تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال

«حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود / من به آنان گفتم: / آفتابی لب درگاه شماست / که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد».[۱]

  سالها پیش، در یکی از آثار آرنولد توین بی، مورخ انگلیسیِ برجسته معاصر خواندم بزرگ ترین ظلمی که حاکمان و زبردستان به محکومان و زیردستان می کنند، این نیست که در حقّ ایشان ظلم و جفا می کنند و حقوق بنیادین شان را نقض می کنند و نادیده می گیرند؛ بلکه عبارتست از کاریدنِ خلق و خوی ظالمانه و عادات رفتاریِ دل آزار و رماننده خود در ذهن و ضمیر محکومان.

متاسفانه این اتفاق در میان ما رخ داده و در حال نهادینه شدن است. جماعتی از هموطنان ما، دچار بلیه « تفکر سیاه و سفید» شده و در تحلیل ها و رفتارهای سیاسیِ خود، خشم آلود و کینه توزانه سخن می گویند؛ تو گویی که اگر دستشان برسد و مجالی بیابند، گریبانِ طرف مقابل را می درند و حیثیتی برای او بر جای نمی گذارند. در نوشتار « جور دیگر باید دید»[۲]، در وصف این خطای شناختیِ مهم آوردم:

« یکی از خطاهای شناختیِ[۳] رایج و جدی ای که انسانهای پیرامونی در داوریهای روزمره خود،  به تفاریق مرتکب می شوند، عبارتست از« تفکر همه یا هیچ».[۴] تفکرهمه یا هیچ که از آن به « تفکر سیاه و سفید»[۵] نیز تعبیر می شود؛ متضمنِ تحلیل و داوری یک سویه و مطلق اندیشی و جوانب مختلفِ پدیده مورد بحث را ندیدن و به حساب نیاوردن و احیانا انکار کردن است. فردی که مرتکب این خطا می شود، وقتی درباره فرد الف یا پدیده ب  قضاوت می کند، در پی صدور داوری های قطعی و تخطی ناپذیر و غیر منعطف است؛ داوری هایی که سویه های مختلف ماجرا را نمی بیند، مشحون از احساسات و عواطف است و از دیگران هم تحلیل و داوریِ یک سویه و قاطع و سیاه و سفید و « این یا آن» می طلبد. از اینرو، فلانی یا ابلیس صفت است، یا فرشته خصال؛ یا له فلان نظام سیاسیِ مستقرّ هستی یا علیه آن؛ یا با مایی، یا علیه ما؛ که شقوق دیگری متصور نیست و کسانی که آدمیان و پدیده ها را خاکستری می بینند و تحلیل می کنند، یا جاهل اند، یا خائن. مع الاسف، این خطای شناختی، راه را  بر تحقق گفتگوهای سودمند و رهگشا می بندد و آنچه در این میان، البته به گوش نمی رسد و سر بر نمی آورد، آواز حقیقت است.»

پس از حادثه هولناک و مولمه سقوط هواپیمای اوکراینی، برخی ازهنرمندان سرشناس و نام آشنا،  جشنواره هنری فجرِ را تحریم کردند و گفتند بنای شرکت در این جشنواره و عرضه آثار هنری خویش را  ندارند. از سوی دیگر، برخی دیگر از هنرمندان مشهور، از جمله شهاب حسینی، بازیگر توانمندِ سینمای ایران، با این کار مخالفت کردند. حسینی، در یادداشتی، به روایت خود، استدلال کرد و توضیح داد که در مجموع، مضارّ شرکت نکردن در جشنواره فجر بیش از منافع آن است. قاعدتا، هر هنرمندی حقّ دارد در این باب در فضای عمومی سخن بگوید؛ له و یا علیه شرکت در جشنواره فجرِ پیش رو موضع بگیرد، فارغ از اینکه چه کسانی با او موافقند و چه کسانی مخالف. می توان این گفتگوی انتقادی را در فضای عمومی به نحو مدنی و رهگشا ادامه داد و پی گرفت و درباره کارآمدی و یا ناکارآمدیِ « نافرمانی مدنی» در وضعیت کنونیِ کشوربحث کرد. متاسفانه، تعداد قابل توجهی از هموطنان که سخنان شهاب حسینی به مذاقشان خوش نیامده بود؛ برای فرو کوفتن و تخفیف او از هیچ امری دریغ نورزیدند، به نحوی که حسینی مطلب دیگری نوشت و در آن لب به شکوه گشود که من، هم به آنچه سال ۸۸ در کشور رخ داد معترضم؛ هم به حوادث تلخ آبان ماه ۹۸. افزون بر این، تاکید کرد که بند ناف معیشتش به حکومت متصل نیست. در عین حال، از منتقدان خشمگین خود پرسید چرا به فرزندان و خانواده ام ناسزا می گویید؟؟ به آنها چکار دارید؟؟

حادثه تلخ فوق، نمونه ای است از « تفکر همه یا هیچ» و مطلق اندیشی. فلانی و بهمانی چون با نظر شهاب حسینی درباره مشارکتِ در جشنواره فجر مخالفند، به خود حقّ می دهند، نه نقد موضع او که امری روا و موجه است؛  بلکه هتک حرمت و حیثیت او و خانواده اش را در دستور کار خود قرار دهند و به خیال خویش، چیزی از او بر جای نگذارند و رقم بطلان بر کارنامه پر برگ او بکشند؛ رویّه غلط و دل آزاری که اگر در فضای عمومی بر صدر بنشیند، نه از تاک، نشانی می ماند و نه از تاک نشان. اگر روزنامه « کیهان»، چنین مرامِ معوجّ و ناموجهی دارد و با منتقدان خود اینگونه رفتار می کند[۶]؛ اگر در « صدا و سیما»، مهمانِ یکی از برنامه ها، سخنانی سخیف و جنسیت زده درباره هنرمندان ایرانیِ شناخته شده و محترم می گوید؛ اگر یکی از نمایندگانِ مجلس شورای اسلامی، مع الاسف هنرمندانی که جشنواره را تحریم کرده اند، به ممنوع الکار شدن تهدید می کند؛ چرا، جماعتی این سوی میدان،  سیاه و سفید اندیشی و مطلق نگری را از ایشان آموخته، به ارث برده و از رفتارهای زشت شان تبعیت می کنند؟ مگر لقمانِ حکیم بانگ نیاورد که ادب را از بی ادبان آموختم؟ متاسفانه، بخشی از منتقدان جمهوری اسلامیِ در این دام افتاده و خشم و عصبیت و غرضِ انبوه، تیرگی در دیده و داوری شان افکنده و سخنانشان را کم اعتبار و کم اهمیت کرده، که :

چون غرض آمد هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد

اخیرا با خود می اندیشیدم وقتی جماعتی که هنوز قدرتی  ندارند و دستشان به جایی بند نیست، با منتقدان و مخالفان خود چنین می کنند، اگر روزی به قدرت برسند، چگونه رفتارخواهند کرد؛ که « نار تو این است نورت چون بُوَد». درهمین فضا گام می زدم و با دوستان همدل سخن می گفتم که به نوشته دوستِ نازنین، تحلیلگر سیاسیِ خوش فکر و خوش قلم، احمد زید آبادی، تحت عنوان «آدمیزاد و اختیارش» برخوردم. قرابتِ نگاه و شیوه تحلیل مان به مسئله یاد شده، برایم جالب و تامل برانگیز بود. بخش هایی از نوشته نغز ایشان از این قرار است:

« متأسفانه بسیاری از ما ایرانیان بعضاً به دلیل رنج‌هایی که برده‌ایم و مرارت‌هایی که کشیده‌ایم، تعادل خود را از دست داده‌ایم! آخر چطور ممکن است که یک رفتار ناپسند برای طرف مقابل‌مان امری زشت و ناعادلانه و ستمگرانه باشد اما دقیقاً همان رفتار از طرف خودمان، زیبا و عادلانه و ظلم‌ستیزانه تلقی شود؟… وقتی اختیار اشخاص بیگناه نادیده گرفته شود و حقوق و حیثیت و آبروی آنها بازیچه قرار گیرد؛ دیگر چه فرقی می‌کند که عامل آن حاکم باشد یا محکوم؟ در قدرت باشد یا خارج از آن؟ پوزیسیون باشد یا اپوزیسیون؟ متأسفانه این فضای سرشار از عصبانیت و خشم و کینه و هتاکی و بد زبانی در حال غالب شدن بر جامعۀ ایرانی است. بسیاری خود ناخواسته در آن سهیم شده‌اند، بسیاری آن را توجیه می‌کنند، بسیاری در مقابل آن سکوت پیشه کرده‌اند و بسیاری هم تسلیم آن شده‌اند!… نباید فراموش کرد که از این نوع برخوردها مدارا و دمکراسی و حقوق و بشر و غیره در نمی‌آید! کسانی که در جایگاه محکوم این قبیل مفاهیم را عملاً به تمسخر گرفته‌اند در موضع حاکم روشن است که چه خواهند کرد! آن همه وعده‌های انسان‌دوستانه در بارۀ استقرار عدل و آزادی و رفاه در جریان انقلاب ۵۷ نتیجه‌اش این شد. حال خود تصور کنید که از این میزان تهدیدها و اهانت‌ها و آبروریزی‌ها چه زاید؟»

کاملا با زیدآبادی همداستانم که از دل فضای مشحون از خشم و کینه و هتاکی و سیاه و سفید دیدن و مطلق نگری، آنچه از آن به تفکر «همه یا هیچ» تعبیر کردم؛ البته که ساز و کار دموکراتیک و مدارا و حقوق بشر در نمی آید. از منظر مرتکبینِ این خطا، آنچه عالم را پر کرده، دوگانه های قطعی و تخطی ناپذیر است: یا خائنی، یا قهرمان؛ یا طرفدار جمهوری اسلامی هستی یا برانداز؛ یا با نظامی  یا بر نظامی…. در این نگاه سیاه- سفید محور، خاکستری اندیشی جایی ندارد؛ چرا که آدمیانِ خاکستری  و خاکستری اندیش محلّی از اعراب ندارند و به کاری نمی آیند.

چنانکه در می یابم، ارتکابِ خطای روش شناختی « تفکر همه یا هیچ»، هم باطل و ناموجه است، هم مخرّب و مضرّ و رهزن. آنچه، در میان مدت بار ما را بار می کند، فرو نهادن دوقطبی های یاد شده است و پسِ پشت نهادنِ تفکر«همه یا هیچ» و گشودگیِ نسبت به خاکستری دیدن آدمیان و جهان پیرامون. دوستانِ قدیمی زیادی را در داخل کشور می شناسم که نه خود را « برانداز» می دانند، نه طرفدار جمهوری اسلامی؛ نه دلی در گرو ولایت فقیه دارند، نه براندازیِ نظام را، با عنایت به وضعیت بغرنج منطقه خاور میانه، به صلاح مُلک و ملت می دانند. این جماعت، نه مکتبی اند، نه طی بیست و دو سال گذشته، به یکی از کاندیداهای «راست سنتی»، «آبادگران» و «اصول گرایان» رای داده اند؛ که عمیقا سکولارند و به تفکیک نهاد دیانت و از حکومت باور دارند؛ در عین حال، ابدا با براندازی بر سر مهر نیستند. کسی می تواند با موضع این افراد مخالفت کند و با آنها وارد گفتگوی انتقادی شود. در عین حال، راه ساده تری هم یافت می شود: برچسب زدن و انگیزه خوانی و آنها را عامل رژیم خواندن و کمر به ترور شخصیتی ایشان بستن. قائلان به تفکر همه یا هیچ، چنین می کنند؛ کاری که ممکن است برخی ساده انگاران را خوش آید، اما در ترازوی تحقیق و انصاف وزنی ندارد و اهل نظر، بدان اعتنایی نمی کنند، که معتقدند « هزار باده ناخورده در رگ تاک است» و نمی توان وضعیت توبرتو و پیچیده ایران را به سهولت تحلیل کرد و راهکاری روشن و قطعی برای برون رفتِ از شرایط کنونی بدست داد. عمیقا اسباب تاسف و نگرانی است که تفکر همه یا هیچِ « کیهانی» و برخی نهادهای حکومتی، تفکری که با تحفیف و طعن و طرد و حذف رقیب و مخالف در می رسد، در نگرش و کردار جماعتی از منتقدان نظام موجود هم ریزش کرده و به وضوح به چشم می خورد.

نیاز مبرم ما در روزگار پر تب و تاب کنونی، عبارتست از دست شستن از دوقطبی اندیشی و دوگانه های کاذب و سطحی و رهزن را پس زدن و خاکستری اندیشی و خاکستری نگری پیشه کردن و به قدر وسع، خشم و غیظ را فروخوردن و غرض ورزی و سیاه و سفید اندیشی را فرو نهادن و از جاده انصاف خارج نشدن. باشد که گرهی از کار فروبسته ما گشوده شود:

من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم / تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

منابع و پانوشت‌ها

[۲]  نگاه کنید به:

https://www.zeitoons.com/71701

 

[۳] cognitive distortions

[۴] all or nothing thinking

[۵] black and white thinking

[۶]

 

سال گذشته، در نوشتار « تهمت در خدمت قدرت»، به مرام رماننده روزنامه «کیهان» و مدیر مسئولش پرداخته ام. نگاه کنید به :

https://www.zeitoons.com/59863

 

 

 

View Comments (18)

  • واقعا با این همه ایرانی فرهیخته و روشنفکر، ما میتوانیم روشنفکر به همه ی دنیا و به کشور خودمان نیز! صادر کنیم.
    بخصوص کامنت نویس های متفکر و شجاع و خیلی متواضع، که کارهای مهم مهم دارند.

  • ببخشید در پاراگراف اول مرقوم داشته اند: «کاریدنِ خلق و خوی ظالمانه ...». سؤال این بنده دربارۀ واژۀ خوش طنین «کاریدن» است که جناب دباغ استعمال فرموده اند. هر قدر فکر کردم نفهمیدم این واژه ای مرکب است یا بسیط. البته اول گمان بردم نکند مرکب باشد از دو جزء، ولی زود به خود آمدم و از این خطا استغفار کردم. بعد گفتم شاید چیزی باشد که این روشنفکران عالی مقام از خود بیرون داده و به جهان روشنفکری اهدا کرده اند. اما پس از اندکی درنگ فهمیدم که جناب استادِ دباغ آن را در جمله ای منسوب به نویسنده ای انگلیسی آورده اند. پس آخر کار، با خود گفتم که حتماً «کاریدن» کار انگلیسی هاست.

  • " آقای ماجد حسین پناهی عزیز، اگر ناراحت نشوید باید بگویم که،، مشکل ایران افرادی است که فقط کامنت میخوانند ، آنهم برای تفریح !!!!
    بلاتکلیفی در شان آدمی نیست هرچه باشد بد، بد، است وخوب خوب، ✋"

  • 1500 نفر کشته شده اند و هزاران اتفاق دگیر افتاده. حالا ایشون براشون انتقادهای صورت گرفته از شهاب حسینی مهم تر هست. هتاکی به مخالف کاری هست که از طرف طرفداران همه جریان ها انجام میشه . نمونه آن ضعیف، بی اراده و عیاش خواندن شاه سابق توسط پدر ایشان است.
    ایشان بفرمایند چه کاری با این حکومت کرد که یه موقع ناراحت نشن؟

  • " چنانچه در آخر شرط بلاغت را جهت فهم پند نگذاشته بودید شاید میشد برای قشر خاصی آنرا پند به حساب آورد ، اما گویا نویسنده در آخر یادش میرود که مطلب جهت مضمت مطلق نگری وخودعاقل پنداری ودیگران را نابالغ (عقلی) پنداشتن نگاشته شده است... "

  • با عرض سلام مطلب آراسته شده در قالب پند نویسنده جناب دباغ را خواندم و بر خود لازم دانستم که نظرخود را بگویم (البته نه به شرط بلاغت) چون نظر هر کسی منتقدی دارد و لزوما وحی منزل نیست.
    میشد این مطلب را یک پند برای قشری از جامعه دانست اگر شرط بلاغت را برای فهم آن در آخر نمی آوردند که خود تاکیدی بر نوعی مطلق بینی نویسنده است ، در کامنت ها چندین نقد بجا دیدم که توسط نویسنده بدون پاسخ مانده است که حقیرحمل بر این نمودم که نویسنده چون پند وسخن خود را کاملا منطقی ودرست وبی جواب انگاشته که نیازی به خواندن وجواب دادن به آنها ندیده گویا هرکس به مانند او فکر نکند دچارخطا است و فقط خود درست میپندارد (البته این الفبا واستارت سیاه وسفید دیدن است)
    جناب دباغ اگر توانستید از این نگرش کمی سفسطه وار من نرنجید شاید بشود فرض کرد که پدر ، مادر، خواهر، برادر، دوستان وفامیل، وفرزندان یک مقتول مظلوم که بیگناه وبه صورت عمدی به فرقش شلیک شده بتوانند آنقدر احساسی نباشند که نه تنها قاتل را ببخشند وهیچ گونه هجومی به وی نکنند واز حق قصاص و انتقام بگذرند ، بلکه اجازه بدهند همچنان اسلحه بدست داشته باشد وجولان بدهد وبه کشتار ادامه دهد . مناسفانه شما با اینگونه نظریات رویایی وغیرممکن شاید ناخواسته در مقام دفاع از جنایت وظلم وبی عدالتی درآمده اید بدینگونه که جنایت را تا مقام اشتباه غیرعمد تقلیل داده اید ومقابله وبراندازی آنرا مطلق بینی وخودخواهی وعملی بد توصیف کرده اید درست مانند هنرپیشه ای که تمام موقعیت وثروت و هنرش را مدیون یک سیستم است وهرکس که نمایشش را نپسندد وتحریم کند متهم به تضعیف عرصه هنر وفرهنگ جامعه میشود ! (سیاه نگری مطلق) البته با خودخواهی تمام حاضر نیست به آنچه که دلیل بایکوت نمایش مورد تایید او توسط دیگر هنرمندان شده اشاره ونقدی بکند و آنرابه اتفاقات سال هشتادو هشت (نه آبان امسال وواقعه اسفبار ساقط کردن هواپیما وکشتار ۱۸۰نفربیگناه به اشتباه) ربط میدهد . اقای سروش شما میخواهید دلیل واقعی اینکه چرا به خارج نشینان قدیمی ومثلا سکولارکه شما درخواست مدارا وسازش با آنها راداده اید تهمت وانگ جاسوسی و.... میدهند را بدانید؟ این نه به خاطر عقیده واندیشه آنهاست ، بلکه عملکرد ورفتار واقعی آنهاست که این شائبه را دامن میزندچون آنها به ظاهر ساز مخالف میزنند ولی با این شیوه عملا تمام تریبونهای خارج از کشور را گرفته اند و مردم را از بهم ریختن منطقه وآشوب در جایی میترسانند که عمریست دچار آشوب وبهم ریختگی است ودلیل وعامل این بهم ریختگی وجنگ وآشوب هم بر کسی پوشیده نیست هرچند همین ها سعی در دادن آدرس اشتباه به مردم دارند ، البته غافلند از اینکه دروغ وریا هر اندازه که بیشتر شود بوی گند آنهم بیشتر به مشام میرسد ، خوشبختانه ذات دروغ مانند سیر وپیاز بوی خود را بعد از مصرف آشکار می کند ، برادر عزیز هیچکس یک نظامی تفنگ به دست را از اجیر شدن وپیمانکاری منع نمیکند وخرده ای آنچنان بر او نمیگیرند اما تمام صفحات تاریخ پر است از مزمت ونفرین بر قلمهایی که در مقابل اجرت ومال ویا ترس از دست دادن جایگاهشان درخدمت ظالم وغیر حق بر کاغذ جولان داده اند . حق آن است که قاتل ومجرم به سزای اعمالش برسد وحق مردم هم قصاص است نباید عمل جنایتکارانه را تقلیل ودست وروی جانی را بشوریم به این بهانه که بدی را با بدی جواب ندهید .... آنکس که باد میکارد ، طوفان درو میکند .... قانون بقا وعلت ومعلول یادتون باشه ... التماس بلاغت.

  • با آنکه از علاقه مندان دکتر دباغ هستم و از نوشته ها و درسگفتارهای ایشان بسیار بهره برده و می برم، اما ایشان در این نوشتار گویا فراموش کرده اند که ما در ایران آزادی بیان نداریم که انتفاد آزاد باشد و کسی سیاه و سفید نگاه نکند، اگر کسی امروزه به تجلیل هیتلر بپردازد یا از نژاد پرستی دفاع کند آیا نظرش محترم شمرده می شود؟بعید می دانم. دکتر دباغ باید بداند که کوچک ترین حرکتی به نفع جنایتکاران امتیاز دادن به آن هاست. هنگامی که شهاب حسینی ها دانسته یا نادانسته مورد بهره برداری تبلیغات حکومتی گشته و استعانت شان سبب استحکام پایه ی ستمکاران می شود، بسیار طبیعی است که از طرف ستم دیدگان مورد حمله قرار می گیرند. دکتر جان بیا با نفس های ما زندگی کن تا بفهمی که هنگام سوختن در آتش ضجه ها، ناله ها و فریادها طبیعی ست

  • یکی از تفریحات من خواندن کامنتهای زیر مقالات و خبر ها در اینترنت است. وقتی انسان برخی مقالات و کامنتهای آن را می خواند تازه متوجه می شود که چرا حال و روز ایران همچنان و چنین است

  • اینجاست که معلوم میشه با مردم بودن یعنی چی.میتونست سکوت کنه بره هر جا میخواد بره چشنواره.لواسون لوس انجلس نیویورک پاریس ولی نه نتونست شاید یادش رفت از این مردم بوده و باید با این مردم باشه میتونست سکوت کنه

1 2