جنبش زنان؛ نیرویی رهایی‌بخش در آستانه قرن جدید

مرضیه بهرامی برومند

تاریخ جنبش زنان در ایران همواره در یک وضعیت پیچیده و متناقض بسر برده است. زنان ایرانی توانسته­اند تحت اقتدار پدرسالاری و در فضاهای بسته سیاسی و فرهنگی و جداسازی­های جنسیتی دستاوردهایی در حوزه زنان به چنگ آورند. زنان با تلاش­های ستودنی توانسته­اند در دانشگاه­ها، بازار کار، در رشد و پویایی اقتصادی و اجتماعی و نیز حضور در مجلس­های ادواری مشارکت فعال داشته باشند اما همچنان در عرصه­های تصمیم­گیری و اختیار بر امر تنانه و بدن­مندی خود جایگاه اثرگذاری بدست نیاورده­اند و تلاش­های حوزه زنان برای خروج از فضاهای جنسیتی و وضعیت حجاب به نسبت کشورهای خاورمیانه و عربی دارای موفقیت چشمگیری­ نبوده است.

از آنجا که مدرنیته در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، با مواجهه با غرب و استعمار همراه بوده است، همواره به آمیزه­ای از احساسات منفی و مثبت و شیفتگی نسبت به وجه مثبت مدرنیته، و نیز احساس انزجار و مقاومت در برابر آن و خشم ضد امپریالیستی در ایران شاهد بوده و هستیم. در عین حال که زنان به حقوق و مسیر رشد خود در جامعه واقف می­شدند، نظام مردسالار و قدرت­های مستبد در ایران، همواره جنبش زنان را در ایران محکوم کرده و به هر مطالبه حقوق زنان برچسب «اندیشه­های فمینیستی» بر محور غرب زده­اند. آنها مدعی­اند که فمینیسم پدیده­ای غربی است که عاملی است برای سست کردن خانواده­های سنتی و بی­اخلاقی و دین­زدایی در جامعه. بنابراین، فعالان جنبش زنان که دغدغه حقوق برابر دارند که به عنوان فمینیست شناخته می­شوند اغلب خود را در موقعیت تدافعی در برابر جامعه مردسالار یافته­اند و جنبش زنان در ایران مانند بسیاری نقاط خاورمیانه و کشورهای عرب­زبان، با احساسات ضد استعماری و ملّی­گرایانه در هم آمیخته است. با اینکه ایران هیچوقت مستعمره نبوده است، اما دوگانه سنت/تجدد از جنبش مشروطه تا به کنون در تمام امور سیاسی و اجتماعی و تجربه زیسته مردم ایران سایه انداخته است. در چنین نظام فکری دوگانه سنت­/تجدد که ریشه در تاریخ دارد، کنشگران حقوق زنان و فمینیست­های ایرانی برای اینکه از سایه سنگین نظریه غرب­زدگی بگریزند و بتوانند مردسالاری سنتی و مذهبی را در نظام اجتماعی و سیاسی ایران به چالش بکشند سعی کردند -مرز و فاصله مردسالاری مدرن غربی را از نظام مردسالارانه سنتی و مذهبی داخل ایران- مشخص سازند.

از این رو، دو طیف فکری و و رویکرد نظری به جنبش زنان در ایران، همواره مسائل و مشکلات حوزه زنان را تحت تاثیر خود قرار داده است. علی‌رغم تلاش‌ها برای شنیدن صداهای در حاشیه و عدم توجه به تکثر و سیالیت هستی­شناختی زنان و وجود ساختارهای تبعیض‌­آمیز، نگرش غرب­محور و فمینیست مرکزگرا در فعالیت و کنش حوزه زنان غالب شد که پیامد آن در نظر نگرفتن تفاوت‌های فرهنگی و بومی میان زنان گردید. در غرب­محوری علت توسعه کشورهای دموکراتیک فرهنگ اروپایی آن‌هاست و آنچه که مانع پیشرفت دیگر کشورها شده است نبود چنین فرهنگی است. به بیان دیگر مسیر توسعه و تحقق آزادی مسیری تک‌خطی است که منحصراً کشورهای غربی آن را طی کرده‌اند و برای رسیدن به توسعه لازم است عیناً همان مسیر طی شود.

در رویکرد دوگانه بومی/غربی که همواره در حوزه زنان و کنشگری در امر حجاب در تاریخ جنبش زنان ایران وجود داشته است، حجاب ابزاری سیاسی می‌شود در دست نظام حاکم و قدرت‌های مردسالار سنتی تا از آن برای سرکوب و حذف زنان از حوزه عمومی استفاده کنند. در اینجا بحث بر سر نسبت سرکوب نظام حاکم به موازات نگرش غرب­محورانه در جنبش زنان در ایران است. زنان خاورمیانه در گفتمان غربی به مثابه قربانیانی بازنمایی می‌شوند که ابدا عاملیتی در سرنوشت خود ندارند. در این گفتمان تاکید بر مسئله زنان در خاورمیانه در پیوند با جایگاه سوژگی زنانِ بدون عاملیت است. بنابراین این یکی از عواملی است که رویکرد فمینیسم غرب­محور را در میان زنان خاورمیانه مشروعیت می­بخشد و این کلیشه را تقویت می­کند که زن خاورمیانه و ایرانی محصور در چنگال نظام حاکم نیاز دارد کسی از خارج او را نجات بدهد. اساساً این گفتمان با رویکرد غرب­محور با توجه به اقتضائات فرهنگی، سیاسی و اجتماعیِ تجربۀ زیسته طبقه متوسط شهری بیشتر مورد توجه قرار می­گیرد و دیگر زنان حاشیه­نشین و اقوام از دایره گفتمان فمینیستی غرب­محور بیرون می­ماند.

بنابراین این نگاه غرب­محور از اندیشیدن درباره ارتباط میان مناطق مختلف و بومی کشور جلوگیری می­کنند و به ایجاد یک خط تقسیم بر مبنای فرهیختگی کمک می­کنند. همچنین درک تفاوت­های زمانی و مکانی و اختلافات طبقه و مذهب را در زندگی زنان خاورمیانه مشکل و درک مساله حجاب و آزادی را برای زنان خاورمیانه و حاکمیت مردسالار به مثابه یک عمل پیچیده دشوار می­کند. در نتیجه زنان حاشیه و پوشش محلی و بومی اقوام هم از نگاه ملی و فمینیست مرکزگرای طبقه متوسط شهری و هم از سوی نگاه غرب­محور دور می­ماند.

در جامعه پرتنش، بی‌ثبات و «دولت محور» ایران که به جای یافتن سازوکار همزیستی میان گروه‌های مختلف مردم و اقوام با نگرش‌ها و عقاید و سبک‌های مختلف زندگی، به دنبال یک سبک پوشش رسمی چادر و حجاب اجباری است، سبک پوشش محلی­ اقوام و هویت جنسیتی آنها، نه در میان فمینیست­های مرکز­گرا و غرب­محور و کمپین­های مختلف طبقه متوسط شهری جدی گرفته می­شود و نه مورد پذیرش پوشش رسمی نظام حاکم قرار می­گیرد. برای نظام حاکم، بدن و پوشش اقوام متناسب و سازگار با «مفهوم هنجاری آنچه باید بدن و شکل پوشش رسمی باشد» نیست. پوشش رسمی نظام حاکم یک مرز مشخص میان «ما» و «آنها» برمبنای رفتار یا موقعیت زنان ایجاد می­کند و زنان طبقه متوسط آزاداندیش که تحت سلطه پوشش رسمی جای نمی­گیرند را از گفتمان خود حذف می­کند. پوشش رسمی همان است که اپوزیسیون و کمپین­های مبارزه با حجاب اجباری با آن مبارزه می­کنند و خواسته­ها و مطالبات این کمپین­ها بیشتر در شهرهای بزرگ و مرکز کشور جریان و فعالیت دارند. چنین خواست و مطالباتی واجد تناقضی ماهوی در درون خود است چون به جای آنکه معرف تکثر و گوناگونی منافع گروه‌ها، اقلیت­ها و اقوام و طبقات اجتماعی باشد، دقیقاً در تعارض با روح تکثرگرای جنبش مدنی و همه جانبه است و جنبش زنان را وارد یک فضای دوقطبی و حذف گروه­ها و اقوامی که در این دو قطب قرار نمی­گیرند می­کند.

کمپین­هایی تحت عناوینی چون؛ «آزادی‌های یواشکی»، «من عاشق دوچرخه‌ام هستم»، «آزادی‌های غیر یواشکی»، «دوربین ما، اسلحه ما»، و «چهارشنبه­های سفید»، نمونه‌هایی از انواع فعالیت­هایی است که صرف نظر از وجه آسیب­زای آن، با کارکرد مقطعی و کوتاه­مدت نتوانست مطالبات و حقوق همه زنان ایران را نمایندگی کند و یک دوقطبی در درون جنبش زنان و دوگانه مرکز/حاشیه پدید آورد. اما پیش از صورت­بندی مفهوم برابری و جنبش زنان و اتحاد دوگانه زنان مرکز و حاشیه، این پرسش مطرح است که چگونه از تراژدی کشته شدن و مرگ (مهسا‌امینی) شعار «زن، زندگی، آزادی» زاده شد و چه پیامدی برای جامعه داشت و آن را به اتحاد رسانید؟

مهسا امینی که بود؟

قهرمان گم­نام ما که حالا دیگر همه جهان او را می­شناسند، نمادی از تحقیر تمام عیار زن ایرانی بود که چهل سال توسط نظام حکومت اسلامی سرکوب شده است. او به شکل معجونی آمیزه­ای از هویت جنسیتی زن زیبا و آزاد و جوانِ ۲۲ سالۀ نا امید از آینده­ای روشن و اهل سقز کردستان، سنی مذهب و یکی از اقوام ایرانی رنج­کشیده که تاریخ طولانی از سرکوب و تبعیض در حافظه جمعی خود دارند و به بهانه­های تجزیه­طلبی سال­ها سعی در فراموشی و طرد درد و رنج واقعی این قوم اصیل و هویت آنها گماشته است. مهسا بازنمایانندۀ خشونت آشکار نظم پلیس به نام «گشت ارشاد» است که از همان ابتدای انقلاب با دخالت در زندگی خصوصی مردم و کنترل بدن زنان در عرصه عمومی تجربه تلخی را برای مردم در حافظه جمعی و فردی آنها به جا گذاشته­ است. مهسا با مانتوی بلند گشاد و شال بلند که کمی هم شبیه همان لباس­های محلی زنان کُردستان بود اما نه به رنگ شاد طبیعت که به رنگ سیاه بود نماد مظلومیت اقوام و کرد­های ایرانی شد که در بخش قدرتمند مرکزی، غریبه­ هستند و جایی ندارند. او به معنی واقعی کلمه برای نظام حاکم یک «دیگری» و غریبه بود.

مهسا که در نزد خانواده و نزدیکان او را به نام «ژینا» (ژینا از ریشه‌ی ژین به معنای زندگی) صدا می­زدند به معنای تاریخی کلمه در تهران غریبه است. مهسای جوان و زیبا توسط خشونت پلیس «گشت ارشاد» کشته می­شود و جرقه انفجار خشم مردم زده می­شود و تن از دست رفته او سمبل اعتراضات خشونت علیه زنان و حجاب اجباری در خیابان­ها می­گردد. مردمی که بعد از سالها و تجربه تلخ از دست دادن رأی خود در «جنبش سبز» سرخورده شده بودند و در زیر فشار سنگین تحریم­های اقتصادی و گرانی و تورم و دو سال تجربه مرگ و دست و پنجه نرم کردن با بیماری کرونا و عوارض آن و اشغال خیابان­ها و گرفتن آزادی و شادی توسط پلیس گشت ارشاد به افسردگی ملی و خستگی روحی و انفعال دسته­جمعی رسیده بودند و همچنین با موج عظیم مهاجرت نخبه­ها و گروه­های سیاسی و نویسندگان و روزنامه­نگاران رو­به­رو بودند و هیچ امید و توانی برای شنیده شدن صدای خود به جهانیان نداشتند. مرگ دلخراش و مظلومانه مهسا توسط پلیس گشت ارشاد کم­کم خشم خفته و سرکوب­شده آنها را برافروخت. صدای نبض و ضربان قلب و حیات دوباره در رگ­های جامعه و شهرها پس از مرگ و از دست دادن ژینا شنیده می­شد. ژینا مُرد تا مردم زنده شوند. مرگ مهسا (ژینا) جانی دوباره به کالبد مُرده و از دست رفته جامعه و سرکوب شده مردم بخشید. ژینا شد نماد زندگی و صدای فریاد و بغض و خشم مردمی که در گلو خفه شده بود. همبستگی ملی در سراسر شهرهای ایران و همه ایرانیان سراسر دنیا در پی مرگ مهسا شکل گرفت. ژینا (مهسا) با مرگش به هویت ایرانی و صدای خاموش شده و فریاد آزادی­خواهی آنها حیات بخشید و شعار کُردی «ژن، ژیان، ئازادی» زاده شد.

مرگ ژینا نور مهمی بر تجارب بدنی مشترک در تقابل بین بدن دختر کُرد و بدن دختر فارس می­افکند. هنگامی که بدن طرد شده دختر کُرد، این شعار را برمی­انگیزاند: زن، زندگی آزادی. اشتراکی در تجارب جهانی برای بدن­های اقوام و بدن­های ایرانی­های تبعید شده در سراسر جهان فرامی­خواند. در انگاره نظم پلیسی، بدن زنان و پوشش اقوام به سدی در برابر پوشش رسمی نظام حاکم تبدیل می­شود. بدن ژینا رمزگان وحدت بدن‌های دیگریِ سرکوب شده و فرودستان می‌شود که هر یک به‌نوعی رد و نشانه­های رد قدرتِ سلطه­گر را بر بدن خود به یادگار دارند. تجلیِ این اتحاد در این شعار نمود پیدا می­کند؛ «ما همه مهسا هستیم …». این وحدت بدن­ها از تحاد و باهم­بودگیِ تفاوت بدن­ها شکل می­گیرد. بدن­هایی که بدون اندام بودند و حالا درون بدن شهر و خیابان اندام­وار حضور پیدا می­کند.

چتر شعار «زن، زندگی، آزادی» بر سر همه ایرانیان جهان گشوده شد و آنها را در زیر سایه خود گردهم آورد و به نظر می­رسد آغازگر گفتمانی نو و تازه در آستانه قرن جدید ­باشد، گفتمانی که تن از دست رفته دختری زیبا از خطه شهری کوچک در کردستان با خون خود آن را نوشت. در شعار (زن، زندگی، آزادی) در این جنبش آزادی­خواهی، «زن» در مقابل نظم مردانه و نظام خشونت­طلب مردسالار قرار می­گیرد. زنی که سالها در زیر سایه تحقیر سرکوب­شده و از فضای عمومی او را حذف کرده بودند نیروی رهایی­بخش این جنبش آزادی­خواهی می­شود. «زندگی» و مفهوم زایش و زندگی­بخشیدن به دیگران در مقابل مفهوم «مرگ» و فرهنگ شهادت­طلبی و مرگ­پرور و گرفتن جان دیگران، صورتبندی می­شود و «آزادی» در برابر کلمه «زندان» و فرهنگ رعب و وحشت شهروندان در فضای عمومی و خیابان­ها که سال­هاست در تسخیر نظم پلیسی حاکم است مفهوم پردازی می­شود. سه واژه­ای که امید را به کالبد مُرده و خاموش و بی­صدا و بیمار جامعه ایرانی تزریق کرد و او را امیدوار به زندگی و زیستن کرد تا در شروع قرن جدید با گفتمانی دیگر که مفهوم زیستن را بازتولید می­کند پایه­ریزی و برای آن تلاش کنند.

شعار کردی «زن، زندگی، آزادی» که دال­های گوناگون و بدن­های بدون اندام جامعه و مطالبات گروه­های فرودست و جریان­های مختلف سیاسی و دانشجویان را گردهم آورد بازنمایی کننده گفتمان وسیعی است که توانسته فضا را از انسداد سیاسی خارج کند و مردم و گروه­های متکثر را به صحنه آورد. جنبش نوین اجتماعی که برپایه شعار «زن، زندگی،آزادی» است در آستانه‌ی قرن جدید جایی که همه در خیابان ایستاده­ایم نوید اتحاد، نیرویی رهایی­بخش و صدای تازه­ای است که می­گوید تاریخ کهنه و پیر روبه‌ نیستی و امر نو در آستانهزاده شدن است. از این رو، تولید شعارهایی دیگر به موازات شعار «ژن، ژیان، ئازادی» و یا منتسب کردن ریشه این شعار به گروه خاص سیاسی و احزاب کُرد مسلح و یا هر چیز دیگر و یا هر کجا، به نظر من نمی­تواند آن را مصادره و یا محصور کند. تبلیغات رسانه­ای علیه آن نمی­تواند از تاثیر آن کم کند. این شعار نماد زندگی و حیات دوباره است. این شعار بازنمایی کنندۀ یک گفتمان است بنابراین اگر حتی در جایی و توسط گروه دیگر هم خلق شده باشد اما قدرت بازدارندگی ندارد. مثل روخانه جاری است و راه خود را پیدا کرده و به جلو می­رود. پروپاگاندا و متصل و منتسب کردن به گروه خاص سیاسی و احزاب کرد آن را در حد یک ایدئولوژی تقلیل می­دهند و این نشان می­دهد که حتی آن احزاب هم یک گروه ایدئولوژیک هستند که تلاش می­شود با منتسب کردن به آن گروه­ها از تاثیر این شعار در جریان پیش­رونده جنبش اجتماعی کم کنند ولی این شعار بازنمایانندۀ یک گفتمان اجتماعی و سیاسی است که همه گروه­های اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژی­های مردسالار و فمینیستی و برابرسالار در محتوا و درون این شعار و این گفتمانِ نو معنا یافته و بازنمایی می­شود.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

«اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباش پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن» و: «سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/… من قطاری دیدم فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت» به یادگار

ادامه »

جامعه ایران را می توان از نظر سیاسی به سه طیف مخالفان، موافقان و قشر خاکستری تقسیم کرد. باید گفت که مخالفان کسانی هستند

ادامه »

دکتر بیژن عبدالکریمی جزو معدود اندیشمندان و فلسفه‌ورزانی است که اغلب تلاش می‌کند اخلاق‌مدارانه، در اندیشه‌ورزی و کنشگری‌اش، با پرهیز

ادامه »