چگونه سوسیال دموکرات شدم | ۲

«به اعتقاد من پیشرفت در فلسفه منوط به پاسخ قاطع به پرسش‌ها نیست، بلکه منوط به تعمیق بخشیدن به فهم‌مان از مسائلی است که در تلاش برای یافتن جایگاه ‌مان در جهان به‌ وجود می‌آیند، به شرط این که از این خودآگاهی فراگیری که ما را انسان می‌کند، رنج ببریم.»                                                                                                                                                                            تامس نیگل

ماه گذشته مقالۀ «چگونه سوسیال دموکرات شدم» را به‌دست انتشار سپردم. پس از آن، ملاحظات و نظراتِ همدلانه و ناقدانۀ بسیاری دریافت کردم. سطور پیش رو را ناظر به ابهامات و سوالاتی که نگارش آن مقاله پدید آورده، می نویسم. امیدوارم با این توضیحات، فرایندی که در سلوک فکری- سیاسی خود یک دهۀ اخیر طی کرده و ایستار کنونی ام مشخص‌تر شود. البته، به رغم توضیحاتی که در ادامه می‌آید، همچنان کسانی قانع نخواهند شد و موضع پیشین خود را فرو نخواهند نهاد. در عین حال، صورتبندیِ روشنتر مدعیات و ادله و تقریر محل نزاع، گفتگوی انتقادیِ رهگشاتری را در پی خواهد داشت.

از مقوماتِ «مکتب لیبرالیسم» که با  دستاوردهای رنسانس وعصر روشنگری گره خورده آغاز کنیم. « جرئت دانستن داشته باش»، از شعارهایِ محوری عصر روشنگری بود. برکشیدنِ «عقل مستقل از وحی» و در فراورده های آن به دیدۀ عنایت نگریستن و نظام معرفتی را حول آن سامان بخشیدن، در این میان دست بالا را داشت. مواریث نیکوی فیلسوفان پسا-رنسانسی در این میان محوریت یافت؛ هر چند پس از بروز و ظهور سه پیامبر عصر پسا-روشنگری (مارکس و داروین و فروید)، عقل در موقعیت پیشین خود نماند و علل وعواملی که ما را از موجوداتی تماما عقلانی[۲] به زیر کشیده، نمایان گشت؛[۳] اما همچنان آموزۀ رهگشای « اصل غایت بودن انسان»[۴]، که طنین و تبار لیبرالی دارد و برکشیدن حقوق بنیادین و تخطی ناپذیر انسانی که از میوه های نیکوی روییده بر شاخسار این درخت است، سخت برگرفتنی است.[۵] مدلول این سخن این است که روایتی از سوسیال-دموکراسی که مدّ نظر نگارنده است؛ قویا متناسب و سازوار با آموزه های حقوق بشری است؛ والّا حزب نازی آلمان هم از ناسیونال سوسیالیسم دم می زد و چنان فجایعی در جنگ جهانی دوم آفرید و چهره ای دل آزار از فاشیسم به تصویر کشید. استالینیسم و مائوئیسم و پول پوتیسمِ مخوف شوروی و چین و کامبوجِ سدۀ بیستم هم سویه های سوسیالیستی داشت؛ اما در مقام عمل سر از تمامیت خواهی حیرت انگیزی در آورد. پس، «نه هر که سر بتراشد قلندری داند ». نه هر کسی که دم از سوسیالیسم وعدالت و برابری می زند، سخنانش شنیدنی است؛ که تحت همین لوا می تواند انسانیت را مچاله کند. نام بردن از «دولت های رفاه» موجود در کشورهای اسکاندیناوی درجستار پیشین از همین منظر بود. دولت هایی که عمیقا حقوق بشری و دموکرات اند و بنابر شاخص های علمی و عینیِ منتشر شده طی دهه های اخیر توسط نهادهای معتبر بین المللی، تبعیض و مناسبات ناعادلانه در آنها کمتر بوده و شادکامی[۶] و خرسندیِ[۷] بیشتری را برای شهروندان به ارمغان آورده اند. نادیده گرفتن حقوق انسانها و تحقق مناسبات استبدادی هم ذیل سیاست ورزیِ سکولار متصور است و محقق گشته؛ هم ذیل جوامع دینی و تحت لوای دیانت و گستردن بساط استبداد دینی سر برآورده؛[۸] شیوه ای از حکمرانی که ناموجه، ناعادلانه وغیرانسانی است و برنگرفتنی و فرونهادنی.

افزون بر این، برای گمانه‌زنی و داوری دربارۀ ربط و نسبت میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی به مثابۀ دو نظام سیاسی، باید میان دو مقام «تعریف» و «تحقق» تفکیک کرد. یک وقت دربارۀ هر یک از این دو نظام سیاسی در مقام تعریف سخن می گوییم و سنخ آرمانی[۹] هر یک را سراغ می گیریم؛ یک وقت ناظر به مقام تحققِ آنها. این دو مقام را نباید با هم خلط کرد و احکام شان را به یکدیگر آمیخت. آنچه مدّ نظر نگارنده بوده، ناظر به مقام تحقق و لیبرال دموکراسیِ موجود در پهنۀ سیاستِ جهانی است. در دوران معاصر، در مقام حکمرانی سیاسی، لیبرال دموکراسی به نحو اغلبی با سرمایه داری گره خورده و بروز و ظهور پیدا کرده است. به تعبیر دیگر، اگر روزگاری لیبرال دموکراسیِ موجود با سرمایه داری گره نخورده باشد؛ دربارۀ آن بدان نحو داوری می کنیم و « چو فردا شود فکر فردا کنیم»؛ کما اینکه برای داوری، سوسیال دموکراسیِ محقق شده را پیش چشم داریم. می توان دربارۀ سنخ آرمانیِ لیبرال دموکراسی و یا سوسیال دموکراسی سخن گفت؛ اما بحث من ناظر به این مقام نیست، بلکه معطوف به مقام تحقق است.

 به همین سبب وقتی سخن از سوسیالیسم می رود؛ در مقام آسیب‌شناسی تاکید می شود که ناسیونال سوسیالیسم هم محقق شده و یا لنینیسمِ متاثر از آموزه های عدالت خواهانۀ چپِ مارکسیستی سر از ناکجا آبادِ استالینیستی در آورده و باید آنها را هوشیارانه و مسئولانه در نظر آورد و نقد کرد. برهمین سیاق، لیبرالیسمِ در مقام تحقق در روزگار معاصر، به نحو اغلبی با مصرف گرایی و سرمایه داری گره خورده و عجین گشته؛ معجونی که از آن تحت عنوان « نئولیبرالیسم» و یا « لیبرالیسم افراطی» هم یاد می شود.

 تامس نیگل، فیلسوف شناخته شدۀ آمریکایی در اثر خواندنیِ پرده پوشی و پرده افکنی،[۱۰]  تفکیک مهمی دربارۀ لیبرالیسم دارد: «لیبرالیسم به نزد افراد مختلف معانی گوناگونی دارد. چپ‌ها این اصطلاح را اخیراً در اروپا برای سرزنش راست‌ها به کار می‌برند. چون راست‌ها به ارزش اقتصاد بازار آزادِ بدون محدودیت ایمان کورکورانه دارند و به اهمیت اقدام دولت در تحقق بخشیدن به ارزش‌های برابری و عدالت اجتماعی توجه کافی ندارند. (گاهی وقت‌ها این کاربرد به صورت ”نئولیبرالیسم‟ و ”لیبرالیسم افراطی‟ مشخص می‌شود.) از سوی دیگر، راست‌ها در ایالات متحده این اصطلاح را برای سرزش چپ‌ها به کار می‌برند؛ چون چپ‌ها به ارزش‌های برابری اقتصادی و اجتماعی تعلق خاطر نابجایی دارند و از قدرت حکومت برای پیگیری این غایات استفاده‌ی بیش از حد می‌کنند و این کار به هزینه‌ی آزادی و ابتکار عمل فردی تمام می‌شود. مثلاً، جهموری‌خواهان امریکا دموکرات‌ها را به‌عنوان لیبرالِ بی‌جهت دلسوز محکوم می‌کنند و همین جهموری‌خواهان دقیقاً همان کسانی هستند که از سوی سوسیالیست‌های فرانسوی به عنوان لیبرال‌های سنگدل محکوم می‌شوند.»

مطابق با این تفکیک نیگل، لیبرالیسم در اروپا به معنای اعتقاد به بازار آزاد به کار می‌رود و در امریکا به معنای اعتقاد به عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی و اجتماعی. در پرتوی این تفکیک، می توان چنین انگاشت که نقد نگارنده معطوف به مفهومِ لیبرالیسم به معنای متداول آن در اروپاست؛ روایت و قرائتی از لیبرالیسم که با سرمایه داریِ ستبر و اقتصاد بازار آزادِ بدون محدودیت و مصرف گرایی گره خورده است.

 مصرف‌گراییِ عنان گسیختۀ امروز، سلامت روان شهروندان را نشانه رفته و با خلق نیازهای کاذب، در آتش الیناسیون و از خود بیگانگی دمیده است. همچنین، سرمایه داری در ساز و کار دموکراتیک سخت رخنه کرده و با پدید آوردن نظام الیگارشی، عملا مشارکت شهروندان در انتخابات از موضع برابر و « حق انتخاب شدن برابر» و توسعا برابری طلبی ( اگالیتاریانیسم) را که از آرمانهای نیکوی مکتب لیبرالیسم بوده، کمرنگ کرده است. در کشوری مثل امریکا، شرکت ها و کارتل های بزرگ اقتصادی، در برکشیده شدن فلان کاندیدا و برکشیده نشدن بهمان کاندیدا، صحنه گردان اند و نقش مهمی ایفا می کنند. در واقع، در پرتو قدرت عظیم اقتصادی خود، انتخابات را  مدیریت کرده و موقعیت برابر شهروندان را به محاق برده اند. به تعبیر دیگر، نظام الیگارشی و سلسله مراتبیِ موجود در حکمرانیِ لیبرال دموکراسی موجود، اگالیتاریانیسم را که از آرمان های عصر روشنگری بحساب می آمد و در لیبرالیسم کلاسیک ریزش کرده بود، به محاق برده است.

افزون بر این، داوری ارزشی و معرفتیِ نگارنده میان «لیبرال دموکراسی» و «سوسیال دموکراسیِ» موجود، مبتنی بر «تفکر همه یا هیچ/ تفکر سیاه و سفید»[۱۱] که  در زمرۀ خطاهای شناختیِ[۱۲] مشهور است، نمی باشد. سخن بر سر نادیده انگاشتنِ محاسن و نقاط قوت لیبرال دموکراسی و سیاه انگاشتن آن از سویی و انکار و پس زدن محدودیت ها و نقاط ضعفِ سوسیال دموکراسی از سویی دیگر نیست؛[۱۳] خصوصا اگر پیشینۀ مکتب لیبرالیسم را، چنانکه در این دو جستار تاکید شده، در نظر آوریم. بلکه، بحث بر سر « مزیت نسبی» یکی بر دیگری است. روزگاری بر این باور بودم که نظام حکمرانیِ لیبرال دموکراسی، در مجموع «خیر عمومی»[۱۴] بیشتری را برای  شهروندان رقم می زند و متضمنِ بیشینه شدن فایده و کمینه شدن درد و رنج برای بیشترینۀ شهروندان است و از اینرو اخلاقی تر، موجه تر و کارآمد تر است. اما، تاملات و تجربۀ زیستۀ یک دهۀ اخیر مرا قانع کرده که مزیت نسبیِ سوسیال دموکراسی و دولت رفاه به روایتی که در کشورهای اسکاندیناوی و برخی جاهای دیگر ظهور یافته، در مجموع بیشتر است؛ که مقولات مهمِ «عدالت اجتماعی»، «سلامت روان» و «محیط زیست» در نظام سوسیالیستیِ دموکراتِ حقوق بشر مدار، بیشتر و جدی تر سامان می یابد و خیر عمومیِ بیشتری را در پی دارد و شادکامی و خرسندیِ ملموس تری را برای شهروندان رقم می زند.[۱۵] بر خلاف نظام هایی که به اسم سوسیالیست اند، اما در عمل نظارت جدی بر روی نهادهای دولتی و حکومتی شان وجود ندارد؛ در نظام های سوسیال دموکراتِ حقوق بشرمدار نظیر آنچه  در کشور نروژ دیده میشود؛ نهادهای نظارتی به جدّ در کارند و مسئولان گریز و گزیری از پاسخگو بودن[۱۶] ندارند؛ امری که از مقوماتِ «حکمرانی خوب»[۱۷] است. همچنانکه برقراری مناسبات سوسیالیستی دراین نظام های سوسیال- دموکرات، مخلّ آزادی های فردی شهروندان نیست و تماما به رسمیت شناخته می شود؛ که دولت اساسا بنای دخل و تصرف در این امور را ندارد.

در همین راستا، می‌توان سلوکِ فکری اندیشمندِ لیبرال مشهور معاصر، جان رالز را مدّ نظر قرار داد. رالز متقدم، به عنوان یک متفکر نوکانتی، از «عدالت به مثابۀ عدم تبعیض»[۱۸] سخن می گفت و سراغ می گرفت. هر چه این متفکر لیبرال پیشتر آمده، بر مقولۀ عدالت، رفع تبعیض و برابری طلبی، انگشت تاکید بیشتری نهاده، به نحویکه برخی از صاحب نظران موضع مختار او را به سوسیال دموکراسی نزدیک دانسته و او را «سوسیالیست خاموش» خوانده و نامیده اند.[۱۹] فارغ از اینکه اطلاق تعبیر سوسیال- دموکرات بر رالز تا چه میزان روا باشد؛ برکشیدنِ برابری طلبی و عدالت اجتماعی، از مقوماتِ حکمرانیِ خوب به روایت نگارنده است. وقتی این مهم، در کنار مقولات پاسداشت سلامت روان به مددِ مهار مصرف گراییِ بی رویه و پاسداری جدی تر و دلسوزانه تر ازمحیط زیست قرار می گیرد، بر مزیت نسبیِ نظام حکمرانیِ سوسیال دموکراسی می افزاید.

علاوه بر این، جاری  و ساری بودنِ مناسبات استعماری بر مردمانِ این سوی کرۀ خاکی- از جمله ساکنان  فلسطین وعراق و افغانستان- تحت هدایت و نظاره گریِ کشورهای صحنه گردانِ سیاست جهانی که عموما دم از لیبرال دموکراسی می زنند، بر مزیت سوسیال- دموکراسی می افزاید. ذکر خاطره ای در اینجا خالی از لطف نیست. هفتۀ گذشته، در یکی از سمینارها و جلسات کاری با همکاران و روان درمانگران کانادایی در محل کارم، «روز جهانی یادبود هولوکاست»[۲۰] گرامی داشته شد و دربارۀ ظلمی که بر یهودیان در اردوگاه آشویتس و جنگ جهانی دوم رفته سخن رفت. تامل برانگیز بود که یکی از همکاران کانادایی، پس از ایراد سخنرانی دو سخنران، به نحو سوالی و اعتراضی گفت که البته آنچه بر یهودیان رفته، دهشتناک و تکان دهنده است و سخت در خور محکوم کردن؛ اما آیا این ظلم فقط بر یهودیان رفته است؟ در آمریکای شمالی، ما با ساکنان بومیِ کانادا و امریکا، شبیه این کار را طی یکصد سال گذشته نکرده ایم؟ تاثیرات آن فاجعه که از جنس «نسل کشیِ فرهنگی» بوده، بر نسلهای بعدی همچنان ادامه ندارد؟ چرا در این باب خیلی کمتر در رسانه ها و بین خودمان سخن می گوییم؟ و بعد اضافه کرد: آیا آنچه بر فلسطینیان طی ماه های اخیر رفته، مصداقی از نسل کشی نیست؟ آیا نباید به همان اندازه که دربارۀ ظلمی که بر یهودیان رفته حساسیت می ورزیم، نسبت به ظلمی که بر فلسطینیان می رود، حساس باشیم و سخن بگوییم؟ آیا این نگاه و نگرش، ته ماندۀ میراث استعماریِ تبعیض آمیز میان ما نیست؟ در دل و بر زبان او را تحسین و تایید کردم و جسارت و حریت اش را ستودم و آرزو کردم عِده و عُدّه ساکنان اروپا و آمریکای شمالی که اینگونه منصفانه و مسئولانه به وقایع پیرامونی می نگرند، رو به فزونی باشد.

 این جستار را با توضیحی دربارۀ چرایی پرداختن به سلوک سیاسیِ خلیل ملکی در جستار پیشین به پایان می برم. ملکی پس از جدا شدن از حزب توده و تاسیس «نیروی سوم»، مارکسیسم کلاسیک را فرونهاد و در کار بسط ایده های سوسیال- دموکراتیک برآمد و در این باب اندیشید و قلم زد. هر چند، در این میان زخم زبان و دشنام فراوان از خیلی ها شنید و بسیار جفا دید؛ اما تسلیم نشد و مشیِ خود را فرو ننهاد و به ادامه دادن، ادامه داد.  به باور وی، حزب توده در آن روزگار قویا متاثر از شوروی بود و آرمانهای دموکراتیک را پی نمی گرفت. همچنان که دیگر گروه های چپ، اعمّ از مذهبی و مذهبی، سوداهای دموکراتیک در سر نداشتند و بیش از هر چیز در اندیشۀ مخالفت با شاه و سرنگون کردن او بودند. در آن روزگار، اهالی قلم و فرهنگی نظیر محمد علی همایون کاتوزیان[۲۱] و داریوش آشوری، سخت تحت تاثیر خلیل ملکی و نگرش ژرف و رهگشای او بودند. روایت آشوری از سلوک فکری و سیاسیِ ملکی، خواندنی، آموختنی و عبرت انگیز است.[۲۲]  افسوس که هر چه پیشتر آمدیم و پای به دهه های چهل و پنجاه شمسی گذاشتیم، فضا قطبی تر شد و رفته رفته گروه های راست و چپ سیاسی ( جمعیت های موتلفه اسلامی، چریک های فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق…)  پای در وادی مبارزۀ مسلحانه نهادند و مجالی برای بروز و ظهور اندیشه های سوسیالیستیِ دموکراتیک در سپهر سیاسی  پدیدار نگشت و سر از انقلاب بهمن ۵۷ در آوردیم که چون بهمنی سرازیر شد و همه چیز را زیر و زبر و کن فیکون کرد و به رغم آرمانهای نیکوی انقلابیون، سوگمندانه پس از استقرار نظام سیاسی جدید و بر صدر نشستن حکومت دینی، آزادی و عدالت وعده داده شده به محاق رفت و استبداد دینی جایگزین استبداد سلطنتی گشت.

خوشبختانه، سنت سوسیال-دموکراتیک در ایران معاصر مسبوق به سابقه بوده و پیشگامانی چون علی اکبر دهخدا- از مشروطه خواهان، نگارندۀ «چرند و پرند » و از نویسندگان روزنامۀ «صوراسرافیل»- داشت که چارۀ رهایی از استبداد سلطنتی را برقراری نظام حکمرانیِ سوسیال دموکراسی در این دیار می دیدند.[۲۳] ژانت آفاری و کامران آفاری، در کتاب محققانه و تحسین شدۀ «ملا نصر الدین»، چگونگیِ سربرآوردنِ سوسیال دموکراسی در ایرانِ پس از مشروطه از طریق باکو و تیفلیس را به تفصیل روایت کرده اند.[۲۴] خلیل ملکی از پی علی اکبر دهخدا و یاران و همفکرانش سربرآورد و به درستی روایتی دموکراتیک از سوسیالیسم را برکشید و آنرا جایگزین اندیشه های چپ گرایانه ای کرد که از مارکسیسم کلاسیک نَسَب می بردند و پروای ساز و کار دموکراتیک را نداشتند.

به نزد نگارنده،  تلاش برای احیای میراث ماندگار و نیکوی سوسیال دموکراسی در ایران معاصر و نهادینه کردنِ آن  طی فرایند «گذارِ امن خشونت پرهیز»،  در وضع و حال کنونی و پس از تجربۀ دو نظام استبدادی، در جامعۀ متکثر کنونی با خرده فرهنگ های رنگارنگ و متنوع، چارۀ کار فروبستۀ ماست، که «صبا گر چاره داری وقت وقت است». هر چند در وضع و حال کنونی، فاصلۀ بسیاری با تحققِ این امر داریم و موانعِ پیش رو بسیار است؛ اما باید «امید اجتماعی» را فرو ننهاد، یاس و استیصال را پس زد و در فضای عمومی و جامعۀ مدنی به طرح مقولات و مباحث اینچنینی پرداخت، بدان دامن زد و به نحو جمعی دربارۀ آنها گفتگو نمود و به قدر وسع افق گشایی کرد.

منابع و پانوشت‌ها

[۱] در نهایی شدن این مقاله، از ملاحظات عالمانه و نکته سنجی های دوستان و همکارانِ دانشورم ژانت آفاری، جواد حیدری، مجید سلطانی، احمد صدری و منصور هاشمی استفاده کردم. ازایشان صمیمانه سپاسگزارم.

[۲]fully-rational being

[۳] سالها پیش، مقالۀ « عقل همیشه قاصر» را در شرح مفهوم « صورت زندگی» در فلسفۀ ویتگنشتاین متاخرنوشتم. چنانکه در می یابم، ویتگنشتاین، در دوران دوم فلسفیِ خویش، از منظری دیگر و به روایت خود، محدودیت های گریز ناپذیرِعقل روشنگری را، به اقتفای مارکس و فروید به تصویر کشیده است. نگاه کنید به:

سروش دباغ، « عقل همیشه قاصر»، در در باب فلسفه تحلیلی: با محوریت ویتگنشتاین، لندن، نشر اچ اند اس، ۱۳۹۶.

[۴] principle of ends

[۵] بعنوان نمونه، در اثر زیر، تطوّرعقل مدرن از دوران رنسانس، روشنگری تا سربرآوردن عصر پست- مدرنیسم، به نیکی روایت شده است:

لوک فری، تاریخ مختصر اندیشه: راهنمای فلسفیِ زیستن، ترجمۀ افشین خاکباز، تهران، فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم، ۱۴۰۰.

[۶] well-being

[۷] happiness

[۸]  نظریۀ «ولایت مطلقۀ فقیه» که در قانون اساسیِ کنونی ما گنجانده شده، مصداقی از«استبداد دینی» است.

[۹] Ideal type

[۱۰] Concealment and Exposure

[۱۱] all or nothing thinking/ black and white thinking

[۱۲] cognitive distortions/ thinking traps

[۱۳]  در جای خود، میتوان به محدودیت های نظام سوسیال دموکراسیِ محقق شده دردولت های رفاه هم پرداخت و آنرا به بحث گذاشت.

[۱۴] common good

[۱۵] در اثر محققانۀ ذیل، شاخص های بالا و درخور درنگ « شادکامی» در کشورهای اسکاندیناوی به نیکی به بحث گذاشته شده است:

Layard, R.& Deneve, J. (2023) Wellbeing: Science and Policy, (Cambridge: Cambridge University Press).

[۱۶] accountability

[۱۷] good governance

[۱۸] justice as fairness

[۱۹] نگاه کنید به کتاب محققانۀ ذیل:

Edmundson, W. (2017) John Rawls: Reticent Socialist (Cambridge: Cambridge University Press).

[۲۰] International Holocaust Remembrance Day

[۲۱] برای آشنایی با روایت کاتوزیان از ملکی، نگاه کنید به :

خاطرات سیاسی خلیلی ملکی، با مقدمۀ محمدعلی همایون کاتوزیان، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۸.

[۲۲] نگاه کنید به:

داریوش آشوری، « با خلیل ملکی درواپسین سالهای عمرش»، در پرسه ها و پرسش ها، تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۸۹.

[۲۳]  برای آشنایی بیشتر با مشی و آراء سیاسی علی اکبر دهخدا، نگاه کنید به مقدمۀ ژانت آفاری و جان پری برترجمۀ « چرند و پرند»:

Ali-Akbar Dehkhoda (2016), Charad -o- Parand; Revolutionary Satire from Iran 1907-1909, Translated and with an Introduction and Notes by Janet Afary and John R. Perry, ( US: Yale University Press).

[۲۴]  نگاه کنید به:

Janet Afary and Kamran Afary (2022) Molla Nasreddin: The Making of a Modern Trickster, 1906-1911, (UK: Edinburgh University Press).

View Comments (3)

  • آقای دباغ می‌‌گویند « آنچه مدّ نظر نگارنده بوده، ناظر به مقام تحقق و لیبرال دموکراسیِ موجود در پهنۀ سیاستِ جهانی است. در دوران معاصر، در مقام حکمرانی سیاسی، لیبرال دموکراسی به نحو اغلبی با سرمایه داری گره خورده و بروز و ظهور پیدا کرده است.»
    مگر در سوسیال-دموکراسی‌های کنونی چیز جز نظام سرمایه‌‌داری و بازار آزاد حاکم است؟ مگر منابع مالی و امکانات سوسیال-دمکراسی‌ها برای تحقق دولت رفاه غیر از مالیات‌هایی که از همین سرمایه‌داری رقابتی می‌گیرند؟ سیاست‌های امپریالیستی و روابط استعماری در البته در جای خود باید نقد کرد. توسعه‌طلبی و استعمار قبل از نظام سرمایه‌داری نیز وجود داشته. بسیاری از دولت‌های سوسیال-دمکرات نیز همیشه حامی اسرائیل بوده‌اند و عیله اشغاگری این کشور و برای دفاع از حقوق فلسطینی‌ها عملا اقدام مهم و بازدارنده‌ای انجام نداده‌اند.

  • آقای دباغ می‌‌گوید « آنچه مدّ نظر نگارنده بوده، ناظر به مقام تحقق و لیبرال دموکراسیِ موجود در پهنۀ سیاستِ جهانی است. در دوران معاصر، در مقام حکمرانی سیاسی، لیبرال دموکراسی به نحو اغلبی با سرمایه داری گره خورده و بروز و ظهور پیدا کرده است.»
    مگر در سوسیال-دموکراسی‌های کنونی چیز جز نظام سرمایه‌‌داری و بازار آزاد حاکم است؟ مگر منابع مالی و امکانات سوسیال-دمکراسی‌ها برای تحقق دولت رفاه غیر از مالیات‌هایی که از همین سرمایه‌داری رقابتی می‌گیرند؟ سیاست‌های امپریالیستی و روابط استعماری را البته در جای خود باید نقد کرد.

  • به آقای سروش دباغ، از زبان بنده بگویید اول، ساده‌تر و کوتاه‌تر بنویسد. دوم، تا حد ممکن، از کاربرد ضمیر اول شخص بپرهیزد. برای ویرایش همین نوشته ایشان، آمادگی دارم.