اخیراً در «سایت زیتون» سخنان شگفتی از آقای عبدالکریم سروش با عنوان «دین و قدرت» درج شده که ارادتمندان پیامبر گرامی اسلام (ص) را سخت آزرده است. من هم با خواندن گفتار مزبور، از آن آزردگی سهمی بردم و به ترغیب دوستان، قلم نقد به دست گرفتم تا با رعایت ادب و دور نشدن از نقدِ علمی، خطاهای گوناگون گفتار مزبور را خاطرنشان سازم. پیش از ورود به مباحث اصلی، یادآور می شوم که عمده خطاهای مقالۀ جناب سروش ناشی از «استقراءِ ناقص» و بی توجّهی ایشان به مفاد قرآن کریم است. آقای سروش در آغاز سخنانش ادّعا می نماید که: «ما در اسلام یک چیز را کم داریم و آن نقصان محبّت است که تصوّف آنرا به ما داده است. قرآن در واقع کتاب خوف و خشیت است»! اگر مُراد جناب سروش از این کمبود، محبّت مؤمنان به خداوند است؟ مگر در قرآن کریم ندیده اند که مؤمنان را چنین توصیف فرموده: وَ الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِلهِ (بقره/165) یعنی: «مؤمنان، محبّتی شدیدتر (از دوستی هرمحبوبی) به خدا دارند»؟ و چنانچه مقصود وی، محبّت خداوند به بندگان شایسته است مگر قرآن مجید اعلام نفرموده که: إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (بقره: 195) «همانا خدا نیکوکاران را دوست میدارد». إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (مائده: 42) « همانا خدا دادگران را دوست میدارد». إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (آل عمران: 76) «همانا خدا پرهیزکاران را دوست می دارد». إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (آل عمران: 159) «همانا خدا توکّل کنندگان را دوست می دارد». وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (توبه: 108) « و خدا پاکدلان را دوست می دارد». و چنانچه مراد، دوستی خداوند و بندگان مخلص به یکدیگر است؟ مگر در قرآن نیامده: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ (مائده: 54) یعنی: «خدا آنها را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست می دارند». و در صورتی که مقصود دوستی مردم شایسته با هم است؟ مگر در قرآن نفرموده که: اَلْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ (توبه: 71) یعنی: مردان و زنان با ایمان دوستان همدیگرند». بنابراین آقای سروش، چه چیزی را در آموزش های قرآن نفی و انکار میکند؟! در این پرونده بخوانید: مروری بر نقد دکتر کدیور بر مقوله «دین و قدرت» | عبدالکریم سروش چگونگی مواجهه پیامبر اسلام با مخالفان | حسن یوسفی اشکوری چالش اسلام و قدرت؛ نقد سروش | محسن کدیور روحِ مصباح یزدی و گلوی عبدالکریم سروش؟ | طاها پارسا شش نکتهی سنجشگرانه در باب نظریهی «دین و قدرت» سروش | یاسر میردامادی نقدِ نقد؛ منتقدانِ سروش و غفلت از سه اصل | صدرا معصومزاده نقدی بر نسبت «دین و قدرت» از منظر عبدالکریم سروش | مصطفی حسینی طباطبائی دین و تجلیات تاریخی؛ نقدی بر سخنان سروش در نسبت «دین و قدرت» | عدنان فلّاحی دکتر سروش می گوید: «صوفیان کاشف حُسن خداوند بودند و در برابر این حُسن، جز عاشقی نمیتوانستند بکنند»! می دانیم که مُعَرِّف حُسن خداوند، صفات کمالیّۀ اوست و اسماءِ حُسنای خداوند، صفات مزبور را به یاد می آورَد چنانکه در قرآن کریم آمده است: وَ لِلهِ الأَسْمَاء الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهَا (اعراف: 180) یعنی: « نیکوترین نامها از آنِ خدا است پس خدا را با آنها بخوانید.» از طرفی، قرآن از نامهای مزبور به فراوانی یاد می نماید چون رَحمٰن و رَحیم و کریم و غفور و حمید و مجید و رؤوف و لطیف و خبیر و صمد و غنی و حق و علیم و قدیر و عظیم و دیگر اسماءِ إلٰهی که در کتاب خدا و در ادعیۀ رسول اکرمص ملاحظه می شوند و صوفیان نیز آنها را تکرار می کنند و بر آن اسماء، چیزی نیافزوده اند. امّا عشق به خداوند، بدون اطاعت از اوامر إلٰهی، شعاری بیش نیست چنانکه امام علیّ بن الحسینع فرموده است: تَعْصِی الْإِلٰهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هٰذا قَبِیـحٌ فِی الْفِعالِ بَدِیـعُ! لَوْ کانَ حُبُّکَ صادِقًا لَأَطَعْتَـهُ إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ أَحَبَّ مُطِیعُ! یعنی: عصیان تو كني و دم زنی از رخ دوست؟ این زشتِ بدیع است نه خویی نیکو است گــر عاشـق صادقــی اطاعـت بنمـا زیرا کـه مُحِبِّ دوست فرمانبـرِ اوست ادّعای برخی از صوفیانِ بی عمل، مانند بعضی از غُلاةِ شیعه است که دم از محبّت امام علیع می زنند و می گویند: حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لاتَضُرُّ مَعَهَا السَّیِّئَة (دوستی علی، حسنه ای است که با وجود آن، هیچ گناهی به ما زیان نمیرساند!) درحالی که قرآن کریم می فرماید دوستی خداوند با نافرمانی او نمی سازد: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی يُحْبِبْكُمُ اللهُ (آل عمران/31) یعنی: « بگو اگر خدا را دوست دارید مرا (که از سوی او به رسالت آمده ام) پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد». آری، آن صوفی که از مناهی شریعت به بهانۀ طیّ طریقت پرهیز نمی کند، راه محبّت خدا را گم کرده است هرچند ادّعا کند که با وصول به حق، تکلیف از او ساقط است!! باز آقای سروش می گوید: «در قرآن خداوند یک ارباب نسبتاً عبوس و خشنی است که در مقابلش باید به سجده افتاد و همواره او را تقدیس کرد»! اوّلاً مگر صوفیان، عبادت و سجده برای حق تعالیٰ نمی کنند؟ ثانیاً در برابر هر محبوبی باید رفتاری مناسب با او داشت، با خدای سبحان یعنی آفریدگار هزاران منظومه و کهکشان که نباید مانند معشوقه ای زمینی رفتار کرد! سجده و تقدیس خدا، نهایت اظهار محبّت و سبب تقرّب بدو است. از این رو قرآن مجید می فرماید: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (عَلَق: 19) یعنی: «سجده کن و نزدیک شو»! امّا سخن گفتن از اربابی در قرآن که چهره ای عبوس و خشن دارد! نشانۀ کمال بی انصافی و دوری از قرآن مجید شمرده می شود. آیا جناب سروش 114 آیۀ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ را در قرآن کریم ندیده است؟! آیا این آیات سراسر رحمت را در قرآن مجید نخوانده است که می فرماید: كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام: 12) «خدا رحمت را بر خویشتن نوشته است». وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ (اعراف: 156) « رحمت من همۀ اشیاء را فرا گرفته است». آیا خداوند در قرآن به وصف «أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» (یوسف: 64) و «خَيْرُ الرَّاحِمِينَ» (مؤمنون: 118) موصوف نشده است؟ آیا نفرموده: ای بندگان من که زیاده روی در گناه کرده اید از رحمت خدا مأیوس نشوید؟ قُلْ يَا عِبَادِیَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ (زُمَر/53). آیا در قرآن نیامده است که: قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ (یونس: 58) « بگو: به فضل خدا و رحمت او باید شادمانی کنند؟ آیا دهها آیۀ رحمت را در قرآن ملاحظه ننموده اید که سخن از اربابی عبوس و خشن! به میان آورده اید؟! آری، ما انکار نمی کنیم که در قرآن مجید مکرّر سخن از بی مهری خداوند نیز رفته است امّا نسبت به چه کسانی خداوند بی مهر است؟ نسبت به ظالمان و مفسدان و متکبّران و امثال ایشان! مگر ندیده اید که قرآن می فرماید: وَ اللهُ لايُحِبُّ الظَّالِمِينَ (آل عمران: 140) إِنَّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (قصص: 77) إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (نحل: 23). اینک به من بگویید که آیا دوست نداشتن ظالمان و مفسدان و متکبّران نشانۀ رحمت است یا دوستی با آنان؟ به من بگویید که اگر قرآن ظالمان را لعن می فرماید و می گوید: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (هود: 18) آیا این کار دلالت بر دفاع از مظلومین دارد یا دلیل بر عبوس بودن و خشونت گوینده است؟ شما می گویید که: قرآن فرموده: پوست بدکاران در دوزخ از تن آنها جدا می گردد. به من بگویید که آیا نشنیده اید کسانی چنان بر تن مخالفان بیگناهِ خود شلاّق می زنند که پوست آنها با گوشت از بدنشان کنده می شود! آیا عدل إلهی ایجاب نمی کند که آن ظالمان به همان عذاب گرفتار آیند؟ آیا در داوری شما این عقوبت، دلیل بر عدالت خداوند است یا معاذ الله خشونت و ستمگریِ او را ثابت می کند؟! آقای سروش، چرا مسائل را از یکدیگر تفکیک نمی کنید و هر موضوع را در جای خود نمی نهید تا تفاوت ها آشکار شوند و مثلاً فرق عدالت از خشونت معلوم گردد؟! متأسّفانه شما نه تنها نسبت به قرآن جفا نموده اید، بلکه دربارۀ انجیل هم به درستی داوری نکرده اید، نوشته اید: « عیسی چند بار یاد می کند که گرفتار عذاب إلهی خواهید شد. در همین حد، بیشتر از این نیست. یعنی چندان رعب آور نیست»! و با این بیان خواسته اید بگویید که تنها قرآن، عذاب آخرت را به صورتی ترس آور نمایش داده است! ولی مگر در انجیل متّی، باب سیزدهم، بند 41 نخواندهاید که می نویسد: «پسر انسان (عیسی) ملائکۀ خود را فرستاده همۀ لغزش دهندگان و بدکاران را جمع خواهد کرد و ایشان را به تنور آتش خواهد انداخت». آیا به مذاق شما، مردم را در تنور آتش افکندن رعب آور نیست؟! و تنها جهنّمی که در قرآن ذکر شده ترسناک است؟! البتّه وصف دوزخ ویژۀ انجیل متّی نیست در انجیل مرقس باب 9 بند 43 نیز می خوانیم: «پس هرگاه دستت ترا بلغزاند آن را بِبُر زیرا بهتر است که شَل داخل خیات شوی از اینکه با دو دست وارد جهنّم گردی در آتشی که خاموشی نپذیرد». بنابراین برخلاف رأی شما، خلود در دوزخ هم در انجیل آمده است! آقای سروش در مرحلۀ بعد وارد مسئلۀ «قدرت» می شود و می گوید «پیامبر اسلام، یک شخص اقتدارگرا بود . . . و اصلاً شخصیّتاً آدمی بود که مثل عیسی نبود»! سپس توضیح می دهد که: عیسی (ع) فرمود: «مادامی که من زنده ام (خدا) به من توصیه به نماز و زکات کرده است یعنی نمی گوید که توصیه به جهاد کرده است . . . ولی پیامبر اسلام در این امر خیلی هم صریح بود»! آقای سروش در اینباره باز به «استقراءِ ناقص» روی آورده زیرا در انجیل لوقا باب 22 بند 36 آمده که عیسیع به حواریّون خود گفت: «کسی که شمشیر ندارد جامۀ خود را فروخته شمشیر بخرد»! خرید شمشیر برای چه کاری لازم بوده است؟ آیا حواریّون عیسیع میخواستند با آن شمشیرها مثلاً پشت خود را بخارانند؟! یا اراده داشتند تا در برابر مخالفانشان از خود دفاع کنند؟! باز در انجیل متّی باب 10 بند 34 آمده است که مسیح فرمود: «گمان مبرید که آمده ام سلامتی بر زمین بگذارم بلکه شمشیر را»! البتّه عیسی (ع) فرصت پیدا نکرد تا سپاهی را فراهم آورد و با ظالمان بجنگد امّا اینکه اگر فرصتی پیش می آمد، حتّی اهل جنگ (به صورت دفاعی مانند محمّدص) هم نبود، نصوص انجیل، خلاف آن را ثابت می کنند. پیامبر اسلامص نیز در تمام دوران مکّه با کسی نجنگید چون شرائط جنگ بر ضدّ ستمگران فراهم نبود امّا چون به مدینه هجرت فرمود و شرائط دفاع مهیّا شد، وحیِ قرآنی بدو پیام داد که: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ . الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ (حج: 40) یعنی: « به کسانی که جنگ با ایشان صورت می گیرد، اجازه داده شد (که به دفاع برخیزند) و خداوند بر یاری آنان البتّه توانا است، همان کسانی که از دیار خود به ناحق اخراج شدند تنها به دستاویز اینکه می گفتند معبود ما فقط خدا است . . . »! امّا اینکه عیسی (ع) گفت: خداوند به من سفارش فرموده تا وقتی که زنده ام نماز بگزارم و زکات دهم (وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا) از این عبارت نفی جهاد به دست نمی آید زیرا به قول علمای منطق: اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند! چرا که ما می دانیم کار عیسیع در زندگی تنها نماز گزاردن و زکات دادن نبوده است بلکه عیسیع روزه هم می گرفت و اندرز هم به مردم می داد و آنها را به سوی خدا نیز، فرا می خواند. پس اینکه دکتر سروش از عبارت مزبور خواسته نفی جهاد را استنباط کند، خطایی بیش نیست. ذکر نماز و زکات در آیۀ شریفه به دلیل موقّتی نبودن و اهمّیّت بیشتر آندو آمده است. امّا جهاد به معنای پیکار دفاعی با مخالفان، تکلیفی همیشگی نیست و موکول به شرائط آن است. بنابراین آنچه مرقوم شده است که: پیغمبر اسلام برخلاف عیسی اهل جنگ بوده، تعبیر درستی شمـرده نمی شـود و حکایت از مطالعۀ نارسا در انجیل میکند.() چنانکه پیش از این گفتیم آقای سروش می نویسد: «قرآن یک کتابی است که بر قدرت تکیه می کند و پیامبر هم یک شخص اقتداگرا بود»! البتّه ایشان اقتداگرایی را عملی ناپسند نمی شمرد و در اینباره می گوید: «اینکه قدرت آثار ناروایی دارد ولی خوب این گونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمی شود برداشت و ما قدرتِ لزوماً بد نداریم می شود که قدرت و اقتدار جنبۀ مثبت و نیکویی هم داشته باشد». امّا نکتۀ در خور نقد اینجا است که افرادی برای رسیدن به قدرت، به هرکاری دست می زنند، بدین بهانه که: هدف، وسیله را توجیه می کند! آنچه آقای سروش گاهی به پیامبر خدا (ص) نسبت می دهد متأسّفانه از این مقوله است! درحالی که ما در قرآن مجید و در سیرت نبوی، آموزش هایی برخلاف این منطق مغالطه آمیز را می یابیم چنانکه در سورۀ مائده (که در دوران قدرت پیامبرص آمده) آیۀ 8 می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَ لايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. یعنی: « ای مؤمنان قیام کنندگان برای خدا و گواهان به عدالت باشید و دشمنی با گروهی، شما را به بی عدالتی دربارۀ آنها وادار نکند، عدالت ورزید که به تقوی نزدیکتر است و ازخدا پروا کنید که او از آنچه می کنید آگاه است». قدرت طلبان معمولاً در برابر خیانت افراد، تحمّلی ندارند و با شدّت و حدّت با آنان رفتار می کنند ولی ما در همان سورۀ مَدنی مائده (آیۀ 13) می خوانیم که میفرماید: وَ لا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَآئِنَةٍ مِنْهُمْ إِلّا قَلِيلًا مِنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. یعنی: «همواره بر خیانتی، از آنان آگاه می شوی ـ مگر اندکی از ایشان ـ پس از آنها درگذر و ببخشای که خدا نیکوکاران را دوست می دارد». منطق قدرت طلبان اینست که «هرکس با ما نیست بر ما است»! و از این رو به قلع و قمع دسته ای که با آنها همراه نیستند نیز می پردازند ولی قرآن مجید در روزگار قدرتمندی پیامبرص چنین دستور می دهد: لَايَنْهَاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِی الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (ممتحنه: 8 ـ نازل شده در دوران مدینه). یعنی: خدا شما را از نیکی و عدالت دربارۀ کسانی که در امر دیانت با شما کارزار نکردند و از خانه هایتان بیرون نراندند، نهی نمی کند البتّه خدا عدالتگران را دوست می دارد». پیامبرص هرگز با کسانی که بی طرفی نشان می دادند پیکار نفرمود چنانکه در سورۀ مدنی نساء آمده است: فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا (نساء: 90) یعنی: «اگر آنها (مخالفان) از شما کناره گیری نمودند و با شما نجنگیدند و اظهار صلح کردند، در آن صورت خدا هیچ راهی را بر ضدّ ایشان برایتان قرار نداده است». عفوها و گذشت های مکرّر پیامبر (ص)پس از غلبه بر دشمن ـ مانند عفو مردم مکّه و عفو اسیران هوازن و غیره ـ تفاوت رفتار حضرتش را با جبّارانی که تنها به قدرت چشم دوخته اند، نشان می دهد. قرآن تصریح می کنـد کـه: فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ (بقره: 193) یعنی: «ستیزی جُز بر ضدِّ ستمکاران نیست». قرآن تصریح می کندکه آتش جنگ را نخست، دشمنان پیامبرص برافروختند (و مسلمانان را به دفاع واداشتند) و در اینباره می فرماید: وَ هُمْ بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (توبه: 13) یعنی: « آنها بودند که نخستین بار ستیز را آغاز کردند». من در شگفتم که چرا جناب سروش با این بیانات روشن قرآنی و گواهی سیرت نبوی، پیامبر بزرگوار اسلامص را یک قدرت طلب بی چون و چرا شمرده و تفاوت کار پیامبر إلهی را (که به رعایت اصول اخلاقی ملتزم بود) با قلدرها و زورگویان تاریخ درک نکرده است؟! آقای سروش برای اثبات اقتدارگرایی پیامبرص شواهدی می آورد، مانند آنکه می نویسد: پیامبر (ص) دستور داد تا فلان زن را بکشند! امّا اوّلاً درذیل این ادّعا می نویسد: «در روزگار حاضر کسانی می کوشند که بگویند فلان روایت دروغ است یا پیامبر نفرستادند که آن زن شاعر یا دیگری را بکشند. من نمی دانم شاید هم دروغ باشد. من الآن بر سر اینها مناقشه ای ندارم. صحبت من اینستکه این را مذموم نشمرده اند»! باید گفت: در چنین موارد خطیری که پای یک پیامبر إلهی در میان است، شانه خالی کردن از پژوهش و تحقیق، پذیرفته نیست. نمی شود گفت که « من نمی دانم شاید دروغ باشد» سپس از روایت مزبور در جهت مقصود خود نتیجه گیری نمود، به عذر اینکه بعضی آنرا مذموم نشمرده اند! ثانیاً کتب سیره اتّفاق دارند که پیامبر خداص از کشتن کودکان و زنان دشمن مطلقاً نهی فرمود چنانکه به عنوان نمونه در سیرۀ ابن هشام آمده است که رسول خدا (ص) به هنگام جنگ به برخی از یارانش دستور داد: أَدرِکْ خالِدًا فَقُلْ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ یَنْهاکَ أَنْ تَقْتُلَ وَلِیدًا أَوِ امْرَأَةً أَو عَسیفًا (سیرۀ ابن هشام، ج4، ص90) يعني: « خالد بن ولید را دریاب و بدو بگو که رسول خدا تو را نهی می کند از اینکه کودکی یا زنی یا کارگر مزدگیری را بکُشی». امّا درمورد کشتن دیگـر توطئه گـران و جنـگ افـروزان، من در کتـاب «خیانت در گزارش تاریخ» (که این روزها تجدید چاپ شده و انتشار یافته است) با استناد به کتب معتبر تاریخ به تفصیل توضیح داده ام و در این مقاله، سخن را کوتاه می کنم. آقای سروش مکرّر می گوید که: پیامبر اسلام نبیّ السّیف بود! درحالی که حدیث مشهور را که می گوید: أَنَا نَبِیُّ السّیْف وَ أَنَا نَبِیُّ الرَّحْمَة تقطیع میکند! و دیگر احادیث نبوی را چون: أَنَا رَحْمَةٌ مُهْداة (من رحمتی هستم که به بشر هدیه شده است) إِنَّما بُعِثْتُ رَحْمَةً وَ لَم أُبْعَث لَعّانًا (من براي رحمت فرستاده شده ام نه برای لعنت) فراموش می نماید! و مهمتر از همه، آیۀ قرآنی را که میفرماید: وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (انبیاء: 107) از نظر می افکند که می گوید: «ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستاده ایم». آقای سروش به حدیثی در اثبات اقتدارگرایی پیامبرص اشاره می کند که در آن آمده است: «من مأمورم با مردم بجنگم تا وقتی که بگویند لا إلٰهَ إِلَّا الله وقتی که گفتند لا إلٰهَ إِلَّا الله آنگاه دیگر خونشان مصون خواهد بود». اوّلاً در این حدیث، مراد از کلمۀ «مردم» بت پرستانند زیرا که قرآن میفرماید: اهل کتاب چنانچه جزیه یعنی مالیات سرانۀ خود را به دولت اسلامی بپردازند می توانند بر آئین خود (هرچند آئین تثلیث باشد) پایدار بمانند (توبه: 29). ثانیاً بت پرستان، دو دسته هستند: دسته ای محارب شمرده می شوند و دستۀ دیگر، سر جنگ با مسلمین ندارند، به حکم قرآن کریم (که پیش از این در سورۀ ممتحنه و نساء ذکر آن گذشت) با دستۀ دوّم لازم است با نیکی و دادگری رفتار نمود نه با جنگ و نزاع. ثالثاً پیامبرص در حدیبیه با مشرکان صلح کرد، هیچ شرطی هم مبنی بر لزوم مسلمان شدن آنها، در قرارداد صلح نگذاشت، چنانکه مشروح آن در مآخذ تاریخی چون سیرۀ ابن هشام آمده است. بنابراین، اسلام با بت پرستان محارب می جنگد نه با همۀ مردم دنیا! و اگر قرآن مجید می فرماید اسلام دین غالب جهان خواهد شد. هرگز نفرموده است که در این راه، تبلیغ و دعوت جایی ندارد و اسلام با شمشیر پیروز می شود! بلکه قرآن غیر مسلمانان را به پذیرش توحید فرا خوانده و می فرماید: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لَانُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لَايَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِن دُونِ اللهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران: 64) یعنی: « بگو: ای اهل کتاب به سوی سخنی که میان ما و شما عادلانه است بیایید که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگیریم و کسی از ما دیگری را به غیر خدا به اربابی نگیرد پس اگر آنان از این دعوت روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما تسلیم (این حقیقت) هستیم». در پایان مقاله آقای سروش سخنی را به میان آورده که شگفت انگیز است زیرا می نویسد: محمّد(ص) می گفت: اگر در دلتان ایمان ندارید باید اظهار اسلام بکنید، همین کافی است، ولی مسیحیّت مردم را به ایمان فرا می خواند! هرکسی می فهمد که از دیدگاه قرآن، اظهار اسلام، مایۀ برخورداری از حقوقِ برابر با سایر مسلمانان می شود ولی تا ایمان قلبی نباشد، رستگاری رخ نخواهد داد و از این رو قرآن مجید در سوره های گوناگون از نفاق و منافق به سختی انتقاد نموده است و حتّی سوره ای مستقل در مذمّت آنان (به نام سورۀ منافقون) در قرآن کریم ملاحظه می شود. امّا اینکه اظهار اسلام، مایۀ برخورداری از حقوق برابر با مسلمانان می شود اوّلاً خود دلیل بر وسعت نظر اسلام در امر آزادی است و ثانیاً کسی از باطن و نیّات مردم خبر ندارد تا ملاکی برای ایمان آنان قرار داده شود. در مسیحیّت هم یهودای اسخریوطی از معاصران و همراهان مسیح (ع) مردی منافق بود و تا نفاق خود را آشکار نکرد مورد تعرّض قرار نگرفت! در پایان ناگفته نماند که اشکالات دیگری در مقالۀ آقای سروش به نظر می رسد که ما از بازگفتن و نقد آنها صرفنظر کردیم.