دل‌نوشته‌ای برای عبدالفتاح سلطانی و به یاد هما سلطانی

کاظم کردوانی

دارم لحظه‌‌ای را نگاه می‌کنم که عبدالفتاح سلطانی برای کوتاه‌زمانی از اسارتِ بیداد به خانه می‌رسد. مانده‌ام هاج‌وواج، گنگ، گویی رها در خلأ. اشک اما، امان‌ام نمی‌دهد. نفرت با همه‌ی تنفری که از آن دارم همه‌ی وجودم را گرفته است، نفرت از این همه پلشتی و بیداد. می‌خواهم هم‌دردی کنم، واژه‌ای درخور نمی‌یابم. تنها نگاه می‌کنم هرچندکه نمی خواهم نگاه کنم؛ از شرم، شرم از خودمان، شرم از زمانه‌ای که در آن می‌زییم، شرم از سرزمینی که مال ماست و عاشقانه دوستش دارم، شرم از انسان بودن هرچندکه همه‌ی وجودمان در همین انسان بودن معنا پیدا می‌کند. تنها نگاه می‌کنم به تصویر پدری سروقد که با پاهایی استوار می‌آید اما، از آستانه‌ی در که می‌گذرد خمیده می‌شود و زار می‌زند.

نه‌تنها در خیال که با همه‌ی وجود در آغوشش می‌گیرم، با اشک نه، چراکه دیگر اشکی نمانده است، با دستانی لرزان که پیشکشی جز همدردی ندارد. حرفی نمی‌زنم، چراکه نیازی نیست. تنها با چشم و با دل می‌گویم: عزیز داغدار، عزیزان داغدار، با تو و با شماییم؛ تسلیت‌مان را بپذیرید. سرت سلامت، سرتان سلامت. غم‌ات و غم‌تان، غم من است، غم ماست، غم یک ملت است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

خودشان را شبیه به عامه‌ی مردم جا می‌زنند. تن‌پوشِ کت و شلوار و پیراهن‌شان را نه بر اساس وُسع جیب‌ پر پولی دست‌چین می‌کنند؛ که اغلب از یکی دو فیش حقوقی پر می‌شود؛ بل‌که بر

ادامه »

۱. در طی انتخابات اخیر، مدام شنیده‌ایم که گفته می‌شود: پزشکیان نمی‌تواند کاری از پیش ببرد؛ مگر یک تدارکاتچی چقدر قدرت دارد؛ باید آن

ادامه »

اگر انتخابات و به ویژه انتخاب ریاست جمهوری در کشوری مانند ایران را یک فرآیندی ترسیم کنیم که می خواهد

ادامه »