بکتاش آبتین؛ «هزار اسم دارم»

اوایل سال ۱۳۸۵ بود، تازه از دانشگاه هنر فارغ‌التحصیل شده بودم، سیاهی دولت امنیتی محمود احمدی‌نژاد بر رنگ های روشن و درخشان و آرزوهای دوران دانشگاه سایه انداخته بود و اوضاع دوستانم در رشته‌های علوم انسانی و فلسفه به مراتب بدتر بود. اوایل خرداد ۸۵ برای مشارکت در نمایشگاهی با عنوان «افسردگی عمیق‌تر» دعوت شدم. نام نمایش‌گاه قلقلکم می‌داد ،انگار قرار بود حال و روزم را به نمایش بگذارم، به‌خصوص که ارائه هر نوع اثری آزاد بود؛ از شعر و داستان و نقاشی گرفته تا عکاسی و پرفورمانس.

نمایشگاه‌ «افسردگی عمیق‌تر» جزو آخرین نمایشگاه‌هایی بود که در فضایی نسبتا آزاد برگزار شد. هنوز بگیر و ببندها به فضاهای هنری نرسیده بود. این نمایش‌گاه ‌ ۲۳۷ شرکت‌کننده‌ ایرانی و ۱۴ شرکت‌کننده از کشور های دیگر داشت و در چهار‏ نگارخانه تهران، طراحان آزاد، آبتین و زنگار به نمایش درآمد؛ نمایش‌گاهی که می‌خواست مواجهه انسان با پدیده افسردگی را در قالب خلق اثر هنری به نمایش بگذارد تا شاید راه نجاتی از افسردگی بیابد.

افتتاحیه نمایش‌گاه روز اول تیر ۸۵ در نگارخانه تهران جمعیت موج می زد. وارد که شدم یکی از دوستان زمان دانشجویی کتاب جیبی کوچکی به دستم داد و گفت ببین داستان تو هم منتشر شده؟ کتاب، برگزیده‌ای از اشعار و داستان‌های ارائه شده در نمایش‌گاه بود و فهرست نداشت. به دنبال داستانم شروع به ورق زدن کردم، چشمم روی سطرهای اولین شعر کتاب گیر کرد:

جوراب‌های دخترم را بخیه می‌زنم / زنم ! / گاهی عروسکم / گاهی چند روز / پیراهن چرکم/ که چسبیده‌ام  بر تنم! / عصبانی‌ام   شبیه رگ‌‌های گردن مادرم / و می‌لرزم /  شبیه هق‌هق شانه‌های دخترم ! / می رقصم با خودم / در آینه می‌رقصم با اولین عشقم/  که نیست / و خاطره‌ها گریه می ‌کنند /   در دامنم !

چهار صفحه شعر را تا انتها خواندم اما نه عنوان شعر را دیده بودم نه نام نویسنده را. به صفحه اول بازگشتم تا ببینم نام زن شاعری که این چنین دلنشین می‌نویسد چیست؟ ناخودآگاهم حتی چهره زن میانسالی برای شاعر ساخته بود. اما نام شاعر میخ‌کوبم کرد؛ بکتاش آبتین. بی‌اختیار اشکم سرازیر شد، باور نمی‌کردم که یک مرد بتواند این چنین ظریف دنیای زنی را توصیف کند.

تمام محوطه نمایشگاه را گشتم، به هر آشنایی که می‌رسیدم، می‌پرسیدم؛ بکتاش آبتین را می‌شناسی؟ اینجاست؟ به نمایشگاه آمده؟ اما پیدایش نکردم. تا شب که خانه برسم زیر لب زمزمه می‌کردم؛ «و خاطره‌ها گریه می‌کنند در دامنم»، تا قبل از خوابیدن چند بار دیگر شعر را خواندم، انگار پایان شعر وادارم می کرد باز به ابتدا باز گردم:

هزار  اسم دارم/    هر نامی که می‌شنوم  بر می‌گردم ! / مهتابم  ستاره‌ام   سحرم / تا صبح نمی‌خوابم    شبم ! / و هزار اسم دیگر باز      منم ! / فقط گاهی در  شناسنامه  و   در  رویای  مادرم / فرشته‌ام ! / نیستم  ؟ ! 

چند روز بعد که در فضای مجازی به دنبال نام بکتاش آبتین عکس‌هایش را دیدم؛ مردی درشت‌هیکل که مهربانی از چشم‌هایش می‌بارید. شعرهایش را دنبال می‌کردم. بکتاش آبتین آن‌گونه که هگل در مورد فیلسوف خوب تعبیر می‌کند به معنای واقعی کلمه «روح زمانه خود» و شاعر زمانه خود بود. حتی آنجا که سرود:

جنگ را رها کن خسرو / آب از سر جانماز‌ها گذشته / و رزمندگان قدیمی /بعد از جنگ / گروهان گروهان عقب‌نشینی کرده‌اند!

سال ۱۳۸۵ گمان می‌کردم سخت‌ترین سال‌های عمرم را سپری می‌کنم. اصلا تصوری از بدتر شدن شرایط نداشتم، اما امروز که خبر کشته شدن بکتاش آبتین را در رسانه‌ها خواندم بدنم لرزید و اشکم سرازیر شد. تنها ۵ سال از من بزرگتر بود، چه روزگاری سپری کردیم و چقدر تلخ زندگی کردیم و زندگی امروز در سایه دولت رئیس عدالت‌خانه چقدر سیاه‌تر است.

حکومت جمهوری اسلامی با فریب پدران و مادران من و بکتاش آمد و مجسمه‌ساز و نقاش و شاعران را تبدیل به مخالف و فعال سیاسی کرد، زندگی مردم را سخت و تلخ کرد و شاعری چون بکتاش آبتین را به جرم عضویت در کانون نویسندگان کشت. پیش از این نیز اعضای این کانون را علنی‌تر و مستقیم‌تر کشته بود.

بکتاش آبتین، شاعر و فیلمساز، روز شنبه، ۱۸ دی ماه در حالی که تنها ۴۷ سال داشت، پس از یک سال حبس در زندان اوین و به دلیل عدم رسیدگی مسئولان زندان جمهوری اسلامی در بستر بیماری جان داد. او دو بار مرا به گریه انداخت، یک بار با شعر زیبایش «فرشته خانم» در روزی که شناختمش و یک بار با تیتر «نویسنده‌ی زندانی درگذشت».

*نام نویسنده نزد زیتون محفوظ است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

چهره‌ی مچاله‌شده از گریه و لابه‌ی بسیارِ او، بِرندی شده بود. بر بالای هر منبری که می‌رفت، در جمعِ هر جماعتی که می‌رفت؛ اشک‌اش دمِ مشکش بود. چشمِ جوانان مؤمن و انقلابی را خوب گرفته

ادامه »

سالها پیش که رهبر جمهوری اسلامی در بزنگاه انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ جنجال سند آموزشی ۲۰۳۰ را به‌پا کرد در مطلبی با عنوان «اصولگرایان

ادامه »

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی

ادامه »