بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

به دنبال مصاحبه اخیر صاحب این قلم در باب اپیدمی کرونا و کارکرد دین و خدا ( زیتون.فروردین ۱۳۹۹) چند تن از عالمان و عامیان قدم به میدان نقد و جرح نهادند و در دفاع از ساحت روحانیت و دیانت، سخنان نرم و درشت فراوان گفتند و نگارنده را به اصناف نکوهش فرو کوفتند. در این تیرباران بلا:

می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم / رَبِّ یسِّر زیر لب می‌خواندم

هر زمان می‌گفتم از سوز درون / إهدِ قومی اِنَّهُم لایَعلَمون

و ابن فارض‌وار، زنهارگویان با خود می‌خواندم: «اَنا القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج»! پس به حکم خرد و انصاف واجب آمد تا نقدها را پاسخ گویم و ظلمت شبهات را به نور تبیین طهارت کنم. سخنان من هیچ‌جا و هیچ‌گاه، نه خصمانه است و نه ویران‌گرانه، بل همه‌‌جا حبیبانه  و طبیبانه و نیک‌خواهانه است؛ و البته:

باغبانم شاخ تر می‌پرورم / شاخ‌های خشک را هم می‌بُرم

شفقت بر خلق و بر دین ایجاب می‌کند تا روشنفکران دینی با خرافات درآویزند و خرافه‌گستران را ملامت و شماتت کنند و سخت‌گیرانه دست ردّ بر سینه نامحرمان و دین‌فروشان بزنند و خلق را از راهزنی‌های مقدّس‌نمایانه و عوام‌فریبانه آنان برحذر دارند. نیک پیداست که درآویختن با خرافات ستبر کهن، هزینه بسیار دارد، علی‌الخصوص آنجا که جامه دین بر خود بپوشد و چهره مظلوم تقدّس به خود بگیرد. امروز که عرضیات دین جا را بر ذاتیات آن تنگ کرده ، فروع از اصول سَبَق برده و مستحبّات و سنن برتر از واجبات نشسته، و مدّاحْ پایْ در نعلینِ عالِمِ دین کرده، و امامت حاجبِ نبوّت شده و فقه فرسوده بی‌اخلاق  و بی‌حقوق، فربه‌تر از تفسیر و کلام شده و انبان واعظانِ تهیدست، آکنده از جهل مقدّس گشته، و خرافات و روایات دروغین و افسانه‌ها و افسون‌های خردستیز، همه جا شاهد بازاری شده و دیانت در خدمت حکومت درآمده و حوزه فقهیّه، استقلال و استغنای خود را درباخته و بنگاه بانگ و رنگ به نشر یاوه‌ ‌های جاهلان همّت‌گماشته، بارض عالمُها مُلجَم و جاهلها مُکرّم، البته دم زدن از دینداری معرفت‌اندیش، که سر سوزنی با آن احوال و اوضاع سر آشتی ندارد، غلتیدن در خون خویشتن است و لذا جای عجب نیست که کاسبان و حامیان نظم موجود،‌ به ستیزه برخیزند و ناصحان و ناقدان نیک‌خواه را به تیر ملامت و ملعنت بدوزند و حتی نام کسروی را در میان آورند و برق شمشیر تهدید و تکفیر را نشان‌شان دهند تا مگر واپس بنشینند و خموشی بگزینند. زمانه غریبی است. روحانیت تا ابد باید شرمنده باشد که پنجه در خون کسروی کرده است. او هر که بود و هر چه گفت مستحق قتل و قاتلش مستحق تجلیل نبود، حالا به جای توبه و تراجع، سرنوشت او را مفتخرانه به رخ دیگران می‌کشند و در خیال بیمار خود، کسروی‌های دیگر می‌تراشند و می‌‌کُشند!

گفته بودم پاره‌هایی از مفاتیح‌الجنان شیخ عباس قمی معیوب و مشکوک است (که البته و بی‌شک چنین است). روحانی نامهربانی در جواب من نوشته که بلی کسروی هم مفاتیح‌سوزی کرد (که یعنی به عاقبت کار خویش بیندیش!). آیا اینست جواب یک نقد ناصحانه؟ آیا دفاع از زیارت‌نامه مفاتیح‌الجنان، که نه از اصول دین است و نه از فروع  آن، آن‌قدر مهم است که قطعه‌ای ننگین از تاریخ روحانیت با‌ز‌آفرینی و نظیره‌سازی شود؟ خوبست که یکی از اهل حرم این کار ناهنجار را تکرار کرد نه اغیار و نامحرمان! (شیخ حسن تبریزی، طبیب خودخوانده اسلامی که اخیراً کتاب طبّ هریسون را در مشهد سوزاند). گویا خداوند اینان را برای بزک کردن و توجیه‌گری و لاپوشانی آفریده است! الفاظ روایات و زیارات نامعتبر را آن‌قدر می‌پیچانند و می‌گردانند تا از دل آن متون معوج، معنای مستقیمی برون آورند، چون شعبده‌بازی که از میان دستمالش ناگهان پرنده‌ای را پرواز می‌دهد! به جای غربال‌گری، توجیه‌گری می‌کنند! بیایید این دین‌داری گران‌بار و تنبل را سبک و چالاک کنید! وظیفه شما تراش دادن است نه دلیل‌تراشی کردن!

آورده بودم که در احادیث اصل بر ردّ و نفی است، مگر خلافش ثابت شود. اکنون هم بر همانم. و آنکه تاریخ حدیث را می‌داند، اذعان می‌کند که شرط احتیاط جز این نیست. علّامه مجلسی در مرآت‌العقول نوشت که احادیث تحریف قرآن در حدّ تواترست و آیت‌الله خویی در البیان فی تفسیر القرآن آورد که همه آن روایات متواتره (!) از اعتبار ساقط‌اند. این است حریف ای دل تا باد نپیمایی.

دست مجلسی درد نکند که بحارالانوار را پدید آورد و البته هیچ‌گاه نگفت که غثّ و سمین و رطب و یابس  و منقولات نا معقول را بر هم می‌نهد و به هم می‌آمیزد تا حفظ «تراث» شود (به قول توجیه‌گران امروزی)؛ بلکه بحارالانوار را جامع دُرر اخبار دانست و خود به شرح آن‌ها پرداخت. مرا با این کتاب انس دیرین است، چنان‌که با کتب روایی دیگر در شیعه و سنّی. امّا حرف من این است که او کار خود را کرد؛ جزاه الله خیراً. شما امروزیان چرا وظیفه خود را به‌جا نمی‌آورید؟ چرا نقد و غربال نمی‌کنید؟ چرا می‌گذارید دیگران کشف عیب کنند و شما لاپوشانی و بزک کنید؟ چرا اجازه می‌دهید که واعظان، از این «دریای بی‌پایان انوار» خزف‌ها را بیرون کشند و به نام گوهر به دیگران بفروشند. به منابر نظر کنید، به مدّاحان، به صندوق بانگ و رنگ، تا خشونت سیلاب‌ها را دریابید. سیل‌بندهاتان کجاست؟ گریبان چند روشنفکر دیندار حق‌طلب و خرافه‌ستیز را گرفته‌اید تا با فرو کوفتن‌شان سر راحت بر بالین بگذارید؟ باور کنید نشانه‌گیری‌تان خطاست. عیب و فساد در میان خودتان است.

تو با دشمن نفس هم‌هامه‌ای / چه در بند پیکار بیگانه‌ای

می‌دانم قبول ندارید، امّا آن‌‌قدر که بر صنف‌تان غیرت می‌ورزید، بر دین خدا غیرت نمی‌ورزید. خدا را شاهد می‌گیرم  که دلم می‌لرزد وقتی می‌بینم مبلّغی نا بالغ سخنی را ناسنجیده و نیازموده به پیامبر نسبت می‌دهد! با خود می‌گویم این گستاخی را از کجا آورده است؟ آخر «قال رسول‌الله» گفتن، هزار شرط دارد. تو این اطمینان را از کجا آورده‌ای که می‌گویی پیامبر یا علی چنین گفت و چنان کرد؟ من نام این طریقه نکوهیده را دینداری بی پروا می‌گذارم در مقابل دینداری با پروا که از آنِ دیندارانِ معرفت‌اندیش است و در خرج کردن احادیث حزم و خسّت بسیار می‌ورزد.

این گستاخان، اقوال و معجزات را مثل نقل و نبات نقل می‌کنند  و به پیامبر و امامان نسبت می‌دهند، و پروا نمی‌کنند و البته در انبانشان جز این نیست! اگر حوزه علمیه به آنان تکلیف کرده بود که قرآن و تفسیرش را نیک بیاموزند (دست کم به اندازه فقه و اصول)، نهج‌البلاغه را به جدّ در مطالعه گیرند، یک دوره المحجه‌البیضاء فیض کاشانی را( که مرحوم علامه طباطبایی بسیار می‌پسندید و من خود بهره‌های عظیم از آن برده‌ام) به کمال و به‌دقت بخوانند و مباحثه کنند، با سعدی و حافظ و مولانا و عطّار و فردوسی انسی حاصل کنند و تاریخ ایران و اسلام و جهان‌ را هم تحت نظر استاد مطالعه کنند،( و این اقلّی از قلیل است) و باعلم جدید و الهیات جدید و ادیان دیگر اشنا شوند، آن‌گاه و البته منبرهاشان بسی عالمانه‌تر و سودمندتر می‌بود و دل از پیر و جوان  می‌برد و دیگر حاجتی به ذکر خرافات پُرآفات و روایات بی‌اساس نداشتند. اغلب خروجی حوزه‌های علمیّه، امروزه فقط در خورِ عوام‌الناس و عجایز است و عامیان هم خریدار همان خوراک ها و خرافات‌اند! و چنین است که این حلقه معیوب داد و ستد، هیچ‌گاه نمی‌شکند. دینداری معیشت‌اندیش که جبری و ارثی و تقلیدی است، مستعد آفات بسیار است و فقط با تقویت دینداری معرفت‌اندیش عالمانه است که آن آفات،  کاسته و زدوده خواهند شد.

آخر این فقه بی‌حقوق بی‌اخلاق چه افتخاری دارد که عمود خیمه دیانت و رکن رکین حوزه علمیه شده است؟ آیا افتخاری دارد که فقه‌شناسی فقیهان بر قرآن‌شناسی‌شان می‌چربد؟! کجاست غزّالی که بر فقیهان ناپارسا بانگ برآورد و غرورشان را بشکند و آنان را به اخلاق و قرآن دعوت کند؟ کجاست حافظی که بانگ برآورد: «ریا حلال شمارند و جام باده حرام»؟! کجاست سعدی تا بگوید «نظر حرام نمودند و خون خلق حلال»؟! بالاتر از این، کجاست عیسای ناصری تا فقیهان یهودی را افعی و عقرب بخواند (انجیل متی) و آنان را چون گوری بداند  «درون ‌مردار و بیرون مشک و کافور»؟ بل کجاست قرآن کریم تا بانگ عتاب‌آلود در اندازد که:  إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ (توبه/ ۳۴).؟

آیا فقیهان در همان دفتر احادیث خود نخوانده‌اند که هر چه در تاریخ اهل کتاب رخ داد در امّت اسلام هم رخ خواهد داد: «لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ من کان قَبْلَکُمْ شِبْرًا بشبر وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ» (صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۶۶۹). چرا روحانیان اسلام و تشیّع مصون و معصوم باشند؟ و این گمان‌ها در حقّ آنان ‌نرود؟ آیا افتخار‌آور است که مرجع شیعی ترجمه‌ای فارسی از قرآن منتشر کند که ۱۸۰۰ غلط مسلّم دارد؟ (قرآن ترجمه مکارم شیرازی، تحلیل و نقد مرتضی کریمی‌نیا).چرا یک هزارم عتابی را که بر روشنفکران می‌بارند، بر هم‌کسوتان خود نمی‌بارند. کدام روحانی بر امام جمعه مشهد و قم هجوم آورد که چرا با بی‌تقوایی تمام برای رهبری کرامت می‌تراشید؟  آخر در این جامه چیست که قداستش  از حرمت دین خدا بیشتر شده است؟  شیخ اجلّ  کجاست تا بگوید:

مردی که هیچ جامه ندارد، به اتفاق / بهتر  ز جامه‌ای که در او هیچ مرد نیست!

مرا نکوهیده‌اند که به سودای علّامگی  بر همه خرده می‌گیرم و جاهلانه عالم‌نمایی می‌کنم! والله این وصله‌ها ثبوتاً و اثباتاً به من نمی‌چسبد، امّا، خوبست روحانیان ناپارسا به خود نظر کنند که فراخ‌دستانه القاب آیت‌الله و استاد و علاّمه را به این و آن می‌چسبانند و باکی از تقدیس‌های بی‌محل ندارند. آخرینش حضرت علاّمه منیرالدین حسینی که نه فقیه بود و نه حکیم و نه مفسّر، و در هفت اتاق فرهنگستانش یک اجاق روشن نداشت، و جز پُرگویی و تیره‌گویی کاری نمی‌کرد، ولی وارثانش اینک از او آفتابی عالم‌تاب ساخته‌اند که گویی شقّ‌القمر می‌کرد. یا به حضرت بی‌بضاعت آیت‌الله صادقی رشاد نظر کنید که نشسته است تا کسی بمیرد و او مرثیه‌ای در سوگش بنگارد. وی همین‌که محاسن سپید کرد و عصا به‌دست گرفت سودای آیت‌اللهی در دماغش دوید و درس خارج فقه و خارج اصول را در مدرسه دین‌العجایز دایر کرد و سفارش داد تا در رسانه‌ها لقب آیت‌الله را به عقبش بیاویزند!

نشان مرد خدا عاشقی ست با خود دار / که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

به هر یک از این سوداگران  که نظر می‌کنم بیاد خدا که نمی‌افتم هیچ، بل به قوّت پنجه و غلظت کمند شیطان ایمان می‌آورم که چگونه صیدهای لاغر خود را از میان روحانیان ناپارسا برگرفته است. حالا همین غاصبان و کاسبان دین در انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی نشسته‌اند. هم خود آن را به دل و به دعا آرزو می‌کنند و به عادت مألوف در مجلس ختمش می‌نشینند، هم اصحاب و اذنابِ آتش به اختیارشان را در رسانه‌‌ها می‌گمارند تا شایعه مرگ آن مسلک مبارک را در گوش مریدان غافل فرو خوانند و آنان را از گمراهی برهانند! روشنفکری دینی بمیرد که چه بشود؟ در این عصر پرشبهه و پر‌شایبه مگر راهی دیگر برای دینداری باقی مانده است؟ روشنفکری دینی، شریعتی سمحه و سهله، چُست و چابک و آسان، اقلّی و لاغر، عالمانه و بی‌خرافه ، معرفت‌اندیش  و تجربت‌اندیش، زدوده از زواید، منحصر در ضروریات و قطعیّات و ذاتیّات، بی‌روحانی و بی‌مزد و اجرت عرضه می‌کند و واسطه‌ها را درمی‌نوردد تا دست دینداران را بی‌واسطه و بی‌رابطه در دستان نوازشگر خداوند بگذارد. نه بر دوش دین، باری گران می‌نهد‌، نه بر دوش دینداران! و از دل دین، فقه حکومت و فقه اقتصاد و فقه انرژی اتمی و فقه سیّارات منظومه شمسی  و علوم انسانی اسلامی در نمی‌آورد و انتظارات از دین را چنان کوچک و اندک و دایره دینداری را چنان فراخ می‌کند تا هر حقیقت‌جویی محرم حریم آن شود. در این مسلک نه تکفیرست و نه تفسیق، نه لعن، نه احساس برگُزیدگی، نه غلّو نه فقه متورّم، نه الوهیتی انسان‌وار، نه انسان‌هایی الوهیّت یافته! در اینجا دین ابزار و وسیله و مرکب و مکسب نیست، بل خود غایت است.  این کجا و روحانیان ناپارسا و قشری و مرید‌پرور و آیت‌الله ‌تراش و مرتزق و عوام‌زده کجا که دین را چون ابزاری به کار گرفته‌اند و سقف معیشت و قدرت  را بر ستون شریعت نهاده‌اند و تحمل کمترین انتقاد را ندارند و محتسب‌وار شمشیر برهنه تکفیر را در دست می‌گردانند و چنان سخت و متعصبانه به سنّت‌های فرسوده کهن آویخته‌اند که حاضرند ایمان‌ها بر باد رود، امّا زیارت‌نامه‌‌ای از یاد نرود؛ آن هم زیارت‌نامه‌ای با الفاظی زشت چون «انزع بطین» (کچل شکم‌گنده) در خطاب به امام‌ علی در مفاتیح‌الجنان! روحانیان ناپارسای ما حاضرند پای کسروی را به میان بکشند و چوبه دار بر پا کنند امّا این دو لفظ فاخر(!) را (که گویی قداست عرشی و شرعی دارند)، از دست ندهند و صدگونه قلم‌گردانی می‌کنند تا توجیهی برای آن‌ها دست و پا کنند، گویی خدا آنان را برای توجیه و بزک آفریده است و بس. و با این درجه از قشری‌گری و سنّت‌پرستی و خامی و تعصب و سخت‌گیری، می‌خواهند از جوانان دل‌ربایی هم بکنند! روحانیت ناپارسای ما هیچ‌گاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته‌ است و دانشگاه‌ها هیچ‌گاه زیر نگین ولایت آنان نرفته و نبوده است. آنان برای عوام‌اند و عوام برای آنان. (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ (بقره: ۱۸۷). وحدت حوزه و دانشگاه از همان ابتدا افسانه‌ای بود که حتی خواب‌آور هم نبود. چگونه وحدت کند پیاده‌ای که از اسب اوفتاده است با سواره‌ای که خنجر تکفیرش آخته و آماده است؟

روحانیان محترم! والله اگر این مزارات و آستان‌ها و اماکن «متبرکه» از صفحه خاک پاک شوند، اسلام و ایمان کسی، صورتاً ‌و مادّتاً نقصان نمی‌پذیرد. در تکثیر و تفخیم آنها چندین نکوشید و خود را چون مزاربانان جلوه ندهید. آن‌ها نه از اصول‌اند، نه از فروع. از دور هم می‌توان به بزرگان درود فرستاد. این‌همه تعلّق و تعصّب به خرج ندهید تا به کاسبی و دکان‌داری متّهم نشوید. شما آمده چ‌اید تا مرزبان دین باشید نه مزاربان. مساجد را آباد کنید که خانه‌های راستین خداوندند. مساجد را مدرسه کنید و خود معلّمان عالِم آن‌ها باشید. بیاموزید و بیاموزانید. به اندیشه‌های جدید رو کنید. خرافه نپراکنید و در نسبت دادن قولی یا فعلی به رسول اکرم و ائمّه هدی سخت محتاط باشید. قرآن را خوب  بخوانید و آن را تارک معلومات دینی‌تان قرار دهید نه فقه و مسئله‌گویی را. به آنچه اهمیت ندارد اهتمام نورزید. پیوند مردم را با خدا محکم کنید و آخرتشان را آباد کنید. آنان خود با خرد خدادادی دنیاشان را آباد خواهند کرد. جایی هم برای خرد بگذارید و همه چیز را از دین نخواهید. والله تربیت یک انسان پاک و شریف به جهانی می‌ارزد. «باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود». بسی سخنان در کتب علما به نام دین هست که می‌توان فرو نهاد و آنها را فدای مطالب و مصالح اهمّ نمود. بر سر فلان روایت یا حکایت مجعول و مشکوک چانه نزنید. زبان زمانه را بیاموزید. از سر ترفّع و استعلا با خلایق سخن مگویید. آنان را عوام کالانعام نخوانید و ندانید. باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی! به تواریخی چون منتهی‌الآمال و بحار‌الانوار اعتماد نکنید! مطالعه را از دست نگذارید. هفته‌ای یک کتاب تازه بخوانید. شما کاری جز این ندارید. دنبال شناختن باشید نه محکوم کردن و فرو کوفتن این فکر یا آن شخص. این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصله‌ای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید. نه از وهّابی و سنّی و اشعری استفاده کنید نه از کمونیست و غربزده و سکولار و لیبرال. آن برچسب‌ها به کار جدال و جنجال می‌آیند نه اقناع و استدلال.

کسی از همین ناقدان مرا «دئیست» خوانده بود. نمی‌دانم چقدر در معنای آن غور کرده است.  کسی که تابع ( بل خادم) رسول وقایل به دعاست  نمی‌‌تواند دئیست  باشد. فاسالوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون. دیگری گفته بود که من به کیان تفکر دینی حمله‌ور شده‌ام. نه! من جهل مقدس و بی‌فکری  و ناپارسایی  را فرو کوفته‌ام. آن دیگری مرا دنیاگرا خوانده بود! والله دنیا را بر من عرضه کردند و ابواب مناصب را بر من گشودند و من از آن گریختم. «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُواهَا» (نهج البلاغه، خطبه متّقین). عین‌تان و عینک‌تان را بشویید یا بشکنید! دیگری نوشته بود فلسفه اسلامی مساله شرّ را بمالامزید علیه حلّ  و منحلّ کرده‌ست. توصیه می کنم  که این نویسنده عزیز نگاهی به کتاب خانم دکتر نعیمه پورمحمدی  درباره شرّ که اخیرا انتشار یافته بیفکند و ضعف و قوت الهیات اسلامی را از آنجا قیاس گیرد.

اینها را مواجهه عالمانه و منصفانه نمی‌شمرند و با گوینده دردمندی که دغدغه اصلاح دین دارد، چنین سخن نمی‌گویند. شاید با خصومت‌ورزی‌های شما چندی نگذرد که دینداران از ایستگاه روشنفکری دینی هم عبور کنند و دیگر از تاک و تاک‌نشان نشانی نماند. ما را خصم خود ندانید و نخوانید. دشمنان ما و شما کسان دیگرند. ما را در اصلاح دین منفعتی و غنیمتی نیست. نه دکّانی داریم نه امکانی، نه صنفی نه فرقه‌‌ای، نه سودای سودی و مکسبی، نه هوای جاهی و منصبی. نه ضیاع و عقاری. نه شعار و دثاری.رنه زکوات و صدقات و نفقاتی. کار ما تذکار بی‌تعارف و آسیب‌شناسی دینداری و روحانیت از بیرون  است که شما سخت بدان محتاجید. هیچ طایفه‌ای عیب خود را از درون نمی‌بیند و نمی‌گیرد و اگر بر سمند قدرت بنشیند، صد بار لنگ‌تر و ناتوان‌تر خواهد شد. ما به سرقت و غارت نیامده‌ایم، بل به عیادت و طبابت آمده‌ایم. ما را دردِ دین، نه فقر لقمه بر آتش نشانده و بدین جا کشانده است. آن هم در روزگاری که:

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت‌نشینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس / نه درمان دلی نه درد دینی

 

سهم‌خواهی نمی‌کنیم اما می‌گوییم که فهم دین از آنِ همگان است و سعادت عظیم‌تر از آنست که فقط به روحانیان سپرده شود.

خوش می‌دارم که در پایان، پاره‌ای از ابیات منظومه بلند «جَرَس‌جُنبانان اصلاح» را که در آستانه انتشار است، بیاورم تا ختام این کلام و کمال این مقال گردد:

دین وسیلت نیست بل خود غایت است

غایتی در خورد انسانیت است

شرع را ابزار کردن شرط نیست

آلت پیکار کردن شرط نیست

تیغ نبود تا به پیکارش بری

کاله نبود تا به بازارش بری

 

تو گمان داری که دین از آنِ توست

یا شراع شرع در فرمان توست؟

 

دیده وارونه ‌بینی داشتی

غایتی را آلتی پنداشتی

ای سر از پا، پا ز سر نشناخته

تیغ را نیک از سپر نشناخته

عشق و ایمان نز برای زندگیست

زندگی از بهر عشق و بندگیست

ساختند این قوم از شرع نبی

مرکبیّ و مکسبیّ و منصبی

“فقر لقمه دارد او نه فقر حق

پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق”

عاشقان را مذهب و ملّت خداست

کاسبان را خوی و خصلت چون گداست

 

عاشقان را بخشش و جوشش خوش است

کاسبان را سود بی‌کوشش خوش است

فقه چون در فقر و مسکینی رسید

روز روشنفکری دینی رسید

راه را بر علم و ایمان کرد باز

حبّذا خوانی برای اهل راز

گر تو باشی مغز دین را مشتری

آن نگین یابی در این انگشتری

رحم الله امرءً سمع حکما فوعی و دُعی الی رشاد فدنا و اخذ بحُجزه هاد فنجا.راقب ربّه و خالف ذنبه.قدّم خالصا و عمل صالحا.

والسلام علی من اتبع الهدی.

عبدالکریم سروش

سوم اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی

توضیح ضروری : با توجه به انتشار اغلبِ  نقدهای مورد اشاره در وب‌سایت «خبرگزاری مهر» و عطف به قانون مطبوعات و قواعد رسانه‌ها،  این یادداشت پیش از انتشار از دو طریق به آن خبرگزاری ارسال شد و البته تا زمان انتشار این یادداشت، با بی‌مهری مواجه شد و پاسخی مثبت یا منفی  در خصوص انتشار یا عدم انتشار نیافت.

View Comments (37)

  • اینجا یک کلوب زیرزمینیه که "استاد استاد " گویان برای هم نوشابه باز می کنند و با سر تشتک هاش کاردستی درست می کنند. سروش خیلی از جریان اصلی اندیشه دینی جهانی عقب مونده .

  • با عرض پوزش از آقای مهدی شمیرانی ودیگر خواننگان این بحث چون ایشان را از روی تداعی اشتباه لفظی مهدی کشمیری معرفی کردم ! تذکر عتاب آلود ایشان به دکتر سروش ذیل مقاله آرمان ذاکری آمده بود که عجالتا به آرشیو اندیشه زیتون رفته است .از فرصت استفاده کرده به آقای حسن رشتی عرض می کنم حیف است نکات بسیار مهمی را که متذکر شده اند تقریبا شتاب زده و از روی فروتنی چنین کم اهمیت عنوان می کنند . جادارد تیعات منطقی تذکرات خویش را به شکل مقاله مستقل و مفصلی برای استفاده همگان مطرح نمایند .یکی از معضلات و بلکه معماهای نوعی در بینش و مشرب مذهبی پیروان ادیان ابراهیمی اینست که خدای آنها به قول نیچه مرده است .اشتباه برداشت نشود ! خدای سه شخص موسی و عیسی و محمد به شهادت گفتار و کردار خود آنها و شاگردان بارز و برجسته آنها همیشه " حی و قیوم و سمیع و بصیر و...." همواره حاضر و ناظر و اولین و آخرین هر جمع و شمارشی است . اما خدای نوع پیروان این سه دین به استثنای قلیلی از عارفان آنها مرده و غایب و دست نیافتنی است و ماجراها و حوادث تاریخی مذکور در کتب آسمانی آنها همه یکبار ه و درگذشته بوده و از صفحه شطرنج عالم برای همیشه محو شده است دیگر هم تکرارنمی شود . دیگر نه وحیی نازل میشود نه فرشته ای پر می زند نه ملکی می آید نه عذابی در کار است ! نوع این پیروان حتی متوجه نیستند که در عمل و منطقا آنها نمی توانند به خلق جدیدی اذعان کنند !اگر آیه ای مثل " کل یوما فی شان " را حفظ هم داشته باشند تحقق واقعی آن را لمس نمی کنند . نمی توانند حس کسی همچون رضا بابائی را درک کنند که چرا اگر عمری بیشتر می داشت اولین درخت سرراهش را از روی شکر نعمت بیدریغ به آغوش می کشید . " این قوم " .......به گفته شما مثل یهودیان منتظر مسیح وقتی مسیحشان ظهور کرد قتوی دادند اورا بکشند ولی دست از ساخته های ذهنی سنگ شده توجیه گر منافع مادی و معنوی خود بر ندارند ." این قوم " امام زمان گویان ، چنانکه تاریخ گواه است خوب است تا کنون چند ده یا چند صد یا ....امام زمان را شکنجه کرده و کشته باشند ؟ و همواره خود را توجیه کرده اند که گویا منتظر امام زما ن اصلی اند ! چون قدرت قضاوت و تشخیص حق و با طل را در آن زمان و درحال حاضر ندارند . خوب است در مقام حرف و مقال تکرارهم می کنند که حجت خدا همواره حضور دارد و هیچ رمانی زمین از وجود او خالی نیست .و باز به قول شما فیلسوف و معرفت شناس ما هم خاک رو ی برهان شفاف ، صریح و سر راست قرآن می پاشد و ونوع این برهان هارا تمثیل می خوانند !!

    • م کریمی گرامی حرفم را باز در مورد مسیح و یهود و شیعه رسمی تکمیل کنم.یهود که دنبال سروری بود و میخواست مسیحایش بیاید و او را سرور کند(شبیه شیعه منتظر امام مهدی که بیاید با ۳۱۳ نفر به عدد اصحاب بدر انها را سرور کند) و مسیح میفرمود من پادشاه ملکوتم نه پادشاه ظاهری شما و البته توسط یهود دنیا گرا که دنبال سروی بود و عاقبه للمتقین را نفهمیده بود و تلک دار الاخره را نمیخواست بلکه عاجله را میخواست در انتخابش هم ان را نشان داد که باراباس شورشی و انقلابی!‌و راه زن ضد امپراطوری روم و پنطیوس پلاطوس را ازادی خواست ولی فتوا به کشتن نفس الزکیه ای به نام مسیح (و علیه و علی نبینا سلام و صلوات )مبادرک کرد.نفس الزکیه ای که مبارک بود یوم ولدت یوم یموت و یوم یبعث حیا به رجعت.....و ان رجعت کثیر و اکثر است نه یک دفعه و در زمان دگر است نه در زمان پایان(مفهوم یوم الاخر با کسره وفتحه تفاوت میکند و معنای ان روایات در روز دگر است نه روز پایان و هر روز هم روز دگری است نسبت به دیروز!)و برای همین مهدویت نوعی است نه شخصی .و برای همین به قول قران که برای مسیح فرمود که همه اهل کتاب قبل از اجل مسمی اش به او ایمان میاورند که البته معنی ان را مفسرین نفهمیدند و البته میگویند منصور دوانیقی یا شخص دیگر از خلفای ستمگر اموی یا عباسی هر وقت اهل کتابی میکشت منتظر بود به مسیح ایمان بیاورد ولی ان ایمان را نمیدید برای همین معنای ایه برایش روشن نبود(و برای همه مفسرین هم روشن نیست)اما میشود این لایه حیرت و اسرار را هم برداشت تا سرش بر مخاطب روشن شود.

    • جناب م کریمی گرامی

      در ذیل این صفحه از حقیر خواسته اید که مقاله مفصل تر و مستند تری از ادعای خویش بنویسم.خواهم نوشت اما فقط در یک صورت انشالله با شرط بنده موافق باشید.خود دکتر سروش گرامی از حقیر همین جا طلب کنند.تا برای این شاگرد حضرت مولوی بگویم معنی غزل حیرت انگیز "ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد. باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا" را تفسیر کنم البته حضرت مولوی اجازه نداشت بیشتر بگوید چون اخرش فرمود:"خاموش که سرمستم بربست کسی دستم..اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا" اما حقیر تا انجا که اجازه صاحب اجازه و عقلانیت مخاطب باشد پرده افکنی از مفهوم قیامت و رجعت و عدالت باری و پلورالیزم ناشی از ان و تغییر چهره سلطانی ان خدای قران به چهره ای محبوب با پرده افکنی از توریه هایش به مصداق" زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش ...عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا" ان خدای ستمگر غسلینی و سوزاننده پوستها(کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلدا اخرا) چه خدای محبوبی است که لایه اول حرفش بدرد قریشیان و اعراب بادیه نشین سرکش میخورد ولی لایه دیگرش که متن متناقض نما و یا پارادوکس نما را جمع میکند و انکار یک نکته بدیهی هم نمیکند برای همین لایه عمیقتر از لایه اولیه پر معنا تر و کم تناقض تر(که این سیر لایه افکنی از متن الهامی و وحی الهی ادامه دار است و هر چه لایه بکنی برعکس تصور نه انکار بدیهی میکنی و تناقضات و تضادها با هم جمع میشود و علتش هم حیرت اور است که چرا نکته ای به این شفافی مغفول مفسرین بوده است).در هر صورت طلب دکتر سروش در همین جا و به نام خودشان و تایید مدیریت سایت از حقیر منشا نوشتن ان مقاله خواهد شد که فهم ایشان را از پلورالیزم دینی و چهره های متفاوت خدا و ابیات متشابه حضرت مولوی و توصیف طول روز قیامت که ۵۰ هزار سال است و فردیت قیامت به مصداق ایه سوره مریم(لقد جیتمونا فردا کما خلقناکم اول مره) به چه معنی است و چرا جایی فردی است جایی صحبت از جمع است و هزار نکته باریکتر از مو ........تا چهره خدا هم تغییر نکند چهره حاکمیتهای مدعی ان خدا تغییر نخواهد کرد و خدای سلطانی سلطان زا هم هست.برای همین محتاج لایه زیرین ان ایات دل انگیز هستیم.والسلام علی من اتبع الهدی

  • خود عنوان نوشته دکتر سروش نشان می دهد ایشان خود را جزو کسانی می داند که هدف " بسی تیر ملامت " بوده اند .ولی در سراسر نوشته طوری وانمود کرده اند که انگار یک تنه مورد ملامت اند .انگار نه انگار حداقل از هشتاد سال پیش کسانی چون زنده یادان کسروی و مهندس بازرگان در مقابله فکری با روحانیت خرافی مسلک و بی انصاف روایات اعلب مجعول را واپس می زده و فقط به قرآن تکیه می کردند.مجادله و تعریض دکتر شریعتی با مجلسی و روحانیون مجلسی زده که هنوز در گوش و دل دوسه نسل معاصر ما طنین انداز است .تا آنجا که عاقبت او معتقد شد اساسا اسلام با وجود برقراری نهاد روحانیت فرصت بروز واقعی پیدا نخواهد کرد .دکتر سروش رندانه در مواقع مقتضی از سوابق مربوط به مباحث سرباز می زند مبادا ضعف اساسی تئوری معرفت شناسی دینی ایشان یعنی تکیه انحصاری به تحولات محض فکری و معرفتی و بدون عنایت به تحولات و عوامل اقتصادی ، اجتماعی و به ویژه سیاسی آشکار گردد . نقد خوب آرمان ذاکری و کامنت کسی به نام مهدی کشمیری در تایید آرمان ذاکری در همین زمینه قابل ذکراست .

  • آقای سروش! آیا شما، آنچنان که می نمائید، هستید؟!
    نوشته‌اید: «بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند» و ادامه داده‌اید:
    «به دنبال مصاحبه اخیر صاحب این قلم در باب اپیدمی کرونا و کارکرد دین و خدا ( زیتون.فروردین ۱۳۹۹) چند تن از عالمان و عامیان قدم به میدان نقد و جرح نهادند و در دفاع از ساحت روحانیت و دیانت، سخنان نرم و درشت فراوان گفتند و نگارنده را به اصناف نکوهش فرو کوفتند.» ولی خود شما که سراسر نوشته‌اتان از همین جنس الفاظ است. این هم نمونه‌اش:
    «به حضرت بی‌بضاعت آیت‌الله صادقی رشاد نظر کنید که نشسته است تا کسی بمیرد و او مرثیه‌ای در سوگش بنگارد. وی همین‌که محاسن سپید کرد و عصا به‌دست گرفت سودای آیت‌اللهی در دماغش دوید و درس خارج فقه و خارج اصول را در مدرسه دین‌العجایز دایر کرد و سفارش داد تا در رسانه‌ها لقب آیت‌الله را به عقبش بیاویزند!»
    جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش!
    استاد ارجمند
    سلام علیکم
    من یکی از آن عامیانم. از تابستان سال57 نوارها‌ی کاست، کتابها و نوشته ها و سخنرانی‌های جنابعالی را خوانده و کم و بیش دنبال کرده‌ام. حتی یک بار هم بخاطر دفاع از شما، در دانشکده فنی دانشگاه تهران که مورد هجوم دارو دسته الله کرم و ده نمکی قرار گرفته بودید، کتک خوردم. در عین حالی که با بخشی از نظریات و نوشته‌های سنوات اخیرتان مخالفم، همچنان به عنوان متفکری دلسوز، پرسش برانگیز و برانگیزنده برایتان احترام قائلم. امّا در مباحث اخیر خطاهای جدی وجود داشت و شما به هیچ‌یک از آن پاسخ نداه‌اید. در نوشته ذیل عنوان بالا هم، به نظر من سه خطای واضح وجود دارد: 1- مثل همیشه تمام منتقدین و مخالفین را به بیسوادی و اوصاف تحقیر آمیز فرو کوفته‌ و همه را به یک چوب رانده‌اند. یعنی حتی یک نفر صادق در نقد نبوده و یک کلمه حرف قابل تامل هم نداشته است، تا مورد توجه و پاسخ‌گویی قرار گیرد؟! 2- چرا این همه الفاظ درشت و نگاه‌های عاقل اندر سفیه به ناقدان روا داشته می‌شود؟!
    جناب آقای سروش اگر بنابر مصادره حافظ و مولانا و سعدی برای اثبات وجود و مواضع باشد، دیگران از شما درازدست‌ترند. لا اقل در این مقال میشد که توصیه حافظ را سرلوحه پاسخ قرار داد:
    حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم براو
    ور بحق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
    3- اگر هیچ نقدعلمی‌ای بر شما وارد نباشد، بی‌گمان این اشکال اخلاقی، حقوقی و شرعی وارد است که از زبان آقای رشاد با نقل قول مستقیم، مدعی شده اید که شخص وی «سفارش داد تا در رسانه‌ها لقب آیت‌الله را به عقبش بیاویزند!»سوال این است که جناب سروش شما این مدعا را در قالب خبر مستقیم و بلاواسطه از استماع و مشاهده خودنقل کرده‌اید، حجت شما برای آن در این ماه مبارک رمضان که حامل تکرار دعوت قرآن به تقوی است،کدام است؟! ضمنا چرا علاوه بر توهین به یک انسان مسلمان، به کسانی هم که در مدرسه‌ای که وی مدرسش هست، اهانت کرده و آنجا را«مدرسه دین‌العجایز» نامیده‌اید؟! شما با چه حقی انتخاب آزاد افراد برای درس خواندن را منکوب می کنید؟!
    محمد عسگری – وفا- 16 اردیبهشت 99

  • من از تابستان سال57 کتابها و نوشته ها و سخنرانی ‌های دکتر سروش را خوانده و کم و بیش دنبال کرده‌ام.حتی یک بار هم بخاطر دفاع از ایشان در دانشکده فنی دانشگاه تهران که مورد هجوم دارو دسته الله کرم و ده نمکی قرار گرفته بود، کتک خوردم. در عین حالی که با بخشی از نظریات و نوشته‌های سنوات اخیر ایشان مخالفم، همچنان به عنوان متفکری دلسوز، پرسش برانگیز و برانگیزنده برایشان احترام قائلم. در مباحث اخیر، به ویژه نوشته حاضر، به نظر من سه خطای واضح وجود دارد: 1- مثل همیشه تمام منقدین و مخالفین را به بیسوادی و اوصاف تحقیر آمیز فرو کوفته‌ و همه را به یک چوب رانده‌اند. یعنی حتی یک نفر صادق در نقد نبوده و یک کلمه حرف قابل تامل هم نداشته است؟! 2- چرا این همه الفاظ درشت و نگاه‌های عاقل اندر سفیه به ناقدان روا داشته می شود؟! 3- اگر هیچ نقدعلمی‌ای بر ایشان وارد نباشد، بی‌گمان این اشکال اخلاقی، حقوقی و شرعی برایشان وارد است که از زبان آقای رشاد با نقل قول مستقیم، مدعی شده است که شخص وی به شاگردان و اطرافیان خود امر کرده است که وصف آیت الله را دنبال نامش بیاورند. البته باز با اوصافی زننده و سرشار از طعن و هجو. سوال این است که جناب سروش شما این مدعا را در قالب خبر مستقیم و بلاواسطه از استماع و مشاهده خودنقل کرده‌اید، حجت شما برای آن در این ماه مبارک رمضان که حامل تکرار دعوت قرآن به تقوی است،کدام است؟!

  • جناب ناشناس که تنبلی مردم در مطالعات علمی اسلامی را دلیل ظهور کسانی در این زمینه میدانید که شما نمی پسندید. اولا مطالعات علمی سالامی در توان فکری همه نیست و تازه همگان علاقه ای به چنین تحقیقاتی ندارند. ثانیا آنها که شایستگی حرف زدن در مورد اسلام دارند، جواز صحبت را باید از دستان چه کسی دریافت کنند؟ شما؟ شما که از موضع ممتحن و قاضی و تصحیح کننده و نمره دهنده اوراق صحبت میکنید، آیا توان علمیتان را از کجا اخذ کرده اید که نمیدانید خداوند در قران به همه اجازه تفکر و بیان تفکر خود را داده و شنونه هم انتخاب میکند که بپذیرد و موافق باشد یا نه. در را طوری به روی تفکر و بیان آزاد می بندید که گویا تنها کلید دار این آستان خودتانید. ای کاش چنین باشد درینصورت دانش خود را ارائه دهید تا فیض ببریم.آیا شما خود با همین کامنت در زمره آنانی که نه در صدد ایجاد اتحاد و آرامش و حقیقت بلکه در صدد قصد تحریکند، نیستید؟

  • جناب ناشناس که تنبلی مردم در مطالعات علمی اسلامی را دلیل ظهور کسانی در این زمینه میدانید که شما نمی پسندید. اولا مطالعات علمی سالامی در توان فکری همه نیست و تازه همگان علاقه ای به چنین تحقیقاتی ندارند. ثانیا آنها که شایستگی حرف زدن در مورد اسلام دارند، جواز صحبت را باید از دستان چه کسی دریافت کنند؟ شما؟ شما که از موضع ممتحن و قاضی و تصحیح کننده و نمره دهنده اوراق صحبت میکنید، آیا توان علمیتان را از کجا اخذ کرده اید که نمیدانید خداوند در قران به همه اجازه تفکر و بیان تفکر خود را داده و شنونه هم انتخاب میکند که بپذیرد و موافق باشد یا نه. در را طوری به روی تفکر و بیان آزاد می بندید که گویا تنها کلید دار این آستان خودتانید. ای کاش چنین باشد درینصورت دانش خود را ارائه دهید تا فیض ببریم.آیا شما خود با همین کامنت در زمره آنانی که نه در صدد ایجاد اتحاد و آرامش و حقیقت بلکه در صدد قصد تحریکند، نیستید؟

  • تنبلی در پرداختن علمی به اسلام، رزمگاهی را برای شهرت‌پرستان به وجود آورده است که هر کسی می‌خواهد از آن به بزمی برسد. عطشِ نام‌آور شدن در این عرصه در حدّی است که حتی کیمیاگران آزمایشگاه‌ها را رها کرده وارد این کارزار می‌شوند. با آرزوی تبدیل شدن به یک چهره اسطوره‌ای دیوانه‌وار با حریفان گلاویز می‌شوند.

    برای گروهی دانشگاه‌های غربی لقب می‌تراشند و برای گروه دیگر حوزه‌های علمیه فضیلت‌تراشی می‌کنند. گروه سوّم مستقل اند و خودشان با ذوق و صلیقه شخصی، دست به صدور  مدرک دکترا می‌زنند که پس از گیر افتادن زهره ترک می‌شوند و می‌میرند!  به هر حال، این سه گروه وجوه مشترکی هم دارند: ادعای کارهای پژوهشیِ قرآن‌محور، لجنبازی با همدیگر در اوقات فراغت و حیله‌گری در هنگام بازی .

    با چنین رفتاری آنها در حد اوباش‌های اینترنتی هبوط می‌کنند. برای جلب مریدان جدید دست به حقه‌های چون کج‌بحثی، ایجاد فضای متشنج و بیان مطالب موهن می‌زنند.

    آنها برای کسب شهرت از «تنبلی مردم در پژوهش» برای گفتن «حقیقت» سوء استفاده می‌کنند. کارشان با سادیسم، روان‌آزاری و ماکیاولیسم رابطه مستقیم دارد. این افراد هم از دشنام شنیدن  و هم از دشنام دادن لذت می برند؛ از اوّلی به مراتب بیشتر. از توانایی‌شان برای آسیب رساندن به حریفان احساس قدرت می کنند. 

    چنانچه «اندیشمند»ی قصد تحریک را داشته باشد، باید او را نادیده گرفت.

  • من سوادی ندارم که در مورد نظر بزرگانی چون جناب آقای سروش یا علمای اعلامی که ایشان ناب بردند و نقدشان کردند بحث علمی کنم اما عقل ناقصم می گوید مفاتیح الجنان قرآن نیست که قابل نقد نباشد و امکان اشتباه در آن ناممکن . یاللعجب. از کودکی به ما گفته اند که مولانا بوتراب علی ابن ابی طالب سلام الله علیه زاهد بود و اغلب روزه (وشاید دائم الصوم)و گاهی سنگ به شکم می بست به جای تناول غذا مگر می شود همو چو اوییاز فرط پرخوری یک شکم گنده داشته باشد؟ همین یک روایت در مفاتیح وهن علی مرتظی است و قطعا و بی هیچ نگاهی به سلسله روات حدیث و غیره می توان آن را رد کرد و همین شکم گندگی مولایمان علی (ع)در بحار مجلسی هم هست و قطعا دروغ است یا دشمنان اسلام ان را وارد کرده اند یا عالم نمایانی شکم گنده و پرخور برای آنکه مردم عیبشان نکنند که چرا چون علی زهد ندارید و چرا شکمهایتان گنده است ؟این حدیث را به ناف مولایمان علی بسته اند. بنده نمیگویم مفاتیحالجنان سراسر کذب است خیر خدا ازمن نگذرد اگر چنین منظوری داشته باشم خودم بسیار از دعاهایش خوانده و میخوانم اما قطعا علما باید بنشینند و پالایشش کنند و به جای انکه سروش را تهدید به قتل کنند البته اجر شیخ عباس قمی رحمت الله علیه نزد خدا محفوظ است ولی امکان اشتباه از او که غیر معصوم است مرتفع نیست و قطعا حدا اقل در همین یک فقره اشتباه کرده است اما در مورد مجلسی دوم و صاحب بحار، باید گفت که بعید است خودش هم قبول داشت باشد که در دریایی که جمع آوری کرده همه احادیث درست است او سعی کرده هرچه حدیث توانسته از شیعه پیدا کند و در بحار بگنجاندواین وظیفه دیگران و علمای جدید است که بحار را پالایش کنند کما اینکه ایت الله خوئی رضوان الله تعالی علیه و دگرانی نیز تلاشهایی کرده اند ولی ظاهرا کافی نبوده و نیست و هنوز احادیث ضعیف و مشکوک بحار دست به دست می شود و در منابر جار زده می شود بماند که مجلسی دوم شاه سلطان حسین و ایران را بیچاره کرد و مرتب به حسین صفوی می گفت تو صاحب حکومت حقه ای و پرچم را به امام زمان میدهی حکومتت شرعی است و محکم سرجایت خواهی ماند و ظهور نزدیک است و از این حرفها تا روزی که شاه سلطان حسین چشم باز کرد دید در محاصره افغانهاست و او را بعدتر هلاک کردند . اما در مورد کرامات و خرق عادات نیز روشنفکران دینی اشتباها یکسره رد میکنند که این نیز اشتباه عقلی است. در کنوز المعزمین که منصوب به شیخ الرئیس ابو علی سینا قدس الله روحه عزیز به تصحیح مرحوم استاد جلال همایی که خود جزوه ای عجیب از پدر عقل گرایان ایرانی است و با اصلوب ظاهری فکر شیخ نمی خواند نکات غریبی بیان می شود که به نظرم درسی است برای عقل گرایان محض بوعلی رحمت الله در مقدمه آن اثر عجیب می فرماید: شخصی که به قول او اعتماد شاید برایم تعریف کرد که روزی در مصر و در کنار اهرام بودم چند صورتک دیدم و گلی برداشتم و برآن صورتکها نهادم که شکل صورتها گرفت ناگاه هرچه رمه در اطراف بود به سمت من هجوم آوردند و چوپانها به دنبال آنها روان شدند و من ترسیدم و شبانان گمان کردند من جادوگرم گفتم شاید اثر این گلی است که در صورتها نهاده ام فورا گل را از صورتکها زداییدم و در لحظه گله ها از اطرافم پراکنده شدند ولی بعدها هر چه آن کار را تکرار کردم دیگر چنان اتفاقی نیفتاد. شیخ الرئیس بعد از روایت این ماجرای عجیب میگوید احتمال این است که وقت خاصی بوده که آن حرکت آن اتفاق عجیب را پدید آورده و در ادامه توضیح می دهد که مرد عاقل هر مسئله ای ولو عجیب و خرق عادت و مخالف عقل ظاهری باشد را ندیده رد نمیکند و عجایب فراتر از عقل زیادند و نمیتوان به راحتی انکار کرد. بنده این داستان شیخ الرئیس را نقل کردم که بگویم به نظرم روشنفکری دینی بزرگترین اشتباهش این است که بالکل و بی قیاس و گذاشتن در ترازو عجایب را رد می کند. مسئله بعدی و نقد بعدی من به روشنفکری دینی مقوله ظهور و امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف است . روشنفکران دینی در این مقوله رسما بی موضع و منفعل اند البته منظورم این نیست روشنفکران دینی بیاییند و دکان نقل کرامت باز کنند و در عوام زدگی بغلتند ولی یکسر و تمام در گیر عقل استدلالی اند که پای استدلالیان چوبی بود . سوال اصلی من بعد از این نوشته مشوشم از جناب دکتر سروش حفظه الله این است که چرا روشنفکران دینی یکسر میدان ظهور حجت (عج) را به وعاظ و فقها وگذار کرده اند؟ چرا چنین مسئله مهم و رهایی بخشی را اصولا رها کرده اند ؟ چرا چهارچوب عقلی برای چنین امر مهمی ندارند ؟چرا جناب سروش مسئله ای چون منجی را با شاید و اگر در می آمیزند و دیگرانی از روشنفکران دینی همان اگر را هم نمی گویند؟ درحالی که وجود و ظهور منجی هم منبع قرآنی دارد و هم در صحاح سته اهل سنت آمده و هم در کتب رواعی شیعی با سند صحیح . اصولا چرا روشنفکری دینی در این مقوله مخالف یا منفعل است و عرصه را به دکانداران نقل کرامت واگذار کردا است ؟ در آخر پوزش میخواهم از اینکه بلد نیستم خوب بنویسم امیدوارم مطلبی که در ذهن دارم بر پهنه کاغذ مجازی واضح افتاده باشد .

1 2 3