«یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. آمدم بیرون و فقط جیغ میزدم و کارون را صدا میزدم. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو میکردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو میکردم»

«یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. آمدم بیرون و فقط جیغ میزدم و کارون را صدا میزدم. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو میکردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو میکردم»
امید داشتم که این مدخل از کتاب در دست انتشارم، «آینهخانه هویت ایرانی»، در زمان حیات استاد طباطبایی به دست ایشان برسد. ولی عمر مثل ابر و باد در گذر است و چندین هزار امید بنیآدم
دانش آموزان دختر و دانشجویان را هر روز مسموم میکنند و هیچکس هم پاسخگو نیست! نه دولت نه بیدادگاه قضایی نه دستگاههای اطلاعاتی و
«گرانی» را در تمام جاهایی که زندگی کردهام، تجربه کردهام اما نه آنگونه که شما در این چند سال اخیر
بازنشر مطالب با ذکر منبع آزاد است. ۱۳۹۴-1401