فیلم «ماجرایِ نیمروز» که این روزها بر یوتیوپ اکران عام دارد، برشی از تاریخ خونبار پس از انقلاب ماست و نمایش فورانِ خشونت که کارگردان سر و تهاش را زده است و نیمنگاهی انداخته از خرداد سال شصت تا بهمن ماه همان سال که موسی خیابانی رهبر نظامی مجاهدین در خانه زعفرانیه کشته شد.
فیلم از سی خرداد سال شصت آغاز میشود و راهپیمایی سی خرداد را یکسره نظامی جلوه میدهد. بنابر آنچه تا به حال از راویان آن روز شنیدهام، در سیام خرداد آن سال نحس، بیشترینهی میلیشیای مجاهدین که هزاران دختر و پسر جوان و نوجوانِ تب کرده از انقلاب بودند، بیهیچ اسلحه گرم و سردی به خیابان زده بودند.
در توصیههای سازمانی به هواداران گفته شده بود که روز ۳۰ خرداد، نمک و فلفل همراه داشته باشند، بلکه به چشم حزباللهیها بپاشند و بگریزنند. دستگیریهای گسترده و فروپاشی میلیشیا در یک روز، نشان داد که طرف مقابل بسیار آمادهتر بود و چنان ضربتی زد که فردای آن روز، مجاهدین یا زندان رفتند و یا به خانههای تیمی کوچ کردند.
ماجرای نیمروز، همانطور که از اسمش بر میآید، روایت نیمبند و نصفه و نیمهای است از فاجعهای که میتوانست پیش نیاید و یا آنچنان خونبار نشود.
در فیلم، اسدالله لاجوردی، خودی نشان میدهد و میرود و در همین یک دم حضور هم بوی خون میدهد و آنقدر تند مزاج که مامور اطلاعاتی سپاه اذعان دارد که لاجوردی در اسرع وقت زندانی را تبدیل به اعدامی میکند.
در پلانی آیتالله بهشتی را میبینیم که توصیه به مدارا با زندانیان میکند اما کجاست نیمه دیگر روز و اینکه همین جناب بهشتی، لاجوردی را با آن بیماریهای عفونی روحی که همان موقع هم به چشم میآمد، به دادستانی انقلاب گمارده بود. گذشته از اینکه دستگاه قضا که جناب بهشتی از اوان انقلاب صاحبش شد، یکباره به شاخه قضایی، حزبی سیاسی تنزل یافت و مگر بهشتی بنیانگذار حزب جمهوری نبود و در عین حزبی بودن و سیاستورزی، ریاست شورای عالی قضایی را بر عهده نداشت.
بازداشت شدگان روز سیام خرداد باورشان نمیشد، در نظامی که ادعای علوی بودن داشت و بر آمده از انقلابی ضد استبداد و شکنجه، شلاق و اعدام به این زودی رجعت کنند. از همان تیر ماه سال ۶۰ شکنجههای هولناک در اوین آغاز شد. حتی قبل از اینکه مجاهدینِ بیرون از زندان دست به ترور بزنند، لاجوردی و همکارانش دار و شلاق را بر پا کردند.
در این وهلهی بیعاطفگی، حتی دختران و پسران نوجوان بیگزند نماندند و به جرم همراه داشتن نمک و فلفل و اعلامیه، چنان شلاق میخوردند که تا پای مرگ میرفتند.
مجاهدین ایمانی داشتند و اتوپیایی در سر و جوانی در تن و رو در روی ایشان هم جوانانی بودند مومن به خدایی و اسلامی دیگر. آیتالله خمینی از پیش از انقلاب، مجاهدین را نمیپسندید و آنگاه که در نجف بود حاضر نشد که از مجاهدین زندانی شاه که در یک قدمی اعدام بودند، حمایتی کند. شاید که خمینی، مجاهدین را رقیبان روحانیان میدانست که از قضا مفسرینِ حجره نرفته و حوزه ندیده قرآن و حدیث بودند.
رجوی و خیابانی را انقلاب آزاد کرد و پس از هفت سال زندان پا به خیابانهای انقلابزده گذاشتند و از همان روز هم شروع به یارگیری کردند. اختلاف بین حواریون امام و هواداران رجوی از مراسم استقبال از خمینی آغاز شد که یاران خمینی، کسی از مجاهدین را به گعده محافظان امام راه ندادند و حتی نگذاشتند، مادر رضاییها – از شهدای مجاهدین – چند کلمهای حرف بزند.
مجاهدین از ۲۳ بهمن ۵۷ جریانی موازی بودند که هر چه میکردند راهی به حکومت پیدا نمیکردند، در فضایی که یک کرشمه خمینی میتوانست بنیصدر را رییسجمهور کند، رویگردانی امام از مجاهدین کاری کرد که حتی یک نفر از لیست اختصاصی مجاهدین در مجلس شورای ملی رای نیاورد و عملا سازمان نمایندهای در مجلس نداشت.
مجاهدین به قانون اساسی رای نداده بودند اما گفته بودند که به قانون ملتزماند با اینحال بارها میتینگ و جلساتشان برهم خورد و با آن قوه قضاییه که ذکر خیرش رفت، هیچگاه با برهم زنندگان برخوردی نشد. هر چند تمامی این محدودیتها را نمیتوان دلیلی بر حقانیت ورود مجاهدین به فاز نظامی دانست و نمیتوان از کیش شخصیت رجوی و غرور و خودخواهیاش صرف نظر کرد اما اگر رهبر انقلاب که همه قدرت به دست او بود، کسی مثل خمینی نبود و پروای خشونت و خونریزی میداشت، البته کار به آن فاجعه ختم نمیشد. در بیعدالتی که بر مجاهدین رفت همین بس که بسیاری از بازداشت شدگان روز سیام خرداد که نقشی در ترور و خشونتهای بعدی نداشتند، تا سال بعد زنده نماندند و اعدام شدند.
اما «ماجرایِ نیمروز» به ما اجازه نمیدهد که روزهای پیش و پسِ آن نیمروز خونین را ببینیم. قرار است تا یکباره بیفتیم میانه روزهای ملتهب سال شصت و خودمان را جای یکی از سپاهی بگذاریم و بعد از خودمان بپرسیم، در آن شرایط اگر من هم جای این جماعت حافظ امنیت بودم ، همین کار را میکردم . هنوز پس از ۳۵ سال، کارِ کارگردان ما این است که با ترفندی همه آن خونبازی را موجه جلوه دهد و گویا که هیچ گریزی از خون و خشونت نبوده است. اما هر داستانی مقدمهای دارد و پایانی، بهتر است هیچ روزی را از نیمه آغاز نکنیم .
View Comments (27)
جناب علی تبریزی
صریحا اعتراف کنید که چیدمان این قرآن را قبول ندارید و آنرا تحریف شده میدانید...همانطور که صاحب تفسیر لاهیجی "حدیث" می آورد که در آیه 59 سوره نساء پس از تنازع نیز "اولی الامر" وجود داشته دومی را انداخته اند!!!
حدیثی که یکبار بصورت "قرآن و سنتی" و یکبار بصورت "قرآن و عترتی" نقل میشود چطور میتواند پشتیبان "باور" ما به قرآن باشد؟!
پس از نزول کامل... قرآن موید به تایید و حفاظت الهی است و چنان نورانی است که فهم آن در گرو احادیث نیست...احادیث و تجارب عقلی و نقلی همگی باید به محک قرآنی زده شوند ...محک قرآنی همان اتصال آیات هر سوره در قرآن است...ما از تجارب عقلی و نقلی استفاده میکنیم همچنانکه دانشمندان علوم طبیعی از تجارب دانشمندان گذشته استفاده میکنند...
سره از ناسره باید قابل تفکیک باشد...چه در خوانش کتاب طبیعت چه در خوانش کتاب شریعت...
بله سره از ناسره باید جدا شود. اما نه با خوانش شما. بلکه با خوانش پیامبر و کسانی که پیامبر به دفعات و به عبارات مختلف ما را به آنها فراخوانده است.
حدیث ثقلین را پیامبرده ها بار به عبارت های مختلف و موقعیت های مختلف فرموده اند. پشت اختلاف روایتی که مضمون ان به دفعات و شکل های مختلف تکرار شده است قایم نشوید!
در غیاب پیامبر چه چیزی ملاک برداشت صحیح از قرآن باشد؟
از کجا معلوم که شما نسبت دروغ به پیامبر نبسته باشید؟
قدرت و ثروت پس از رحلت رسول الله کم چیزی نبوده است تا دیگران را از جعل سند و حدیث دور کند...
بنابراین باید ملاک الهی برای جانشینی باشد...جانشینی پیامبر امر کوچکی نیست...
شما پشت احادیث "قایم" شده اید و از قرآن دوری میکنید...
در غیاب و بعد از پیامبر باید برویم سراغ خلیفه ی او.
یعنی کسی که آن حضرت بدستور خدا به جانشینی اش معرفی کرده است. کاری که پیامبر ص به دفعات کردند. علی ع را معرفی کردند. یک بار مهمش در غدیر خم بود. به کتاب "الغدیر" علامه امینی مراجعه کنید. تمام منابع انرا از اهل سنت داده اند. کتابهای شیعی هم پر است از احادث راوی غدیر و غیر آن.
اگر به نهج البلاغه بهتر از خودتان باور دارید، به خطبه سوم آن رجوع کنید. آنجا حق و نا حق را گفته اند.
لمن کان له قلب
جناب مرادی
همه ی سخن در این است که شما به مفاد حدیث معروف و معتبر و متواتر ثقلین عمل نمی کنی.
انسان جایز الخطا جا دارد که سراغ انسان معصوم برود. تا حل اختلاف شود. (والا داعشی و فرقانی و مجاهدینی و ....داشته و خواهیم داشت و همه دم از اسلام و قران می زنند.)
آن ها حجت های خدا ، بعد از عقل بر انسانند. یعنی پیامبر و یا نائب منصوب و معرفی شده از جانب او.
والسلام.
این پایان کلام من با شماست!
جناب تبریزی
حدیث در هر نام و رتبه ای باید با قرآن سازگار باشد یا نه؟
مثلا حدیث " اکمال دین" میتواند بیان شخصی خود رسول الله با کلمات قرآنی در شکل اصطلاحی باشد...
مانند اینکه شما الآن به عربی به بنده بگویید "هذا فراق بینی و بینک"...این بیان اصطلاحی با کلمات قرآنی است...
کاملا احتمال دارد پیامبر هم در آخرین روزها ضمن دعوت همه به وحدت آیه اکمال دین را اصطلاحا بیان مکرر فرموده باشد...
بنابراین باید هر روایتی با قرآن سنجیده شود...
اما برای جلوگیری از اختلاف و برداشت از قرآن باید روش مورد اشاره خود قرآن را رعایت کنیم و آن رعایت اتصال آیات هر سوره است...
اتصال بیشتر طی مطالعات نسل بعد از نسل بر شفافیت قرآن و ایمان ما می افزاید...
آنهایی که با چیدمان قرآن مشکل دارند و یا این چیدمان به نفع آنها نیست دنبال توجیهات میگردند توجیهاتی خارج از قرآن و خودشان آنها را مقدس وانمود میکنند...و تبلیغ مدام ...
پس از رسول الله چیدمان قرآن بتازگی تمام شده و افرادی مشکوک و مردد هستند...حال آنکه باید به اجماع به این چیدمان رضایت داده و آنرا موید به تایید الهی میدانستند...قبله عوض شده است از تبیین رسول به اتصال آیات و کلیت قرآن...
اما امروزه دیگر باید شک و تردید را نداشته باشیم و از تنایج زیبای حاصل از این چیدمان را دلیل بر حقانیت آن بدانیم ولو مخالف مذهب رسمی ما باشد...
از این همه بحث چیدمان و اتصال آیات اگر می خواهید غصب مقام خلافت پیامبر را و به انحراف رفتن مسیر مسلمین و خانه نشین شدن علی ع را توجیه کنید، به جائی نمی رسید وقتی که علی ع با استخوان در گلو و خار در چشم آن دوران سیاه را در نهج البلاغه خ 3 ترسیم می کند.
و این نشانه ان است که همچنان که دکتر شریعتی از ان زمان از قول امام علی ع نقل می کند که
لبس الاسلام لبس الفرو مغلوبه
اسلام را همچون پوستینی وارونه پوشیده اند.
این پوستین را از رو بپوشید.
اتفاقا رعایت اتصال آیات هر سوره ما را از خطر وارونه شدن پوستین قرآن نجات میدهد همان طور که موقع پوشیدن لباس به ارتباط محل و موقعیت هر قسمت از لباس با قسمت دیگر توجه میکنیم...شما گریزی از رعایت اتصال آیات ندارید...این میزانی است که در همان اوایل قرآن نیز اشاره دارد:
الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (27) بقره
عدم رعایت اتصال ما را به فساد میرساند چه در فهم حکم الهی چه در توزیع منابع و نعمات زمینی و ...چه در فهم نظرات دیگران...
جناب مرادی فرافکنی نکنید. اتصال آیات را ده بار هم تکرار کنید پاسخ مطالبی که نوشتم نمی شود.
اگر قران و آورنده ی آن را قبول دارید فرمایش پیامبر را باید بپذیرید و اطاعت کنید.
حدیث ثقلین از معتبر ترین و متواتر ترین احادیث پیامبر است.
ایا با تکرار نظریه ی اتصال آیات می خواهید پا روی فرمایشات پیامبر خدا بگذارید و سفارشات و اوامر او را نادیده بگیرید؟ این خلاف نص صریح قران است.
اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم
والسلام.
لطفأ درمورد مرتضي صمديه لباف و مجيد شريف واقفي هم مطلب بنويسيد كه ماهيت سازمان مجاهدين خلق ايران بهتر افشا شود ممنون
رویگردانی امام از مجاهدین کاری کرد که حتی یک نفر از لیست اختصاصی مجاهدین در مجلس شورای ملی رای نیاورد.
این جمله شاهکار بود!!
برادر من مردم رای ندادند . به آقای خمینی چه ربطی داره. این هم از ایرادات ایشون بود
نویسنده شاید می خواهد از خشونتی که در ان سالها در فضای ملتهب جامعه وجود داشت سخن گفته از ان تبری بجوید. خشونت از موقعی که بالا پشت بام خانۀ خمینی شروع شد وجود داشت و پرپر میزد که بیشتر شود و ادامه پیدا کرد
کاش اشاره میشد که قبل از ۳۰ خرداد بیش از ۲۰ نفر از هواداران مجاهدین کشته شدند .رفسنجانی در خاطرات اش به صراحت میگوید که تا قبل از مرگ خمینی ما میبایست ۳ مساله را حل میکردیم: جنگ ،رابطه با امریکا و گروهکها
بنظر میرسد قلب اختلافات با اشاره دقیق نویسنده اینجا بوده است:
"شاید که خمینی، مجاهدین را رقیبان روحانیان میدانست که از قضا مفسرینِ حجره نرفته و حوزه ندیده قرآن و حدیث بودند."
نبود معیار صحیح در دست هیچکدام ...آنها را به جان یکدیگر انداخت...
مثلا آقای مطهری برداشت مجاهدین از آیه سوره قصص (...نرید ان نمن علی الذین استضعفوا...) را بنابر ارتباط آیات قبل و بعد آن صحیح نمی دانست و مجاهدین را به تطبیق ساختگی مفاهیم کمونیستی با قرآن متهم میکرد...
از طرف دیگر همین آقای مطهری به تبعیت از استاد خود برداشت از آیه اولی الامر را در ارتباط با تمام قسمت های آیه انجام نمی داد و اولی الامر در نزد ایشان معصوم هستند...حداقل اعتراضی از ایشان به استاد خود در این مورد دیده نشد...
اگر معیار ترتیب و ارتباط - اتصال - اجزاء هر آیه و ترتیب و ارتباط - اتصال- آیات در هر سوره قبول و رعایت میشد هر دو باید به اصلاح افکار متعصبانه (روحانیون) و عجولانه (مجاهدین) خود در یک محیط آرام و آزاد رضایت میدادند و بدان می پرداختند....
البته این روش کم و بیش توسط علمایی همچون آقایان طالقانی و طباطبایی رعایت میگردید ولی متاسفانه برای تمام مواضع سرایت داده نمی شد توجیهات و تاویلات و اعتقادات صلب مذهبی مانع بود...عمر این دو عالم کفاف نداد...و از ایشان استفاده کامل نشد...
خود آقای مطهری در اواخر عمر خود و در نوشته ای اقتصادی لازم دانسته بودند که در مورد سرمایه داری اجتهاد جدید شود...
در فقدان علمای اندیشمند جوانان در چنبره قدرتمندان (هر یک با تئوری های خود) قرار گرفتند و تابع یکی از دو طرف شدند...
هنوز هم یا باید به معیاری در روش برداشت و پالایش برداشت ها از قرآن بعنوان بحث کلیدی برسند و رضایت بدهند و یا کلا مذهب را در حرکات سیاسی خود دخالت ندهند و آنرا صریحا اعلام کنند...
استناد کامل و متعصبانه هر کدام از دو طرف به برداشت های گذشتگان خود بی ثمر است...
نیاز همیشگی به قَیِّم قرآن،
استدلالات زیبای منصور بن حازم در محضر امام صادق علیهالسلام در لزوم وجود حجت خدا بعد از رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) و اثبات وجود امام..
???????????????? مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللّهِ علیه السلام:
إِنّ اللّهَ أَجَلّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ.
قَالَ: صَدَقْتَ.
قُلْتُ: إِنّ مَنْ عَرَفَ أَنّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنّ لِذَلِكَ الرّبّ رِضًا وَسَخَطاً وَأَنّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَسَخَطُهُ إِلّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنّهُمُ الْحُجّةُ وَأَنّ لَهُمُ الطّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.
وَقُلْتُ لِلنّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنّ رَسُولَ اللّهِ (صلی الله علیه وآله) كَانَ هُوَ الْحُجّةَ مِنَ اللّهِ عَلَى خَلْقِهِ؟!
قَالُوا: بَلَى.
قُلْتُ: فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللّهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجّةَ عَلَى خَلْقِهِ؟!
فَقَالُوا: الْقُرْآنُ.
فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَالْقَدَرِيّ وَالزّنْدِيقُ الّذِي لَايُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرّجَالَ بِخُصُومَتِهِ، فَعَرَفْتُ أَنّ الْقُرْآنَ لَايَكُونُ حُجّةً إِلّا بِقَيّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ حَقّاً.
فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيّمُ الْقُرْآنِ؟!
فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَعُمَرُ يَعْلَمُ وَحُذَيْفَةُ يَعْلَمُ.
قُلْتُ: كُلّهُ؟!
قَالُوا: لَا.
فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلّهُ إِلّا عَلِيّاً ع وَإِذَا كَانَ الشّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَقَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ قَيّمَ الْقُرْآنِ وَكَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَكَانَ الْحُجّةَ عَلَى النّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و اله وَ أَنّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقّ ٌ.
فَقَالَ: رَحِمَكَ اللّهُ.
???? منصور بن حازم گويد:
به امام صادق عليهالسلام عرض كردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه بخلقش شناخته شود بلكه مخلوقات بخدا شناخته شوند.
فرمود: راست گفتى.
عرض كردم: كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود.
و كسيكه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست.
من به مردم (اهل سنت) گفتم: آيا شما مى دانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش؟
گفتند: آرى.
گفتم: چون پيغمبر در گذشت، حجت خدا بر خلقش كيست؟
گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه به آن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال مىكنند، (و آيات قرآن را به رأى و سليقه خويش بر معتقد خود تطبيق مى كنند).
پس دانستم كه قرآن بدون قيم (سرپرستى كه آنرا طبق واقع و حقيقت تفسير كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت به قرآن گويد حق است.
پس به ايشان گفتم: قيم قرآن كيست؟
گفتند: ابن مسعود قرآن را مىدانست، عمر هم مىدانست، حذيفة هم مىدانست.
گفتم تمام قرآن را؟
گفتند: نه، من كسى را نديدم كه بگويد كسى جز على عليهالسلام تمام قرآن را مىدانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نمىدانم و اين گويد نمىدانم و اين (على بن ابيطالب) گويد مىدانم.
پس گواهى دهم كه على عليهالسلام قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هرچه نسبت به قرآن گوييد حق است.
حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.
????اصول كافى جلد ۱ ، کتاب الحجة ، باب الاضطرار الی الحجّة ، روایت ۲
جناب علی تبریزی
در عصر و زمانی هستیم که عقل انسان متواضع شده است و تواضع خود را اثبات کرده است...
معیار عقل مستقل انسان (حتی عقل امام صادق) نیست.بلکه معیار خود قرآن است.در کجای قرآن نیاز به قیمی برای آن اعلام شده است؟
مهم روش خواندن قرآن است که آنهم با اشاره خود قرآن رعایت اتصال آیات هر سوره است.چند نمونه صریح وجود دارد که با نزول سوره ای انتظار ایمان افزایی میرفته است(سوره توبه)
اتصال آیات قرآن در ذیل "اتصال قول" قرار میگیرد که مورد نظر خود قرآن است:
...و لقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون...قصص
رعایت مواضع کلمات و همین عنوان "تدبر" نیز اشاره به رعایت اتصال آیات و پی گیری آنهاست و نه توقف بر آیه ای یا بر نیمه ای از یک آیه ...
نظرات امثال امام صادق و دیگر بزرگان و عالمان همگی تجربیاتی در فهم قرآن هستند از آنها باید استفاده کرد با رعایت معیار مورد اشاره قرآن برای تشخیص سره از ناسره آن تجربیات...
"نور" که احتیاج به قیم ندارد...
سفسطه نکنید. البته قران نور است. اما معلم ومبین می خواهد والا هر کسی تفسیر به رای می کند. فرقان و مجاهدین و خوارج و حنفی و حنبلی و القاعده و داعش در می آید.
بیم معلم و قیم فرقی نیست؟
معلم یاد میدهد و شاگرد یاد میگیرد... بسیار می شود شاگرد از استاد جلو میزند...
قیم یعنی اینکه خود قرآن یاد گرفتنی نیست من میگویم قرآن چه میگوید کس دیگری نمی تواند!!!
فرق ندارد؟؟؟؟
استناد و معنای من درآوردی برای آیات قرآن نیز غلط است. با رد سخن عالمان و سخن از سنت و پیشینیان و تعصب، لزوما سخن شما حق نمی شود!
ما امر به تعقل و تدبر در آیات قرآن شده ایم.
وقتی ایه ی قرآن بطور مطلق امر به اطاعت اولوالامر می کند، به دلیل عقلی باید آن اولی الامر معصوم باشد. و الا اینکه خداوند در قرانش بگوید از من و پیامبر و هر که بر شما حاکم شد اطاعت کنید، تناقض می شود اگر که آن حاکم فاسق و جاهل باشد.
پس در صورتی اولی الامر، هم رتبه ی خدا و رسول، مورد اطاعت است که از خطا و عصیان به دور باشد. یعنی معصوم!
بعلاوه اطاعت از رسول، اطاعت از فرامین و توصیه ها و دستورات و سخنان اوست. سخنان رسول، همان احادیث منقول از رسول است. از احادیث مسلم پیامبر هم حدیث ثقلین است که اشاره به اصل پیروی از قرآن و معصومین ع پس از پیامبر اکرم ص دارد.
جناب علی تبریزی
دلیل شما برای اینکه می فرمایید : "وقتی ایه ی قرآن بطور مطلق امر به اطاعت اولوالامر می کند..." چیست؟
قبلا هم عرض کرده بودم آیه اولی الامر (النساء 59) با دو "اطیعوا" آمده و با حرف "فا" ادامه دارد.بنابراین شما نمی توانید قسمت اول را بعنوان مولفه یک ترکیب عطفی جدا کنید و آنرا اطاعت مطلق بگیرید و ...
وقتی به قران مراجعه کنید می بینید که مطلق است.
جمله بعد درباره ی تنازع در زمان رسول می گوید. برای همین رفع اختلاف در برداشت ها، خداوند ائمه را قرار داده است که رفع ابهام کرده و پاسخ سوالات را بدهند.
و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا
حدیث ثقلین، حدیث منزلت، و بسیاری احادیث دیگر موید همین معناست.
اگر فرمایشات منقول پیامبر را که متواتر است قبول نکنید، فرموده ی قران را که امر به اطاعت از پیامبر می کند را وا نهاده اید!
ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا
یعلمهم الکتاب
اطیعوا الرسول
این جمله یعنی چی؟
"جمله بعد درباره ی تنازع در زمان رسول می گوید. "
یعنی فقط زمان رسول الله تنازع پیش می آمده؟!
سطر ششم نظر به این صورت تصحیح میشود :
..و نحوه رای گیری و غیره امکان طرح موضوع در هیات عمومی وجود ندارد ، از تمکین ....
اقای بهشتی صاحب دستگاه قضایی آن روز ، که با تعبیر امام راحل عظیم الشان استفاده از قضات باقی مانده از دوران طاغوت آن در حکم اکل میته بود ، نشد . نقل است که مرحوم بهشتی یک روز بدون مقدمه هیات عمومی دیوانعالی کشور را تشکیل میدهد و با ذکر مقدمه ای از هیات عمومی میخواهد که تخلف رئیس جمهور بنی صدر را از قانون اعلام و او را عزل کند . قضات حاضر در هیات عمومی با تائید استدلال یکی از قضات ، مبنی بر اینکه حکم قانون اساسی حکمی کلی است و بدون تصویب قانون عادی در خصوص چگونگی طرح آن در هیات عمومی و تعیین مقام یا مقاماتی که حق درخواست این موضوع از هیات عمومی را دارند و نحوه رای گیری و غیره ، از تمکین به درخواست مرحوم بهشتی امتناع میکنند .
تبدیل دستگاه قضای طاغوتی به دستگاه قضای اسلامی موجود یک شبه صورت نگرفت و افتخار آن نیز متعلق به سایر اعضای شورایعالی قضایی بویژه دبیر فاسد آن و روسای قوه قضائیه از یزدی تا صادق آملی است ، تا مرحوم بهشتی .
این مقاله من را به یاد حکایت دزدی انداخت که به به خانه ای دستبرد زد ولی برخی نزدیکان صاحب خانه او را سرزنش میکردند که چرا فلان کار را برای عدم توفیق سارق انجام نداده است و آن بیچاره هم بهت زده میگفت مثل این که آن سارق هیچ تقصیری نداشته و همه تقصیرات به گردن من بوده است! چقدر ناشیانه سخن گفته است صاحب این قلم که حتی حافظه 30 ساله ما را نادیده گرفته است!!