عبدالکریم سروش و مغالطه‌ی خلط کُل و امر کُلی

مقدمه:
«کل» و «کلی» واژگانی هستند که چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ ساختار ظاهریِ لفظ، شباهت‌های فریبنده‌ای با یک‌دیگر دارند.

منطقیون در ذیل تعریف امر کلی چنین می‌نوشتند که: «فی نفسه می‌تواند بین امور متعدد ( خارجی یا فرضی) مصداق یابد». به عبارت دیگر امر کلی به «اعضا» شکسته می‌شود. اما در ذیل تعریف «کل» سخن از این می‌گفتند که: «آن‌چه مرکب از اجزاء است». به عبارت دیگر کل به «اجزاء» می‌شکند.

تصور کنید که ما از چیزی به نام «ساعت» سخن بگوییم. ساعت از یک حیث می‌تواند به عنوان یک امر کلی تلقی شود. در این حالت ما درواقع برای دسته‌بندی برخی از اشیاء که از منظر خودمان دارای ویژگی‌های مشترکی هستند، تعریفی ایجاده کرده‌ایم و مجموعه‌ای تحت عنوان ساعت ساخته‌ایم. حال این مجموعه می‌تواند شامل اعضای مختلف باشد. برای مثال ساعت آقای x، ساعت خانم y، ساعت شرکت z و…
اما از حیث دیگر می‌توان «ساعت» را به عنوان یک «کل» نیز نظاره کرد. در این حالت ما در واقع یک ساختار نظام‌مند و مرکب از اجزاء مختلف را با عنوان ساعت معرفی می‌کنیم. برای مثال ترکیب چند چرخ‌دنده و عقربه و بند و باتری و… در دل یک نظام ساختارمند که به نتیجه‌ای ختم شده است و آن را  ذیل تعبیر ساعت شناخته‌ایم.

تفاوت این دو در کجاست؟ دو مورد از تفاوت این دو عبارتند از:
۱. «امر کلی» یک امر قراردادی و اعتباری است. در عالم خارج هیچ‌چیزی تحت عنوان «مجموعه ساعت» از این حیث وجود ندارد. بلکه این ذهن کلی‌ساز انسان است که برای ساده‌سازی و فهم‌پذیری پدیده‌های اطراف خود آن را به وجود آورده. اما «کل» وجود خارجی دارد و نمی‌توان آن را منوط به تعریف ذهن انسان دانست. به عبارت دیگر وجود کل در خارج از ذهن محقق است اما امر کلی تحققی در بیرون از ذهن ندارد.

۲. اعضای امر کلی مستقل از یکدیگر و مستقل از خودِ امر کلی اند. برای مثال خرابی ساعت شرکت z الزامی برای خرابی ساعت شرکت t ایجاد نمی‌کند. اما اجزاء یک کل در دل یک ساختار نظام‌مند وابسته به یک‌دیگرند و هر یک در نتیجه‌ی نهایی آن «کل» سهمی دارند. هرچند که این وابستگی و سهم می‌تواند در اجزاء مختلف متفاوت باشد. برای مثال سهم چرخ‌دنده‌های یک ساعت در نتیجه‌ی نهایی آن برابر با سهم بند یا عقربه‌ی ثانیه‌شمار و… آن نیست.

شرح مساله:
وقتی عبدالکریم سروش در دهه‌ی هفتاد این جملات معروف را به زبان می‌آورد که «ما درواقع چیزی تحت عنوان اسلام نداریم بلکه با مجموعه‌ای متکثر تحت عنوان دین مسلمانان مواجهیم»، اگرچه از سوی بخش بزرگی از بدنه‌ی سنتی مورد هجمه قرار گرفته و مطرود شد، اما درواقع سخن تازه‌ای نمی‌گفت. سروشِ متقدم در واقع نماینده‌ی شکیل و مدوّن‌شده‌ای از سنت روشن‌فکری معاصر و جریان‌های اصلاح دینی جامعه‌ی خود بود. سروش تنها توانست آن‌‌چه را که جامعه‌ی ما سالیان سال بدان آبستن بود، به بار آورد، و مفاهیمی را که در بطن بسیاری از مردمان بود، در عالم کلمات تقریر کند. این مسئله چنان تاثیری بر تاریخ معرفت دینی ایران گذاشت که امروزه حتی بخش کثیری از طیف سنتی جامعه نیز خواه ناخواه تحت القائات آن قرار گرفته است و سخنان خود را طبق همان مقدمات به زبان می‌آورد.

اما در این میان درواقع چه چیزی تغییر کرده بود؟ از یک منظر شاید بتوان گفت «نشاندن امر کلی به جای کل».‌ در این نوع نگاه جدید، ما دیگر اسلام را به عنوان یک کل ساختاریافته نمی‌دانستیم بلکه آن را بیشتر یک نام قراردادی تلقی می‌کردیم که طبق تعاریف برساختی ذهن انسان برای دسته‌بندی، ساده‌سازی و فهم‌پذیرتر کردن دین هر یک از مسلمانان استفاده می‌شد. لذا دیگر دین هر یک از مسلمانان از دیگری مستقل بود. اگر روزی از میان مسلمین، القاعده ظهور می‌کرد، یک شیعه در هامبورگ می‌توانست ذیل مطالب وبلاگ خود چنین بنویسد که «حساب من را با ایشان یکی نکنید». نگاه جدید نه فقط برای متجددان که برای قشر سنتی نیز کارکرد داشت. افراد مذهبی سنتی می‌توانستند به راحتی از این جنس حربه بهره برده و حساب خود را با بسیاری از مسائلی که از ناحیه حکومت یا جریان‌های مختلف اسلامی صورت می‌گرفت و موافق نظر ایشان نبود جدا کنند و خود را مسئول و پاسخگوی این اعمال ندانند و بدین ترتیب به خیال خود عقایدشان را از هرگونه تهدیدی مصون نگه دارند. به همین جهت بود که علی‌رغم هجمه اولیه، بخش کثیری از قشر سنتی بعدها از نتایج این نظریات استفاده کرد و حتی با سروش متقدم از سر مهر برآمد. این مسئله را می‌توان در نوع موضع‌گیری شدیداللحن ایشان در قبال تغییر نگاه سروش متاخر و نظریات متفاوت او در باب وحی و نسبت دین با قدرت و… نیز ملاحظه کرد. بسیاری از انتقادات منتقدین در بطن خود واجد این نکته بودند که «سروش متقدم در نهایت حرفی برای گفتن داشت و به نتیجه‌ای ختم می‌شد، اما نظریات جدید او خالی از معنی و محتواست و نتیجه‌ای نیز ندارد». در تمام این سخنان مضاف الیه «ما» مستتر بود. به عبارت دیگر صورت کامل‌ترو صحیح‌تر جملات مزبور را باید چنین نوشت: «سروش متقدم در نهایت حرفی برای گفتن به ما داشت و به نتیجه‌ای برایمان ختم می‌شد، اما نظریات جدید او برای ما خالی از معنی و محتواست و نتیجه‌ای نیز برایمان ندارد».

اما این تغییر و شیفت تنها منحصر به جامعه‌ی ما نبود. سالیان سال قبل، تاریخ معرفت دینی در غرب نیز کمابیش همین مسیر را پیش آمد و روشنفکران ایشان نیز از پس رنسانس و جریان اصلاح دینی ادعاهای مشابهی را مطرح کردند. به عنوان مثال اگر دفاعیه‌ی شلایرماخر درباره دین را تورق کنیم، مکررا با تعابیری برمی‌خوریم که درواقع همین نشاندن امر کلی دین به جای کل دین است. این متفکر آلمانی در پاسخ به منتقدان دین به شدت تلاش داشت تا به واسطه‌ی این حربه حساب دین مسیحیت را از نهاد کلیسا جدا کند.

اما همان‌طور که این پایان راه اصلاح دینی در غرب نبود، پایان مسیر دین در جامعه‌ی ما نیز نخواهد بود. چنان‌که می‌توان مشاهده کرد که حتی سروش متاخر از مسیر سابق خود عدول کرده و علائمی از یک توّاب پست مدرن را در نظرات جدیدش نشان می‌دهد. چرا که احتمالا متوجه شده، نشاندن امر کلی به جای کل اگرچه مرهم سریع‌الاثری است، اما مغالطه بزرگی با خود به همراه دارد که رهزن حقیقت است و مرهم‌های مغلطه‌آمیز نیز عواقب سنگینی با خود به همراه خواهند داشت و منجر به اصلاحات پایداری نخواهند شد.

سروش متاخر می‌داند که دین یک «کل» است، شبیه به یک «پک» که اجزاء آن در کنار هم معنی می‌یابند. لذا نمی‌توان به راحتی چیزی را از آن حذف و چیزی از مجموعه‌ای دیگر در آن گنجاند. در واقع دین برخلاف سیر متدینین جدید که به راحتی دست به گزینش در آن می‌زنند، حالت یک فروشگاه را ندارد. شما برای ایجاد تغییر در دین باید به مشقت فراوان ساختار آن را نیز متناسب کنید تا بتواند برای شما با اجزاء جدید هم همچنان معنی‌‍‌دار باشد.

سروش متاخر می‌داند که دین یک کل است. لذا اگر با تاریخی پر از خشونت بین مسلمین مواجه شود، نمی‌تواند بگوید حساب دین محمد مصطفی (ص) و علی مرتضی (ع) و… از این‌ها جداست. لذا در نظریه «عارف مسلح» خود ذیل جلسات «دین و قدرت» تلاش کرد تا نشان دهد چه عناصری در ساختار اسلام اولیه و شخصیت پیامبر آن موجود بود که بعدها توسط امویان و عباسیان و… بسط داده شده شد و منجر به این حد از اعمال خشونت، قلمروگشایی و… گشت. به عبارت دیگر توانست نشان دهد که چرا اسلاف یک دین مسئول اعمال اخلاف خود نیز هستند و رفتار پیروان‌شان در طول تاریخ، مستقل از افکار و رفتار ایشان نیست.
سروش متاخر می‌داند که دین یک کل است لذا اگر در تعابیر قرآن تعارض‌ها، تناقض‌ها، آشفتگی‌ها و… بسیاری دیده می‌شود، نمی‌توان آن را هر بار در گوشه‌ای به تفصیل و تفسیری مجزا توجیه کرد بلکه باید ساختار متفاوت کلی آن را متوجه شد و برای مثال آن را در نظامی رویاگونه فهم کرد.

آن‌چه سروش متاخر از آن عبور کرد و به همین جهت مطرود هم‌قطاران خویش نیز شد، در واقع گذر از مغالطه‌ی بیمارگونه‌ی بزرگی بود که سال‌هاست بر جان جامعه‌ی روشن‌فکری ایران چنبره زده است و مرهم‌ش بیش از آن‌که جانی زنده کند، زخم متعفن شده را می‌پوشاند؛ مغالطه‌ی خلط «کل» و «امر کلی».

View Comments (5)

  • این همه برای چیست?
    همچون بسیاری دیگر ملل
    ملت ایران اکثریت اش از الفبای
    سیاست و حقوق انسان و شهروندی و
    بین الملل و...که هرروز هم به ان
    اضافه میشود نمیداند.
    جای خوش نشسته و..

  • با توضیحی که شما دادید این مغالطه را دکتر سروش انجام نداده است، بلکه دیگران انجام داده اند و تیتر شما باید به این صورت اصلاح می‌شد که سروش و منتقدانی که مغالطه می‌کنند.

  • آنچه می فرمایید تازه سروش از آن گذر کرده، بسیاری است سالها قبل و بدون این همه مکاشفه و سیر و سلوک به آن رسیده اند. درک اینکه شب تاریک است سفر به اقصای غور لازم نداشت.

    عاقل به کنار جوی تا پل می‌جست، دیوانه‌ی پابرهنه از آب گذشت

    شاید تنها دستاورد قابل تشویق آقای سروش غلبه نسبی بر تعصبات و علقات مذهبی باشد که می تواند هر کس را در حد یک پاره سنگ متحجر کند.

  • با سلام
    من به این نوشته به این سبب می پردازم که به ظاهر منطق را پشتوانۀ گفتار قرار داده ولی دور از منطق است.
    گفته می شود ساعت آن گاه که کل لحاظ می شود شامل اجزای تشکیل دهندۀ خود در معنای ارگانیک است. به همین سان اسلام آن گاه که کل و یک کلیت لحاظ می شود در بردارندۀ همه اجزائی است که می توان در معنای ارگانیک به آن نسبت داد.
    بر این اساس گفته می شود:
    به استناد شواهد تاریخی می دانیم که خشونت از اجزای ارگانیک اسلام است. هنگامی که آقای سروش می گویند که این به درک کسانی چنین است و به درک کسانی چنین نیست جای آن که از کل سخن به میان آورده باشند از اسلام به منزلۀ امر کلی سخن به میان آورده اند و این مغلطه است.
    من در این رابطه می خواهم موارد زیر را در میان نهم و در نوشته ام این را نیز لحاظ کرده ام که آقای سروش همیشه از مدافعین نظری حکومت [برساختۀ خمینی] بوده اند:
    1- برای نتیجه گیری در مباحث منطقی نه می توان شعر خواند و نه می توان مثال آورد. [نمی توان از مثال نتیجه گرفت.] اسلام را به قیاس ساعت مورد بررسی قرار دادن دور از روشی است که منطق دارد. مثال آوردن و نتیجه گرفتن یک روش پیشامنطق است. [در همه مواردی که در قرآن مثال آمده مخاطب عرب بادیه است.]
    2 - من اگر بخواهم منصف باشم و از جانب آقای سروش به شما جواب دهم می توانم بگویم که میان پشم گوسفند و گوسفند رابطۀ ارگانیک است. میان ناخن آدم و آدم رابطۀ ارگانیک است. ما هم می توانیم پشم گوسفند را بچینیم و هم می توانیم ناخن آدم را بگیریم. [به همین نسبت می توانیم آخوند و مُلّا و دُم خشونت را از پیکرۀ درک قرون وسطایی و خشونت بار از اسلام قیچی کنیم.]
    3- آنچه آقای سروش زمانی از آن سخن به میان آورده اند این است که درک ما آدمیان از هر چیز می تواند بر اساس معرفت و منابع معرفتی ما از آن چیز متفاوت باشد. این گفته – که بیانگر واقعیتی عینی است – نه کشف آقای سروش و نه اختراع ایشان است.
    4- آنچه که آقای سروش به تصریح نگفته اند این است که اگر چه می توان اسلام حکومتی را [همچون خمینی و داعش و طالبان] زروچپانی کرد ولی نمی توان آن را حُکماً موجه دانست. دیگران آرای دیگری دارند. کما این که 26 سال پیش شادروان مهدی بازرگان گفتند که «آخرت و خدا [تنها] هدف از بعثت انبیا [در قرآن] است.» - نشریۀ کیان شمارۀ 28 سال 1374]
    5- گفتار آقای سروش در زمان خود نیک بود. رفتار ایشان اما زشت بود. آنچه ایشان می گفتند خلاف رفتارشان بود. ایشان همزمان از ستایشگران امام خمینی بودند. مهندس بازرگان آن می گفت که همخوان با رفتارش بود. وی هرگز و هیچ گاه مجیز گوی خمینی نبود و نشد.
    6 - اسلام می تواند هم کل و هم امر کلی باشد و بیشتر اما امر کلی است. کما این که انسان هم کل و هم امر کلی و بیشتر اما امر کلی است. [این را من بحث نمی کنم که جایش این جا نیست.]

    با احترام
    داود بهرنگ

  • نتیجه گیری و ادعای نهایی شما در حقیقت خلط میان نومن و فنومن است. اگر هم دین در مقام نومن یک کل باشد، در مقام فنومن همواره درون کلی های عدیده، به سبب نظام های تصوری و تصدیقیِ پیشینِ نظریه پرداز، قرار دارد. آنچه میان متدینان رایج است، به منزله دین، همان دستگاه های نظری یا نظام های فکری رقیب است، نه خود دین.

    باری، در نومن دین هم سخن بسیار است. اگر دین یک «برساخت» باشد، اساساً نومن و فنومن در هم می روند. فتأمل.

    امیدوارم از تشبیه و استعاره های رهزن دوری گزینید و همچنان مستدل و حقیقت جویانه، نه جانبدارانه و سرکوبگرانه، بحث کنید.