواهی و هشدارهای برخی از مصلحان و اخطار گران ،مانند مرحوم آقای بازرگان ، آقای حاج سیدجوادی وحتی مرحوم آقای بنی صدر توجه ووقعی کافی می گذاشتند شاید از فلاکت کشور جلوگیری می شد ، اما غرض ورزی ها ، حسادت های کور، خودمحوری ها ، سهم خواهی های خودخواهانه، برخی پایه های استبداد دینی را پایه ریزی و بمرور مستحکم کرد ،در سیاست نیز همچون مرحوم دکتر مصدق بایداز اخلاق سیاسی برخرداربود. تنها مهارت سیاسی که آن را نیز دارا بود کافی نیست .فرداها هیچ تضمینی نیست که کشورما پش از گذار این مرحله گرفتار استبداد و مستبد نخواهد شد ، اما مردم ما باید رشد و تکامل خویش ادامه دهدو از همان ابتدا مجال نشی ورشد به هیچ استبداد و مستبد را در هیچ زمان ندهد

  3. به نام خداوندرنگین کمان خدوندمهسا و پور کیان
    شیرین سخن مشهور ما، سعدی شیرازی
    حکایتی را پی می گیرند در( گلستان) خویش : آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
    اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی بر آورند غلامان او درخت از بیخ
    زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
    اگر مردم ما با فریاد زنی و دادخواهی و هشدارهای برخی از مصلحان و اخطار گران مانند مرحوم آقای بازرگان ، آقای حاج سیدجوادی وحتی مرحوم آقای بنی صدر توجه ووقعی کافی می گذاشتند شاید از فلاکت کشور جلوگیری می شد ، اما غرض ورزی ها ، حسادت های کور، خودمحوری ها ، سهم خواهی های خودخواهانه برخی، پایه های استبداد دینی را پایه ریزی و بمرور مستحکم کرد
    در سیاست نیز همچون مرحوم دکتر مصدق باید اخلاق سیاسی تنها مهارت سیاسی که آن را نیز دارا بود کافی نیست
    هیچ تضمینی نیست که کشورما پش از گذار این مرحله گرفتار استبداد و مستبد نخواهد شد ، اما مردم ما باید رشد و تکامل خیش ادامه دهدو مجال نشی ورشد به هیچ استبداد و مستبد در هیچ زمان ندهد

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز از رادیکالیسم و اتخاذ رویکرد بینامرزی، میان گفتمان‌های مختلف و متضاد ایرانی، نوعی سازش و

ادامه »

بسیاری از شهروندان و بازیگران اقتصادی اعم از مصرف‌کننده، سرمایه‌گذار، تولیدکننده از خود می‌پرسند که چرا با هر تکانه در بازار ارز، قیمت‌ها در

ادامه »

«دحترِ هفت-هشت ماهه‌ای سرش را گذاشته است روی شانه‌ی چپِ مادر، سرش روی شانه‌ی راست‌ش خم شده است و پنداری

ادامه »