جور دیگر باید دید؛ قاسم سلیمانی را چگونه داوری کنیم

« چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد»[۱]

 یکی از خطاهای شناختیِ[۲] رایج و جدی ای که انسانهای پیرامونی در داوریهای روزمره خود،  به تفاریق مرتکب می شوند، عبارتست از« تفکر همه یا هیچ».[۳] تفکرهمه یا هیچ که از آن به « تفکر سیاه و سفید»[۴] نیز تعبیر می شود؛ متضمنِ تحلیل و داوری یک سویه و مطلق اندیشی و جوانب مختلفِ پدیده مورد بحث را ندیدن و به حساب نیاوردن و احیانا انکار کردن است. فردی که مرتکب این خطا می شود، وقتی درباره فرد الف یا پدیده ب  قضاوت می کند، در پی صدور داوری های قطعی و تخطی ناپذیر و غیر منعطف است؛ داوری هایی که سویه های مختلف ماجرا را نمی بیند، مشحون از احساسات و عواطف است و از دیگران هم تحلیل و داوریِ یک سویه و قاطع و سیاه و سفید و « این یا آن» می طلبد. از اینرو، فلانی یا ابلیس صفت است، یا فرشته خصال؛ یا له فلان نظام سیاسیِ مستقرّ هستی یا علیه آن؛ یا با مایی، یا علیه ما؛ که شقوق دیگری متصور نیست و کسانی که آدمیان و پدیده ها را خاکستری می بینند و تحلیل می کنند، یا جاهل اند، یا خائن. مع الاسف، این خطای شناختی، راه را  بر تحقق گفتگوهای سودمند و رهگشا می بندد و آنچه در این میان، البته به گوش نمی رسد و سر بر نمی آورد، آواز حقیقت است.

سه روز پیش، در پی حادثه تروریستیِ تلخ و تکان دهنده کشته شدنِ سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدسِ جمهوری اسلامی ایران، در ابتدای کلاس « شرح احوال و آرای شمس تبریزی»، نیم ساعتی به تحلیل ابعاد مختلفِ این واقعه مولمه از منظر خویش پرداختم.[۵] پس از انتشار فایل صوتیِ این جلسه  در کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرام ، افزون بر لطف پاره ای از از دوستان نادیده، تعابیر تند و ناسزاها و فحش های متعددی از داخل و خارجِ کشور دریافت کردم. از تعابیر موهن که در گذریم، لبّ مدعای هجمه کنندگان، عبارت از این بود که چرا فلانی ماجرا را مثل ما نمی بیند و تحلیل نمی کند؟ چرا یکسره در محکومیت سردار سلیمانی سخن نرانده است؟ چرا این اقدام دولت آمریکا را محکوم کرده؟ چرا با جمهوری اسلامی هم نوا شده؟؟….

از قضا، چه در آن سخنان، چه در دیگر تحلیل های گفتاری و نوشتاری ام، عمد و عنایت داشته ام که پدیده ها را خاکستری، و نه سیاه و سفید، ببینم  و سویه های مختلف آنها را از یکدیگر بازشناسم.

چنانکه در می یابم، آنچه چند روز پیش، حوالی فرودگاه بغداد رخ داد و منجر به کشته شدن سردار قاسم سلیمانی و همراهانش شد، حادثه ای تروریستی بود؛ کشتن یکی از فرماندهان نظامیِ شناخته شده ایران بدستور رئیس جمهور آمریکا در کشوری دیگر، امری تروریستی، دل آزار و شایسته محکوم کردن است . افزون بر این، در باب کارنامه سردار قاسم سلیمانی، به نظرم می توان دست کم سه دوره را از یکدیگر تفکیک کرد و درباره آنها یک حکم نراند و قضاوتِ کلّی  نکرد. به عنوان یک ایرانی ، خود را مدیون فداکاری های بی شائبه مرحوم سلیمانی و دیگر فرماندهانِ جنگ هشت ساله ایران و عراق می دانم و این بخش از کارنامه او را تحسین می کنم؛ که اگر مجاهدت های ایشان نبود، معلوم نیست از تاک و تاک نشان، اثری می ماند. افزون بر این، به رغم اینکه با بخشی از سیاست های خارجی جمهوری اسلامی همدلی ندارم و با حضور ایران و سردار سلیمانی و سربازان تحت امرش در سوریه، در مقطع بهار عربی موافق نبودم؛ درعین حال، با حضور فرماندهان و سربازان ایرانی، جهت حفاظت از مرزها، پس از سر برآوردن داعش در منطقه موافقم و آنرا در زمره نقاط قوتِ کارنامه سردار سلیمانی می دانم. کثیری از هموطنانی که در مراسم تشییع جنازه میلیونیِ کم نظیرِ او در شهر تهران شرکت کردند، مرحوم سلیمانی را نماد و سمبلِ مقاومت در برابر داعش می انگارند و به پاس قدردانی از خدمات بی شائبه و زحمات بی علت و بی رشوت او در این میدان، به خیابانها آمدند و کلاه خود را به علامت احترام برداشتند. افزون بر این، نحوه سلوک شخصیِ سردار سلیمانی، بر میزان محبوبیت او نزد جمهور مردم، تاثیر شگرفی داشته و از این حیث، او را مستثنا کرده: این مهم که برخلاف دیگر فرماندهان سپاه پاسداران، علی الاغلب وارد نزاع های سیاسیِ داخلی نمی شد و سر به کار خویش داشت؛ همچنین حریت و جسارت و شجاعت و سبکباریِ مثال زدنی ای داشت.

از لوازمِ « تفکر همه یا هیچ»، قرار دادن افراد در قالب ها و بسته های مشخص و از پیش معین شده است. بر این اساس، اگر کسی نظیر نگارنده این سطور که در آثار قلمی خود به صراحت تفکیک میان دیانت و حکومت را برکشیده و استدلال کرده که « حکمرانی مطلوب»، از دل دیانت و فقاهت بر نمی آید[۶]؛ چون همدلی هایی با قاسم سلیمانی کرده و بخش هایی از کارنامه او را ستوده، عامل جمهوری اسلامی به حساب می آید! چون حادثه کشته شدن مرحوم سلیمانی را تروریستی قلمداد کرده و دولت ترامپ را  محکوم کرده، با همه اتفاقات تلخی  که طی یک دهه اخیر در داخل کشور رخ داده، همدلی دارد. به نزد این جماعت، لابد نمی شود کسی با کشته شدگان حوادث آبان ماه همدلی کند، کما اینکه نگارنده این سطور و بسی مانند او، این کار را کرده و در این باب قلم زده اند؛ در عین حال، درباره محسّنات و دستاوردهای سردار سلیمانی هم بنویسد و قلم بزند. نمی شود کسی انتقاداتِ متعددی به سیاست های داخلی و خارجی جمهوری اسلامی داشته باشد؛ در عین حال، مرحوم سلیمانی را به سبب خدماتی که در برهه های مختلف زندگی خود انجام داده، سرباز وطن بداند و به پاس خدمات او در حفظ تمامیت ارضیِ کشور، از کشته شدنش حزین باشد.

طی این دو روز، در نوشته های افرادی از همین جماعتِ مبتلا به « تفکر همه یا هیچ»،  دیده ام که تلویحا و تصریحا، سوگواران سردار سلیمانی و شرکت کنندگان در مراسمِ تشییع او را فراموشکار و خائن به آرمانهای جنبش سبز سال ۸۸ و کشته شدگانِ در حوادث آبان ماه ۹۸  نامیدند؛ تحلیلی که به نظرم یک سویه، تقلیل گرایانه و ناموجه است و بخشی از ماجرا را تحلیل و روایت کرده، نه همه آنرا.  شخصا افراد متعددی را می شناسم که سال ۸۸ شمسی، در تظاهرات ها شرکت کرده، باتوم خورده، زندانی شده، حوادث آبان ماه آنها را پاشان و پریشان کرده؛ با سیاست های کلانِ خارجی جمهوری اسلامی بر سر مهر نبودند و نیستند؛ اما در تشییع جنازه سردار سلیمانی شرکت کردند. سویه های مختلف یک پدیده را باید از یکدیگر تفکیک کرد و احکام شان را به یکدیگر نیامیخت. به تعبیر تامس هابز، فیلسوف سیاست انگلیسی قرن هفدهم، مهم ترین و محوری ترین مفهوم در عالم سیاست و مناسبات سیاسی، « امنیت» است. سخن گفتن از «آزادی» و دیگر ارزش های دموکراتیک، در فقدان امنیت به شوخی بیشتر شبیه است، محلی از اعراب ندارد و راهی به جایی نمی گشاید. به همین سبب، حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور، امری بنیادین است. سردار سلیمانی، به نزد کثیری از شهروندان ایرانی، نمادِ حفظ و پاسداشت امنیت و تمامیت ارضی گشته؛ از اینرو، این شهروندان، با حفظ فاصله خود با برخی از سیاست های کلان نظام، در مراسم تشییع جنازه او شرکت کردند.

یکبار که به اتفاق دوست عزیز منصور هاشمی، منزل داریوش شایگان، متفکر فقید معاصر بودیم؛  هین صحبت از تاریخ ایران، شایگان گفت: ایرانیان مردمانی مغرورند و به رغم همه اختلافاتی که با هم دارند، اگر کسی هویت ملی شان را نشانه رود و تحقیرشان کند، برانگیخته می شوند و واکنش نشان می دهند. ترورِ نابخردانه و ناجوانمردانه سردار سلیمانی توسط نیروهای امریکایی، غرور ملی ایرانیان را جریحه دار کرده؛ سرّ حضور بی امان مردم در مراسماتِ تشییع جنازه او در شهرهای اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان را باید در این مهم جست و فهمید. به همین سبب، می توان با آنچه در سال های ۸۸، ۹۶ و ۹۸ رخ داده مخالف بود و سیاست های جمهوری اسلامی را در این موارد نقد کرد، در عین حال در مراسم تشییع جنازه حاج قاسم سلیمانی شرکت کرد و میان این دو ناسازگاری و منافاتی ندید. قائلان به « تفکر همه یا هیچ»، این دقایق و ظرائف و تفکیک سویه های مختلف امور از یکدیگر را نمی بینند و در نظر نمی آورند و در پی صدور احکامِ کلی اند؛ به همین سبب، وقتی نویسنده ای چون محمود دولت آبادی، در سوگ سردار سلیمانی چند سطری می نویسد؛ از خود بیخود می شوند و رسم ادب را فرو می نهند و  در ناسزا گفتنِ به یکی از شخصیت های فرهنگیِ برجسته، گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.

خوش دارم این نوشته را با ذکر خاطره ای به پایان برم. چند سال پیش، یکی از دوستان که تعلق خاطری به « نهضت آزادی ایران» دارد نقل می کرد روزگاری که عبدالعلی بازرگان، یکی از امضاء کنندگان نامه مشهور به نامه نود نفر به رئیس جمهور وقت، اکبر هاشمی رفسنجانی، زندان بود؛ مرحوم مهدی بازرگان، از دادنِ مشاوره فنی به یکی از سازمانهای دولتی هیچ دریغ نورزید. به روایت این دوست، به رغم اینکه قاعدتا مرحوم بازرگان از زندانی شدنِ پسر و همفکرانش، به خاطر نوشتن نامه انتقادی به رئیس جمهور،عمیقا ناخرسند بود؛ اما حساب آبادانیِ ایران را از قصه به زندان افکنده شدنِ غیر منصفانه و ظالمانه فرزند و یارانش تفکیک کرد و در راستای اعتلای کشورش از هیچ کوششی فروگذار ننمود.     نام نیک و میراث بزرگانی چون بازرگان و سحابی و منتظری، ماندگار است؛ چرا که تفکر همه یا هیچ نداشتند و احکام امور را به یکدیگر نمی آمیختند و نظام سیاسی مستقرّ را از تمامیت ارضیِ ایران زمین تفکیک می کردند و حفظ امنیت و آبادانیِ ایران زمین دلمشغولی محوری شان بود؛ از اینرو منتقد مشفق  باقی ماندند و در کار سیاسیِ خود از جاده انصاف خارج نگشتند. درود و رحمت بیکران خداوند بر ایشان باد:

دو چیز حاصل عمر است نام نیک و ثواب

وز این دو در گذری کلّ من علیها فان

پانوشت‌ها

[۱]  سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « صدای پای آب».

[۲] Cognitive distortions

[۳] All or nothing thinking

[۴] Black and white thinking

[۵]  فایل صوتی این جلسه در کانال تلگرامی ام  در دسترس است:

https://t.me/Soroushdabbagh_Official

 

[۶]  نگاه کنید به مقاله « حکمرانی مطلوب و نواندیشی دینی متاخر» در اثر ذیل:

سروش دباغ، ورق روشن وقت: جستارهایی در نواندیشی دینی، فلسفه و هنر، تورنتو، ۱۳۹۷، نشر سهروردی.

View Comments (25)

  • هیچ حرفی با این نویسنده ندارم چرا که همان کلمات همیشگی را با آن نثر شلخته تکرار کرده است و هیچ نگفته است. زیتونیان هم مثل همیشه خوش ندارند نظر مخالفی بشنوند و دیدگاهم را منتشر کنند. تنها پیامی که برای تک تک آقایان دارم این است که: شیخنا رو کربلا خرما بخور.

  • موافق نيستم، اولا ترور نيست خود قاسم سليماني همينطور تو عراق امريكايي مي كشت،
    ثانيا در دفاع از وطن نبود چون امريكايي ها تجاوزي به كشور نكرده بودند كه ايشون بره دفاع!
    ثالثا ايشون تابع و سرباز و مدافع سرسخت اقاي خامنه اي بود همين!

  • فرمودید : "این مهم که برخلاف دیگر فرماندهان سپاه پاسداران، علی الاغلب وارد نزاع های سیاسیِ داخلی نمی شد و سر به کار خویش داشت؛ همچنین حریت و جسارت و شجاعت و سبکباریِ مثال زدنی ای داشت."
    کسیکه رییس جمهور را تهدید می کند و کلا وزارت امور خارجه پشم حساب میکند تا جاییکه ظریف قهر میکند و اصولا کسی از دولت نمی تواند از منویات ایشان که منویات رهبری هست عدول کند را چطور می شود "سر بکار خویش" نامید

    بنظرم نگاه خاکستری شما به سفیدی می گراید یا سیاهی شبیه است و خودتان دقیقا در مصداق سخن اول خود گیر افتاده اید ولی آنرا در خود حس نمی نید.

    نظر اینجانب:
    ما ایرانیها مدت های مدیدی است که قهرمانی قدر تولید نکرده ایم
    از این رو جامعه ما تشنه قهرمان است
    اینکه می گویند دوران قهرمان و قهرمان پروری بسر رسیده ساده انگاریست . متاسفانه ما ایرانی ها یا لااقل اکثریت ما از نقطه نظر سیاسی رشد یافته نیستیم و نیازمند قهرمانیم
    به دلیل این نیاز به قهرمان و اسطوره است که یک روز رضا شاه را قهرمان می کنیم و روزی قاسم سلیمانی و حتی ظریف را مصدق، رفسنجانی را امیرکبیر و قاسم سلیمانی را مالک اشتر و و و می انگاریم
    از بس قامت قهرمانان ملی و اسطوره هایمان ته کشیده که متون ساده روزگاررا بولد می کنیم تا مهم جلوه دهیم
    متونی چون فاطمه سلحشوری که در کتاب ایران سطر ساده ای بیش نیستند
    یا علی مطهری را که یک ساده معمولی در کتاب ایران است را با پدرش یکی می پنداریم
    یا احسان شریعتی را همپای دکتر علی شریعتی یا اعظم طالقانی را در ردیف پدر طالقانی و و و
    حتی شما جناب دباغ را هم طراز استاد عبدالکریم فرض می نماییم

    به هر حال این همانی اسطوره انگارانه این مردم تمامی ندارد و این بیماری از کوتاهی قامت عالمان و شخصیت های چند دهه اخیر خبر می دهد

    هنوز در قامت مصدق سیاستمداری ظهور نکرده و ناچارا ظریف را همپای او می پنداریم
    هنوز در قامت شریعتی مصلح دینی ظهور نکرده و جریانساز تر از او، که نسلی را به عصیان و تکاپوی فکری انداخت سراغ نداریم
    هنوز در وسعت نگاه طالقانی شخصیتی حوزوی سیاسی ظهور نکرده
    هنوز ایران عزیز بلند همت تر از بازرگان مهدی به خود ندیده
    هنوز در تراز گستره شجاعت پهلوانان و قهرمانانی نپرورده ایم و ناگزیر از معمولی ترین انسانها که چون کره در ته قابلمه آش ولایت خود ساخته فقیه ذوب میشود بلند همتان از جان گذشته نمی یابیم
    و ناگزیر در حافظه جمعی مان سلیمانی را اسطوره می کنیم
    و شما آقای دکتر دباغ هم از اسارت این روانشناسی جمعی رها نشده اید.
    سخن جرج جرداق در مورد علی ع را می خواهم به گونه دیگری بیان کنم که :
    ای ایران
    ای تاریخ کاش تمام قوه های تاریخی خودت را و ای طبیعت کاش تمام نیروهایت را در خلق قهرمانانی چون مصدق و امیرکبیر و شریعتی و طالقانی و بازرگان بکار می بستی و به زمانه همچون آنانی را می بخشیدی

    (تند تند نوشتم ببخشید وقت ادیت ندارم)

  • درود بر سردار دلها
    سردار را عشق است
    دلنوشته ی او در آخرین ساعات عمر حاکی از الهی بودن این مرد بزرگ است
    «خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
    خداوندا عاشق دیدارتم
    همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود»

  • اهل حرف و حرافی با قلمفرسائی طولانی خود را نشان میدهند!
    اهل عمل، با خونشان در میدان خود را نشان دادند.
    بگذارید غبار فرو نشیند، مردم قضاوت خواهند کرد.
    تاریخ پر است از این فراز و نشیب ها.
    آخر روسیاهی به زغال خواهد ماند. و روسفیدی برای آزاد مردان تاریخ بشریت.

  • با عرض سلام.
    جور دیگر باید دید. ما باید نوع دیگری داوری کنیم.
    چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
    واژه ها را باید شست
    واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
    راه روشنفکر شدن دینی در کلام قلمبه و سلمبه است. خدا گریست، ما هم گریستیم.
    باران بودن آب آمد اما ضریح از نقره بود نه مینا.
    هر کس نفهمید روشنفکر نیست.

  • جناب دباغ
    تمامی استدلال هاتون ایراد داره...
    نیروی قدس یعنی چی؟ اولا ما همینه مسئلمون چرا باید تفکری باشه که نیروی قدسی بیاره که بعد فرمانده اش درست یا غلط بمیره ما بگیم فلان... این چه تفکریه؟ چرا باورهای زیربنایی این تفکر داعش گونه نقد نمیشه ؟ دوما شما مگه اونجا بودی دیدی که این اقا با داعش جنگیده؟ چطور بدون دلیل ادعا میکنی؟
    سوما این سیاه و سفید دیدن نیست اتفاقا واقع بینانه دیدنه... ریشه تفکر و باورهای این سیستمو باید نقد کرد نه رفتار ها در مواقع خاص...من واقعا موندم کسی که ادعای عقلانیت و اخلاقش گوش فلکو پر کرده چطور میتونه از کسی دفاع کنه و از سیستمی ولو ۵ درصد که مستقیم یا غیر مستقیم به آدمها رنج های کلان رسونده...

  • بنده یه سوال از این دوستان آزاد اندیش دارم. میتونند بفرمایند داعش که یک گروه خیلی کوچک در عراق بود چگونه به یک باره خیلی قدرتمند شد و دیگر اینکه اگر اقدامات جمهوری اسلامی نبود اصلا داعش میتوانست تا آن حد قدرتمند شود که تا چهل کیلومتری مرز ایران برسد.

  • انسان اگر اندکی ، فقط اندکی ! شرافت و وجدان داشته باشد به قاسم سلیمانی آنگونه که بود نگاه میکند آقای دباغ. آیا تو خبر داری غوطه شرقی کجا بود و سردار تو سلیمانی با مردمان آنجا چه کرد؟؟؟ آیا میدانی بیش از ۹۵ درصد نبردهای او در سوریه هیچ ارتباطی با داعش نداشت؟ از مرگ کودک در آغوش پدرش هیچ درکی داری ؟ تو خودت فرزند داری؟ اگر یک ژنرال خارجی باعث مستقیم مرگ فرزندت ، مادرت ، پدرت ، در مقابل چشمانت باشد و یک نفر در کشور خود آن ژنرال اینگونه از او را بیاراید ، در مورد نویسنده چه فکر خواهی کرد ؟ چه خواهی گفت ؟ جنایت علیه بشریت می فهمی چیست؟ التزام عملی او به ولایت را ندیده بودی؟ تو ... تو میدانی دوما کجاست در سوریه ؟ میدانی چندین سرهنگ روس و قاسم سلیمانی با آنجا چه کردند؟ میدانی چه کودکانی را به خاک و خون کشیدند؟ از داستان کودکان عین ترما چیزی شنیده ای؟ میدانی او چگونه بر خاک آن پا نهاد ،بر ویرانه هایی که کودکان زیر آن خفته بودند؟ از جوبر هیچ شنیده ای ! او با افتخار همه آنها را شکست داد ! آنها داعشی نبودند مردمان سوریه بودند که ارتش آزاد سوریه در میان آنها بودند . درسن یا غلط آنها گرفتار بین آدم کشهای هر دو طرف بودند! و سلیمانی از روی همه ی آنها گذشت او بود که دقیقا به اسد میگفت چه کند. فرماندهان ارتش مستقیما دسترات ( مستشاری) او را اجرا کردند و داستان غوطه در خون تمام شد. میدانی شخص سلیمانی دستور داد به بشار که صلح را امضا کند در غوطه و خود او دستور داد در حین صلح پیش برود و باز آدم بکشد؟ تو چه میدانی دباغ که جانبداری از یک تروریست از یک جلاد از یک کودک کش چه میزان روح آدمی را خواهد خورد .ولو او وطن پرست ترین ایرانی کل تاریخ بوده باشد. اینها به چه میزان شرافت آدمی را آلوده خواهد کرد ... کاش بدانی و دست کم سکوت کنی! جنایت کاران بزرگی را در تاریخ با جلال و شکوه به خاک سپردند اما تاریخ از دل دروغ ها ،زنده باد و مرده باد ها سر بر می آورد . راستی حرمت دارد . خون حرمت دارد و فریاد می زند .ولو پس از هزاران سال . آن هم خون کودکان !!!!

1 2 3