دین یک «قدرت» است

زیتون- در ادامه سلسله نشست‌های «سرای گفت‌وگو» در «حلقه‌ دیدگاه نو» عبدالکریم سروش در یک سخنرانی با عنوان«دین و قدرت» خلاصه‌ای از درس‌گفتارهای اخیرش با همین عنوان را به اطلاع شرکت‌کنندگان رساند.

حسین کاجی مجری این مراسم بود و پیش از هر چیز سروش دباغ، از رویکرد عبدالکریم سروش به دین و معرفت دینی  گزارش کوتاهی ایراد کرد،

در این سخنرانی که به شکل مجازی در نرم‌افزار زووم ایراد می‌شد، عبدالکریم سروش در ابتدا گفت آن‌چه او در یک‌سال و نیم گذشته با عنوان «دین و قدرت» آغاز کرده است «پاک یک مسیر دیگری» است. 

او در ابتدا به سیر فکری خود و نظریه قبض و بسط اشاره کرد و گفت در آن‌جا از نسبت میان دین و معرفت دینی و داد وستد معرفت دینی با سایر معارف سخن گفته است اما از یک نکته غافل بوده است و آن این‌که «هم دین و هم معرفت دینی نه تنها در کنار معارف بشری رشد میکنند بلکه در کنار قدرت هم رشد میکنند یعنی که گویی دو سایه بر معرفت دینی میافتد. در اینجا میخواهم بگویم بر دین میافتد. یکی سایه معارف بیرون دینیست که آدمیان تولید میکنند و دائما در حال رشد و تکامل است و دیگری قدرتهایی که (منظور من از قدرت قدرت سیاسی نیست گرچه قدرت سیاسی بخش اهم مطلب است.) بیرون از دین وجود دارند و سایه شان بر سر دیانت، رشد دیانت، فهم دیانت و حتی تولد و تکون خود دیانت یعنی در زمان خود رسول، میافتد و به او شکل میدهد. این نکته پاک در قبض و بسط مورد غفلت بوده» 

عبدالکریم سروش از«تفطن» خود در قرآن  گفت و با اشاره به یکی از مقالات خود که در سال ۲۰۰۷ در ترکیه ارائه کرده است، قرآن را کتاب «خوف و خشیت» نامیده و گفت در اسلام ما «نقصان محبت» داشتیم و تصوف آن را به اسلام افزود: «مقاله‌ای که در آن‌جا ارائه کردم این بود که ما در اسلام یک چیزی را کم داریم و آن نقصان محبت است که تصوف آن را به ما داده است. قرآن در واقع کتاب خوف و خشیت است. در واقع تا قبل از تصوف ما این دیانت با یک بال می‌پرید و این یک بال موجب افول و سقوط او می‌شده است. تصوف ما چنین مضمونی را زنده کرد و به صحنه آورد. […]تصوف عشقی همان چیزی بود که اسلام را واجد دو باله کرد. یکی بال خوف و خشیت. که قویا در قرآن وجود دارد و از عشق و محبت کمبود دارد. و بال عشق و محبت که صوفیه آن را به وجود آوردند، خصوصا تصوف خراسانی ما به قوت آن را مطرح کرد و حقیقتا یک جریان مبارکی را در بستر دیانت اسلامی و تمدن و فرهنگ اسلامی جاری کرد. این نکته‌ای بود که من مفصلا توضیح دادم در سخنرانی، که اگر قرآن را خشیت‌نامه بنامیم، مثنوی و دیوان شمس را باید عشق‌نامه بنامیم و در تمام این‌ها می‌بینیم که نکته اصلی و فربهی که در مثنوی و دیوان شمس است، همان رابطه عشقی بین خدا و بنده است. صوفیان ما کاشفان حسن خداوند بودند و در برابر این حسن جز عاشقی نمی‌توانستند بکنند.»

قدرتهایی  بیرون از دین وجود دارند و سایه شان بر سر دیانت، رشد دیانت، فهم دیانت و حتی تولد و تکون خود دیانت یعنی در زمان خود رسول، میافتد و به او شکل میدهد. این نکته پاک در قبض و بسط مورد غفلت بوده

این نواندیش دینی افزود :«در قرآن خداوند یک ارباب نسبتا عبوس و خشنی ست که در مقابلش باید سجده افتاد، همواره او را تقدیس کرد و از عذاب و خشم او و شکنجه او ترسید. اینجا کلمه شکنجه را مخصوصا به کار بردم زیرا ما در فارسی بعضی از کلمات را داریم که بار معنایی آن را خوب حس می‌کنیم اما وقتی به زبان دیگر می‌بریم یا از زبان دیگر می‌آوریم مفهومش را به خوبی درک نمی‌کنیم. یکی از اینها کلمه عذاب است. ما در قرآن زیاد داریم که در روز قیامت خداوند بندگان را عذاب می‌کند اما توجه نداریم که کلمه عذاب در فارسی معنای شکنجه می‌دهد. ما اگر از همان روز اول عذاب را شکنجه ترجمه می‌کردیم، اصلا تصویر و تصور دیگری برای ما پیدا می‌شد. «عذاب» امروزه یک واژه تلطیف شده‌ایست که ما به کار می‌بریم. یعنی تصور کنید یک تنبیه دردناک. واقعا تنبیه دردناک خیلی لطیف است ولی «شکنجه» داخلش مالامال از خشم و خشونت است و این تعبیرات سرتاسر قرآن را فرا گرفته است. این تفکیک بین تصوف عشقی و مفهوم خشیت در قرآن در درجه اول نزد من تفکیک بود در فرهنگ اسلام که چنین اتفاقی افتاده است. فی المثال گویا که برای پیامبر آن چهره رحمان و رحیم، تعالی به مفهوم عشق پیدا نکرده است؛ گرچه که گفتند «رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ» رحمت همه چیز را فرا می‌گیرد، و غضب الهی بر زیر سایه رحمت است، با همه این احوال بر عشق آن چنان که باید تاکید نرفته است. این را عرفای ما تعمیم کردند و به میدان آوردند.»

در این پرونده بخوانید: 

عبدالکریم سروش در ادامه تاکید کرد که این رویکرد تصوف به دین و خدا را قبلا  به عنوان بسط تجربه نبوی می‌دیده و آن را توصیف کرده اما از جایی به بعد دریافته است که اساسا تجربه دینی پیامبر اسلام محصول روان او بوده است و  نظرش بر قرآن «تجربه خوفی» پیامبر بیشتر جلب شده است: « تا اینجا می‌گفتم این چیزی‌ست به عنوان بسط تجربه نبوی. یعنی تمام آنچه ما امروز در عالم اسلام داریم تجربه پیامبر نیست. مسلمانان فقط به فهم دین اضافه نکردند. بر فهم مفاهیم دینی کاوش نکردند، بلکه بر تجربه‌های پیامبر افزودند. و این ادعای صوفیان ماست. گاهی آشکار و گاهی هم خفی گفتند که ما هم تجربه وحیانی داریم، به ما هم وحی می‌شود و این وحی خودشان را کمتر از وحی پیامبر نمی‌دانسته‌اند. به همین دلیل هم هست که شما می‌بینید، مولانا تمام اوصافی که قرآن برای خودش قائل است برای مثنوی هم قائل است. به مقدمه دفتر اول مثنوی ملاحظه کنید که «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» غیره و غیره همه اینها اوصافی‌ست که مولانا برای کتاب خودش می‌آورد. و اینها اوصافی ست که قرآن برای خود آورده است. این‌گونه در حقیقت مولوی می‌خواهد به ما القا کند که کتاب من هم الهامی‌ست، و این کتاب هم از جایی دیگر در آمده است. ما در تاریخ اسلام هم [از این نمونه‌ها] کم نداریم، محی‌الدین عربی چهل پنجاه سال قبل از مولانا گفت که کتاب «فصوص‌الحکم» را من در خواب از پیامبر گرفتم و ایشان به من داد. یعنی یک کتاب وحیانی‌ست. واقعا مسلمانان چه «فصوص‌الحکم» عربی و چه «مثنوی» مولانا را حقیقتا با آن‌ها چنان رفتار کردند که با قرآن می‌کردند. تفسیرها نوشتند در مورد این کتاب ها. هیچ کتابی در عالم اسلام و فرهنگ اسلامی به اندازه «فصوص‌الحکم» یا مثنوی تفسیر نشده است و این دقیقا نشان می‌دهد که خود مسلمان‌ها چه عرب و چه عجم چیزی در این کتابها می‌بینند. من تا آن موقع، [این را] جزو بسط تجربه نبوی میدانم. پس از مدتی من به فکر افتادم که من این را تاکنون به تجربه پیامبر نسبت می‌دادم. که از خداوند گویی بیشتر تجربه خوفی دارد. خداوند چنان وجودش را پر میکرده که پر از هیبت می شده. […]»

تمام آنچه ما امروز در عالم اسلام داریم تجربه پیامبر نیست. مسلمانان فقط به فهم دین اضافه نکردند. بر فهم مفاهیم دینی کاوش نکردند، بلکه بر تجربه‌های پیامبر افزودند. و این ادعای صوفیان ماست.

سروش  در ادامه افزود«تا اینجا من این را در صحنه تجربه‌ها نظر می‌کردم. اما نمی‌دانم چرا این‌گونه شد که نگاهم به این افتاد که این قرآن تألیف پیامبر اسلام است. محصول روان اوست و مولف قرآن پیامبر است. گرچه مولف محمد خداوند است اما این از روان و وجود او می‌جوشد. چرا این‌همه تاکید بر خوف الهی؟ چرا این‌همه تاکید بر ترساندن مردم؟ چون یک طرفش می‌شود تجربه پیامبر؛ که خودش گویی خدا را این‌گونه تجربه می‌کرده. یکی می‌شود پیامی که در اختیار ما نهاده؛ پیامی که خیلی ترساننده است. خیلی رعب افکننده است. پر از تهدید است اگر پایت را کج بگذاری، اگر به خدا اعتنا نکنی، اگر فرمان پیامبر را نبری، سر و کارت با ملائکه عذاب خواهد بود و به روزگار سخت و مهلکی دچار خواهی شد. این قصه فقط در اسلام است که آن‌قدر مهیب است. ما در تورات بحث جهنم نداریم. بعدها در تفاسیر تورات قصه جهنم پیدا شد. در خود تورات چنین چیزی نیست. در انجیل جهنم هست، نه اینکه نباشد و عیسی چندبار یاد می‌کند که گرفتار عذاب الهی خواهید شد؛ در همین حد. بیشتر از این نیست. یعنی چندان رعب آور نیست. در زرتشت البته داریم و در آنجا مساله بهشت بیشتر مطرح است، پل صراط یا همان پل چینود مطرح است، که اگر در گذر از آن به سلامت رسیدند به بهشت می‌روند و اگر لغزیدند و افتادند گرفتار دیوان می‌شوند. اما در قرآن این ماجرای تعذیب، شکنجه کردن، ترساندن، تهدید کردن خیلی شدید است و همه ما از آن خبر داریم.»

عبدالکریم سروش در ادامه به نمونه‌هایی از آیات قرآن اشاره کرد: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فی‏ سِلْسِلَهٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ» بگیریدش، ببندیدش، در زنجیری که هفتاد زراع طول دارد بکشید و به آتش بکشیدش. و بعد آتشی که گوشت‌ها را می‌سوزاند اما خداوند دوباره گوشت‌ها را برمی‌گرداند.
[نمونه دیگر]

«کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ» ما دوباره به این‌ها گوشت می‌دهیم تا اینها طعم این شکنجه را بهتر و بیشتر بچشند و این هم دائم است، یعنی خالدین فیها. و فقط عرفای ما بودند که لطف کردند و گفتند این خلود لزوما جا افتادگی ابدی نیست، ولی مفسرین ما همه می‌گفتند این دائمی‌ست یعنی خروج از نار نداریم.»

پس از این مقدمات،  سروش سراغ موضوع اصلی سخنرانی رفته و  با تاکید بر این‌که در این موضوع رویکرد الهیاتی نداشته بلکه از منظر جامعه‌شناسی و سیاست موضع را می‌بیند گفت : «دین یک قدرت است. حالا منشا آن الهی یا هرچه می‌خواهد باشد. در جامعه به منزله یک قدرت متولد می‌شود و این قدرت مثل هر قدرت دیگری با دیگر قدرت‌ها وارد تعامل می‌شود. بده بستان می‌کند با قدرت های دیگر من‌جمله با قدرت سیاسی و این قدرت برای تثبیت خود به یکی از چیزهایی که احتیاج قوی دارد همین ارعاب و ترساندن است.»

سروش پایه‌های قدرت دینی را چنین برشمرد: «قدرت دینی بر دو پایه بنا می شود. من اینجا قدرت اسلامی را می‌گویم. یکی پایه ایمانی‌ست یعنی عشقی به اصطلاح. یعنی شما به پیامبر عشق می‌ورزید، ایمان می‌ورزید، یعنی پایه‌های حکومت او در دل شما قرار می‌گیرد و خاضع و تابع او هستید بدون چون و چرا. اما یک پایه دیگر او که حتی مومنین هم به آن احتیاج دارند این است که بترسند. این ترس هم از جهتی می‌تواند ایمان را محافظت کند. یعنی شما ایمان دارید اما مصون از خطا که نیستید. همیشه می‌ترسید که اگر خطا کنید و ایمان‌تان را از دست بدهید گرفتار عذاب خواهید شد. به همین دلیل مومنین، سعی می کنند از خودشان سوال نکنند، شک نکنند. شکی یا سوالی در ذهنشان ایجاد می‌شود سریع می‌گویند استغفرلله. سعی می‌کنند از ذهنشان دور کنند چون که می‌گویند این ما را از آن مراتب ایمان دور می‌کند و ناچار مستوجب عذاب شوند. ولی بالاتر از این برای کسان دیگر است که هنوز وارد عرصه ایمان نشدند. آنها را ترغیب می‌کند نه از راه عشق، بلکه از راه تهدید که اینجا یک دوراهی خیلی خطرناک و خطیری‌ست که حداقل برای اینکه دچار عذاب و مهلکه نشوید می توانید ایمان بیاورید. آن شرطیه پاسکال که گفته می‌شود که از امام جعفر صادق هم نقل شده است. به مخالفین می‌گفت اگر قیامتی بود ما برنده‌ایم و شما بازنده‌اید و اگر نبود کسی نیست که بگوییم برنده و بازنده کیست. حالا اگر قیامتی بود چگونه بازنده‌اید؟ یعنی آن عذابهای‌ی که گفته شده گریبان شما را می‌گیرد و پوست و استخوان شما را خواهد سوزاند. این باز از نظر آنچه در قلب یک مومن می‌گذرد. ولی در جامعه هم همینطور است. ما سراغ شخصیت پیامبر می‌آییم. من در این‌جا می خواهم یک اشارات تاریخی بکنم به ثبوت پیامبر اسلام و اینکه ایشان چقدر از این مفهوم قدرت و خوف و رعب بهره می‌گرفت و آگاهانه بهره می‌گرفت و می‌کوشید این قدرتی که خودش به نام دین تولید کرده و به صحنه آورده چگونه پاسداری بکند. یعنی این سرزمینی که آفریده را نگذارد مورد هجوم مهاجمین قرار بگیرد. گاهی ما اسم «قدرت» را می‌آوریم فکر می‌کنیم عمل مذمومی‌ست. مخصوصا یکی بعد از لیبرالیسم یکی هم بعد از انحطاط تصوفِ ما، قدرت چیز مذمومی شمرده می‌شود. و اینکه قدرت آثار ناروایی دارد. ولی خب این‌گونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمی‌شود برداشت و ما قدرت لزوما بد نداریم. می‌شود که قدرت و اقتدار جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد.»

قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. برخلاف آن چیزی که فکر می کنند پیامبر از وقتی قدرت را به دست گرفت. یعنی به مدینه آمد و در آنجا آن میخ حکومت و قدرت خود را کاشت. پس از آن بود که به فکر افتاد که بسط قدرت بدهد؛ به نظر من این‌طور نبود و اصلا شخصیتا آدمی بود که مثل عیسی نبود.

او در ادامه  از پیامبر اسلام به‌عنوان یک شخصیت «اقتدارگرا» یاد کرد: «قرآن یک کتابی ست که بر قدرت تاکید می کند و پیامبر هم یک شخص اقتدارگرا بود و از روز اول هم این چنین بود. برخلاف آن چیزی که فکر می کنند پیامبر از وقتی قدرت را به دست گرفت. یعنی به مدینه آمد و در آنجا آن میخ حکومت و قدرت خود را کاشت. پس از آن بود که به فکر افتاد که بسط قدرت بدهد؛ به نظر من این‌طور نبود و اصلا شخصیتا آدمی بود که مثل عیسی نبود. عیسی مطابق روایت رسمی مسیحیت. البته یک روایتی هم در کنار مسیحیت رسمی هست که عیسی هم یک شورشی بود و به همین دلیل هم حکومت گرفتار اعدامش کرد، اما روایت غالب اینگونه نبود و اصلا کل دوران نبوتش ۲ سالی بیشتر طول نکشید یا به زعم مسلمانان به آسمان رفت یا به زعم مسیحیان بر دار رفت و از دار به آسمان رفت. اتفاقا خود قرآن هم بر این صحه می گذارد. در سوره مریم آنجایی که صحبت می کند وقتی که مریم بچه را با خودش آورد و مردم به او اعتراض کردند که تو نه مادرت زن بدکاره‌ای بوده نه پدرت آدم فاسدی بوده تو چرا بچه نامشروعی آوردی؟ اشاره می‌کند به عیسی که تو جواب بده و عیسی هم در همان حالت کودکی در آغوش مادر می گوید من نبی الله هستم و خداوند به من کتاب داده و می‌گوید «وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا» ماامی که من زنده‌ام به من توصیه به نماز و زکات کرده است. یعنی نمی‌گوید توصیه به جهاد کرده است. یعنی خود قرآن هم این نکته را می گوید. این تفاوت را که عیسی نگفت خدا به من جهاد را هم به من آموخته، امر کرده و تعلیم داده ولی پیامبر اسلام در این امر خیلی هم صریح بود. مولوی این نکته را خیلی خوب گرفته بود. می‌گوید «مصلحت در دین ما جنگ و شکوه / مصلحت در دین عیسی غار و کوه».

سروش پیغمبر اسلام را بر خلاف عیسی «اهل جنگ» خواند و  افزود:«در دین عیسی ماجرا به گونه دیگری بود. نماد مسیحیت یک راهب است که ما در فارسی به مسیحی از قدیم می‌گفتیم ترسا. نصرانی و مسیحی را امروز می‌گوییم. در ادبیات ما مسیحیان ترسایان بودند. یعنی اینکه می‌ترسیدند. یعنی اصلا از خلق و خدا می‌ترسیدند و به غار می‌رفتند و تعبیر ترسا همان ترجمه کلمه راهب است که آن هم از ترس می‌آید. در نتیجه پیغمبرِ[اسلام] آدمی اهل جنگ بود و این اهل جنگ و قدرت و سلطه بودن از اول با ایشان بود و این روح را در دین خودش خوب دمید. یعنی متوجه بود که دارد یک قدرت می آفریند و ننشست کنار که بگوید هر بلایی سر این قدرت و دین آوردید من ساکت مینشینم. خیلی چالاک و آماده و در صحنه برای مواجهه با کسانی که این بذری که کاشته و آبیاری کرده را برکنند و خیلی هم با شدت با آنها برخورد می کرد. ما این شدت را در کجا می‌بینیم؟ اولا اینکه مرتدین را می گفت باید کشت. این خیلی نکته مهمی ست. البته ما در تورات هم مجازات‌های سختی هم داریم که نوشته بسوزانند و ما در اسلام سوزاندن نداریم. و شیوه مرسومی نبوده و نیست. اما این روایتی که شیعه و سنی از پیامبر نقل کردند که هرکه دینش را عوض کرد بکشندش بدون چون و چرا. روایت متواتری ست در شیعه و سنی و به آن عمل هم می‌شده است. یعنی چیز متروکی نبوده که گاهی به صورت روایتی جایی قرار بگیرد. تا همین امروز هم مورد عمل قرار می‌گیرد و حکایت از همین قصه دارد که قدرت باید محافظت بشود. و اینگونه نیست که افراد بیایند و هرچه دلشان خواست بگویند. حالا ما روایت‌هایی داریم کسانی که پیامبر را هجو می کردند و شعر علیه او می‌گفتند، ایشان فرستاد و آنها را کشتند. اینها همه مورد قبول مسلمانان بود. من فنومنولوژیک‌وار سخن میگویم. یعنی حق و باطل این ها را کاری ندارم. یعنی فرهنگ اسلامی خو داشته با این تفکر که مخالف را باید کشت. که کسی که سب نبی می‌کند را باید کشت و این را چیز مذموم نمی‌دانسته است. درست است در روزگار حاضر کسانی می‌کوشند که بگویند فلان روایت دروغ است، یا پیامبر [کسی را] نفرستادند که آن زن شاعر یا دیگری را بکشند. من نمیدانم شاید هم دروغ باشد. من الان بر سر اینها مناقشه ای ندارم. صحبت من این است که این را مذموم نشمرده‌اند و پذیرفته اند پیامبر می تواند این کار را بکند. و پذیرفته اند این کار را می‌کرده و این را جزو لوازم دینداری و دین پیامبر می‌دانستند و ناقض عصمت و رحمت للعالمین بودن او هم نمی‌دانستند. همه اینها مناسبت دارد با قصه اقتدارگرایی پیامبر و اینکه می‌خواست سلطه خودش را بر جزیره العرب و فراتر از آن تحکیم بکند.

عبدالکریم سروش  برای تأیید سخن خود در ادامه به شاهدی از ابن‌خلدون و روایتی از ابن‌هشام اشاره کرد:« ابن خلدون نقل می‌کند که ایشان وقتی آمدند گفتند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه، وَأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّه، ویُقِیمُوا الصَّلاهَ، وَیُؤتوا الزَّکاهَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلک، عَصمُوا مِنِّی دِماءَهُمْ وَأَمْولَهمْ إِلاَّ بِحَقِّ الإِسْلام، وحِسابُهُمْ عَلى اللَّه تعالى»
من مامورم با مردم بجنگم تا وقتی که بگویند لااله الاالله وقتی که گفتند لا اله الا الله آنگاه دیگر خونشان مصون خواهد بود. ابن خلدون در مقدمه تاریخ خودش می‌گوید در میان پیامبران تنها پیامبر اسلام بود که مامور به سیف بود. یعنی خداوند به او اجازه داده بود تا با شمشیر دین خودش را پیش ببرد. پیامبران دیگر تا حدی که ما می‌دانیم نه زرتشت این کار را کرد، نه عیسی این کاره بود، نه موسی. البته موسی با فرعون در افتاد ولی درافتادنش با جنگ که نبود. بنی اسراییل را از مصر خارج کرد و به کنعان برد.

پیامبر اسلام صریحا گفت که أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ  و نبی‌السیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت می‌خواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید. ناخوش آن‌وقت ما با شما معامله‌های دیگر می کنیم. شما همان‌طور که می‌بینید پیامبر با مشرکین اصلا سر صلح ندارد.

ولی پیامبر اسلام صریحا گفت که أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ  و نبی‌السیف بود. یعنی با تکیه بر قدرت می‌خواهد دین را جا بندازد. اگر به زبان خوش آمدید که آمدید. ناخوش آن‌وقت ما با شما معامله‌های دیگر می کنیم. شما همان‌طور که می‌بینید پیامبر با مشرکین اصلا سر صلح ندارد. با یهود و نصارا چرا. و از اول تا اخر دین اصرار داشتند که مشرکین باید از جزیره العرب بیرون بروند. حتی در وصایای پیامبر در بستر مرگ یکیش این بود که مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید و اینجا نباید کس دیگری بماند و همین کار هم کردند. مگر اینکه اسلام بیاورند در غیر اینصورت باید همه بروند وگرنه خونشان ریخته می‌شود. یهود و نصارا حکم‌های دیگری داشتند.

اما یک نگاهی به سیره پیامبر بکنیم. اولین سیره ای که نوشته شد سیره ابن اسحاق بود و علم هشام که از روی آن نوشتند. در خود سیره ابن هشام یک جاهایی می‌گوید این درست حرف اوست. یک جاهایی هم حرف خودش را مینویسد. اخیرا هم کل ابن اسحاق را از ابن هشام بیرون کشیدند و جداگانه چاپ کردند. در این سیره آمده است در رفتار مکی پیامبر، نه مدینه که دوران بسط قدرت و بسط ید بود؛ نوشته است که پیامبر آمده بودند برای طواف دور خانه کعبه، که البته هنوز خانه کعبه پر از بت بود ولی پیغمبر طواف خودش را می‌کرد با نیتی که خودش در سر داشت و به نحو خاصی هم رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواند و هنوز کعبه قبله نشده بود. مشرکین مکه که تازه پیامبر دعوتش را شروع کرده بود و با او مخالفت می‌کردند؛ نشسته بودند و نماز خواندن و طواف کردن پیامبر را می‌دیدند و تمسخر می‌کردند و تیکه می‌انداختند و گوشه می‌زدند. یکی دو بار پیامبر دور خانه کعبه گشت نزدیک اینها که می‌شد، چیزی می‌پراندند. ابن هشام نوشته است که پیامبر آمد نزدیک این‌ها و دو گروه هم بودند یکی که ابوجهل خیلی مسخره می‌کرد، یکی هم کل این مشرکین. پیامبر یک نگاه غضبناکی به ابوجهل کرد و فقط اشاره به گردن کرد. یعنی پیدای‌تان کنم سر به تن‌تان نمی‌گذارم، فکر نکنید که اینجا من را تنها و مظلوم گیر آوردید. البته [پیامبر] این کلمات را نگفت ولی خب واضح تر از این نمی‌شود. دوم هم اینکه نزدیک آن جمع آمد و این جمله را گفت: «أما والذی نفس‏ ‏محمد ‏بیده‏ ‏لقد جئتکم بالذبح» قسم به خدایی که مرا آفریده من با ذبح آمدم. یعنی به من پیغام داده که سر بِبُر. البته این روایت روایتی ست که از طرق دیگری هم این روایت نقل شده و اخیرا دیده‌ام برخی نوشته اند که این روایت ضعیف است و با چیزهای دیگری که پیامبر گفته است نمی‌خواند اما نقل شده است و من دارم این منقولات را برای شما عرض می‌کنم و این‌که مقبول بوده است. تمام حرف من این است که در بین مسلمین مقبول بوده است که پیامبری بیاید که با سیف و ذبح و قدرت نظرش را جا بیاندازد و بگوید من آمده‌ام یک کاری بکنم در این عالم و مزاحمان خودم را از پیش پا برمی‌دارم. به زبان خوش اگر نشد به زبان ناخوش. به قول شعری از اخوان ثالث که در مورد خودش می‌گوید: « نه ز بُتان یاری، نه از می ساغری، نه از نان لبی / ای فلک بشناس ما عیسی بن مریم نیستیم / یک تن از خوبان گندم‌گون نصیب ما نشد/ ما سیه بختان مگر اولاد آدم نیستیم». پیامبر هم به زبان بی زبانی می‌گفت ای فلک بشناس ما عیسی بن مریم نیستیم. من از آنها نی‌ستم این‌جا بیایند و من را بگیرند و به دار بکشند، اصلا و ابدا. در مقابل دیگران می‌ایستم و پیشاپیش هم اعلام می‌کنم که من با شمشیر آمدم و من شوخی ندارم با کسی و بدانید با چه کسی طرف هستید. و این را پنهان هم نمی‌کرد و از همان مکه هم این راه را در پیش گرفته بود .و بدانید قدرت دست من بیاید سر به تن شما باقی نمی‌گذارم و این دین هم که آوردم شوخی ندارم و آمده‌ام که این را تحکیم کند.

این نواندیش دینی و استاد بازنشسته دانشگاه، سپس به  لزوم پیروزی اسلام بر سایر ادیان در قرآن اشاره کرد و بر این نکته دست گذاشت که پیامبر اسلام، مفهوم عدالت را هم بازتعریف کرد و هر چه می‌کرد عین عدالت می‌دانست:« آیات قرآن که می‌گوید خدا این پیامبر را فرستاده تا بر همه ادیان پیروز شود. این حرف ساده‌ای نبود. یعنی این عزم ماست ما تصمیم گرفتیم که این کار بشود و بنابراین باید بشود. من یک جمله‌ای را از مولانا برای شما بخوانم. در فیه ما فیه میگوید محمد قتل و غارت می‌کرد و در عین حال او ظالم نبود، دیگران ظالم بودند. یعنی حق او بود. و محمد اگر بر سر کسی می‌تاخت، حتما باید میتاخت. و این چیزی نبود که بر او خرده بگیریم. لازم می‌دید و لازمه پیشرفت او بود که این چنین بکند و در واقع این را هم انجام می‌داد. کتاب اسلام از فضل الحمان زمانی نوشته شده بود که آنجا کمونیسم برقرار بود. در آنجا می‌گوید بعضی اسلام را متهم می‌کنند که با شمشیر گسترش پیدا کرد. بعضی ها هم در مقابلش سخن می‌گویند که این‌گونه نبوده است. خود ایشان هم می‌گوید بله با شمشیر بوده و من منکر این نیستم و شواهد تاریخی به همین امر گواهی می‌دهد. و برایش مثال می‌آورد که چگونه شوروی وقتی می‌خواهد گسترش دهد چیزی را که خودش حق می‌داند و حتی گاهی لازم میبیند به جاهای دیگر لشگرکشی بکند و نیرو ببرد برای اینکه قائل است به اینکه آنچه او میگوید عدالت است و امپریالیست ظلم است و تبعیض، و اینها می‌خواهند عدل را بگسترانند. عین این ماجرا را در مورد پیامبر اسلام می‌بینیم. ایشان قائل بود پیام عدالتی برای خلق آورده و اگر جایی بی‌عدالتی می‌دید حق خودش می‌دانست که آنجا را تسخیر کند و بگیرد. او دیگر اشاره‌ای نمی‌کند که پیروانش هم این درس را از او گرفتند. یعنی ما وقتی می‌گوییم که مسلمین بعد از پیامبر اسلام چرا رفتند، کشورگشایی کردند. در اینکه ممکن است در این کشورگشایی‌شان کارهای خطا هم کرده باشند، که ما منکر هیچکدام هم نیستیم، اما من می‌خواهم بگویم آن‌ها این درس را از او گرفتند. این روحیه را پیامبر به آنها داد که باید گسترش بدهید باید فتح کنید. بالاخره پیامبر وقتی در مدینه قدرت به‌دست آورد آمد و مکه را فتح کرد. حتی در یکی دو سال آخر عمرشان ایشان تا نزدیکی حکومت مسیحی آن زمان هم لشگرکشی کرد که البته موفق نبود.

پیامبر دو چیز آورد یکی «اسلام»، یکی «ایمان». ایمان امری قلب‌ ست. یعنی شما قلبا به اندیشه‌ای مومن و خاضع بشوید ولی اسلام یعنی تسلیم. این تسلیم، تسلیم قلبی نیست. ایمان تسلیم قلبی‌ست. اسلام یک تسلیم حکومتی‌ست. مسلمان کسی‌ست که تسلیم حکومت اسلام شده است. و محمد قبول داشت این را و می‌گفت در دلتان هم ایمان ندارید در کشور اسلامی باید اظهار اسلام بکنید. تسلیم قدرت اسلام بشوید.

نکته دیگری که مورد اشاره عبدالکریم سروش قرار گرفت تفکیک  جدیدی میان «اسلام» و «ایمان» بود:««یک نکته ای را که مایلم اشاره کنم تفکیک بین اسلام و ایمان است. پیامبر دو چیز آورد یکی «اسلام»، یکی «ایمان». ایمان امری قلب‌ ست. یعنی شما قلبا به اندیشه‌ای مومن و خاضع بشوید ولی اسلام یعنی تسلیم. این تسلیم، تسلیم قلبی نیست. ایمان تسلیم قلبی‌ست. اسلام یک تسلیم حکومتی‌ست. مسلمان کسی‌ست که تسلیم حکومت اسلام شده است. و محمد قبول داشت این را و می‌گفت در دلتان هم ایمان ندارید در کشور اسلامی باید اظهار اسلام بکنید. تسلیم قدرت اسلام بشوید. اتفاقا مسلمان‌ها به جاهای دیگری که حمله کردند و رفتند اسلام را با خودشان بردند و از آنها می‌خواستند که تسلیم قدرت بشوند و اتفاقا این را هم خوب فهمیده بودند. مردم نمی‌خواستند مسلمان بشوند. می‌گفتند به هر دینی که هستید باقی بمانید اما تسلیم ما بشوید و زیر سلطه قدرت و حکومت ما بیایید. آیه قرآن هم شاهد قوی و روشنی بر این ماجراست: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» بعضی از این اعراب می‌گویند ما ایمان آوردیم. به آنها بگو شما ایمان نیاوردید شما اسلام آوردید و هنوز ایمان وارد دل شما نشده است. یعنی اینکه ما تسلیم این قدرت شده‌ایم ما دیگر سرکشی نمی‌کنیم ما سرمان را انداخته‌ایم پایین و مخالفت نمی‌کنیم چون می‌دانیم عاقبتمان چیست. ولی همین اسلام را قرآن قبول دارد. یعنی میگوید شما مسلمان باشید به این معنا. تسلیم باشید، قیه‌اش را بروید با خدا حسابتان را حل کنید که ایمان داشتید، نداشتید؟ پا روی حق گذاشتید یا خیر دیگر بقیه‌اش می‌شود حساب اخروی.

مرحوم غزالی وقتی بحث از فقه میکند، چه می‌گوید؟ به چه دلیل می‌گوید فقه یک علم دنیویست؟ که من هم خیلی روی این مطلب تاکید کردم. یکی از مثال‌هایش این است که می‌گوید زیر سایه شمشیر اگر شما اسلام بیاورید قبول است. اما این اسلام زیر شمشیر در آخرت مفت نمی‌ارزد. برای انکه در  آخرت، ایمان واقعی به کار می‌آید نه اسلام به معنای تسلیم و سر بر آوردن به قدرت. ولی در اسلام هر دو خواسته شده است. مخصوصا اگر در مسیحیت آن هم در مسیحیتی که در زمان عیسی بود (من به کارهای بعدی مسیحیان کار ندارم) نگاه کنید، خیلی بحث اسلام نیست بحث ایمان است. شما ایمان بیاورید و این ایمان وارد دل شما بشود. ولی اسلام از وقتی متولد شد از منظر یک قدرت متولد شد و پیامبر یک شخصیت اقتدارگرا بود که خوب معنی قدرت را می‌فهمید. یعنی  برای حفظ این قدرت همه احتیاط‌های لازم را هم کرد و از قضا فرد موفقی هم از آب درآمد. یعنی این قدرتی که پدید آورد ماندگار شد. پیروانش هم خوب مساله را گرفتند.

رویکرد متفاوت نیچه به پیامبر اسلام و مسیحیت  شاهد آخر سخنان عبدالکریم سروش بود :« حالا اگر یک ذره مساله را نیچه‌ای نگاه کنیم. نیچه شخصیت پیامبر اسلام را خیلی تمجید می‌کند. در کنار شخصیت عیسی و اخلاق بردگان که اخلاق ضعف است و تبعیت از فلان؛ این نکته را در پیامبر اسلام تشخیص می‌دهد که خیلی هم از قدرت بدش نمی‌آمد و خوشش می‌آمد و این را فهمیده بود که حرف اول را در عالم، «قدرت» می‌زند و قدرت نرم به‌علاوه قدرت سخت. هر دو را  این مرد به کار گرفت و اسلام را جا انداخت.

سروش سخنان را با چند سوال به پایان برد و وعده داد که در بخش دیگر سخنرانی به آن‌ها خواهد پرداخت:«چند سوال اینجا باقی می‌ماند که ما آیا باید از پیامبر اسلام به این معنا تبعیت بکنیم یا نکنیم؟ و دوم اینکه حکومت اسلامی آیا از این مشی پیامبر بیرون می‌آید؟ اینکه حکومت اسلامی که در ایران هست چقدر به آن مشابهت دارد؟ و بعد سراغ حرکت داعشی‌ها برویم. حرکت سید قطب برویم اسلام حرکی به قول سید قطب و دیگران و دیگران که بماند برای نوبت بعد.

پس از پایان سخنرانی، پرسش و پاسخی با مشارکت افراد دیگری برگزار شد.

View Comments (63)

  • دلایل تئودسیه ویرایش کنید
    فیلسوف آلمانی ماکس وبر تئودیسیه را به عنوان یک مسئله اجتماعی تعبیر کرد [25] و تئودسیا را به عنوان "مسئله معنا" نگریست. وبر استدلال كرد كه هرچه جامعه بشری به طور فزاینده ای عقلانی می شود ، نیاز به توضیح اینكه چرا افراد خوب رنج می برند و انسانهای شرور رونق می یابند از اهمیت بیشتری برخوردار می شود زیرا دین جهان را بعنوان "كیهانی معنادار" قرار می دهد. وبر مسئله شر را به عنوان معضلی مبنی بر اینکه خوبها می توانند متحمل شوند و شر می توانند رستگار کنند ، مطرح کرد ، که با پیچیدگی بیشتر دین اهمیت بیشتری پیدا کرد. [26]وی دو هدف از تئودیس را شناسایی کرد: این که توضیح دهد چرا افراد خوب رنج می برند (نظریه رنج) و چرا مردم موفق می شوند (تئدیسی از خوش شانسی). نظریه خوش شانسی در صدد توجیه خوش شانسی افراد جامعه است. وبر معتقد بود کسانی که موفق هستند راضی نیستند مگر اینکه بتوانند توجیه کنند که چرا شایسته موفقیت هستند. [27] برای theodicies از درد و رنج، وبر استدلال می کرد که سه نوع مختلف از عدل الهی emerged- تقدیر ، دوگانگی ، و کارما کلیه از تلاش که برای برآوردن نیاز انسان برای معنا، و او معتقد بود که تلاش برای معنی، زمانی که در نور در نظر گرفته از رنج ، مشکل رنج می شود. [28]

  • عبدالکریم سروش در این نظر اخیر خودش یک کلمه به توهین ها و هتاکی هایی که کفار و ملحدین قرن هاست در مورد اسلام و حضرت رسول گفته اند اضافه نکرده است، این تهمت ها که پیامبر خشن است و قرآن کتاب شمشیر است بیش از هزار سال قدمت دارد. چطور او خودش را یک مسلمان محسوب می کند واقعا غریب است. این که می گوید این یک نظریه بدیع است عجیب تر! تقریبا همه آثار آقای سروش گرته برداری از دیگران است، آن هم به شکلی کاملا سطحی. اگر کسی با دید تحلیلی آثار ایشان مثل قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربه نبوی را بخواند، می بیند که اساسا آقای سروش ذهن استدلالی ندارند و تماما از نظر منطقی، شعری استدلال می کنند، روحیه ایشان هم به فیلسوف جماعت نمی خورد. من نمی دانم کسانی که می گویند ایشان فردی ژرف اندیش است چه چیزی از ایشان خوانده اند؟! آخرش هم به این کفرگویی های آشکار رسیده است.

  • سلام
    فعلا زوده قضاوت کرد و گفته بقیه اش رو در جلسات بعدی میگه.
    ولی به نظر حقیر اولا صحبتاش سوءبرداشت‌خیز هست، قدرت رو در معنای خنثی (جامعه‌شناختی) در نظر داره که بار منفی و تقبیحی نداره...
    ثانیاً در تعیین میزان اقتدارگرایی/مهرورزی شخصیت های تاریخی و حتی ادیان (که هر دو لازم‌اند)، تاریخ پریشی داره و زمینه اجتماعی/تاریخی شون رو اشاره نکرده... مثلا بودا در زمانه و شرایط به نسبت پرتنشی زندگی نمی‌کرد ولی رسول اکرم در شبه جزیره خشک و میان اعراب خشن بود و جان خود و اطرافیانش در خطر... در آن فرهنگ اتفاقا پیامبر و امام علی معروف به مهربانی و حتی متهم به نرمخویی بودند؛ قرآن هم همینطور...
    این تعادل در حرکت به سمت فضائل اخلاقی و عدالت بوسیله ایمان الهی است که پیام ادیان و اسلام است. مسلماً برای رسیدن به این هدف، پاسخ در شرایط خشن و تنش با پاسخ در شرایط آرام و سکون و گاهی بی تفاوتی، متفاوت است؛ که الگوهایی از هر دو نوع این پاسخ ها در رفتار پیامبر و ائمه برای استفاده بشر به یادگار مانده. والبته طبیعی است که نسبت و تعداد پاسخهای متناسب شرایط خشن و پرتنش، بر اساس فرهنگ آن موقع بیشتر باشد، و این طبیعتا به معنای مثلا خشونت پسندی شخص پیامبر نیست.
    در هر زمانی افراد با توجه به شرایط زمانه و حتی موقعیت شخصی خودشان مناسب است که از پیامبر و ائمه الگو و راهنمایی و کمک شناختی و هیجانی (هدایت) بگیرند. فرق الگوگیری با کپی کردن رفتار (ظاهرگرایی) همین است و به همین جهت در برداشت و بهره از کتاب و سنت، نقش عقل ضروری است...

  • کل سخنرانی سروش، توضیح و تفسیر این بیت بود:

    گویند که موضوع شریعت نه به عقل است
    زیرا که به شمشیر شد اسلام مقرر

    ناصر خسرو

  • سروش روشنفکر سالک

    این حق سروش است که تغییر نظر بدهد.

    این حق سروش است که خطا کند اگر خطا کند.

    میزان تضییع حقوق دیگران است ،

    ازمه بزرگ ازمنه عدم آزادی بیان واقعیتها ست .

    انجماد فکری ملت ،در اثر ارتجاع سیاه مذهبی ازنوع سنتی و مدرن آن،
    وبخش سکولار بی ریشه

    لزوم‌ هر چه بیشتر بیان آزادی واقعیتها در این زمانی که تحولات مخابراتی و ارتباطی هر روز با انقلابی همراه است
    خود نشان میدهد.

  • از واشنگتن ،
    خیابان ۱۵
    و کانسیتوشن ،‌موزه سیاهان
    به هموطنان ایرانی

    آری اگر به این موزه بیایی، سفری قسمتت بشود ،سفری است.

    مبرم ترین موضوع انسان شناخت و بیان خدا وند است .
    وپس از ان ،ترازوی خدا ،معادله خلقت

    عدالت خدا ،

    اگر خدا قادر متعال است

    اگر خدا عادل و سیستم او عادل است

    خشم او عین رحمت اوست ، عمل صالح.
    چرا که برای هردو برای تعادل در
    سیستم حیات ووجود است

    در سر بالایی از نیروی فشرده

    در سرپایینی از نیروی کم

    مشکل :
    انسان مختار در انتخاب حق و باطل

    شیاطین وسوسه‌های شهوانی درونی و
    بیرونی

  • به نظر من این "جهش فکری" دکتر سروش را باید به فال نیک گرفت.
    آقای دکتر سروش متفکر عمیق اندیشی است. نمی دانم چرا برخی ها انتظار دارند متفکری، بعد از سالها تحقیق و تفحص، باز در تفکر پیشین خود ثابت قدم بماند؟ نمی دانم چرا عده ای، ثابت قدم ماندن در اندیشه را یک پیش فرض مثبت قلمداد می کنن؟ اندیشه سیال است و کسی که وارد وادی تاریخ و فلسفه می شود هیچ تضمینی نیست که سر از کجا در خواهد آورد. مجموع تمام مطالعات فرد، پیشینۀ فکری-معرفتی-اجتماعی اش، وی را به یک سری نتایج سوق می دهد. به نظر من، در وادی تفکر، ارزش در بی ثباتی است نه در ثبات. (البته بی ثبات و غیرپایبندی به اخلاق رو منظور ندارم.) اگر کسی دلیلی دارد، دلیل خود را ارائه دهد نه اینکه رگ گردن خود را قوی کنند (به تعبیر سعدی) و کمر همت به شکستن سر و قلم یک متفکر بندند. سروش مثل اکثر متفکران طراز اول دنیا (مثلا ویتگنشتاین) در طول حیات فکری خود، "علیه خود شوریده" است. و این چیز کمی نیست. هرگز! لایق تحسین است نه تقبیح. سروش با این سیر فکری، به نوعی به ما گوشزد می کند که ذات اندیشه سیالیّت است نه انجماد. نباید انتظار داشت که متفکران دقیقاً آنچه را بگویند که ما می پسندیم. بگذارید در تلاطم و تضارب آراء، اندیشه ها پا بگیرند و نو شوند. متشکر

    • با درود به جناب مح.د
      من هم به شخصه با کلیت آنچه شما نوشته اید هم دلی دارم آن را می پذیرم ولی اشکال کار اینجاست که آقای سروش که من می پذیرم انسان ژرف اندیشی است، در کلیت ساختار فکری خود دچار تناقض های بی شماری است و علت این سیالیت هم به واسطه همان تناقضات است که گاهی بیرون میزند. از همان ابتدای کار که آقای سروش به عنوان یک متفکر اسلامی مطرح شد و با ارائه نظریات دینی متفاوت وارد جامعه اندیشه ورزان شد متفکرین بسیاری این تناقضات فکری و تئوریهای پادرهوای ایشان را مورد نقد قرار دادند و ایشان را به مناظره طلبیدند،متاسفانه ایشان علاقه دارند که فقط یک طرفه صحبت کنند و آن هم برای گروهی از شنوندگان که بیشتر موافق طبع فکر ایشان هستند در نتیجه در این گونه جلسات هیچ گاه با سوالات جدی مواجه نشدند تا به سرعت به این تغییرات فکری که هم اکنون شاهد آن هستیم مواجه شوند. انتقادی که به ایشان هم اکنون وارد است این است که ایشان متاسفانه آن آزاد اندیشی را در خود ندارند که مستقلانه دیدگاه های قدیمی خود را مورد بازبینی جدی قرار دهند فقط هر از چند گاهی به دلیل تناقض های بارزی که در ساختار فکری ایشان بروز می کندو قابل انکارهم نیستند آن را پس می گیرند من این را روش را وصله دوزی می دانم نه روشنفکری. روشنفکر باید رها باشد از اندیشه‌های دگم و ایدئولوژیک.
      با احترام

  • " عرض سلام دارم خدمت کامنت نویسان محترمی که برخی با شتاب و برخی هم با روش غلط گیری و آوردن آیه هایی از قرآن و ابراز دیدگاه وتفسیر مورد میل و دریافت خود همگی به دکتر سروش تاخته اند وبدون آنکه دلیلی حقیقی در رد اصل مطلب آورده باشند فقط مقابله کرده اند که مثلا اگر فلان خشونت است درمقابل فلان آیه رحمانیت است وحتی اورا از دست رفته ، افراطی، بدعت گذار ، و ناقض گفته های چندین سال پیش خود نامیده اند ، کم لطفی یا به عمد است یا از روی عدم درک و گاهی اجمالی خواندن مطالب چون د سروش خود در ابتدای مطلب باصراحت گفته است که در نظریه های قبلی از این مورد غافل بوده وبعد ها به این مطلب واقف گشته . درک لپِ مطلبِ واضح وساده ی ایشان اصلا سخت نیست ( کسی را هم بی دین نمیکند) اما میشود به عمد ویا شاید از سر افراط بنیادگرایی که برخی از همین حضرات به مرحوم مصباح یزدی نسبت داده اند سخنان قاطع و خالصانه دکتر را کژ فهمید و بر او تاخت من ابیات زیر را که از کلام مولانا است به این افراد بعضا بسیار با سواد دینی وفلسفی تقدیم میکنم البته احتمال زیاد حرف دلِ دکتر نیز هست "
    شرح این را گفتمی من از مِری..
    لیک ترسم تا نلغزد خاطری ...
    نکته ها چون تیغِ پولاد است تیز...
    گر نداری تو سپر واپس گریز ..
    پیشِ این الماس بی اسپر میا ..
    کز بریدن تیغ را نبوَد حیا..
    زین سبب من تیغ کردم در غلاف ..
    تا که کژخوانی نخواند بر خلاف ...
    با ارادت و عرض ادب وپوزش از اساتید محترم .... نریمان تهرانی

    • جناب نریمان تهرانی:

      فرموده اید کامنت نویسان با آوردن آیه هایی از قرآن و ابراز دیدگاه وتفسیر مورد میل و دریافت خود همگی به دکتر سروش تاخته اند وبدون آنکه دلیلی حقیقی در رد اصل مطلب آورده باشند فقط مقابله کرده اند که مثلا اگر فلان خشونت است درمقابل فلان آیه رحمانیت است.

      پیشنهاد می کنم مقاله دکتر اشکوری در همین سایت با لینک https://www.zeitoons.com/83548
      را مطالعه بفرمایید تا ملاحظه کنید که این آقای دکتر سروش هستند که بدون توجه به بسیاری از آیات قرآن که که ابطال نظر خام ایشان را به وضوح نشان می دهد با توسل به حدیثی مجعول تفسیر مورد میل خود را جلو می برند.
      ناقدان برای آن از قرآن آیه نمی آورند که آیه های رحمانی را در برابر آیه های خشونت قرار دهند، اگر آیه هایی که از نکته سوم به بعد در مقاله دکتر اشکوری هست را مطالعه بفرمایید به سهولت متوجه می شوید که صحبت دکتر سروش تا چه اندازه ناقض حرف صریح قرآن است و نیازی به تفسیر ندارد.

      • " با سلام به شما آقا فرزاد‌
        باید بگویم که پیشنهاد شما بسیار بجا وعالی بود ومن از مقاله جناب یوسفی اشکوری مانند همیشه استفاده بسیار کردم و ممنونم که اشاره فرمودید البته حق با شما بود و برخی از مطالب د سروش مورد شک است ونیاز به روشنگری خود ایشان در آینده ،
        سپاسگذارم بنده حقیر نقدهای بجا ومدلل بسیاری نیز بر نظر دکتر سروش خواندم و دیدم لذا تجدید نظر کردم چون کمی زود قضاوت کردم "

      • " سلام . جناب آقای فرزاد .
        پیشنهاد شما را به دیده منت میپذیرم وحتما مقاله جناب اشکوری را میخوانم البته بنده همواره از مقالات گفتارها و نوشته های حکیمانه و گرم ونرم استاد یوسفی اشکوری لذت برده و استفاده کرده و میکنم ... ممنونم "

  • " سلام ..
    باید به آزادگی و شهامت انسانیِ دکتر سروش تعظیم کرد ، تمام این اساتیدی که بعد از این سخنرانی ایشان چه مخالف چه موافق نقد ونظر نوشتند و بیان کردند و مظلومیت شخصی د سروش را در راه دشواری که درپیش گرفته عیان و بیان میکند فقط میتوانم بایک بیت مولانا نتیجه آغازِ وظیفه ی ایشان را بیان کنم و بس...
    یوسفی جُستم لطیف و سیم تَن .....
    یوسفستانی بدیدم ، در تو ، من....."

  • به نظر بنده متاسفانه آقای سروش کاملا از دست رفته اند و هرچند بسیاری از افراد نقد های بسیار مستدل و دقیق بر "سخنرانی"! و نه "متن رفرنس دار" ایشان نوشتند که قابل تقدیر است, اما با تکبری که از جناب آقای سروش سراغ داریم هیچ کدام از این نقد های دوستانه متاسفانه تا کنون در ایشان تاثیر نکرده و احتمال بسیار زیاد بعد از این هم نخواهد کرد و ایشان مدت هاست چنان جایگاه خود را رفیع و غیرقابل دست رس و دیگران را در مراتب پایین می پندارند که وقعی به هیچ یک از نظرات صاحب نظران نمی نهند و لابد ارزش پاسخ گویی هم در نظر ایشان ندارد.

    من در جواب آقای سروش تنها به چند آیه اول از نخستین صفحه قرآن بسنده می کنم:

    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
    وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ
    فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
    وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَٰكِنْ لَا يَشْعُرُونَ
    وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِنْ لَا يَعْلَمُونَ

    خدا برای همه ما خیر بخواهد ان شاء الله.

1 2 3 4