‏روایت سپیده کاشانی از زندان 


«نیمه شب است. همراه یک مراقب از بازجویی برمی‌گشتم. تمام ساختمان بازجویی در تاریکی مطلق است. مراقب جلو رفت تا در را باز کند. سایه‌ای احساس کردم. ناگهان مردی از پشت سر از فاصله خیلی نزدیک در گوشم زمزمه کرد بالاخره می‌کشیمت بالا، همین جا دارت می‌زنیم.»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عصر بی‌خبری، عصر حکومت پادشاهان قاجار بر کشور ماست. بی تفاوتی مطلق به منافع ملی و تمرکز بر منافع شخصی و گروهی، عدم درک مبانی سیاست خارجی و گذار از فرصت‌هایی که باید در صحنه

ادامه »

روز سیزدهم دی مصادف با سالگرد ترور سردار سلیمانی حدود ۶۰ نفر از فرماندهان سپاه از مناطق مختلف کشور به بیت خامنه ای رفته

ادامه »

این نوشتار نه در مدح حجاب بلکه درباره اهمیت آزادی پوشش و از آن مهم‌تر آزادی زن برای ایجاد تغییر

ادامه »