اسلام؛ صلح یا تسلیم؟

درآمد

یکی از کلیدواژه هایی که در شناخت دین اسلام و ترسیم سیمای اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و تمدنی آن مهم است و سزاست در این باب تحقیق و تأمل شود، معنا و مفهوم واژه ی «اسلام» است. در این نوشتار تلاش می شود شرحی کوتاه در این باب ارائه شود بدان امید که افقی بگشاید. گفتنی این که این نوشتار بخش پنجم چهار نوشتار پیشین اینجانب است که پیش از این در زیتون منتشر شده اند.

اسلام به مثابه­ی صلح  و یا تسلیم؟

در مورد معنای لغوی و اصطلاحی «اسلام» و وجه تسمیه آن آرا مختلف است. با توجه به این که ریشه لغوی این عنوان را از چه بدانیم، طبعا معنا متفاوت می­شود و حتی می توان گفت سیمای اسلام و رویکردها و اهداف و فلسفه وجودی اش متمایز می گردد. اما در لغت و اصطلاحِ اسلام دو معنا بیشتر جلب نظر می­کند و موجه­تر می­نمایند. یکی این که اسلام از سِلم یا سَلم به معنای صلح و آشتی است و دیگر به معنای تسلیم در برابر خداوند و اطاعت محض از ذات باری. هر دو معنا با مضمون و محتوا و فلسفه دین اسلام سازگار است و در قرآن نیز شواهدی برای هردو معنا می توان یافت. اسلام مصدر باب افعال است و به معنای سلم و سلیم (سلیم النفس – قلب سلیم) مترادف صلح  و دوستی و آشتی است و آیه ۲۰۸ بقره گواه این معناست و اسلام به معنای تسلیم نیز در آیات متعدد به تلویح و به تصریح آمده است از جمله آیات ۱۱۲ و ۱۳۱ بقره.

در ادب اسلامی، کلیدواژه مهم «سلام»، که هنگام مواجهه با هم و یا جدایی از هم به هم خطاب می کنیم، نشانه خوبی بر معنای صلح و سلامتی است. با این همه، معنای دوم یعنی تسلیم بیشتر رواج دارد و عموما اسلام را به همین معنا می­دانند؛ به گونه ای که اکنون کمتر کسی به مفهوم بنیادین صلح و مدارا و آشتی در عنوان «اسلام» توجه دارد.

با این حال حنّا اسکندر (روحانی مسیحی لبنانی) در کتاب خود «النبّی والتّرهب» معنایی متفاوت برای اصطلاح «اسلام» ذکر کرده است. او می نویسد در ادب پیش از اسلام «اسلام» یا «اَسلَمتُ» (اسلام آوردم) در معانی مختلف به کار رفته است از جمله وقف کردن و تقدیم کردن و فقر مطلق در برابر خداوند (در واقع نوعی فناء فی الله»). در شعر جاهلی نخستین کسی که از اصطلاح «اسلمت وجهی» استفاده کرده زیدبن عمرو بن نفیل است. به نقل حنا تعبیر «اسلمت وجهی» بارها در آثار مکاریوس آمده است. ایشان در اینجا اشارتی دارد به آیه بیستم سوره آل عمران در قرآن که در آن «اسلمت وجهی لله» آمده است. اسکندر نیز اسلام را در نهایت به همان معنای رایج امروزین یعنی تسلیم بی چون و چرا و مطلق در برابر اراده الهی و اطاعت محض از او می داند.[۱] چنین می نماید که رواج اسلام به معنای تسلیم مطلق در برابر خداوند و یا همان فناء فی الله متصوفه بیشتر تحت تأثیر اندیشه و ادب مسیحی قرار گرفته است و گرنه معنای صلح و آشتی برای لغت اسلام در جهان بینی قرآنی و در سنت نبوی بسی جدی تر و مهم تر و کانونی تر می نماید.

تسلیم در برابر چی و کی؟

حال اگر اسلام به معنای تسلیم باشد، پرسیدنی است که تسلیم در برابر چی و کی؟ با توجه به زمینه های فکری و در چهارچوب بینش قرآنی و توحیدی و به طور خاص با توجه به آیات فراوان قرآن و به شرحی که در این باب آمد، بی تردید، مراد تسلیم در برابر مشیت و خواست مقام اولوهی است و نه در برابر اوامر و نواهی این و آن. درست است که در قرآن بارها به اطاعت از پیامبر توصیه و تأکید شده است ولی اطاعت از نبی به توصیه ذات ربوبی است یعنی مشروعیت چنین اطاعتی از طریق سفارش خداوند حاصل می شود.

در اینجا شرحی کوتاه لازم می نماید. آن گونه که منابع تاریخی و سیره ها گواهی می دهند، دو نوع اطاعت از پیامبر مطرح بوده است. نوع نخست، که می توان آن را اطاعت درجه اول و اصلی دانست، پیروی در امور وحیانی بوده است. در این نوع اطاعت، به التزام منطقی ایمان به وحی و نبوت، مؤمنان ملزم بودند از آیات وحیانی و پیام آسمانی پیروی کنند. اما نوع دوم اطاعت از نبی در امور سیاسی و قواعد و مقررات (قضاوت) و به ویژه در امور فرماندهی نظامی در جنگها بوده است. طبق منطق امور، مبنای مشروعیت بخش این دو نوع اطاعت متفاوت بوده است. در مورد نخست، به مقتضای دعوی نبوت، اطاعت و پیروی صرفا امور دینی و اخلاقی و انسانی برآمده از اراده و مشیت خداوند بوده و در مورد دوم، اطاعت صرفا به دلیل امارت و فرماندهی نظامی بوده است. اگر تفاوت و تمایز بین این دو اطاعت را ندانیم و یا بین شان خلط کنیم، در فهم رسالت و نبوت و در نتیجه در فهم کل تاریخ اسلام (از گذشته تا کنون) دچار اشتباه و سوء تفاهم خواهیم شد که شمار زیادی دچارش شده اند. قابل توجه این که نبی اسلام خود به مؤمنان زمانش به طور شفاف آموخته بود که بین دو نوع اوامر و نواهی اش فرق بگذارند؛ در امور وحیانی و دینی به اعتبار منبع مشروعیت بخش الهی آن پیروی کنند و در امور روزمرّه و تصمیمات موقت در قلمرو جامعه و سیاست و امارت، صرفا به اعتبار فرمانروایی زمینی اش اطاعت کنند. حتی در قرن بیست و یکم نیز اطاعت از حکومت مشروع و رعایت مشروط مقررات و قوانین، یک ضرورت عقلایی و عملی برای نظم و انتظام امور شمرده می شود. این نکته­ی بس دقیق و مهم را مؤمنان مدینه در قرن هفتم میلادی در می یافتند ولی در قرن بیست و یک هنوز بسیاری در نمی یابند. به همین دلیل مؤمنان حق داشتند با نوع دوم تصمیمات و یا اوامر پیامبر مخالفت کنند که می کردند و موارد آن در منابع سیره و تاریخ ثبت شده است و نائینی در «تنبیه الامه» مواردی را حصا و استخراج کرده است. یکی از الزامات منطقی «و شاورهم فی الامر» (آل عمران، ۵۹) و «امرهم شوری بینهم» (شوری، ۳۸) همین موافقت ها و مخالفت های اختیاری به عنوان یک حق برای مؤمنان  بوده است. این که در قرآن بارها از مؤمنان خواسته شده از پیامبرشان در امور امارت نیز اطاعت کنند، به معنای اطاعت و تسلیم مطلق در برابر اوامر و نواهی نبی نیست. در واقع این نوع اطاعت خواهی، از باب ارشاد به حکم عقل است و نه جعل یک حکم شرعی و آن هم به عنوان یک اطاعت مطلق و جاودانه. از این رو این نوع توصیه به اطاعت، نه ربطی به نبوت پیامبر دارد و نه ربطی به ولایت او، بلکه به مقتضای امارت او بوده که برآمده از رضایت و تمکین اختیاری مردم مدینه (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) بوده است.

با توجه به این نکات معنای آیه ۱۴ سوره حجرات، این نیست که بین ایمان و اسلام فرق فارقی وجود دارد و اولی مختص امور درونی و قلبی است و خداوند؛ و دومی، به معنای امور حکومتی است و مربوط است به اطاعت عملی و حکومتی از پیامبر.[۲] در باره­ی آیه­ی مذکور چند نکته قابل ذکر است. اولا سیاق آیه گواه است که تمایز نهادن بین ایمان و اسلام، برای بیان اهمیت ایمان و اصالت آن است که ذاتا و طبیعتا قلبی است و درونی؛ ثانیا، اسلام قسیم ایمان نیست بلکه شکل صوری برای اعلام همان ایمان است. در این سیاق، اظهار اسلام لفظی است برای اعلام ایمان قلبی و نه ماهیتا و موضوعا امری مستقل و جداگانه از ایمان. در واقع اسلام اظهار ایمان است. اسلام همان است که وفق قاعده­ی فقهی بعدی «شهادتین» گفته می شود. کسی که در زبان و لفظ به یکتایی خداوند و نبوت محمد گواهی دهد و بدان اظهار ایمان و التزام کند، «مسلم» خوانده می شود؛ حال اگر این التزام واقعی و ارادی و با اخلاص بود، که مطلوب خدا و رسول است، آن شخص مسلم کامل و جامع خواهد بود و گرنه اسلام لفظی آنان (بادیه نشینان)، اعتبار واقعی ندارد و فقط آنان را از جناح غیر مسلمان خارج می کند ولی در جناح مؤمنان مخلص و خداپسند و پیامبرپسند قرار نمی گیرند. اگر بخواهیم از اصطلاحات امروزی استفاده کنیم، می توانیم بگوییم اظهار اسلام به مثابه­ی قبولی شهروندی است و عضویت در جامعه­ی مؤمنان و نه بیشتر. از این رو، مراد از اسلام در این آیه، کاملا با ساختار آیات پرشمار قرآن در قلمرو معنای لغوی و اصطلاحی آن و ادبیات دینی منطبق است.

ممکن است ادعا شود از آنجا که نبی اسلام سودای قدرت داشت و «نبّی بالسیف» بود، می خواست اعراب را در برابر سلطه و اقتدار سیاسی اش وادار به تسلیم محض کند و آنگاه در سایه شمشیر دین خود را در سایه­ی اقتدار و شمشیر رواج دهد و تثبیت کند. معنای عریان این دعوی آن است که محمد می خواست ایمان را با تیزی شمشیر وارد قلوب اعراب کند. برای رد این دعوی، می توان به ادلّه­ی فراوان متمسک شد ولی برای روشن شدن این مدعا، می بایست به این پرسش پاسخ داد که: آیا در اسلام، اصل بر صلح است و یا جنگ؟ تا آنجا که من با قرآن و متون و منابع اسلامی آشنایم، می توانم با قاطعیت بگویم، اصل در اسلام صلح است و جنگ و جدال سیاسی فرع و عارضی. یکی از دلایل روشن آن، مواجهه­ی نبی اسلام با مخالفان و می توان گفت دشمانش بوده است. در منابع پرشماری آمده است که در مکه و حتی در مدینه عموما بین مسلمانان با غیر مسلمانان و حتی با سران بت پرست و کینه جوی قریش روابط حسنه بوده و گاه پیامبر به مردم مکه و بزرگان قریش کمک و مساعدت مالی هم می کرده است.

از باب نمونه یعقوبی آورده است که پس از فتح خیبر، که غنائم فراوانی به دست مسلمانان افتاده بود، پیامبر آگاه شد که به دلیل وقوع قحطی در مکه مردم در فقر و تهیدستی شدید قرار گرفته اند و از این رو مقداری طلا برای بزرگان قریش فرستاد و خواست که به مردم نیازمند کمک شود. گرچه برخی از آنان از گرفتن آن خودداری کردند ولی ابوسفیان قبول کرد و با سپاس گفت: خدای برادر زاده ام را پاداش نیک دهد، چه با خویشاوندان خویش نیکوکار است.[۳]

ابن سعد در طبقات گزارشی دارد که از این زیست مسالمت آمیز پیامبر و مسلمانان با غیر مسلمانان حکایت می کند. او روایت می کند که پیامبر فرمانهای متعددی به سران قبایل و طوایف نوشت و در آنها آبها و مراتع و دیگر امکانات مادی و طبیعی را به آنان اختصاص داد و در واقع بخشید و توصیه کرد که کسی حق ستیزه و تعرض به آنها را ندارد و آنان در پناه مسلمانان و محمد هستند. البته این طوایف برخی مسلمان و برخی نامسلمان بودند. باید افزود که در این نامه ها و به عبارتی پیمان نامه ها مسائل مختلفی نیز مطرح شده و شروطی نیز در نظر گرفته و گاه گفته شده اگر اسلام نمی گزینند در صورت ضرورت به یاری مسلمانان برخیزند و یا حداقل کاری به مسلمانان نداشته باشند (ایجاد مزاحمت نکنند). در هرحال در برابر این تعهد از منکران و مخالفان نیز تعهداتی خوسته شده است.[۴]

در هرحال این نمونه ها نشان می دهد که برای نبی اسلام اقتدار و امارت و شمشیر اصل نبوده بلکه قبول دینِ اختیاری و زیست انسانی و همراه با صلح و امنیت برای عالم و آدم مهم و گزینه­ی نخست بوده و این واقعیت غیر قابل انکار وجه تمایز او با دیگر امیران و فرمانروایان تاریخ بوده است. اگر چنین باشد، دیگر نمی توان به روایاتی در منابع متأخر اسلامی متوسل شد که آشکارا در تعارض با این مدعاست. بدین ترتیب می توان گفت محمد در مدینه «قدرت سیاسی» داشت اما «سودای قدرت» نداشت و به معنای متعارف آن «اقتدارگرا» نبوده است. در این باب سخن کارن آرمسترانگ معقول و مقبول می نماید: «قرار نبود مسلمانان مرد جنگی باشند. ویژگی آنها شکیبایی و بردباری بود. صلح و مدارایی که آنها را با اهل کتاب مانند یهودی ها و مسیحی ها متحد می ساخت».[۵]

حال که این مبحث مطرح شد، بد نیست سخن اقبال لاهوری را نیز بشنویم: «جوهر «توحید»، به اعتبار اندیشه ای که کارآمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت، از لحاظ اسلام، کوششی است برای آن که اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی – مکانی درآید، و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام الهی است، نه به این که ریاست آن با نماینده­ای از خدا بر روی زمین است که پیوسته می تواند اراده­ی استبدادی خود را در پشت نقاب منزّه بودن از عیب و خطا مخفی نگاه دارد. . . . اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت های استبدادی را، و چون خدا بنیان روحانی نهایی زندگی است، وفاداری به خدا، عملا وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است».[۶]

اما این که چه اتفاق افتاد که پس از درگذشت نبی اسلام کشورگشایی (فتوحات) رخ داد و از قرن دوم به بعد در فقه سیاسی و حداقل در حاشیه­ی دستگاه خلافت فریضه­ی «جهاد ابتدایی» پدید آمد و انبوه روایات جهادگرایانه­ی خشن و خونین جعل شد، نیازی به تحقیقات گسترده و تحلیل تاریخی مستند دارد. به گمانم رخداد مهم و اثرگذار جنگهای «ردّه» نقطه­ی آغاز این چرخش بنیادین بوده است.

تأملی در عنوان ترکیبی «دینِ اسلام»

به عنوان تکمله بحث، لازم است درنگی در مفهوم و اصطلاح «دینِ اسلام» نیز بشود.

چنین می نماید که در آغاز (حتی در زمان پیامبر) دعوت محمد صرفا یک دعوت دینی بوده و نامی خاص نداشت و احتمالا بعدها این دعوت دینی ویژه به نام «دینِ اسلام» خوانده شده و شهرت یافته است. حداقل در متن قرآن به طور روشن اصطلاح و عنوان ترکیبی «دین اسلام»  به کار نرفته است. گرچه در این مورد به برخی ازآیات (از جمله آیات ۱۹ و ۸۵ آل عمران و ۳ مائده) استشهاد شده اما با توجه به آیات دیگری که در آنها واژه اسلام و مشتقات آن به کار رفته بعید است که در همین آیات نیز مراد فقط دینِ محمد باشد. در قرآن اسلام به عنوان اسم عام برای دینهای ابراهیمی (توحیدی) به کار رفته (از جمله آیات ۲۰ آل عمران، ۱۲۲ بقره و ۱۲۵ نساء) و پیروان این ادیان «مسلمون» خوانده شده اند (از باب نمونه آیات ۸۴ آل عمران، عنکبوت، ۴۶ و ۱۳۶ بقره و ۱۱۱ مائده). نیز در قرآن «حنیف» و «مسلم» مرادف به کار رفته (آیه ۶۷ آل عمران).[۷] یا در آیه ۱۰۱ سوره یوسف از قول یوسف آمده است که «توفّنی مسلما و الحقنی بالصالحین» که در اینجا «مسلم» به معنای تسلیم شده است و نه به مثابه یک گروه دینی و یا فرقه ای خاص. با این همه در چهارچوب کاربرد واژگان اسلام در قرآن و معنای تأییدی و اثباتی آن، بی گمان دینِ محمد نیز اسلام است. هر چند محل تردید است که محمد خود از همان آغاز مصمم به تأسیس دینی جدید بوده است. در چهارچوب گفتمان پسینی تاریخ اسلام، می توان گفت، همان گونه که در اندیشه اسلامی دو نوع نبوت داریم، نبوت عامه و نبوت خاصه، اسلام و مسلمانی نیز دو نوع و یا در دو سطح متداخل مطرح شده اند: اسلام و مسلمانی عام (مشترک با دیگر دین­های توحیدی و سامی) و اسلام مسلمانی خاص (عنوان اختصاصی دین محمد). اما چنین می نماید که از همان آغاز اسلام عَلَم و نام خاص شد برای دین و شریعت محمد و دیگر این نام برای دین­های مشترک و هم پیوند تاریخی کاربرد ندارد و مورد استفاده نیست. به ویژه که در نامه های پیامبر به برخی سران کشورها در آن روزگار به دین اسلام دعوت شده است که حداقل در آن زمان مصداقش آموزه های نبی اسلام تلقی می شده است (البته این در صورتی است که این نامه ها به لحاظ سندشناسی معتبر شناخته شوند)

منابع و پانوشت‌ها

[۱] . اسکندر، حنا، النبی والترهب، ص ۱۵۹-۱۶۰ و ۱۶۷.

[۲] . «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم و ان تطیعواالله و رسوله لایلتکم من اعمالکم شیئا انّ الله غفور رحیم». آن بادیه نشینان گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، ولی بگویید:تسلیم شده ایم؛ در حالی که هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است، و اگر از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، از اعمال شما چیزی کم نمی کند. قطعا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. ترجمه صالحی نجف آبادی.

[۳] . تاریخ یعقوبی، جلد ۱، ص ۴۱۴.

[۴] . ابن سعد، طبقات، جلد ۲ (قسمت اول)، ص ۲۰-۳۸.

[۵] . کارن آرمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما، ترجمه فرهاد مهدوی، ص ۱۵۶.

[۶] . اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص ۱۷۷-۱۷۸.

[۷]  . روایت شده که عبدالله بن مسعود آیه «انّ الدین عنداالله الاسلام» (آل عمران، ۱۹) را «انّ الدین عندالله الحنیفیه» قرائت می کرده است.   رامیار، محموذ، تاریخ قرآن، ص ۳۹.

View Comments (15)

  • اسلام یعنی صلح و سلم
    بهر مدارا کلّ بهم
    هم بیدین و هم دیندار
    با هم کنند خوش رفتار
    وفاق یابند در امتّ
    بهم دهند پس قدرت
    بنوشته پیمان را
    پی تحکیم بنیان را

  • شكوري ميكويد كه محمد اهل همزيستي مسالمت اميز با غير مسلمانان (كافر و نجس ) بوده براي اينكه مثلا بعد از حمله ناغافلانه به خيبر (بر خلاف عهدنامه صلحي كه با قبيله خيبر داشته) و غارت و دزدي از انها به مردم مكه كه كافر بودند كمك مالي كرده! كجاي دنيا جهاد بر عليه كساني كه كاري به شما ندارند و غارت انها را همزيستي مي نامند؟ مردم مكه عربهايي هم قوم و هم شهري محمد بوده اند و اواميد داشته كه باز هم مورد قبول انها بشود. خودش ميدانسه كه مردم مكه فقط به خاطر بي احتراميش به خدايانشان از دست او عصباني شده و از مكه اخراجش كردند. كمك به دوستان قديمي و فك و فاميل ي كه اميد داري در اينده دوباره با تو دوست بشوند كه كار سختي نيست.

  • داود بهرنك - ممنون ميشوم كه به طور خيلي خلاصه توضيح دهيد اينكه يهوديها عيسي و محمد را به عنوان نبي قبول نكردند باعث كدام ناهنجاريها شد؟ به نظر ادعاي عجيبي مي ايد. باعث خشم محمد شد كه انها ادعاي نبوت او را قبول نكردند و به اين دليل تصميم به كشتار و غارت انها و غصب خانه و زمينهايشان كرفت؟

  • سلام
    در پیام شماره 3، خط 29 لغزش پیش آمد. خواهشمندم « بجای للعالمین نوشته باشند للمؤمنین » را این گونه ویرایش فرمایید : بجای للمؤمنین نوشته باشند للعالمین ».
    سپاسگزارم. بابکان

  • برخی عبارت " و اولوالأمر منکم " را چنان به امر اطاعت از الله و اطاعت از رسول عطف می کنند که آنان واجب الاطاعه مطلق قلمداد شوند. حال آنکه دنباله گفتار قرآنی " و ان تنازعتم فی شیِیٍ فردّوها الی الّله و الرّسول " حاکی از لزوم مراجعه به فرایض و سنن جهت رفع چنین اختلافی بین کارداران و شهروندان و نیل به خیر و احسن تأویل می باشد. الغرض ، عدّه ای اولوالأمر را ائمّه و فقها تلقی کرده و المرض هر اظهار نظر مخالف _ مثلاٌ _ ولی فقیه را مهدور الدّم می شمارند.

  • پیش از این حال و روز خوشی نداشتیم، اکنون که افزون بر کشت و کشتار نظام مقدس، ویروس کرونا هم کشتار میکند، از گرانی و نابسامانی نزد خانواده سرافکنده ایم حال و روزمان بدتر شده ! این وضع پیامدهای خود را دارد. یادداشتم را که نگاه کردم دیدم بندها (پاراگرافها) از هم جدا نشده اند. البته در یادداشت رعایت کردم، ولی وقتی در سایت گذاشتم و فرستادم می بینم که به هم پیوستنه اند. این را نیز ببخشید.

  • این که نوشتند نامه های پیامبر به سران کشورها، برای من جای شگفتی بود. ولی دیدم در پی آن نوشتند « البته این در صورتی است که این نامه ها به لحاظ سندشناسی معتبر شناخته شوند.»
    از جمله ادعاهای نادرست برخی تاریخ نگاران، همین نامه نگاری حضرت محمد به شاهان ایران و روم و رخدادهایی در ایرانزمین همزمان با شب (؟!) زاده شدن ایشان است! شگفتا که دانشورانی این حرفها را باور و برای عموم تکرار کرده اند! این حرفها از واقدی و تبری در زمان عباسیان است تا میرسد به مجلسی در بحارالانوار ! حضرت محمد در سالهای ششم و هفتم هنوز مکه را نگرفته بود و در حجاز انقدر گرفتاری داشت که نامه نوشتن به سران ایران و روم جایی نداشت؛ آنهم نامه نگاری (دو خطی!) و دعوت یکتاپرستان به یکتاپرستی! نوشتند پادشاه مسیحی روم پذیرفت (که یکتاپرست شود !) ولی کشیشان و اسقفها اعتراض کردند و او هم مسیحی ماند ! بعد بگزارش تبری در پی حمله سپاه مدینه به روم همین پادشاه پایداریها کرد و کشته های بسیار داد ! این حرفها نه با خرد سازگار است و نه با آیه های روشنی چون آیه 4 سوره ابراهیم. آیه هایی که چنان روشن هستند که ملایانی چون قرائتی و مکارم با همه توجیه ها و این در و آن در زدن نتوانستند آن را رد کنند و موافق منافع و موقعیت خود جلوه دهند ! در این آیه بروشنی خطاب به خود پیامبر گفته شد که ما هیچ پیامیری را نفرستادیم مگر بزبان قوم خودش، تا بتواند با آنها سخن بگوید! این ترجمه خود «آقایان» است. یعنی پیامبر عرب برای غیرعرب نفرستادیم تا نتواند با آنها سخن بگوید. یا قرآن را بزبان عربی فرستادیم تا (بفهمید و) خرد ورزید ! یعنی بزبان غیرعربی نفرستادیم تا نتوانید (بفهمید و) خرد ورزید. آیا خطاب به قومهای غیرعرب که عربی نمی‌دانستند چنین گفته شد؟ علما و بسیاری از معتقدان و مؤمنان پاسخ می‌دهند که بله ! نوشته های آقای مکارم را خواندم ولی جز آسمان ریسمان کردن و حرفهای نادرستی از مجلسی را بازگفتن مطلبی ندیدم. خدا میداند به این نتیجه رسیدم که قرآن از نظر اینها کلام الله نیست، وگرنه جرئت نمی‌کردند چنین آیه روشنی را جور دیگری جلوه دهند.
    آنگاه که عقیده اصل است و هدف حفظ منافع و موقعیت، جای اندیشه و خردورزی نیست، حتا اگر قرآن هم خلاف عقیده بود آن را موافق نظر و عقیده تعبیر و توجیه می‌کنند !
    دیگر اینکه، در سال هفتم هجری خسرو پرویز را برکنار و زندانی کردند و کشتند. او چگونه می‌توانست نامه پاره کند؟ اگر میتوانست برای چه پاره می‌کرد؟! مگر از دیگرجاها از جمله از شاهان روم که دشمنان کهن و سرسخت بودند نامه نمی‌آمد؟ نامه ی چه کسی را پاره کردند که این دومی باشد؟ اینها قصه پردازی است بجای پژوهش و تاریخ نگاری!
    سال زاده شدن حضرت محمد روشن نبوده و نیست. شب تولد ایشان را کی فهمید؟ هفته وحدت با چه مناسبت است؟ در این روزگار بسیاری از همین ایرانیها نمیدانند کدام سال زاده شده اند، روز یا شبِ زاده شدن کودکی در خانواده ای فقیر در قبیله ای بدوی در سده ششم میلادی، در جایی چون حجاز را چه کسی فهمید و به رخدادهای ادعایی دیگر پیوند داد !؟ در کجا چنان رخدادهایی ثابت شد؟ کدام خبرگزاری گزارش داد؟ کودک زاده شده در آن شب(!) مگر همین یکی بود؟ چرا آن رخدادهای ادعایی تنها در ایران بود؟
    گیریم کودکی در حجاز زاده شد تا بعد پیامبر شود، آن زمان که آوازه ای نداشت و رسانه هایی نبودند تا همه بفهمند و با رخدادهایی در
    جای دیگر که ادعا کرده اند ربط دهند. چه ربطی به انوشیروان داشت که کنگره کاخش فرو ریزد؟ سقف اتاقک یا (اگر سقف نداشت) دیوار اتاقک ابولهب یا ابوسفیان یا ابوالحکمه (ابوجهل بعدی) چرا ترک برنداشت؟ آدمی چون انوشیروان آیا نمی‌فهمید که برای بازسازی سقف کاخ باید بنا و معمار آورد؟ چرا بجای بنا و معمار، ساحر و کاهن آوردند؟! در ایران ساحر و کاهن نداشتیم ! گویی داستان موسا و فرعون را می‌نوشتند ! چرا برخی درسخواندگان تا این اندازه خردگریز می‌شوند که این ادعاها را می‌پذیرند؟!
    دریاچه ساوه چرا خشکید؟! قصه پردازی کودکانه ! اعتقاد بی اندیشه این ویژگی را دارد که درسخواندگان و استادان هم چه بسیار ادعاهای
    خلاف خرد را زیر عنوان دین باور و برای دیگران بیان و توجیه می‌کنند ! این ادعاها برای جهانی نمایاندن آیین محمدی بود و در واقع برای توجیه حکمرانی خودشان همچنین برای پاسداشت موقعیت ملایان. وگرنه در خود قرآن بفراوانی آیه های روشنی خطاب به حضرت محمد آمده که برای قوم خودت فرستاده شدی.
    زمانی که حضرت محمد به پیامبری رسید هرچه از او معجزه خواستند تا ادعای او ثابت شود میگفت نمیتوانم، سرانجام آیه هایی مانند 110 سوره کهف آمد ! ولی چگونه و چرا در زمان تولدش چنان اتفاقهایی افتاد که هیچ اثری هم نداشت؟!
    با توجه به آیه «و ما ارسلناک الا رحمت للعالمین»، میگویند پس این دین جهانی است! ولی این آیه که نمی‌گوید تو پیامبر همه جهانیان هستی، چرا این آیه را می‌بینند ولی آیه روشن 2 سوره یوسف یا آیه 4 سوره ابراهیم را نمی‌بینند؟ کدام روشنترند؟ اگر حضرت محمد برای همه جهانیان فرستاده شد چرا آیه هایی چون آیه 4 سوره ابراهیم با آن روشنی فرستاده شد که نمیتوانید بی اثرش کنید؟! کسی که برای قوم خودش پیامبر شده چرا برای عالمین رحمت است؟! مگر این که مراد از عالمین همان عالمین عرب باشد یا بعدها برای توجیه آن همه حمله و کشتار و غارت و جنایت و برای توجیه حکومت یا موقعیت و منافع خودشان، بجای للعالمین نوشته باشند للمؤمنین ! پیغمبر قوم عرب برای مؤمنین قوم خودش رحمت است ولی با کدام دلیل برای جهانیان رحمت است؟
    سخن که به اینجا کشید بد نیست به جفرافیا و حدود جغرافیایی قرآن و ایین محمدی نیز توجه شود.
    دوستان میدانند که برای یافتن معنای یک واژه چه بسیار نیاز است که به ریشه آن توجه شود. زبان عربی از زبانهای سامی است و با زبان عبری هم‌خانواده. یاداوری میکنم که اورشلیم (اور + شلیم) یا شهرِ سلام بمعنی شهر صلح است (گرچه در اورشلیم جنگ نسبت به جاهای دیگر اگر بیشتر نبوده باشد، کمتر نبوده و نیست!). چنان که در غرب ایران نیز «اورمیا» داریم بمعنی شهر آب (اور + میا) که بنادرستی ارومیه خوانده میشود (گرایش به عربی سازی زیاد است !). در برخی جاهای فلات ایران، مه یا ابری که روی زمین می‌نشیند را « میا » میخوانند (جناب اشکوری که از مردم البرزکوه هستند، بهتر و بیشتر از ما میدانند). بنظرم در میان عربان در حجازِ ناامنِ آن روزگار چنان بود که جنگ را در چهار ماه را حرام اعلام کردند. در آن فضای ناامنی هنگامی که کسانی به کسانی نزدیک میشدند از دور سلام می‌گفتند، یعنی از سوی ما تهدیدی نیست، امنیت هست. این در زبان فارسی بمعنی درود جا افتاد. بنظرم آن حدیث هایی که با السلام علیک یا رسول الله یا السلام علیک یاابن رسول الله آمده درست نیستند؛ مانند بیشترین بخش آنچه که اسلام خوانده شد از بعضی ایرانیها است. بنابراین مراد از سلام و اسلام همان صلح است، دین صلح. ولی بعد دیدند نمی‌شود در بیابان‌های حجاز زیست، به جاهای دیگر حمله کردند و درباره دیگران چنان کردند که خود تاریخنویسان «مؤمن» جزئی از آن را نوشتند !
    دوم، از جناب بهرنگ سپاسگزارم. نکته های بسیار مهم و دقیقی را یافتند و نوشتند. جناب اشکوری نیز در گفتگویی تلویزیونی گفته بودند از کجا معلوم که محمد میخواست چنین دستگاهی درست کند؟ (بازگویی بمفهوم). هستند قرآن خوان و حافظ قرآن! ولی کو آن قرآن‌دانی که اینگونه واقعیت ها را دریابد و بروشنی و راستی برای مردم بیان کند؟ در ترجمه ها و کتاب های تفسیر (تا جایی که دیدم) سخنان خلاف معنی آیه های قرآن کم نیستند ! موافق منافع و موقعیت خود به آیه ها معنای دیگری میدهند ! منافع و موقعیت که مطرح باشد یا ذهن که در جایی که گیر کرده باشد از تحریف قرآن چه باک؟
    آیین محمد بصراحتِ خود قرآن برای قوم عرب است. بیش از یک و نیم میلیارد مسلمان آمار داده میشود. چند نفرشان نماز میخوانند؟ از میان آنها چند نفر میدانند چه میخوانند که قرآن را درک کنند؟ مگر میشود کسی از سوی الله بیاید و به مردم ویتنام بگوید این قرآن را بزبان ویتنامی نیاوردیم که نفهمید، بزبان عربی آوردیم تا شما بفهمید؟
    پوزش میخواهم که وقت گرفتم و به دانایان دانسته هایشان را بازگفتم.
    در پایان شما که آنجاها هستید واکسن بزنید، البته از آن واکسنها که ولی امر مسلمین جهان و سران باند جزب الله و خانواده هایشان زدند. ما ناچار باید واکسن چینی و روسی و برکت را بزنیم، اگر مرحوم شدیم ببخشید.

  • من تاریخ دان نیستم ولی این آقایانی که اسلام را دین صلح می‌نامند ۵۰ سال در ۱۴۰۰ سال گذشته را مثال بزنند که در جوامع اسلامی صلح برقرار بوده ، پیغمبر بیش از ۱۰۰ جنگ در ۱۱ سال داشته، ابوبکر هنوز خلیفه نشده با قبایلی که زکات ندادند جنگ کرده و ادامه دهید تا امروز
    وقتی یک مسلمان تلاش میکند دین اسلام را صلح جو جلوه دهد بطور قطع تلاش دارد تا واقعیت پر از جنگ اسلام را به دیگران نسبت دهد. بله اشکال از مسلمانی است همانطوری که اشکال از کمونیست بودن شوروی بود و الا اسلام و‌کمونیست هیچ ایرادی ندارند
    واقعا متاسفم که بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز داریم بحثهای اینچنینی در مورد عقیده ای که نتوانسته خودش را اثبات کند میکنیم

  • با سلام ،
    جناب آقای بهرنگ ،
    شکسته نفسی میفرمایند ،
    استاد گرامی اشکوری نیکو فرمود که
    جنابعالی برای عموم خلق اگر
    نوشتارهای خود را به‌ مقاله در آورید،
    برای جمع بندی و مراجعات بعدی
    اسانتر است.

  • اشکوری عزیز
    از لطف شما نهایت تشکر را دارم.
    من مرادم از آنچه که می نویسم در میان نهادن درک خودم است. افزون بر این هیچ انتظاری ندارم. درک من بر اساس دید من است. و من کوشیده ام دیدم به دور از هر گونه ذهنیت پیشین باشد.
    دید دور از ذهنیت پیشین بایسته ای دکارتی است که در زبان فارسی به پیشداوری ترجمه شده است و من بر این گمانم که کمتر کسی اعتنا به این دارد که مراد از پیشداوری چیست.
    برای داشتن دیدِ دور از ذهنیت پیشین یا پیش داوری بایست مدیتاسیون دکارتی کرد. نوشتۀ دکارت با عنوان «گفتار در روش» در این باره است.

    درک من از شرک و کفر و اسلام جنبۀ فقهی ندارد. و من در این باره هیچ ذهنیت پیشین ندارم. این است که من آنچه را که در بارۀ اسلام می دانم بی تعارف در میان می نهم. اگر اسلام است می نویسم اسلام است. اگر شرک است می نویسم شرک است. اگر کفر است می نویسم کفر است. ما اگر چنانچه این امکان را در 1400 سال گذشته می داشتیم و ما ایرانی ها اگر این امکان را در یکصد سال گذشته می داشتیم یعنی اگر پیرو «ٱلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» می بودیم راه مان به این جا که اکنون هستیم نمی کشید. تبعات آنچه که من در این باره می نویسم فراخوان به تأمل و تدبر است؛ نه بیش. در بررسی علمی هم همین کار را می کنند. شما در بررسی علمی اگر داوری نکنید کار شما چیزی کم دارد.
    اما؛
    نظر به تذکار شما و نظر به سوء برداشتی که یک نوشته می تواند ایجاد کند به شما حق می دهم. بنابراین اکنون ضروری می دانم که در سر آغاز نوشته ای که این واژگان در آن لحاظ شده و جنبۀ داوری به خود گرفته است به خط درشت نوشته شود که «این واژگان در این نوشته به هیچ وجه جنبۀ فقهی ندارند.»

    از جنبۀ نوشتن یک مقالۀ مستقل من این امکان را ندارم.
    هر کس می تواند [و مجاز است] آنچه را که من در کامنت می آورم یا آورده ام باز نشر کند. زیتون را مجاز می دانم آن را در شکلی که از جنبۀ حقوقی برای خود موجه می داند مستقل چاپ کند. اگر چنین کند من به پرسش هایش و کامنت هایش پاسخ می دهم. [من سردبیر یک رسانه را مجاز می دانم که چاپ بکند یا نکند.] من خودم تا این جا از مجالی که یافته ام و از کاری که کرده ام خرسندم.
    در رابطه با مسائل اجتماعی بر این اعتقادم که ما در معنای جامعه است که بایست به چیزی یا به جایی برسیم. و ما بیش از آنچه که هستیم نیستیم.

    از ابراز لطفی که کرده اید بار دیگر سپاسگزارم.
    داود بهرنگ

1 2