قبیلۀ فقیهان و الیناسیون دینی

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن»

و:

«سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت»

به یادگار بماند برای آیندگان که روزگاری در این دیار، در سال‌های نخستین سدۀ پانزدهم شمسی، بیش از هزار نفر از فقه‌پیشگان و اساتید حوزۀ علمیه با ذکر اسم و مشخصات، در بیانیه‌ای خطاب به آقای خامنه‌ای از اجرای آنچه موسوم به طرح «نور» فراجا است، تشکر کرده و بر «برخورد قاطع با کشف حجاب و ناامنی اخلاقی» تاکید نموده و خواستار شناخت بیشتر «جنگ ترکیبی» و «فتنه انگیزی» دشمنان شده اند.

«روزگار غریبی است نازنین!» این روحانیانِ ولایت‌معاش و ولایت‌پناه، هیچ حساسیتی نسبت به سرکوب خونین سال گذشته در جریان جنبش مبارک «زن، زندگی، آزادی» و ظلم عیانِ حکومت نداشته و ندارند؛ اعتراضی نکرده و از این بابت خواستار پاسخگویی رهبری و افراد منصوب ایشان نیستند؛ همچنین دلمشغول صدور حکم غریب و حیرت برانگیزِ اعدام برای توماج صالحیِ، هنرمند معترضی که نه جان کسی را ستانده و نه جاسوسی کرده، بلکه ترانه‌هایی چند در جریان «جنبش مهسا» خوانده و کنار بی‌پناهان و بی‌صدایان ایستاده، نیستند و خم به ابرو نمی‌آورند.

این جماعت، بی‌اخلاقی‌های خردستیز، عریان و دل‌آزارِ حاکمان را می‌بینند، اما دیده را نادیده می‌کنند و بانگ اعتراضی بر نمی‌آورند که معیشت و منفعت‌اندیشی‌شان اینگونه اقتضا می‌کند؛ آن‌وقت بر آنچه در کثیری از کشورهای اسلامی نیز نمی‌توان سراغ گرفت، یعنی «حجاب اجباری» و به رسمیت نشناختن پوشش عرفی، نام «نا امنی اخلاقی» می‌نهند و از مسئولان می‌خواهند که شهروندان را سرکوب کنند! تو گویی حساسیت‌های اخلاقی این جماعت پاک از میان رخت بربسته، صداقت و حریت و عدالت را فرو نهاده و به تعبیر برخی از فیلسوفان اخلاق، دچار «کوری اخلاقی» شده‌اند.

«الیناسیون دینی» که متضمنِ از خود بیگانه‌شدن تحت لوای دینداری است، مصداقی روشن‌تر از این ندارد که اخلاق پیش پای فقاهت و دیانت ذبح و قربانی گردد و ردایی از شریعت بر تن بی‌اخلاقی و ظلمِ آشکار کشیده شود.

نسل‌های آتی قضاوت خواهند کرد که روزگاری در این دیار، به نام فقاهت و ولایت و دیانت، اخلاق پایمال و لگدکوب شد، دین حکومتی گردید و جماعتی از طایفه و قبیلۀ «روحانیت» که خود را حاملان رسمی شریعت و دیانت می‌انگاشتند، «جسمانیت» را برکشیدند، اخلاق و شهودهای اخلاقیِ عرفی را فراموش کردند و براین مظالم و مفاسد و معایب صحه نهادند و مهر تایید زدند و نام و میراثی تلخ و تُرُش از خود برجای نهادند : «کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری»

«جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش»

و:

«این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمتست
کین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست»