ترور قاسم سلیمانی، به مبارزه مرد خودساخته و توانمندی پایان داد که از همان آغاز شکست خورده بود. دنیای فکری این سردار که همه چیز در آن با رنگ مذهب و ولایت مطلقه فقیه افسونزده شده بود، تاب رودررویی با روشنایی و آگاهی را نداشت. اما تمامی سویههای منفی و نیز بعضا مثبت زندگی و مبارزه او مثل پیکار با داعش و تجاوزگران صدامی، اینک همچون یک آینه در برابر نسل کنونی ایران قرار دارد تا بازخوانی شود. مردی که در 63 سالگی با وجود کمردرد و مشکل پروستات، شگرد شفابخش خود را در میدانهای باروت و خون و آتش خاورمیانه میجست. اما شخصیت و مسلکاش در حفره مکتبی متوهم، ناهمزمان و خردگریز شکل گرفته بود. لذا ستایشگرایانش از او «مردی افسانه»ای » و مخالفانشان از او «شیطان خاورمیانه» ساختهاند. همه هوشمندی و تواناییهای مرد خودساخته و سزاواری که میتوانست در خدمت منافع ملی ایران قرار گیرد، با توهم برقراری آرمان ولایت فقیه در جهان اسلام ، یکسره افسونزده شده بود. توهمی که او را به اهرم تحقق هدف ایدئولوژیک «تقویت محور مقاومت» و «دفاع از حرم» در بحران سوریه و عراق تبدیل کرده بود. راهی که تنها با تحمیل قهری و خشونتبار قوانین اسلامی به منظور پر کردن خلا قدرت منطقهای در خاورمیانه، میتوانست هموار شود. این راه از ابتدا تا پایان، تنها میتوانست با خون انسانها، نظامیگری و خشونت ایدئولوژیک طی شود. پایان سردار با قطبنمای وارونهای که او را پیش میبرد، دیر یا زود همین بود که شد. اینک نیز با ترور وی، فاجعه انسانی جنگی که میتواند در گیرد، بیش از پیش نزدیکتر شده است. فاجعهای که هر ملاحظهای را زير سايه قرار میدهد. ترور این سردار، هیزمی بود که جز شعلهور کردن سیکل تکراری شعارها و توهمات ۴۰ ساله نظام جمهوری اسلامی علیه امریکا و اسرائیل نتیجهای ندارد. ترور سلیمانی این امکان را به ماشین پروپاگاندای مذهبی داده است که اسطوره تازهای بسازد که هیچ نسبتی با منافع ملی و زندگی واقعی جامعه امروزی ایران ندارد. نظامی که در دروغگویی، سوگواری و شهیدپروری نظیری در دنیا ندارد، اکنون فرصت دوبارهای یافته که همه گناهان و خظاهای خود را را گردن دیگران بیاندارد. نظامی که شهد انتقام را دوای درد خود میداند. این نیاز انتقام گرفتن، حس قدرت میدهد و برای اقلیتی حاکم لذتبخش است. عطش قدرت و انتقامجویی و میل به کنترل و انحصار مطلق، درست همان چیزی بود که ، خامنهای در اوج ناکامیها به آن نیاز داشت. ترور سلمیانی بیتردید بهترین هدیهای بود که ترامپ میتوانست در این زمان به خامنهای دهد. ترامپ با رویکرد تنشافروزانه و غیر قابل پیشبینیاش، با فرمان ترور سلیمانی به تنها چیزی که میاندیشد، کسب اعتبار خدشهدار شدهاش در افکار عمومی امریکا در آنتخابات پیش رو و جلب اعتماد متحدین منطقهای است. مخرج مشترک خامنهای و ترامپ در بهرهبرداری از خون سلیمانی، چهرهآرایی و افرایش قدرت است و بس. اما ترور و خشونت چنانکه تمامی تاریخ معاصر ایران بارها گواهی داده است، از سوی هر کس و هر قدرتی که باشد، صرفنظر از دلایل آن نتیجهای جز بستهتر شدن فضای تنفس کشور، استبداد و خفقان بیشتر، منسجمتر کردن صفوف قلدران و اقتدارگرایان و بالا آمدن بدترین خصلت انسانی که غريزه تخريب و توحش است، ندارد. نسل کنونی ایران در برابر پروپاگاندای نفرت و انتقامی که بهراه انداختهاند، راهی جز واکسینهشدن ندارد. این نسل همواره مملکتی سیاهپوش پیش روی خود دیده که با فریاد مرگ بر آمریکا، چهرههای چاپی صف بی پایان شهیدان و اعدامیان و صدای گلوله و آژیر جنگ و پروپاگاندای نفرت و انتقام، کودکی تا نوجوانیاش را در کام خود کشیده است، این نسل راهی جز عبور از «گذشته» برای رسيدن به «آينده» ندارد. بزرگترین ناکامی این نسل آن نیست که در کشور صاحب تاثیر و جایگاه نشد. چون این را میبایست از بداقبالیهای آن دانست. خطری که نسل کنونی را تهدید میکند، تقلید فرهنگ سیاسی پدرانش است؛ نباید آن بداقبالی با این ناکامی درهمآمیخته شود که نتیجهاش تنها دستهای خالی و خشمهای فروخوردهتر و افسون زدگی بیشتر است. تاريخ را نمیتوان یکبار برای همیشه نوشت. هر نسلی «گذشته» را در زمان خود و در چهارچوب مفاهيمی که میانديشد، باز میسازد. تمرکز اصلی بايد نقد آن مفهوم از انسان، شجاعت، قهرمانی و توهماتی باشد که این سردار به خون خفته، آن را دارا بود! اين تنها راه عبور از «گذشته» برای رسيدن به «آينده» است. تا زمانی که همچون قاسم سلیمانی «خودی» را یک «شهروند» میدانیم و «غيرخودی» را به عنوان «شهروند» قبول نداریم، ايران «توان» آن را نخواهد يافت که کشور شهروندان برابر حقوق باشد. با افسونزدگی، توهم و خیالات اسطورهای، تنها سیکل معیبوب و فاجعه بار 40 سال گذشته باز تولید میشود.