تجربه دینی با پوست


پیشترها شمار معدودی از جوانان بودند که از هدف و غایت دین می‌پرسیدند. کسانی هم در کسوت متفکران دینی توصیه می‌کردند دین را در همین باورهای عامیانه و مناسک متعارف نبینید. دین گوهری دارد که از آن غفلت کرده‌ایم. اگر از این پوسته‌ها به آن مغز واصل شویم، چشم‌مان به دنیای دیگری گشوده خواهد شد و روز و روزگارمان به کلی دگرگون می‌شود. آنها که می‌پرسیدند دین متعارف دل‌شان را گرم نمی‌کرد. کسانی هم که پاسخ می‌دادند مخاطب خود را به دینی ارجاع می‌دادند که فعلا از دسترس دور افتاده است. با تفسیری تازه از یک آیه قرآن یا ذکر حدیث و حکایتی تاریخی مخاطب خود را سیراب و مست می‌کردند.

امروز اما ماجرای دیگری در کار افتاده است. پیام دینی صورت مادی یافته و پیش چشم مخاطب تجسم پیدا کرده است. مخاطب باید به این صورت تجسم یافته بنگرد، تن مادی‌ شده‌اش را لمس کند، و در باره آن قضاوت کند. امروز باید پرسید تن مادی شده پیام دینی با مردم چه می‌کند؟ آن روزها سخن دینی مثل موسیقی بود. اگر به جانت می‌نشست، چندین بار می‌شنیدی و لذت می‌بردی. امروز کلام دینی مثل یک ساختمان است. جلوه‌ها و جاذبه‌های بنا، معماری آن، وسعت و تنگی آن، چشم‌اندازهایی که ایجاد می‌کند، ساکنانی که در آن رفت و آمد می‌کنند موضوعیت پیدا کرده است. مردم این بار نه با گوش، با چشم نه با چشم، با پوست مخاطب کلام دینی‌اند. مهم این است که مردم با پوست خود چه چیزی را لمس می‌کنند و از تماس بدنی‌شان با دین، چه حسی در درونشان رسوب می‌کند؟

گفته‌اند به حکم شریعت و قانون دو تن را که جرمشان هتک حرمت پیامبر خدا بوده، به دار آویخته‌اند. من از حیث نسبت این اقدام با شریعت و قانون چیزی نمی‌دانم. اما می‌دانم این دو بدن سرد، مقابل پنجره‌های بنای دین تکان می‌خورند. ساکنان را تهدید می‌کنند تا حتی در مخیله‌هاشان خطا نکنند. دیگر ماجرای موسیقی پیام دین در میان نیست. ترس است که به جای هوا باید تنفس شود. آیا هیچ متولی دین دلسوخته‌ای نیست که نگران چیزی باشد که در دل‌ها و قلب‌ها رسوب می‌کند؟

چهل و اندی سال است بنایی در عرصه سیاست ساخته شده که نام دین بر پیشانی دارد. احتمالاً کسانی که تولید ترس می‌کنند، پیشتر از امکان زلزله‌ای می‌ترسند که ممکن است بقاء این بنا را به مخاطره بیاندازد. اما خوب است بدانند ترس به خلاف بتن و آهن که به قوت بنا کمک می‌کند، نمی‌ است که آرام آرام، بنا را سست می‌کند و به پیش می‌رود. اگر زلزله‌ای هم در کار باشد، از همان رسوبات عمیق نهفته در دل و جان مردم برخواهد خاست. مردمانی که نه اعتراض می‌کنند و نه سخنی برمی‌آورند. سکوت می‌کنند و تماشا. اگر در دل‌هاشان هم سوالی در کار باشد، سوال از این است که پس آن خدایی که اینهمه از رحمانیت‌اش می‌گویند کجاست؟ پیامبری که می‌‌گویند برای مردمان عالم رحمت است چرا رخ نشان نمی‌دهد؟

نظامی که به نام خدا استوار شد، خوب می‌تواند تجلی خدای جبار باشد. اما عمیقاً از تجلی رحمت خدا عاجز است. در برآوردن آب و آبادانی و رفاه مردمان ناتوان است. نمی‌تواند لب‌ها را پر لبخند کند. شادی و عشق در مردمان برانگیزد. رنگ پوست‌های مردمان کوچه و بازار را گلگون کند و رگ‌های زندگی را سیراب کند. این واقعیت تلخ، رسوبات عمیقی در درون مردم ایجاد کرده است. این رسوبات، چندان لایه لایه و عمیق‌اند که در حافظه یک نسل باقی نمی‌مانند بلکه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. تجربه رسوب کرده از دین، با تفسیرهای تازه از قرآن و ذکر احادیث و حکایات جذاب تاریخی، به این زودی‌ها ساییده نمی‌شود. دیگر کلام و تفسیرهای تازه راهگشا نیست. باید سکوت کرد و به گذر زمان دل بست و شاید فراموشی مردم.

منبع: کانال تلگرام نویسنده

View Comments (7)

  • رهي معيري:
    زندگي خوشتر بود در پرده وهم و خيال
    صبح روشن را صفاي سايه مهتاب نيست!

    نوع انسان را نه تنها از وهم و خيال گزيري نيست، بلكه اين همان قدرت تخيل و نيروي وهم است كه هنر و صنعت و حركت متعالي انسان را ممكن ميكند. پايه اعتقادات ديني و تصور ما فوق طبيعت هم بر همين نيروي وهم گذاشته شده.
    اما فرق است بين توهم جنون آميز و جنايت بار و طراحي شيوه هاي هرچه پيچيده تر براي تقلب و دزدي و استثمار و زورگويي، و آن قدرت تخيلي كه به دنبال زيبايي ها ست و خالق آثار هنري والا.
    آن بالندگي كه بالاترين خيال را در وجود خالقي (خدايي) بخشنده در ذهن و ضمير خود و مردمان ميپرورد، و آن روح بيماري كه به بهانه توهمات خويش از دين و خدا، هر دين و هر خدايي، انواع تجاوز و ظلم را توجيه ميكند.
    دين و اعتقادات ديني بخشي از فرهنگ مردم هستند و مردمي با فرهنگ بيمار و گرفتار انواع محروميتها و ناداني ها نميتواند دين و اعتقادات مذهبي پيشرفته و سالمي داشته باشد. اگرجامعه تجاوز به حق و حريم افراد را مطلقا مردود و مطرود دانست، هيچكس با ارجاع به هيچ كتاب و سنتي نميتواند جرم و جنايت خود را توجيه كند. مبارزه ممكن و مفيد با اعمال مجرمانه در همه انواع آن است كه ميتواند كار ساز باشد، بخصوص به اين دليلي كه در اين مبارزه براي دفع شرور از نيروي بخش معتقد و پرهيزگار جامعه بي نياز نيستيم.
    همچنين بسيارند كساني كه با توهماتي كاملا سواي دين همانگونه عمل ميكنند كه حكام داعشي معتقد به حجاب اجباري و شكنجه مخالفان عقيدتي و قصاص.

  • در این معامله مردم با ملایان که اسمش را انقلاب اسلامی گذاشتیم شدیداً متضرر شدیم ، و تنها سودی که بردیم آگاهی از زیانهای مخدر دین که چه بلایی سر آدم می آورد ، آن خوش خیالی ها که تا پیش از انقلاب اسلامی در مخیله ما جا گرفته بود و آقای کاشی هم به آن اشاره داشتند واقعیت دارد ، آن دوستی که از کتابهای شریعتی و بعد نهج البته و نماز شب گفت داستان زندگی بسیاری از مردم است که با شروع انقلاب تصور می کردند که تو شله زرد گوشت پیدا کرده اند و عجبا از دگم بودن این آخوندها که مملکتی به عظمت ایران با اینهمه ثروت و با مردمانی چنین نرم و آرام چه راحت به چنگشان افتاد و اگر عقل داشتند باید مردم را بهتر شناسایی می کردند و عملکردی شایسته تر از خود بروز می دادند که برای قرن‌ها باقی بمانند اما حقیقت این بود که آنها احمق تر از این حرفها بودند که ما می پنداشتیم ! از همان خمینی بگیر تا این شوت روانی خامنه ای ازگل که مایه خجالت من است که او را همردیف بزرگان سیاست بنامم!

  • جناب نویسنده انگار بجای غم ایران و‌ مردمش، نگران اسلامی است که بقول خودش دو جنازه به دار آویخته را زینت در ورودی ساختمانش کرده است و توصیه به سکوت و امید فراموشی مردم(و لابد شانس برقراری دوباره این سیستم وحشتزا)! از نویسنده میپرسم،آیا شما شرمی حس نمیکنید؟! آیا ایران و هم‌میهنانتان این اندازه در برابر شیفتگی‌تان به دین اسلام بی‌ارزشند؟! آیا شما مطمئن هستید که انسانید؟!!!

  • جانا سخن از زبان ما می گویی که در عنفوان نوجوانی با نوشته های شریعتی آشنا شدیم و بعد در اوایل انقلاب چندین دوره توضیح المسائل خواندیم تا دینداری مان رنگ فقه و نجاست و طهارت و ...بگیرد و حتی در سر هوای طلبه شدن هم بود که خوشبختانه نشد! و بعد با خواندن نهج البلاغه دیندار دو آتیشه ای که نماز شبش ترک نمیشد ولحظه ای عدالت علی از جلوی چشمانش محو نمیگشت! بگذریم که بتدریج با خواندن کامل قرآن و تناقضات بسیار آن نمی که نویسنده به آن اشاره کرد به وجودمان رسوخ کرد و بعدا با خواندن تاریخ و ادبیات و جامعه شناسی و عرفان و سیاست و ....کتاب های ( به اصطلاح ملحدین غربی) چشم و گوشمان بیشتر باز شد و فهمیدیم خدا قرن ها قبل مرده بوده و ما هنوز بیخبر بوده ایم!
    علی ایحال در مرز 60 سالگی خوشحال هستم که حقیقت دینی که فقط در عالم هپروت و خیالی مانور می داد به عینه برای همه مشخص شده است. به نظرم اگر خدا هم قصد داشت بر روی زمین حکومت کند، حکومتی ضد بشری شبیه به داعش و القاعده و طالبان و ولایت فقیه داشت که مشترکات شان 99.99 درصد است و اختلاف شان یک درصد!لااقل داعشی ها دروغگو و ریاکار و فاسد و دزد نبودند و مهمتر آنکه به جنایت هایشان افتخار هم می کردند ولی حکومت ولایت فقیه که منبعث از تشیع است و به ریا و دروغ و تقلب و تظاهر آراسته است جرثومه تجمع همه رذایل است!
    بلی! باور به دین فقط باید ذهنی و تخیلی که کودکان بهترین دینداران هستند! اگر بزرگتر شدی و خواستار دلایل علمی بر وجود و ظهور مهدی موهوم باشی حکم تو همان طناب دار است که قاطع ترین برهان متولیان دین بر برحق بودن شان است تا تو را مجاب کنند!
    از طرف دیگر نگرانی برای کشور این است که نسل جوان که نه مطالعه دارد و نه کنجکاوی و پرسشگری و نه حوصله تحمل شرایط سخت سازندگی و و تخصص و کارآیی و خودساختگی وزیر بار تجربه دیگران می رود و بیشتر خواسته هایی دارد که درست یا غلط در دنیای امروز دیده می شود چه با مملکت خواهد کرد؟

  • قانون سب نبی که برگرفته از فقاهت ، فقیهان اسلام است ، دستاویزی برای حکومت اسلامی است در خود قرآن ، عنوان شده که پیامبر اسلام فردی بشری و مانند دیگر افراد بشر است ، حتی در سوره نصر خطاب به پیامبر اسلام گفته شده که استغفار کند

  • این بنای دین در زمان موسس خود هزار بار از این وحشتناک‌تر بوده است.در هنگام اشغال ایران این بنا به چنان هیات مهیبی درآمد که پس از ۱۴ قرن هنوز ماستمالان و مشاطه‌گران و گریمورهای مزدور و بی‌غیرت هنوز نتوانسته‌اند چهره کریه این بنای اهریمنی را بزک و خوشایند کنند. این بنا فقط در خور کلنگ و بیل است و لاغیر.

  • مژده بر باورمندان ایران که علیرغم صحت نوشته های این متن هیچ نگران حذف دین از زندگی مردمان نباشید. تاریخ این کشور سرشار از فجایع و نکبتهایی است که ریشه در باورهای دینی مردم داشته و ادبیات ما مشحون از تحذیر در مورد بدسگالی وعاظ و دین فروشان است. ولی در سال ۱۳۵۷ تقریبا همه ملت چه بیسواد و چه دانشگاهی یا روشنفکر برای فرار از مدرنیته ی غیرخودی (!!!) دست به دامان مشتی ملای متحجر شدند تا آنها را به درجه آدمیت ارتقا بدهند و خود گم شده خویش را پیدا کنند. آنها نه به درس تاریخ گوش دادند و نه به هشدارهای فرهنگ و ادب ما وقعی گذاشتند. پس همیشه برای بلاهت و خرافی گری دری باز خواهد بود. هیچ غم مدارید و آرام بخوابید!