فواد محمدی | #علیه_فراموشی | (۱)

View Comments (1)

  • این ها تن شریف آدمی هستند که بدست جانیان بی صفت کشته می شوند .پدر و مادر دارند ، فرزند دارند . عاشق و معشوقه هایی دارند، خاطراتشان در قلب عزیزانشان می ماند ،مگر می شود انسانی را چنین به جرم اعتراض کشت و در قواعد پیدا و ناپیدای هستی جان و روح سالم به در برد ؟ مگر میشود در این جهان منظم برگی را بی قاعده و به خطا بجنبانی و سرنوشتت نجنبد گریبانت جایی گرفتار نیاید؟
    انگشتت را روی ماشه می بری و می کِشی و می کُشی؟ همین؟ گرمی حیات و آرزوهایی را سرد کنی و شمعدان حیاتت از بادها در امان بماند؟
    نه . چیزی در روح تو در وجدان تو در فهم تو عوض میشود.آن چیز در روح و وجدان و فهم فرزندت فرو می رود . آن چیز از فرزند و همسر و مادر و کسان تو چیزهای دیگری می سازد که به گردش ایام بدتر و ویران تر خواهد شد. هرچقدر هم خدا و فقاهت و تشرع به پشتوانه اش بیاوری ،ذره ای نجاتت نخواهد داد . کرامت جان آدمی و خون و حیات بر باد رفته او میچرخد و میآید بر تو آوار میشود... جائی ، هنگامی و به گونه ای که بدترین حالت ممکن برای تو خواهد بود. و هر کس به هر اندازه ،به هر اندازه ، به هر اندازه در این راستا موافقت و مرافقت و یاری ئی در پس یا پیش این خون ریزی رسانده باشد در فلاکت پس از آن سهم خواهد برد.
    انرژی و قواعد این عالم از راه به بیراهه و از حی به هدر نمی رود . هیچ دمی ،هیچ دمی ،هیچ دمی مهدور نیست !
    اما وجدانی که تباه و سیاه شده ، روحی که در
    عفونتِ قانقاریای توحشِ مرگ فرونشسته چه میفهمد که تن آدمی چرا شریف است و جان آدمیت چیست و هر قدر لباس زیبا بپوشد و دکمه بر دکمه تا خرتناق وحش گره بزند نشانی از آدمیت نخواهد یافت.
    پس باش تا اجل معهود به تلبس ابلیس چنگ اندازد و درد چون زوزه های گرگ از جانت بیرون شود و به جلوه های مرگی سزاوار جان دهی و باقی را که من بر آن نادانم به سزای دانائی ِ ناگزیر دریابی...می گویند فشار دندان بر دندان است ،نمیدانم. اما میدانم که به سزای جانی که گرفتی هیچ تشرع و فقاهتی به فریادت نخواهد رسید . مگر در همین جهان به عدل واگذار شده باشی و جانت را به صافی سپرده باشی و گرگ جانت را از آتش عدل و راستی رانده باشی، هر چند بعیدها در بعید است.