مَرَجَ البَحرین؛ رؤیای سروش، روایت شبستری

قرآن کتاب دینی مسلمانان است. روایت و خوانش سنتی که مدتی کوتاه بعد از مرگ پیامبر به عرصۀ ظهور می رسد؛ چنین می پندارد که متن این کتاب به لفظ و معنا از آسمان، جایی که خدا در آن ساکن است، به واسطۀ فرشته ای به نام جبرئیل بر پیامبر نازل شده است و پیامبر کلمه به کلمه آنچه را که به او دیکته کرده اند، بازگویی نموده و کاتبان و هوادارانش به سینه ها و الواح ثبت و ضبط کرده اند و مدتی اندک بعد از درگذشت وی، یارانش آن آموزه ها را در مصحفی گردآوری کرده و این مصحف از آن روز به جادۀ تاریخ افتاده و اینک در متنی واحد و یکدست در جهان اسلام رخ نشان داده است. در کنار این روایت ، روایتها و اقوالی هم ، پراکنده و متفرقه وجود داشته است که به اشاره و موجز، به بیان روایتی دیگرگون دربارۀ حقیقت وحی پرداخته اند. البته این روایت ها و نقل های پراکنده ، در تاریخ و در لای اوراق و مأثورات کهن دفن شده و توجهی را جلب نکرده است. اینک در روزگار ما، از جرگۀ روشنفکران و نواندیشان دینی و از دل همین معتقدان به آیین محمدی، افرادی برخاسته اند که روایتی متفاوت از خوانش سنتی دربارۀ چگونگی رابطۀ خدا و پیامبر و طبیعت و ماوراء طبیعت ارائه نموده اند. نصر حامد ابوزید ، عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری سه تن از این روشنفکران و نواندیشانی هستند که هر کدام تئوری جداگانه و تا حد زیادی منسجم در این باره ارائه داده و در چگونگی تکلم باری و کلام الهی به نظرات نویی رسیده و قدر مشترک تئوری هر کدام حداقل به این نقطه منتهی میشود که متن دینی را پیامبر در یک فرآیند تاریخی و زماندار و تحت تاثیر یکسری رخدادها و وقایع، با تجربۀ دینی درک و با بیان و کلام خود ارائه نموده است. عبدالکریم سروش که از زمان ظهور در پهنۀ روشنفکری دینی هر روز نظریات و تئوری های تازه و بدیعی دربارۀ چگونگی مواجهه با سنت در جهان مدرن ارائه نموده و در عصر علم و خرد سکولار ، برای احیاء دین و معنویت همت گماشته ، یکی از نظریه پردازان مهم این عرصه است. او که همچون پیامبر دلش به دریای عدن متصل است و یک سینه سخن دارد و هراسی از خالی شدن به خود راه نمی دهد، ابتدا با «بسط تجربۀ نبوی» وارد میدان شد و بر ایمان کهنه، جامه ای نو دوخت. از قابلیت و فاعلیت پیامبر در دریافت وحی سخنها راند و دینداران را متوجه شخصیت سترگ پیامبر نمود و از تجربیات او نوشت. تجربیات پیامبران را مشمول قبض و بسط دانست ، که در حصار تاریخ و زمان گرفتارند و به سان تجارب دیگر، مشمول گذر ایام می شوند و دوران خامی و پختگی دارند. سروش از پیروان پیامبر خواست که پیامها و تجربیات او را جدی بگیرند و شریک اذواق و مواجید وی شوند و در بسط تجربه وی بکوشند و نه تنها مهر خاتمت بر این تجربه نزنند، باری خود هم دستی در آتش نهند و در فربهی این تجربیات بکوشند و بر معراج برآیند اگر از آل رسولند ! وی در ادامه از کلام نبوی گفت و قرآن را کلام و بیان پیامبر و محصول زمان خودش دانست. پیامبری که در نظر او برتر و بالاتر از جبرئیل می نشیند و جبرئیل را تابع خود می کند. او در این دوران، تجربۀ ناآشنای پیامبری را به سان تجربۀ آشنای شاعری می بیند و شعرا را نزدیکترین گروه به پیامبران می داند. در باور سروش، پیامبر در فرآیند وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت. آنان نه به سان طوطی اند که هر چه استاد ازل گفت بگو برگویند ، بل همچون زنبوران، شهد شیرین شهود و تجارب خود را با قوم خود در میان می نهند و بسته به تجاربی که از سر می گذرانند و گلستانهای کشف و اشراقی که در می نوردند ، انگبین های گونه گون تولید و سخنان خُرد و کلانی هم عرضه می کنند. عبدالکریم سروش در ادامه همت را مضاعف کرد و به تکمیل آن نظرات پیشین پرداخت و منسجم تر و ویژه تر از مکانیزم وحی نوشت. «محمد راوی رؤیاهای رسولانه» سلسله مقالاتی بود که از سال ۹۲ در فضای مجازی رخ نشان داد و سروش در آنجا برنامه ناتمام سالهای قبل خود را کامل کرد و با زبان و بیانی برّان و عریان باز هم از قصۀ محمد و وحی نوشت. وحی را نه فقط سمعی، که بصری – رؤیایی هم دانست و محمد را شاهد و راوی صادقی دانست که روایتگر رؤیاهای رسولانه خویش است. محمد را پیامبری دانست که با همه انسانیتش در قرآن ظاهر میشود و فرزند زمانۀ خویش است. فرزندی که اگر چه تخته بند زمان و مکان است اما به تجاربی نو در رابطه با هستی دست یافته است و سینه اش گشاده و چشمش باز شده است و شاهد رؤیاهایی است که او را رها نمی کنند و رویتگری را از او طلب می نمایند. محمد اگر آن رؤیاها را در دلش و برای خودش ذخیره می کرد و دم فرو می بست و لب باز نمی کرد و قوم خویش را میهمان خوان تجارب و رؤیاهای خود نمی کرد ، عارف و واصلی میشد آگاه به اسرار حق . عارفی اسرار آموخته و دهان دوخته! ولی او چنین نکرد، بل به میان قوم خویش برگشت و آنان را طفیل تجارب خود نمود و دیده ها و آموخته ها را آن قدر که میشد و آن سان که گنجایش و ظرفیت داشت، یک یک باز نمود و ماوراء طبیعت را به طبیعت کشاند و چون چنین کرد و رخت خود به گوشۀ عزلت ، دست از پیاله، پای ز صحبت نکشید و نه تنها گلیم خویش ز موج به در برد، بل جهد کرد که بگیرد غریق را و چون با نردبان خویش بر بام آسمان شد، با همان نردبان مردمان بسیاری را هم یاری نمود و دست آنان را گرفت و بر بامهای بالاتری نشاند ، لاجرم صفت پیامبری هم یافت.

از دیگر نواندیشانی که نسبت به محمد و قرآنش بی تفاوت نمانده و نظریات خود در این باره را قلمی کرده ، محمد مجتهد شبستری است. وی سلسه مقالات «قرائت نبوی از جهان» را در این باره نوشته و در آن به کمک علم هرمنوتیک و فلسفه زبان و در یک نظریه پردازی علمی – ادبی ، قرآن را به مثابه متنی دانسته که شکلی روایتی و زبانی استعاری دارد و محمد در آن به روایتگری فهم تخیلی خود از جهان پرداخته و متن قرآن حاصل زیست جهان وحیانی وی است که در آن راوی، انکشاف مستمر جهان هستی را به امداد الهی روایت می کند. طبق تئوری مجتهد شبستری، پیامبر بزرگوار اسلام مدعی بود که جهان آنگونه که در قرآن آمده، بر او آشکار و شفاف میشده است و او آنچه را که آشکار می شده، به زبان و کلام خود به مردمان بیان می کرده است. خدا خود را در نمودهایش (آیاتش) بر محمد نشان داد و محمد دیده هایش را که برای ما انسانها نامفهوم بود، به زبانی که بتوان آن را بیان کرد و مفهوم نمود، یعنی به کمک زبانی استعاری، بیان نمود. محمد دیدگانش باز شده بود و صاحب نوعی نگاه ویژه (به آلمانی Blick ) گردیده بود. او این نگاه و بلیک را به ما هم عرضه کرد و خواهان این بود که ما هم با نگاه ویژه ای جهان را دریابیم و از آن منظر به عالم بنگریم. خدا را در طبیعت و در کنار آن ببینیم. ببینیم که با تولّد هر گیاهی ، هر درختی ، هر نوزادی ، گوئیا خدا خود هم مُتولد و مُتبلور و مُتجلی میشود. او با این نگاه به تفسیر و روایت و قرائت جهان پرداخت که در آن توان و قرار نبود به گزارش و اِخبار واقعیت های هستی و حق و باطل جهان بپردازد ، بلکه او روایتگری بود که می گفت جهان، خدا و انسان را چگونه می بیند ، نه اینکه آنها در اصل چگونه هستند. ای بسا پیامبری دیگر، عارف و واصلی دیگر، خدا و هستی و آغاز و انجام جهان را طور دیگری ببیند و به سبک دیگری روایت کند. همانگونه که انجیل روایت عیسی است، قرآن هم روایت پیامبر اسلام از هستی است و وقتی ما قرآن را می خوانیم ، در آن خدای محمد و دنیای محمد را می بینیم. در قرآن همه چیز، رنگ و بوی محمدی دارد و به همه چیز از منظر او نگریسته میشود. این متن یک موضوع اصلی و چندین موضوع فرعی دارد. بحث اصلی در آن خدای یگانه است و همه چیز حول آن روایت می شود. شبستری آیات قرآن را اعترافات پیامبر اسلام در برابر خدا و بندگان خدا می داند. اعتراف به اینکه خدا در همه جا حضور دارد. اعتراف به اینکه این خداست که وی را قادر می سازد تا چنین سخن گوید و روایتگری کند. در واقع محمد بینش خود را آشکار و آن را به زبان عربی خویش بیان می کرد. این زبان و هر زبان انسانی دیگری، طاقت و قدرت بیان تمام آن دیدنی ها را نداشتند و محمد به ناچار با زبانی استعاری و به قدر طاقت و فهم و قدرت بیان خویش ، تفسیر ویژۀ خود را ارائه نمود و سعی کرد مفاهیم نامفهوم را به فهم درآورد و به شکل بین الاذهانی و همه فهم بیان نماید. بنابراین در دیدگاه مجتهد شبستری قرآن محصول وحی است و نه خود وحی !

عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری هر دو وارثان علی شریعتی هستند. هر دوی اینان هم جسم بی جان شریعتی را به آب طهارت شستشو داده اند و هم جان کلام او را دریافته و معنویت او را پی گرفته اند و هیچ کدام البته در شریعتی توقف نکرده اند و به کشف افقهای تازه ای دست یازیده اند و به مسائل بدیع و مهمی روی آورده اند. اینک این دو دریای روان از مدرسۀ روشنفکری دینی برخاسته اند و هر کدام به اجتهادی دربارۀ مهمترین مسائل دینی یعنی خدا ، وحی و نبوت پرداخته اند. مجتهد شبستری خود می گوید که درصدد این نیست تا الهیات نوینی بنا نهد و از حقیقت وحی و خدا بگوید و متافیزیک نوینی بیاورد ، او فعلاً دغدغه فهم قرآن را دارد و می خواهد ببیند این متنی را که اینک در اختیار ما مسلمانان قرار دارد ، چگونه می توان به شکل عقلانی فهمید و تفسیر کرد. به همین دلیل هم او چندان به این نپرداخته که محمد این روایت را چگونه دریافت می کرد. مکانیزم وحی چگونه بود و معنای وحی چیست و نمودهای خدا در جهان چگونه ظاهر میشود ؟ شبستری دربارۀ معنای وحی جملات پراکنده ای را آورده ولی به تصریح خودش حرف چندانی در این باره نزده است. وی اولاً وحی را یک امر مستمر و تقریباً مداوم می داند که پیامبر اسلام دچارش می شد ، نه وحی این یا آن آیه و در این زمان یا آن زمان. همچنین وحی را سلسله ای از اشارات پنهانی شتاب دار می بیند و معنای اشارات را هم همان تجربه های نمودها و آیات خدا دیدن همۀ پدیدارهای جهان می داند. وی وحی را امدادی غیبی می داند که پیامبر را قادر به تکلّم یعنی اظهار جملات معنا و مفهوم دار می کند. پیامبر خدا را معلم خود تجربه می کرد که امداد ویژه ای به وی می رساند. شبستری بیش از این دربارۀ وحی توضیحی نمی دهد. سروش اما تکلیف خود را مشخص کرده و «رؤیا» را عالمی دانسته که متن قرآن در آن عالم بر وی ظاهر و آشکار میشد. او زبان قرآن را تماماً زبان خواب می داند و محمد را راوی صادقی از رؤیاهای رسولانه خویش می بیند . زبان خوابی که نیاز به تعبیر و خوابگزاری دارد. به نظر صاحب این قلم، مجتهد شبستری یا بایستی دربارۀ مکانیزم وحی توضیح بیشتری ارائه نماید و فرآیند وحی و چگونگی تواناسازی محمد به سخن گفتن را تشریح نماید و به صورت کلی متافیزیک خود را تبیین نماید یا اینکه نظریۀ عالم رؤیایی سروش را بپذیرد و محل هبوط وحی را عالم رؤیا یا مکاشفه پیامبر بداند. شبستری کشف های پیامبر و توانایی به قرائت هستی را حاصل «زیست جهان وحیانی» و «فهم تخیلی» پیامبر می داند. آیا این زیست جهان وحیانی و یا فهم تخیلی خود را در جایی بهتر از عالم رؤیا نشان می دهد؟ بدون ورود به مباحث متافیزیکی و بدون مشخص نمودن رابطۀ طبیعت با ماوراء طبیعت این تئوری ایشان ناقص خواهد ماند و مشخص نخواهد شد این وقایعی که در متن قرآن درباره طبیعت ، تاریخ ، انسان و جامعه آمده ، چگونه و کجا بر محمد آشکار شده است.

عبدالکریم سروش تئوری خود را منسجم تر و به سامان تر ارائه نموده است و تقریبا به تمامی نقدهای مهم با حوصله و دقت جواب داده است. تئوری رویاهای رسولانه وی دو بخش کلی دارد. بخش اول «رؤیا» و بخش دوم «تعبیر رؤیا». سروش درباره بخش اول به تفصیل سخن گفته است و نکات بدیع و بکر بسیاری آورده است و به تصحیح بسیاری از کژخوانی ها و اشتباهات پرداخته است. تئوری ایشان پاسخ بسیاری از پرسش های بی پاسخ را می دهد و بدفهمی های بسیاری را اصلاح و تعدیل می کند و در دوران مدرن و عصر عقلانیت انتقادی، متن قرآن را قابل فهم و دسترس پذیرتر می کند و جوان مسلمان و جستجوگر معاصر را با این متن آشتی می دهد و انتظارات مسلمانان از این متن دینی و الهی را مشخص تر و پیراسته تر می کند و باری اگر جویندگان در این متن به روایتی و آیتی خلاف عقل ، علم ، تاریخ و اخلاق معاصر برخورد کردند ، چندان آشفته و بلاتکلیف نمی مانند و می دانند که آنچه در آن متن آمده ، نه واقعیت های هستی و حقایق عالم و امور ثابت و دائمی و همیشگی ، بل روایتی و خوانشی است رسولانه از هستی. رسولی که در تاریخ و جغرافیایی مشخص برخاسته بود و با شخصیت منزّه و ویژه ای که داشت و خلوت هایی که در پیش گرفت و تأملاتی که کرد ، به تجاربی دربارۀ عالم رسیده بود و به جایگاه ویژه ای دسترسی پیدا کرده بود که او را قادر می کرد نظاره گر مناظری باشد که ناگزیر از روایتگری به عموم می نمود. البته سوالی در اینجا پیش می آید که من نه در نقد ناقدان و نه در نوشته های صاحب تئوری رویاهای رسولانه چیزی در این باره ندیده ام و آن اینکه میتوان قبول کرد که محمد به واسطۀ شخصیت معنوی و خودساخته و مراقبات خود به مرحله ای رسیده بود که میتوانست به رؤیاهای قدسی و اسراری از اسرار عالم دسترسی داشته باشد و در این رؤیاها شاهد مناظری از بدایت و نهایت دنیا باشد ، ولی سوال این است که چه توان و قابلیتی ایشان را قادر می کرد که بتواند آن دیده ها و آن مناظری که شاهد آن بوده را به زبان بشری عربی و بعد از زمان وقوع رؤیا ، روایت کند. خواب دیدن چیزیست و قدرت بیان آن در عالم بیداری چیز دیگر. ایشان در قرب با خدای خود، به کمالات و قابلیتهای ویژه ای واصل شده بود ولی قابلیت و بلاغت بیان را چگونه کسب کرده بود؟ به واسطه مراقبه ، چشم و دلش باز شده بود اما زبانش چگونه گویا گردیده بود. در شعرا این قابلیت بیان و تکلّم ، بعد از کسب فیض از محضر بزرگان و علم آموزی پرده می گشاید و با شخصیت معنوی آنان همسو می گردد. با مراقبه و توجه و ریاضت اگر هم بتوان «معنا» و معنویت را کسب کرد، برای اکتساب «لفظ» ناگزیر از ادب و زبان آموزی هستیم. سعدی اگر افصح المتکلمین است به واسطۀ این است که سالها دود چراغ بی فایده نخورده و سختی نظامیه را به جان خریده ، اما پیامبر این قابلیت را از کجا آورد؟ پیش کدامین مدرس درس آموزی کرده بود؟ آیا این قابلیت ادبی و بلاغی هم عطیۀ الهی بوده است؟ آیا غارنشینی و ریاضت را توان این هست که در کنار صیقل دادن روح و تنزیه نفس ، زبان را هم گویا گرداند؟ آیا این قابلیت فقط برای روایتگری رؤیا بوده یا اینکه همیشه و همه جا همراه وی بوده است؟ پرسش دیگر از تقدم و تاخر «خواب رفتن» و «رؤیا دیدن» است. آیا پیامبر ابتدا به خواب می رفت و بعد در عالم خواب، رؤیاهایی قدسی را مشاهده میکرد و یا عکس قضیه صادق است و مهابت و سنگینی ناشی از نزول وحی و مکاشفه درونی ، ایشان را به حالتی شبیه حالت خواب دچار می کرد؟ بین این دو فرق بسیار است و تصدیق و رد هر یک می تواند تئوری رؤیا را رنگ و روی دیگری بخشد.

همانگونه که آوردیم تئوری رؤیای رسولانه دو بخش کلی دارد. بخش «رؤیا» و «تعبیر رؤیا». درباره بخش دوم یعنی تعبیر رؤیا، دکتر سروش به اختصار سخن رانده اند و مطلب چندانی نیاورده اند و به عمد این بحث را فعلاً مسکوت گذاشته اند. به نظر صاحب این قلم، تئوری دکتر سروش تا همین جا هم کامل است و نیازی به خوابگزاری ندارد. چه نیازی است که ما به تعب تعبیر بیفتیم و دنبال تعبیر خوابهای پیامبر را بگیریم. ای بسا حتی خود پیامبر بزرگوار اسلام هم تعبیر درست و جامعی از رؤیاهای خود نداشتند و مهابت و ثقالت آن مناظر خردسوز و عقل گداز در فاهمۀ هیچ بنی بشری نمی گنجید و جز تحیّر نمی افزود. به نظر آنچه برای ما مسلمانان مهم و ضروری و لازمۀ ایمان است ، این است که یک تعبیر کلان از رؤیاهای محمد داشته باشیم ، نه اینکه پای در کفش پیامبران کرده ، به تعبیر و تفسیر تمام دیده ها و رؤیاها و تک تک مناظر و وقایع بپردازیم. به نظر من همانگونه که برای تئوری مجتهد شبستری، از متافیزیک و عالم رؤیایی سروش باید مدد گرفت، برای بخش دوم تئوری رؤیاهای رسولانۀ سروش هم بایستی از نتایج تئوری مجتهد شبستری استفاده کرد. مَرَجَ البَحرَینِ یَلْتَقیان! یعنی باید پذیرفت که این رؤیاها یک روایت کلان از هستی است و برای این روایت کلان هم ، به جای خوابگزاری تک تک آیات ، تعبیری کلی در نظر گرفت. همان قرائتی که مجتهد شبستری در تئوری خود آورده است. مجتهد شبستری معتقد است که سراسر قرآن دعوت به توحید و موحّدانه زیستن است. قرآن قرائتی است که آدمی را به سلوک معنوی دعوت می کند. از او می خواهد که به نام انسانیت به پا خیزد و به این حقیقت جاودانی که خدای جهان خدای یگانه است ، ایمان بیاورد. اساس ایمان اسلامی، ایمان به خدای یکتاست و نه ایمان به حادثۀ وحی ! مگر آن همه جهدهای مقدس پیامبر اسلام در ارائه متن قرآن و این جهد روشنفکران و نواندیشان دینی در تفسیر و تفهیم و تبیین و گره گشایی از قرآن ، قرار است به نتایج دیگری جز این ختم شود که آدمی به خدای یگانۀ جهان ایمان بیاورد و موحدانه پای در سلوت معنوی بگذارد و اخلاق و مبانی انسانیت را به دیده گیرد. چه نیازی است که ما مسلمانان، کلیّات و مبانی و اصول اساسی آموزه های پیامبر را بگذاریم و در دریای ابهامات رؤیا غرق شویم و دنبال کاری را بگیریم که فوق طاقت و توان ماست. معنای این حرف به هیچ وجه این نیست که به آن رؤیاها بی اعتناء باشیم. اتفاقاً باید با آن رؤیاها خوش بود و از روایتهای آن روایتگر چالاک بحر معانی و آن رسول صادق خدایی استفاده ها برد و شریک تجارب او شد و آن روایتها را چنان خواند که گویی خود، همانها را تجربه کرده ایم و آن مناظر و توصیفات را به عینه دیده ایم. اما بیش از این چه نیازی است به تعب تعبیر بیفتیم. آیا همین بخش نخست تئوری رؤیاهای رسولانه یعنی بخش روایت های رؤیایی ، برای یک انسان موحد و متعهد و دردمند کافی نیست تا او را به این نتیجه کلان برساند که نگرش و خوانش و زیستی موحدانه از جهان داشته باشد و به رستاخیز و انجام و معاد ایمان بیاورد و پایۀ زندگی را بر اساس دو آموزۀ مهم خدا و آخرت بنا نهد و به افعال و کنش های نیک و ارزشی و معنادار بپردازد و چون به پیامبر ایمان دارد و رسالت او را مقبول می یابد ، خوابها و رؤیاهای قدسی و تجارب معنوی او را هم مهم شمارد و شریک ذوق ها و وجدها و دیده ها و روایت ها و تجارب وی گردد و قرآن را چنان خواند که گویی آن را خود در رؤیاهای خویش دیده است و همانگونه که به نظر، پیامبر پاک اسلام فرصت نیافت و یا خود نخواست و شاید هم نتوانست به تعبیر این رؤیاها بپردازد، ما هم پای خویش از گلیم بشری و خاکی و محدود خویش بیرون ننهیم و کاری فوق طاقت و توان از فهم و وهم و خیال خود نخواهیم .گیرم که توانستیم به دنیای خوابها و رؤیاهای پیامبر پای نهیم و از تعب تعبیر بگذریم؛ آیا خواهیم توانست تعبیری واحد و بین الاذهانی و همه فهم از آن رؤیاها ارائه دهیم و یا آنکس که قدرت و امکانات دارد ، بار دیگر تعبیر و قرائت رسمی خود را بر کرسی قبول خواهد نشاند و دیگران را به اطاعت از خود خواهد کشاند.

قرآن کتابی است که به تعبیر مجتهد شبستری بایستی «الهیات و گفتمان موحدانه زیستن» و « زیست موحدانه» را از آن استخراج کرد و «فضای خالی درون» را با معناهای آن و «معنای معناها» پر کرد. اینکه کسی این متن و روایتها را کتاب قانون بخواند و از آن احکام فقهی ثابت و دائمی و غیر قابل تغییر استخراج نماید و آن احکام را برای همۀ عصرها و همه جوامع جایز و لازم و ضروری بشمارد ، البته انحراف و برداشتی سطحی و غیر معقول است و در مدرسۀ روشنفکری دینی خریداری ندارد. در تئوری سروش، متن قرآن همه یکدست و حاصل عالم رؤیاست و زبان آن یکسره زبان خواب است ولی مجتهد شبستری معتقد است احکام اجتماعی، عبادی ، معاملات و سیاسات را پیامبر با توجه به واقعیات اجتماع آن روز حجاز وضع کرده و ناظر به واقعیت های همان دوران بوده و از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکان دیگر قابل تغییر است. آنچه دائمی و جاودانه است، ارزش های درجه اول اخلاقی هستند و نه شکل پیاده کردن آن ارزش ها. شبستری چنین می اندیشد که در دوران ما نبایستی از برچسب «وجوب» و «تکلیف» در عبادات سخن راند ، بل بایستی همه جا از مفهوم «توصیه» استفاده کرد. رشد و شکوفایی معنوی انسانها هنگامی رخ می دهد که آزادی در ایمان و عبادت وجود داشته باشد و انسانها مختارانه و آگاهانه به نیایش و عبادت بپردازند و با این افعال در پی راهی به رهایی باشند و روزنه و رخنه ای به بیرون بیابند و با جان جهان درآمیزند.

ما مسلمانان اینک اگر چه دستمان از وجود پیامبر پاکی و رحمت کوتاه است ، ولی بختیاریم که معاصر با بزرگانی چون سروش و شبستری هستیم و بی منت و رشوت می توانیم از آخرین تحقیقات و نظرات این روشنفکران دربارۀ روایت ها و رؤیاهای محمد استفاده ها بریم و به تصحیح و تعدیل الهیات دینی خود اقدام نماییم. حال که این خوانش و این تئوری های نوین از قرآن و وحی جای خود را در کنار روایتهای سنتی می یابد ، اهل علم و معرفت و دوستداران و وابستگان مدرسۀ روشنفکری دینی هم باید همتی نمایند و به ترجمه های نوینی از قرآن روی آوردند و آن را چنان ترجمه کنند که می نماید. برای مثال صیغه های ماضی قرآن مخصوصاً در توصیف صحنه های مربوط به قیامت، منطبق با تئوری رؤیاهای رسولانه ، همه جا بایستی به همان شکل ماضی آورده شود.

گوهرهای زیادی در این دریای معانی وجود دارد که دو معلم مدرسۀ روشنفکری دینی ناخدای آن اند. یَخْرُجُ مِنهُما اللُّؤلُو و الْمَرجان. این دو تئوری نوین وحی شناسی با تمام تفاوت هایی که از قِبل پیش فرض ها و پیش فهم های جداگانه دارند ، اشتراکاتشان بیش از تفاوت ها است. اگر سروش قرآن را «پیامبرنامه» می نامد و مجتهد شبستری «خدانامه»، اگر در تئوری سروش پیامبر در خداشناسی و وحی «موضوعیت» دارد ولی در تئوری شبستری «طریقیت» ، با این همه، اهدافی که دنبال می کنند به یک مقصد راه می برد و قبول یکی به معنای نفی دیگری نیست و با تصدیق و قبولِ تفاوتها و افتراقات و حفظ استقلال ، می توان از هر دو تئوری بهره ها برد. بَینَهُمَا بَرزَخٌ لَا یَبغِیَانِ. امید می رود این باب رحمت برای همیشه باز باشد و روشنفکران دینی که لایقترین افراد برای نظریه پردازی در این باره اند، همچنان سخنان نو و بدیع خود را به خیل مشتاقان و علاقه مندان این مدرسۀ فکری عرضه کنند. کَأَنَّهُنَّ الْیَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ. سروش و مجتهدشبستری به راستی معلمان راستین این دیارند و انشاالله به جز این دو ، روشنفکران دیگر هم روایت و تئوری خود را دربارۀ این معقولات کلان و مهم دینی بیان و ایضاح نمایند و باری اگر فقها به اجتهاد در فروع مشغولند، اینان به اجتهاد در اصول بپردازند و به این خوانش ها و بدسلیقگی هایی که در جوامع مسلمین عارض گردیده، مُهر پایان نهند و شیفت پارادایمی بر خوانش دین بیاورند و این صفحۀ پر از آیین و مناسک و هویت را بربندند و بر دفتر دین، صفحه ای تازه بگشایند. صفحه ای که در آن دغدغۀ هر مسلمان و موحّدی، تجارب اصیل پیامبر باشد و از آن تجارب در فربه و متعالی کردن معنای زندگی بهره بَرد و به جای اشتغال به بحث های فرعی و راهزن و تهی از معنا و محتوا ، با امر متعالی خوش باشد و از نَفَس گرم پیامبران و پاکان مدد جوید و راه حقیقت پوید. تا چه زمانی جوامع مسلمین بایستی در میانۀ جنگ سنت و فطرت باشند. فطرتی که می خواهد آزاد و رها و بکر بماند و در هوای تمیز و تازه ، دین ورزی نماید و با مبانی و آموزه های اصیل خود به خدا راه جوید و به زندگی معنادار و ارزشی بپردازد و از آن سوی، سنتی که چون بندگران وی را در میان چندین حکم سخت و سنگین پای بست نموده و طاقت و راحتش را ستانده و راه تنفس آزاد را بر او بسته است و ذهن و فکر را به سیاه چاله های تناقضات و اغتشاشات و اعوجاجات کشانده است. یکی از جهدهای مقدس مدرسۀ روشنفکری دینی، پایان دادن به جنگ سنت و فطرت است. باز باش ای باب رحمت تا ابد ! وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

View Comments (30)

  • به عقیده من « وحی و الهام » فقط خطورات قلبی یک فردمؤمن و عارف است ولاغیر . هرچه بیشتر این قلب صیقل خورد کسب فیض اش بیشتر گردد .

  • جنابان اوس بنا و شاگرد بهتر است در همان عالم رویا و معرکه گیری چرخان باشید...شما همت مستند سازی و دقت بی نظر ندارید...شما که "اسلام" و دین داعشی (از نوع ایرانی و غیر ایرانی آن) را عمدا یا سهوا همانند میخواهید...تا معرکه گیری نمایید...شاید هم میخواهید "تعبیر" کنید...

  • اوس کاظم عزیز
    لطفآ وقت ارزشمند خودتان را اینجا تلف نکنید. ظاهر ا آقای مرادی و تیم همراه ایشان "گویا اساتید حوزه قم " هنوز جوابی برای سوا لهای شما نیافته اند . اگر این سوالها جواب داشتند امثال سروش ها در پی رویا خو ا ندن قرآن نبودند .

  • جناب اوس کاظم بنا

    میخواستیم اول "سوال ساده" شما را جواب دهیم...
    قرار بود شما فقط یک تناقض را روشن و شفاف مستند کنید تا بتوانیم جواب دهیم یا نتوانیم...

  • آقای مرادی گویا شما فراموش کرده اید که چه سئوالی را ارمن پرسیده اید . من در رابطه با تناقص های بیشمار در سوره البقره نوشته ام وشما به صحرای کربلا زده اید . لطفاٌ به شکل مشخص به موضوعی که من نوشته ام ،پاسخ صریح و مشخص بنویسید . خواهشمندم که از شیوه آخوندی پرهیز کنید .
    اوس کاظم بنا

  • جناب اوس کاظم بنا
    در جواب این اشکال شما بر قرآن :
    "سئوال ساده من اینست که چرا خداوند شیطان را مانند بقیه فرشتگانش ، سر جای خودش نمی نشاند که اولاٌ مجبور به ساختن جهنم و دم و دستگاهش بشود و ثانیاٌ مجبور شود که برای آنها دائماٌ فرستاده مخصوص بفرستد تا انسانها را همیشه آگاه کنند از شر شیطان ."

    فرشتگان دیگر خودشان سرجای خودشان نشستند و به فرمان الهی گردن نهادند...

    اگر شیطان هر وقت بخواهد انسان را میفریبد انسان هم میتواند در همان لحظه فریب نخورد...

    شما انسان را دستکم میگیرید...اطاعت انسان از خداوند بسیار با ارزش است...

    اطاعت انسان از خداوند و دست رد زدن به سینه شیطان از جانب او یعنی نشان دادن شکوه کار خدا در آزمون خلقت و انتخاب انسان و آزمودن حقیقی ملائکه با عظمت...

    انسان به خداوند کمک میکند در این کار...انسان با عمل و اطاعت خود باید نشان دهد که شیطان در باطن تکبر داشته است و خداوند درست تشخیص داد...و خود انسان شایسته سجده شدن است...

    دم و دستگاه جهنم از قبیل کوره های بزرگ و انرژی بسیار نیست...از قبیل خلقت مجدد بر اساس و فرمت نفس یا روح های آلوده و به درجات پایین سقوط کرده می باشد....صحنه های جهنم شبیه سازی هستند...آیات متشابهات...

    انسان با اعمال خود در این دنیا روح خود را "پانچ" میکند----کارت های کامپیوتری سابق-----در قیامت بر اساس برنامه این کارت ها جسم جدید می یابد...انسانی ناقص چیزی شبیه حیوانات...

  • در این دنیای پر مشغله، معمولا طومار ها کمتر خواننده دارند. مختصر و موجز بنویسید، اگر میتوانید!

  • آقای مرادی با سلام خدمت شما .
    جواب سئوالی را که پرسیده بودید را فرستادم اما نمیدانم به علت طولانی بودن نوشته ، قابل چاپ خواهد بود و یا نه . دلیل آن به عهده سر دبیر .

  • در جواب به سئوال آقای مرادی و چرایی دیر پاسخ دادن
    باسلام خدمت شما ، آقای مرادی . قبل ازاینکه به سئوال شما پاسخ بدهم ، باید دو نکته را توضیح دهم . اول اینکه من جزء آن دسته از افرادی هستم که برای امرار معاش زندگیشان ، میباید هفتادودو ساعت در هفته کار کنند . دوم ، من از قبال مطالب نوشتنی ، پولی دریافت نمی کنم . به همین دلیل وقت کمی دارم که می باید به دقت آنرا تقسیم کنم برای همه چیز !!!
    من در دوران جوانی و درس وکتاب و امتحان برای درس دینی ، برای پایان نامه ای ، میباید مطلبی را در رابطه با دین زرتشت تهیه می کردم . به ناچار سه دین دیگر را هم برای بررسی بیشتر انتخاب کردم . یهودی ، مسیحی و اسلام .وقتی که به دین اسلام رسیدم ، در همان اول ، روی سوره البقره متوجه شدم که مطلب زیادی جمع آوری کرده ام .سعی کردم که همان مطلب را در جواب سئوال شما بفرستم . امکان نداشت به دلیل طولانی بودن . سعی کردم که آنرا کوتاه کنم با توجه به اینکه " شیر بی یال و دُم واشکم " نشود . "
    سوره البقره دارای دو معنی است . معنی اول به عنوان تغیر مسیر و دوم به معنای گاو ماده است . دومین سوره و بلندترین سوره ُ قرآن است که شامل دویست و هشتاد و شش آیه است که در زمان هجرت محمد به مدینه گفته و یا نازل شده است . در این دویست وهشتاد وشش آیه چندین مطلب آمده که مهمترین آنها عبارتند از : درگیری با قوم یهود و نصارا که بیشترین درگیری با قوم یهود است .پس از آن میتوان آداب روزه داری وسپس نحوی جدایی مرد از زن و در نهایت موضوع تجارت و ربا را از مضوعات مهم ( از دید من ) در این سوره دید .
    اولین جمله این سوره مثل مابقی سوره ها با جمله " بنام خداوند بخشنده مهربان " شروع میشود .در این سوره ، پنجاه وشش بار کلمه کفر ، کافر ، کافران تکرار شده است . در دین اسلام ما با سه نوع اندیشهُ مخالف خدا ، از طرف انسانِ مخلوق او روبرو هستیم .کافر ، مشرک ، مرتد . کافر یعنی کسی که موجودیتِ خالق او ، یعنی خداوند را انکار کند .
    مشرک یعنی کسی که برای خدا شریک بسازد .
    مرتد یعنی کسی که ترک دین کند . جزای هر سه تای این تفکر قتلِ واجب است . در آیه صد و نود به صراحت میگوید که با کفار و مشرکین کار زار کنید و آنان را به قتل برسانیددر هر کجا که هستند . ( نگاه کنید به عوامل داعش که مردم بیگناه را در پاریس به رگبار بستندبه نام دین اسلام .) تناقص عجیبی که در وهله به نظر من رسید اینست که پیامبر در آیه صدو سی وهشت میگوید به طرفداران ادیان کتاب دار :بر سر وجود خدا بین ما بحث و جدلی نیست و او پروردگار ما وشماست . منتها ما تنها ملتی هستیم که خدا را به یکتایی شناخته و از روی خلوص پرستش میکنیم .در اینجا باید متذکر شد که مگرنه ابنکه قوم یهود ونصارا به خدای یکتا معتقد و دارای کتاب و پیامبر نیز هستند پس چه اصراری است که در آیه صدوسی وشش از جانب خداوند ، محمد به قوم یهود ونصارا میگوید : مانند مسلمین شوید و به دین اسلام گروید که تنها راه حق است و اگر دین شمامسلمین را نپذیرفتند ، بدانید که آنها بر باطل هستند و خداوند دعای اهل ایمان ( ففط مسلمین ) را میشنود . در آیه صدو چهل و یک میگوید : مردم سفیه و بی خرد خواهند گفت وقتی بیت المقدس است قبله اولی ، چرا حالا به سمت کعبه روند وپیامبر از جانب خداوند به آنها میگوید که مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند . در آیه بعدی میگوید : به این دلیل کعبه را قبله قرار دادیم که ببنیم که چه کسی با پیامبر بیعت میکند . موضوع جالب در پایان آیه صدوچهل ویک در این است که پیامبر از طرف خداوند میگوید که : خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند ". حال سئوال اینست که چرا خداوند بین انسانها یعنی مخلوقینش فرق میگذارد و یکی را از دید خودش به راه راست هدایت میکند ودیگری را گمراه . مگر نه اینست که خداوند اصولاٌ گمراه کردن انسان را به عهده شیطان گذاشته است و دائم انسان را از شر شیطان میترساند . در اینجا بد نیست که یادآوری کنم که در ادیانی که من مطالعه کرده ام از جمله زردشتی ، یهودی، مسیحی واسلام، کار شیطان فقط و فقط گمراه کردن انسان ( چه مرد چه زن ) است و به بقیه موجودات زنده دیگر کاری نداردوموجودات رنده دیگر تا زمانی که جان در بدن دارند از شز دسیسه های شیطان در امان هستندو قطعاٌ یک راست به بهشت میروند . در آیه صدو سی چهار آمده که یهود ونصارا به مسلمانان گفتند که به آیین ما در آیید تا راه راست یافته و طریق حق پویید. بعد پیامبر از جانب خداوند میگوید : " ما دین اسلام را که آیین ستوده ابراهیم است، پیروی میکنیم که پاک ومنزه از شرک است ." مشرکین یعنی کسانیکه برای خدا شریک میسازند ، در حالیکه قوم یهود ونصارا کتاب دینی دارند وخدا پرست هستند ومعتقد به خدای یگانه هستند . پس دعوا در این آیه ، گرویدن به دین دیگری است و محمدمیخواهد که همه افراد به دین جدید که محمد میگوید ، بپیوندند.سپس در آیه بعدی میگوید که مسلمین کتاب بقیه ادیان دیگر را قبول دارند و به هر چه از طرف خداست ، گرویده و تسلیم فرمان اوهستند. اما بلافاصله در آیه صدو سی وشش دوباره تاٌکید میکند که :" پس اگر به آنچه شما ایمان آورید ، یهود ونصارا نیز ایمان میآورند ، راه حق یافته اند و اگر از حق روی برگردانندوآیین شما را نپذیرند ، شک نیست که آنها به خلاف حق یعنی بر باطل خواهند بود و شما دل قوی داریدکه خداوند از شر و آسیب آنها ، شما را نگه میدارد . چه دعای اهل ایمان را میشنود . در آیه صدوپنجاه به همه مسلمین از طرف خداوند و از زبان محمدتکلیف میشود که در هر کجا که هستید و در هر زمان به وقت دعا به سمت کعبه رویدتا نعمت و راحتی برای شما بیاورم ، چرا که این طریق حق وثواب است . در پایان آیه دویست و دوازده آمده است : خداوند هر که را خواهد به راه راست بنماید . در پایان آیه دویست سی وشش آمده است خداوند به هر کار نیک و بد انسان آگاه است . در آیه دویست وپنجاه آمده است : " پس به یاری خدا کافران را شکست دادید....و اگر خدابرخی از مردم را در مقابل بعضی دیگر بر نمی انگیخت ، فساد روی زمین را فرا میگرفت . لیکن خدای متعال ، خداوند فضل و کرم بر همه عالم است . در آیه دویست و شصت وهشت آمده : " خدا فیض حکمت و دانش را به هر که خواهد عطا کند و این حقیقت را جز خردمندان عالم نفهمند . " این چند مثال از آیه دویست دوازده به بعد را آوردم تا متذکر شوم که خداوند از دید خودش و بنا به گفته فرستاده اش یعنی محمد ، بین مخلوقینش فرق میگذارد وهر که را بخواهد پاداش میدهد . !! جالبی موضوع شیطان در این سوره در این است که خداوند دست این خالق قبلاٌ متعهدش را در تمام امور باز میگذارد که در هر لحظه و هر مکان ، جانشین خدا که انسان باشد را بفریبد و به ناچار خداوندمجبورشود بعضی را به جهنم وبعضی دیگر را به بهشت بفرستد . سئوال ساده من اینست که چرا خداوند شیطان را مانند بقیه فرشتگانش ، سر جای خودش نمی نشاند که اولاٌ مجبور به ساختن جهنم و دم و دستگاهش بشود و ثانیاٌ مجبور شود که برای آنها دائماٌ فرستاده مخصوص بفرستد تا انسانها را همیشه آگاه کنند از شر شیطان . به نظر من عجب کار بیهود ای .
    در ضمن من محض یاد آوری میگویم که شخصاٌ مبلغ هیچ دینی و معتقد به هیچ چارچوب اندیشه ای که جستجو و کنکاش انسانها را ، محدود کند نیستم . اما در طی شناخت روی ادیان زردشتی ، یهودی ، مسیحی و اسلام ،به این نتیجه رسیدم که در بین این چهار دین ، کمترین دینی که مبلغ نقش شیطان ویا اهریمن و یا ابلیس برای گمراهی انسان بوده است ، دین زردشت است . بنا به این آمار : در همین سوره البقره پنجاه وشش بار کلمه کافر آمده است که میانگین آن میشودپنج بار در هر آیه .یعنی در هر پنج آیه ، یک بار کلمه کافر آمده است .در حالیکه در " گاتها سروده های مینوی زردشت " دویست وشش بار کلمه " اهورامزدا " آمده و پس از آن ، صدو هشتاد بار کلمه " راستی " و سپس صدو هفتاد دو بار کلمه "اندیشه نیک " آمده است با همه این احوال ، میدانیم که در پایان دوران حکومت ساسانیان ، موبدان زردشتی با مردم چه رابطه ای داشتند وچه کرده بودند .
    با مطالعه قرآن ،اولین مطلبی که برای خواننده مسجل میشود ، اینست که از اول میباید بپذیرد که اصول علمی در این کتاب راهی ندارد و تمامی تغیرات و بوجودآمدن در این جهان ، تابع نظر وتصمیم گیرندهآن است . حال نام او از نظر نویسنده این کتاب ، الله ، خداوند ویا هر نام دیگری که برای سازنده اش در نظر بگیرید .!!
    دومین مطلبی که به راحتی از خواندن این کتاب بدست می آید ، بودن دو تضاددر هر موضوعی است .بطور مثال : مومن ، بی ایمان . صالح ، منافق . بهشت ، جهنم . شیطان ، پری . درستکاران ، نابکاران . جالبی موضوع در این است که سازنده این جهان یعنی خداوند بر همه امر بی ایمانیان و نابکاران و حتی شیطان وقوف کامل دارد و دست شیطان را باز میگذارد در هر دسیسه ای برای فریب انسان که بعداٌ او را به جنهم بفرستد . تمامی پیامبران شناخته شده ودارای کتاب ، عنوان شیطان و نقش وحشتناک او را هم چنان قبول دارند که همیشه در حال دسیسه کردن و گمراه کردن انسان است .
    در پایان میتوانم با صرحت این را اضافه کنم که این روحانیون و مبلغان واقعاٌ دینی اسلام ایرانی ، از جمله آقای خمینی ، رفسنجانی ، خامنه ای .... چه جامعهُ فاسد وآلوده از هر نظر در این چهار ده بوجود آورده اند . شک نکنید که این افراد سعی کردند که قواعد قرآن را در جامعه ایران پیاده کنند وما مردم ایران امروز با چراغ باید بگردیم که یک روحانی آلوده نشده به فساد را بیابیم . جامعه معمولی و نه بیمار ، پیش کش .
    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
    چون حقیقت ندیدند ، ره افسانه زدند .

    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    ناخلف باشم اگر من به جوئی نفروشم .
    اوس کاظم بنا .

  • در جواب به سئوال آقای مرادی و چرایی دیر پاسخ دادن
    باسلام خدمت شما ، آقای مرادی . قبل ازاینکه به سئوال شما پاسخ بدهم ، باید دو نکته را توضیح دهم . اول اینکه من جزء آن دسته از افرادی هستم که برای امرار معاش زندگیشان ، میباید هفتادودو ساعت در هفته کار کنند . دوم ، من از قبال مطالب نوشتنی ، پولی دریافت نمی کنم . به همین دلیل وقت کمی دارم که می باید به دقت آنرا تقسیم کنم برای همه چیز !!!
    من در دوران جوانی و درس وکتاب و امتحان برای درس دینی ، برای پایان نامه ای ، میباید مطلبی را در رابطه با دین زرتشت تهیه می کردم . به ناچار سه دین دیگر را هم برای بررسی بیشتر انتخاب کردم . یهودی ، مسیحی و اسلام .وقتی که به دین اسلام رسیدم ، در همان اول ، روی سوره البقره متوجه شدم که مطلب زیادی جمع آوری کرده ام .سعی کردم که همان مطلب را در جواب سئوال شما بفرستم . امکان نداشت به دلیل طولانی بودن . سعی کردم که آنرا کوتاه کنم با توجه به اینکه " شیر بی یال و دُم واشکم نشود . "
    سوره البقره دارای دو معنی است . معنی اول به عنوان تغیر مسیر و دوم به معنای گاو ماده است . دومین سوره و بلندترین سوره ُ قرآن است که شامل دویست و هشتاد و شش آیه است که در زمان هجرت محمد به مدینه گفته و یا نازل شده است . در این دویست وهشتاد وشش آیه چندین مطلب آمده که مهمترین آنها عبارتند از : درگیری با قوم یهود و نصارا که بیشترین درگیری با قوم یهود است .پس از آن میتوان آداب روزه داری وسپس نحوی جدایی مرد از زن و در نهایت موضوع تجارت و ربا را از مضوعات مهم ( از دید من ) در این سوره دید .
    اولین جمله این سوره مثل مابقی سوره ها با جمله " بنام خداوند بخشنده مهربان " شروع میشود .در این سوره ، پنجاه وشش بار کلمه کفر ، کافر ، کافران تکرار شده است . در دین اسلام ما با سه نوع اندیشهُ مخالف خدا ، از طرف انسانِ مخلوق او روبرو هستیم .کافر ، مشرک ، مرتد . کافر یعنی کسی که موجودیتِ خالق او ، یعنی خداوند را انکار کند .
    مشرک یعنی کسی که برای خدا شریک بسازد .
    مرتد یعنی کسی که ترک دین کند . جزای هر سه تای این تفکر قتل واجب است . در آیه صد و نود به صراحت میگوید که با کفار و مشرکین کار زار کنید و آنان را به قتل برسانیددر هر کجا که هستند . ( نگاه کنید به عوامل داعش که مردم بیگناه را در پاریس به رگبار بستندبه نام دین اسلام .) تناقص عجیبی که در وهله به نظر من رسید اینست که پیامبر در آیه صدو سی وهشت میگوید به طرفداران ادیان کتاب دار :بر سر وجود خدا بین ما بحث و جدلی نیست و او پروردگار ما وشماست . منتها ما تنها ملتی هستیم که خدا را به یکتایی شناخته و از روی خلوص پرستش میکنیم .در اینجا باید متذکر شد که مگرنه ابنکه قوم یهود ونصارا به خدای یکتا معتقد و دارای کتاب و پیامبر نیز هستند پس چه اصراری است که در آیه صدوسی وشش از جانب خداوند ، محمد به قوم یهود ونصارا میگوید : مانند مسلمین شوید و به دین اسلام گروید که تنها راه حق است و اگر دین شمامسلمین را نپذیرفتند ، بدانید که آنها بر باطل هستند و خداوند دعای اهل ایمان ( ففط مسلمین ) را میشنود . در آیه صدو چهل و یک میگوید : مردم سفیه و بی خرد خواهند گفت وقتی بیت المقدس است قبله اولی ، چرا حالا به سمت کعبه روند وپیامبر از جانب خداوند به آنها میگوید که مشرق و مغرب از آن خداست و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند . در آیه بعدی میگوید : به این دلیل کعبه را قبله قرار دادیم که ببنیم که چه کسی با پیامبر بیعت میکند . موضوع جالب در پایان آیه صدوچهل ویک در این است که پیامبر از طرف خداوند میگوید که : خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند ". حال سئوال اینست که چرا خداوند بین انسانهافرق میگذارد و یکی را از دید خودش به راه راست هدایت میکند ودیگری را گمراه . مگر نه اینست که خداوند اصولاٌ گمراه کردن انسان را به عهده شیطان گذاشته است و دائم انسان را از شر شیطان میترساند . در اینجا بد نیست که یادآوری کنم که در ادیانی که من مطالعه کرده ام از جمله زردشتی ، یهودی، مسیحی واسلام، کار شیطان فقط و فقط گمراه کردن انسان ( چه مرد چه زن ) است و به بقیه موجودات زنده دیگر کاری نداردوموجودات رنده دیگر تا زمانی که جان در بدن دارند از شز دسیسه های شیطان در امان هستندو قطعاٌ یک راست به بهشت میروند . در آیه صدو سی چهار آمده که یهود ونصارا به مسلمانان گفتند که به آیین ما در آیید تا راه راست یافته و طریق حق پویید. بعد پیامبر از جانب خداوند میگوید : " ما دین اسلام را که آیین ستوده ابراهیم است، پیروی میکنیم که پاک ومنزه از شرک است ." مشرکین یعنی کسانیکه برای خدا شریک میسازند ، در حالیکه قوم یهود ونصارا کتاب دینی دارند وخدا پرست هستند ومعتقد به خدای یگانه هستند . پس دعوا در این آیه ، گرویدن به دین دیگری است و محمدمیخواهد که همه افراد به دین جدید که محمد میگوید ، بپیوندند.سپس در آیه بعدی میگوید که مسلمین کتاب بقیه ادیان دیگر را قبول دارند و به هر چه از طرف خداست ، گرویده و تسلیم فرمان اوهستند. اما بلافاصله در آیه صدو سی وشش دوباره تاٌکید میکند که :" پس اگر به آنچه شما ایمان آورید ، یهود ونصارا نیز ایمان میآورند ، راه حق یافته اند و اگر از حق روی برگردانندوآیین شما را نپذیرند ، شک نیست که آنها به خلاف حق یعنی بر باطل خواهند بود و شما دل قوی داریدکه خداوند از شر و اسیب آنها ، شما را نگه میدارد . چه دعای اهل ایمان را میشنود . در آیه صدوپنجاه به همه مسلمین از طرف خداوند و از زبان محمدتکلیف میشود که در هر کجا که هستید و در هر زمان به وقت دعا به سمت کعبه رویدتا نعمت و راحتی برای شما بیاورم ، چرا که این طریق حق وثواب است . در پایان آیه دویست و دوازده آمده است : خداوند هر که را خواهد به راه راست بنماید . در پایان آیه دویست سی وشش آمده است خداوند به هر کار نیک و بد انسان آگاه است . در آیه دویست وپنجاه آمده است : " پس به یاری خدا کافران را شکست دادید....و اگر خدابرخی از مردم را در مقابل بعضی دیگر بر نمی انگیخت ، فساد روی زمین را فرا میگرفت . لیکن خدای متعال ، خداوند فضل و کرم بر همه عالم است . در آیه دویست و شصت وهشت آمده : " خدا فیض حکمت و دانش را به هر که خواهد عطا کند و این حقیقت را جز خردمندان عالم نفهمند . " این چند مثال از آیه دویست دوازده به بعد را آوردم تا متذکر شوم که خداوند از دید خودش و بنا به گفته فرستاده اش یعنی محمد ، بین مخلوقینش فرق میگذارد وهر که را بخواهد پاداش میدهد . !! جالبی موضوع شیطان در این سوره در این است که خداوند دست این خالق قبلاٌ متعهدش را در تمام امور باز میگذارد که در هر لحظه و هر مکان ، جانشین خدا که انسان باشد را بفریبد و به ناچار خداوندمجبورشود بعضی را به جهنم وبعضی دیگر را به بهشت بفرستد . سئوال ساده من اینست که چرا خداوند شیطان را مانند بقیه فرشتگانش ، سر جای خودش نمی نشاند که اولاٌ مجبور به ساختن جهنم و دم و دستگاهش شود و ثانیاٌ مجبور شود که برای آنها دائماٌ فرستاده مخصوص بفرستد تا انسانها را همیشه آگاه کنند از شر شیطان . به نظر من عجب کار بیهود ای .
    در ضمن من محض یاد آوری میگویم که شخصاٌ مبلغ هیچ دینی و معتقد به هیچ چارچوباندیشه ای که جستجو و کنکاش انسانها را ، محدود کند نیستم . اما در طی شناخت روی ادیان زردشتی ، یهودی ، مسیحی و اسلام ،به این نتیجه رسیدم که در بین این چهار دین ، کمترین دینی که مبلغ نقششیطان ویا اهریمن و یا ابلیس برای گمراهی انسان بوده است ، دین زردشت است . بنا به این آمار : در همین سوره البقره پنجاه وشش بار کلمه کافر آمده است که میانگین آن میشودپنج بار در هر آیه .یعنی در هر پنج آیه ، یک بار کلمه کافر آمده است .در حالیکه در " گاتهاسرود های مینوی زردشت " دویست وشش بار کلمه " اهورامزدا " آمده و پس از آن ، صدو هشتاد بار کلمه " راستی " و سپس صدو هفتاد دو بار کلمه "اندیشه نیک " آمده است با همه این احوال ، میدانیم که در پایان دوران حکومت ساسانیان ، موبدان زردشتی با مردم چه رابطه ای داشتند وچه کرده بودند .
    با مطالعه قرآن ،اولین مطلبی که برای خواننده مسجل میشود ، اینست که از اول میباید بپذیرد که اصول علمی در این کتاب راهی ندارد و تمامی تغیرات و بوجودآمدن در این جهان ، تابع نظر وتصمیم گیرنده است . حال نام او از نظر نویسنده این کتاب ، الله ، خداوند ویا هر نام دیگری که برای سازنده اش در نظر بگیرید .!!
    دومین مطلبی که به راحتی از خواندن این کتاب بدست می آید ، بودن دو تضاددر هر موضوعی است .بطور مثال : مومن ، بی ایمان . صالح ، منافق . بهشت ، جهنم . شیطان ، پری . درستکاران ، نابکاران . جالبی موضوع در این است که سازنده این جهان یعنی خداوند بر همه امر بی ایمانیان و نابکاران و حتی شیطان وقوف کامل دارد و دست شیطان را باز میگذارد در هر دسیسه ای برای فریب انسان که بعداٌ او را به جنهم بفرستد . تمامی پیامبران شناخته شده ودارای کتاب ، عنوان شیطان و نقش وحشتناک او را هم چنان قبول دارند که همیشه در حال دسیسه کردن و گمراه کردن انسان است .
    در پایان میتوانم با صرحت این را اضافه کنم که این روحانیون و مبلغان واقعاٌ دینی اسلام ایرانی ، از جمله آقای خمینی ، رفسنجانی ، خامنه ای .... چه جامعهُ فاسد وآلوده از هر نظر در این چهار ده بوجود آورده اند . شک نکنید که این افراد سعی کردند که قواعد قرآن را در جامعه ایران پیاده کنند وما مردم ایران امروز با چراغ باید بگردیم که یک روحانی آلوده نشده به فساد را بیابیم . جامعه معمولی و نه بیمار ، پیش کش .
    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
    چون حقیقت ندیدند ، ره افسانه زدند .

    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    ناخلف باشم اگر من به جوئی نفروشم .
    اوس کاظم بنا .

1 2 3